پست های مشابه

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۷ساله، #طاها ۵.۵‌ساله، #محمد ۳ساله، #زهرا ۲ماهه) همین دیروز بود. نه ببخشید ۷ سال پیش، دیروزش بود. 😅 پسرکم‌، که تا روز قبلش میثم صداش می‌کردم و براش از میثم تمار می‌گفتم، روز تولد امام رضا (ع)، خیلی پیش از موعد به دنیا اومد و اسمش رو هم با خودش آورد! رضا😍 ۷ سال با هزاران بالا پایینی گذشت و سعی کردیم امیر بودنش رو تو این ۷ سال مراعات کنیم؛ تا خوب رشد کنه و احساس قدرت و امنیت کنه، شن بازی تو راه پله، داشتن مرغ و خروس، ریختن و پاشیدن و نصفه نیمه جمع کردن یا حتی جمع نکردن! انجام تکالیف مدرسه بعضا تا۱۱ شب به خاطر بازی، و... البته از اونجایی که بچه‌ی اول بود، ناخودآگاه کمی بهش سخت گرفتیم: رضاجان پوشک نی‌نی رو میاری؟ رضاجان به مرغا غذا دادی؟ رضاجان بچه‌ها رو سرگرم کن مامان نی‌نی رو بخوابونه، رضا جان... مسئولیت تمیز کردن سفره رو هم داشت.😚 دیگه امیر بود بازم، ولی امیر مظلوم.😂 هرچی بود این ۷ سال طلایی گذشت! ان‌شاءالله خدای جبار کم و کاستی‌هایی که تو رفتار باهاش داشتیم، ببخشه و با لطف و کرم خودش به حق امام رضا (ع) براش جبران کنه و عاقبت بخیر بشه.🤲🏻 دیگه پسرکم وارد ۷ سال دوم شده.😍 دیشب براش #جشن_ادب گرفتیم. دوران #راحت_طلبی و زندگی طبق #دلم_می‌خواد تموم شد.🤨 و رسما وارد دنیای سراسر #آداب و دستور شد.😃 البته از قبل، کمی آماده‌ش کردم. مثلاً وقتایی که کاراشو انجام نمی‌داد، من انجام می‌دادم و می‌گفتم حالا این‌بار من جمع می‌کنم ولی وقتی ۷ ساله شدی...😁 یا در مورد تکالیف مدرسه هم همین‌طور. این رو خدای حکیم تو فطرت بچه‌ها گذاشته که از ۷ سالگی میل و رغبتشون به نظم زیاد می‌شه و من اینو در مورد رضا واقعا حس کردم.😍 باید فرصت رو دو دستی بچسبم و نظم و ادب‌ِ خواب و غذا و مهمانی و... رو بهش یاد بدم و سر رعایت آداب محکم و مهربانانه بایستم.☺️ نباید از سر دلسوزی یا بازکردن از سر خودم، از آداب چشم پوشی کنم. تا راحت‌طلب بار نیاد و ان‌شاءالله برای پذیرش سختی‌های زندگی و تکالیفی که در آینده باهاش مواجه می‌شه آماده بشه. ممکنه ماهیت ادب تلخ باشه ولی من باید سعی کنم با شیرینی و لطافت بهش یاد بدم.👌🏻 برای درست عمل کردن تو این ۷ سال‌ها، از همگی التماس دعا دارم.🌷 پ.ن: در روایتی از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) نقل شده است: «فرزند شما تا هفت سال آقای شماست و باید آقایی کند و هفت سال عبد است؛‏ الْوَلَدُ سَیِّدