پست های مشابه

madaran_sharif

. #قسمت_سوم رضای عزیزم علاوه بر اینکه زود دنیا اومد، زردی طولانی هم داشت.😔 بعد دنیا اومدنش ۱۰ روزی تو بیمارستان پیشش بودم.😥 بعد هم کولیک و رفلاکس تا ۴ ماه، خیلی اذیتش (و البته اذیتمون😩) کرد. . #مامان_اولی بودم و ناشی! مشکلاتِ گوارشی رضا هم مزید بر علت بود، تا برنامه‌ی روزانه‌ام درهم باشه.😬 یه روز ناهار سرظهر🌞 و روز دیگه دم غروب.🌜 تو اون ۴ ماهِ اول، توالیِ خوابِ بیش از یکی دو ساعت نداشتم. همسرم روزهای کاریِ هفته از صبح زود یا #سرکار بود یا #دانشگاه. با وجود بازگشت دیرهنگام و خستگی، الحمدلله اغلب همراه خوبی بود.🙂 برای منم که #مرخصی_تحصیلی گرفته بود.😉 . و اما #مهربانی_خدا رو خیلی لمس کردم. بیش از هر وقتِ دیگه تو زندگیم.🤗 اتفاقاتی می‌افتاد که حس می‌کردم خدا دلش به حالم سوخته و میگه برای امروز کافیته!😝 علاوه بر اون وقایع، خودِ سوژه (پسرم رضا😅) رو هر وقت تو خواب و بیداری نوازشش می‌کردم و به چشماش چشم می‌دوختم، خستگی از یاد و تنم می‌رفت.😍 آرزوهای دور و درازمو بهش می‌گفتم و براش از خدا خیر می‌خواستم، به روزهای بزرگتر شدنش فکر می‌کردم و... وای خدا جون یعنی می‌بینم حرف زدنشو؟ راه رفتنشو؟ شعر و قرآن خوندنشو؟ . لالالا بارون و ابرِ بهاری ما بودیم و یه کوه چشم انتظاری برای تاتیِ یک بره آهو واسه جیک جیکِ یه جوجه قناری خدا از آسمون پایین فرستاد تو را تا یک بغل شادی بیاری . واقعا بغل بغل شادی بود! اولین آوایی که به زبون آورد! اولین لبخند😊 اولین برگشت روی سینه🙇‍♂ اولین قهقهه😄 اولین دندان🤓 و کلی #اولین‌های دیگه از شوق تا اوجِ آسمون پر می‌زدیم.😍 . شادیِ بعد از خستگی!❤ مثل وقتایی که بعدِ امتحان کردنِ کلی تکنیک، دل‌دردش خوب می‌شد و لنگ روی لنگ انداخته زل می‌زد تو چشام که مامان چته؟! مگه چی شده؟؟!🤨 جنبه داشته باش😒 وای که چقدر زود باهام حرف زد! اولین بار... آها یادم اومد! از همون روزایی که از پس پرده غیبت، (تو شکم!) سر جلسه‌ی #امتحانِ انتقالِ حرارت ازش مشورت گرفتم😜 به حول و قوه الهی کم‌کم روی ریل افتادم😍 . وقتی می‌خوابید، اولا یه کمی می‌خوابیدم (نمی‌شد نخوابید😀) و بعد تندتند کارهام رو طبق #اولویت انجام می‌دادم، مطالعه به #برنامه_روزانه ام برگشت😄 البته ایده آل نبود، اما از اون وضعِ اول خیلی بهتر بود.😅 . به شکرانه‌ی اولین دندونش، مشتی گندم ریختم برای کبوترهای بالکن و با بقیه‌ش آش دندونی پختم.😋 تلفنم رو برداشتم زنگ بزنم مامانیم خوشحالش کنم که پیامی رو دیدم پرشور و هیجان انگیز!😍 . #ط_اکبری #هوافضا۹۰ #قسمت_سوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف

07 دی 1398 16:22:36

0 بازدید

madaran_sharif

. کیک آماده شده😋 غذا هم بخشیش آماده ست. . #بازی بچه‌ها هم تمومه و خیلی خسته به نظر می‌رسن🤔 . انگاری تمایلی به جمع کردن این رشته‌های کاغذ_بخوانید شراره‌های آتش😅_ که کل اتاق (به جز زیر پارچه!) رو پوشونده، ندارن😒 فرستادمشون تو حیاط مشغول جارو زدن حیاط و تخلیه ته مانده انرژی بشن! خودم دست به کار شدم😬 ... خب انگاری آخرین رشته‌های کاغذی هم از روی رخت خواب‌ها و طاقچه و کمد، به خوبی جمع شده! . یه نگاه می‌کنم به وروجک‌ها که خیلی ناز و مظلومانه خوابیدن😝 یه نگاهی به خونه که حالا خیلی مرتب و تمیز به نظر می‌رسه😎 و...صدای اذان📿 . آخیش! نماز تو زمان خواب بچه‌ها می‌چسبه😋 . انگاری دیگه ایستادن برام خیلی سخته، سجده‌هام طولانی می‌شن، حمد و سوره کوتاه و خلاصه! . سجده شکر و بعد درازکش روی سجاده... آخ پام...کمرم...خدا جون چی می‌شد به دلم می‌انداختی اون کارتن رو از جلوی چشم بچه‌ها بردارم نبینن؟!🤔 . ازت می‌خوام الان بچه‌ها یه کم طولانی بخوابن! . آخ خدا خواهش می‌کنم یه فرشته بفرست بره سراغ غذا 🤲 . قرآنمو باز میکنم... الم نشرح لک صدرک...فاذا فرغت فانصب و الی ربک فارغب 😳 چی؟؟ کی گفت؟ کجا بود؟ من که نبودم! سیخ پاشدم، دوباره نشستم. . ای بابا خداجون بیخیال، سخت نگیر، من اینا رو فقط به تو می‌گم، من که غر نزدم☺️😐 خداجون مجرد بودم آسون‌گیر بودیا . قرآن باز می‌کردم می‌اومد: انه کان ظلوما جهولا... و خلق الانسان ضعیفا... لا یکلف الله نفسا الا وسعها . حالا با این‌همه حجم #کار و #درس و #بچه‌ها و نبود همسر و کارهای خونه و بیرون خونه، تا قرآن باز می‌کنم یا انشراح میاد یا مزمل یا...!! . می‌گی خیلی خوب این کارا رو کردی که کردی هنر نکردی که! چرا نشستی؟؟ پاشو برو به بقیه کارات برس!! قربونت برم که دوستم داری می‌خوای رشدم بدی ولی خواهشا خودت کمکم کن جز به یاری تو ابدا از پس هیچ‌کدوم برنمیام، یه وقت نق و نوق کردم نه به دل بگیر نه به روم بیار😉 خب دیگه بساط درد دل رو جمع می‌کنم می‌رم یه ویتامینه می‌زنم😃 . لازانیا رو می‌چینم تو ظرف بذارم تو فر😋 . _ مامان مامان کجایی؟؟😳 تو رو خدا آروم‌تر! داداشتو بیدار نکنی؟! . خواهشا یه کم دیگه بخواب😝 #ط_اکبری #هوافضا90 #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

21 آذر 1398 16:16:24

5 بازدید

madaran_sharif

. یه مدت روزهایی از هفته رو بیکار بودم و حس می‌کردم بیکاری برام سمه.😥 به همین خاطر کلاس‌های هنری بیشتری رفتم.👩🏻‍🎨 . بیشتر کارهای هنری رو توی این مدت یاد گرفتم. قبل از تولد پسرم گل🌺 کریستال یاد گرفته بودم. بعد از دنیا اومدنش دوره‌ی کارهای نمدی رو پیش یکی از دوستام دیدم. گل🌸 های دکوراتیو رو مجازی یاد گرفتم. الآن هم کلاس خیاطی✂ و فتوشاپ می‌رم.⁦💪🏻⁩ . این کلاس‌ها یا مجازی و رایگانن😍 یا پیش خانوم‌های طلبه‌ای می‌رم که با یه مبلغ کم، هنری رو که بلد باشن به هرکسی بخواد یاد می‌دن.👩🏻‍🏫 . از طرفی به معلم شدن علاقه پیدا کرده بودم و برای همین آزمون📑 استخدامی آموزش و پرورش رو شرکت کردم و قبول شدم ولی قبل از مرحله‌ی مصاحبه، فقط به خاطر بیماریم ردم کردن.😒 . کم‌کم که به پایان ارشدم نزدیک می‌شدم، وارد عرصه‌ی تخصصی و علاقه‌ی خودم هم شدم و چند ماه پیش تو مهدکودکی👼🏻 که روش تربیتیش طبق مطالعاتی که داشتم بود، قبولش داشتم و شرایط خوبی هم داشت به عنوان هیئت اندیشه‌ورز و تولید محتوا جذب شدم.😍😇 . وقتی می‌رم سر کار محمدمهدی بخواد می‌تونه پیش من باشه یا بره قسمت مهد و بازی کنه. . از کار کردن توی این مهد خیلی لذت می‌برم.🤗 چون هم در راستای اهدافمه، هم پسرم⁦👦🏻⁩ بازی می‌کنه و خوشحاله😄. وگرنه حقوقش زیاد نیست.💸 البته الان مجازی شده کارهامون.👩🏻‍💻 . . این روزها محبتم به همسرم بیشتر شده😍 و قدرشونو بیشتر می‌دونم.💑 الحمدلله بیماریم کنترل شده و خیلی دردهام کمتر شده.💪🏻 بعد از بیماری اینو عمیقا فهمیدم که عمر خیلی کوتاه و باارزشه و من چه روزهایی از عمرم گذشت و خوب ازشون استفاده نکردم. حالا همه‌ی تلاشمو می‌کنم از لحظه به لحظه‌م استفاده کنم؛ از محبت کردن به اطرافیان و همسر⁦🧔🏻⁩ و فرزند⁦⁦👦🏻⁩ تااااا انجام کارهای مورد علاقه و وظایف اجتماعیم و مهم‌ترینش خوابیدن برای رضای خدا😴😅 . . به خاطر کرونا شرایط زندگی‌ها عوض شده،⁦🤷🏻‍♀️⁩ و دانشگاه این ترم درس ارائه نداد. ان‌شاء‌الله ترم پاییز آخرین ترم ارشدمه.☺️ و زندگی همچنان جریان داره.... . . #ز_م_پ #قسمت_پایانی #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

29 خرداد 1399 16:24:57

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_آخر #ف_جباری . بعد از نماز صبح، یه کاغذ برمی‌دارم و ۵ تا کاری که باید تا بیدار شدن بچه‌ها انجام بدم رو می‌نویسم: ۱. ۵ دقیقه قرآن ۲. ۳۰ دقیقه کار الف ۳. ۴۵ دقیقه کار ب ۴. ۱۵ دقیقه فضای مجازی به این ترتیب : جواب دادن به فلانی- پیگیری از فلانی- خرید اینترنتی (اگه برای فضای مجازی برنامه نذارم مغلوبش می‌شم، حتی اگه می‌خوام مدتی توی فجازی بچرخم به این کار زمان میدم، هرچند هنوز برای مدیریت فجازی به جمع بندی دقیقی نرسیدم ، اگه شما به راه حل خوبی رسیدین بگین؟) . تا رسیدن به گزینه ۴ سراغ گوشی نمی‌رم مگر اینکه برای کار الف و ب نیاز باشه. . همسرم همون موقع میرن سر کار و معمولا صبحانه رو خونه نمی‌خورن، اگه بخوان خونه بخورن یا خودشون آماده می‌کنن یا من آماده می‌کنم و تنها می‌خورن... این وضعیت برام ناخوشاینده، چون دوست دارم لحظات خونه بودنشون رو با هم بگذرونیم، با این حال قبلا در مورد اینکه من تا بیدار شدن بچه ها به کارهام برسم با هم صحبت کردیم و من هر چند وقتی از ایشون جویا می‌شم و ایشون هربار ابراز رضایت می‌کنن.🤔 . بعد از رفتن همسرم، نمی‌ذارم ساعت از ۸ بگذره و زهرا رو بیدار می‌کنم که عصر مجدد بخوابه. توی ساعات بیداری بچه ها تنوع کارا زیاده؛ معمولا نرمش صبحگاهی ، شعر خوندن و بالا و پایین پریدن داریم که سرحال بیایم. بعدش مرتب کردن خونه و شستن ظرف‌ها، صبحانه و بازی و... تا اذان و نماز. . نهار درست نمی‌کنم و هرچی تو یخچال باشه می‌خوریم، شده یه لیوان شیر و خرما و یه کم میوه و ... اینجوری زهرا صبحانه و شام رو بهتر می‌خوره و خودم هم سنگین نمی‌شم که خوابم بگیره! این وسطا هر کاری به ذهنم بیاد رو به کاغذم اضافه می‌کنم و هرچقدش رو بشه انجام میدم و خط می‌زنم.✅ . بچه‌ها رو می‌خوابونم، این لحظات اوج غلبه خوابه که واقعا دلم می‌خواد بخزم زیر پتو! 😴تو همون حالت خواب و بیدار ناخودآگاه میرم تو فکر، به ذوق فکرهام نسبتا برق گرفته بلند می‌شم، تجدید وضو می‌کنم و با یه دمنوش و خوراکی خوشمزه میرم سراغ کاغذم و دوباره گوشه‌ش یادداشت می‌کنم: ۱. ۵ دقیقه قرآن ۲. کار ج ۱.۵ ساعت ۳. ۱۰ دقیقه فضای مجازی و دوتا از کارهای خارج از جدول هفتگی که تو چک لیست هست. . بعد از بیدار شدن بچه‌ها تا اومدن همسر، میان وعده رو با کمک زهرا آماده می‌کنیم.🍟 خونه رو مرتب می‌کنیم، بعضی روزا حموم کردن بچه ها، درست کردن شام و معمولا یه کار جذاب مثل پارک رفتن یا کیک درست کردن که علاقه خودمه یا انجام یه بازی جدید جزو برنامه روزانه‌مونه. . ❗ادامه متن در کامنت❗ . #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #مادران_شریف_ایران

14 فروردین 1400 16:34:51

1 بازدید

madaran_sharif

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_نهم ما تو خریدهامون، سعی می‌کنیم چندفرزندی رو لحاظ کنیم. مثلاً اسباب‌بازی‌هایی می‌خریم که بتونن جمعی بازی کنن.👌🏻 گاهی از لباس‌های کوچیک شده‌ی پسر بزرگتر برای پسر کوچیک‌تر استفاده می‌کنیم ولباس‌ها اگر قابل تعمیر باشند، درست می‌کنیم و استفاده می‌کنیم. بچه‌ها هم ممکنه خیلی چیزا بخوان که ما نتونیم یا نخوایم براشون فراهم کنیم. مثلاً موبایل خریدن برای بچه، از خطوط قرمز ماست.⛔ الان پسر بزرگم، میگه چرا فلانی ps4 داره، ولی ما نداریم؟ ما هم می‌گیم هر کسی چیزهایی مخصوص به خودشو داره. شما هم چهارتا برادر هستید که می‌تونید باهم بازی کنید ولی اون‌ها این رو ندارن. با گفتگو، سعی می‌کنیم نذاریم این احساس عمیق بشه و مسئله رو تو ذهنش حل می‌کنیم. ممکن هم هست کامل حل نشه، اما ما موظفیم که نیازهای بچه‌ها رو تامین کنیم تا در بستر مناسبی رشد کنن اما قرار نیست همه‌ی خواسته‌هاشون رو برآورده کنیم و بچه‌های شکننده و پرتوقع بار بیاریم. تا جایی که صلاح بدونیم این کار رو می‌کنیم.👌🏻 پسر اول و دومم، با وجود اینکه خیلی بهمون فشار میاد، مدرسه‌ی غیر انتفاعی می‌رن. چون از فضای اخلاقی و مذهبی دبستان‌های دولتی اطرافمون راضی نبودیم. ولی راستش هنوزم از انتخابم مطمئن نیستم چون آدم وقتی سیر آدم‌های درجه یک، مثل شهدا رو دنبال می‌کنه، می‌بینه اکثراً مدارس معمولی رفتن و خدا لطف کرده بهشون و انتخاب کرده برای خودش. ولی خوب، این چیزیه که تا الان بهش رسیدیم و داریم عمل می‌کنیم... ان‌شاءالله اگه خدا مسیر دیگه‌ای رو براشون خیر می‌بینه، اون مسیر رو براشون باز کنه.🌷 برای پسر اولم قبل از به دنیا اومدن دومی، خیلی وقت می‌ذاشتم. بعد که دومی به دنیا اومد خیلی دوست داشتم مثل اولی بشینم و مثلاً براش کتاب بخونم و بهش آموزش بدم ولی اون این‌طوری نبود.😶 خیلی تحرکی بود و من همه‌ش نگران بودم. به همسرم می‌گفتم من از عاقبت این بچه موقع مدرسه رفتن می‌ترسم! هیچی بلد نیست و من نمی‌تونم چیزی باهاش کار کنم. ولی جالبه که وقتی امسال رفت کلاس اول، معلمش پرسید پسر شما پیش‌دبستانی رفته؟ گفتم نه فقط چند جلسه رفته. گفتن پس چرا همه چی رو بلده؟😄 علتش در واقع، پسر بزرگترم بود.😂 چون اینا خیلی چیزها رو دارن کنار هم یاد می‌گیرن. وقتی اولی یه گام پیش می‌ره، انگار همه دارن این یه گام رو پیشرفت می‌کنن. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

13 مهر 1400 05:50:07

0 بازدید

madaran_sharif

. آ_مصلی (مامان #زینب ۲.۵ ساله و #احمدرضا ۹ماهه) . از وقتی پسرم دنیا اومده خیلی بیشتر از قبل درگیر کارای بچه‌هام. خب به هر حال شرایط این‌طور اقتضاء می‌کنه😏 . من و همسر جان هم فعلا از یه سری چیزا چشم پوشی می‌کنیم؛ مثلا اگه زمان اومدن همسرم، خونه به هم ریخته باشه، ایشون نه تنها گله نمی‌کنن، بلکه خودشون شروع می‌کنن به تمیز کردن، یا اگه نهار هنوز آماده نباشه، یه کم تلویزیون می‌بینن... فقط رو خوابشون یه کم حساسن و هنوز با این کنار نیومدن🤪 . راستش تا قبل از دوتا شدن بچه‌ها، همیشه می‌ذاشتم دخترم حسابی خودشو با اسباب بازی‌هاش تخلیه کنه و نیم ساعت مونده تا اومدن همسرم خونه رو مثل دسته گل می‌کردم.🏠 نهار هم همیشه حاضر بود با کلی تزئین و دیزاین‌های کانال‌های آشپزی🍲🍜🍚🍺 . اینقدر اوضاع خوب بود که به قول بابام: هر کی قدر منو ندونه، یا شب می‌میره یا روز!🤪😝 الان تقریبا تو همه‌ی این موارد به حداقل‌ها رسیدم! ولی خب موقته، ان‌شالله بچه‌ها یه کم بزرگتر بشن دوباره شروع می‌کنم👌🏻😏 . بعضی وقت‌ها با خودم فکر می‌کنم چقدر از فضاهای معنوی دور شدم😔 نه ذکر و دعای خاصی دارم. نه روزه می‌تونم بگیرم (آخه تو سه سال اخیر یا باردار بودم یا تو دوران شیردهی) نه روضه و هیئت و سخنرانی... فقط گاهی سمت خدا می‌بینم، البته اگه دخترم و شبکه پویا اجازه بدن... . ولی خب همش خودم رو دلداری می‌دم که من دارم سرباز کوچولوهای امام زمان رو تربیت می‌کنم، ان‌شالله☺🤲🏻 به قول مامانم که می‌گه زن شیرده، روزها روزه‌ست و شب‌ها احیا... . . تصمیم جدی داشتم تولید لباس مجلسی بچگانه رو شروع کنم در تعداد و تنوع بالا. حتی مکان و وسایل و مدل لباس‌ها، همه آماده شده بود، ولی خواست خدا چیز دیگه‌ای بود و مطمئنم حتما صلاحمون در همین بوده.👌🏻 . ان‌شالله بچه‌ها یه کم بزرگتر بشن، به مدد پروردگار، حتما این کار رو شروع می‌کنم. اصلا دوست ندارم آدم راکد و گوشه نشینی باشم و دوست دارم تو تولید و کسب و کار و رونق دادن به بازار، سهیم باشم و ان‌شاالله مفید برای جامعه☺ . ولی فعلا کار رو، یه مدت به خاطر بچه‌ها متوقف کردم تا حوصله‌ی کافی برای بازی یا نگه‌داری از بچه‌ها داشته باشم🤗 هرچی که می‌گذره، بیشتر به نیازهای جسمی و روحی اونا پی می‌برم، نمی‌خوام بعدا خودمو سرزنش کنم که ای کاش بیشتر براشون وقت می‌ذاشتم و کنارشون می‌بودم... . ان‌شاالله خدا هم به کارم برکت می‌ده و آینده‌ی روشنی برام رقم می‌زنه☺ . . #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف_ایران_زمین

12 آبان 1399 16:09:46

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. یک اتفاق روزمره و البته تلخ و طاقت فرسا😑 . بچه جان سر موضوعی که نمی‌دونم چیه، یا می‌دونم و راهش دست من نیست، یا به هر دلیل دیگه‌ای، جیغ می‌کشه و گریه می‌کنه😫 . یعنی در شرایطی قرار می‌گیری که هم‌زمان که تیربار گریه‌ها داره رو سرت می‌باره و لحظه لحظه توانت رو تحلیل می‌بره، باید به فکر چاره هم باشی🤯😨 . گاهی هم که راه حلی پیدا نمی‌شه و فقط با یک سکوت عاجزانه، نظاره‌ش می‌کنی🤐🤕 . گاهیم عنان از کف می‌دی و برای کنترل عصبانیتت، فقط یه فوت محکم سر می‌دی و سری می‌چرخونی و چشمی درشت می‌کنی. . هر مادری، این لحظات رو بارها و بارها تجربه می‌کنه. . مگه می‌شه اصلا مادری سختی نداشته باشه؟! اصلا ارزش مادری، به خاطر همین سختی‌ها، و صبر و حوصله‌هاست.💖 . حالا فرض کنید من سر هر مشکلی، بیام غر بزنم و ناله کنم...😩 هم حال خودم بدتر میشه و تحمل شرایط برام دشوارتر😢 و هم غمی به غم‌های دیگران اضافه میشه و صبر اونا کمتر و کمتر😟 . مولا جانمون امیرالمومنین(ع)، می‌فرمایند: . إِن لَم تَكُن حَليماً فَتَحَلَّم؛ فَإِنَّهُ قَلَّ مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ، إِلَّا وَ أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُم . اگه صبور نیستی، خودت رو به صبوری بزن، چون، کمه کسی که خودش رو به گروهی شبیه کنه، و از اون‌ها نشه.😌 . یعنی برای اینکه به هم کمک کنیم برای صبور بودن (که کلید حل اکثر سختی‌های زندگیه)، باید صبرها رو جلوی چشم بذاریم و بر عکس بی‌صبری‌ها رو بپوشونیم. . مگه نه اینکه بی‌صبری یک بیماری مسریه که به شدت افراد رو درگیر و حال‌ها رو خراب می‌کنه؟!😖 و اصلا به همون دلیلی که مجاز نیستم گناهانمو فاش کنم، اجازه هم ندارم بی‌صبری‌ها و اشتباهاتمو فریاد بزنم🤐 . برای همین، منم سعی می‌کنم وقتی از چالش‌های مادریم برای بقیه حرف می‌زنم، مراقب نالیدن😩 و غر زدن😖 و بی‌صبری کردن😤 باشم. . به جاش راه‌حل‌هایی که به ذهنم رسیده 🤔 و برام جواب داده، رو بگم تا باری از دوش کسی برداشته باشم و راهی پیش پای مامان دیگه‌ای بذارم. . برای هر مادری، لحظات طاقت فرسایی پیش میاد؛💔 برای منم تا دلتون بخواد. . و وقتی در این لحظات به یاد بیارم که یه مامان دیگه، تونسته با صبر و حوصله،😌 اوضاع رو مدیریت کنه، و به جای عصبانیت و اوقات تلخی، لحظات خیلی شیرین و دلچسبی🥰😍، برای خودش و بچه‌هاش و همسرش ایجاد کنه، منم صبورتر برخورد می‌کنم و لذت بعدشو می‌چشم.✨ . . ان‌شاالله، قراره اینجا، به هم کمک کنیم برای بهتر شدن حالمون و با نشاط بودن میون خانواده‌هامون و همه ما و شما #مادران_شریف_ایران_زمین، به هم ایده بدیم💡برای بهتر مادری کردن.💗 . . #ه_محمدی #روزنوشت

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. یک اتفاق روزمره و البته تلخ و طاقت فرسا😑 . بچه جان سر موضوعی که نمی‌دونم چیه، یا می‌دونم و راهش دست من نیست، یا به هر دلیل دیگه‌ای، جیغ می‌کشه و گریه می‌کنه😫 . یعنی در شرایطی قرار می‌گیری که هم‌زمان که تیربار گریه‌ها داره رو سرت می‌باره و لحظه لحظه توانت رو تحلیل می‌بره، باید به فکر چاره هم باشی🤯😨 . گاهی هم که راه حلی پیدا نمی‌شه و فقط با یک سکوت عاجزانه، نظاره‌ش می‌کنی🤐🤕 . گاهیم عنان از کف می‌دی و برای کنترل عصبانیتت، فقط یه فوت محکم سر می‌دی و سری می‌چرخونی و چشمی درشت می‌کنی. . هر مادری، این لحظات رو بارها و بارها تجربه می‌کنه. . مگه می‌شه اصلا مادری سختی نداشته باشه؟! اصلا ارزش مادری، به خاطر همین سختی‌ها، و صبر و حوصله‌هاست.💖 . حالا فرض کنید من سر هر مشکلی، بیام غر بزنم و ناله کنم...😩 هم حال خودم بدتر میشه و تحمل شرایط برام دشوارتر😢 و هم غمی به غم‌های دیگران اضافه میشه و صبر اونا کمتر و کمتر😟 . مولا جانمون امیرالمومنین(ع)، می‌فرمایند: . إِن لَم تَكُن حَليماً فَتَحَلَّم؛ فَإِنَّهُ قَلَّ مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ، إِلَّا وَ أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُم . اگه صبور نیستی، خودت رو به صبوری بزن، چون، کمه کسی که خودش رو به گروهی شبیه کنه، و از اون‌ها نشه.😌 . یعنی برای اینکه به هم کمک کنیم برای صبور بودن (که کلید حل اکثر سختی‌های زندگیه)، باید صبرها رو جلوی چشم بذاریم و بر عکس بی‌صبری‌ها رو بپوشونیم. . مگه نه اینکه بی‌صبری یک بیماری مسریه که به شدت افراد رو درگیر و حال‌ها رو خراب می‌کنه؟!😖 و اصلا به همون دلیلی که مجاز نیستم گناهانمو فاش کنم، اجازه هم ندارم بی‌صبری‌ها و اشتباهاتمو فریاد بزنم🤐 . برای همین، منم سعی می‌کنم وقتی از چالش‌های مادریم برای بقیه حرف می‌زنم، مراقب نالیدن😩 و غر زدن😖 و بی‌صبری کردن😤 باشم. . به جاش راه‌حل‌هایی که به ذهنم رسیده 🤔 و برام جواب داده، رو بگم تا باری از دوش کسی برداشته باشم و راهی پیش پای مامان دیگه‌ای بذارم. . برای هر مادری، لحظات طاقت فرسایی پیش میاد؛💔 برای منم تا دلتون بخواد. . و وقتی در این لحظات به یاد بیارم که یه مامان دیگه، تونسته با صبر و حوصله،😌 اوضاع رو مدیریت کنه، و به جای عصبانیت و اوقات تلخی، لحظات خیلی شیرین و دلچسبی🥰😍، برای خودش و بچه‌هاش و همسرش ایجاد کنه، منم صبورتر برخورد می‌کنم و لذت بعدشو می‌چشم.✨ . . ان‌شاالله، قراره اینجا، به هم کمک کنیم برای بهتر شدن حالمون و با نشاط بودن میون خانواده‌هامون و همه ما و شما #مادران_شریف_ایران_زمین، به هم ایده بدیم💡برای بهتر مادری کردن.💗 . . #ه_محمدی #روزنوشت

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن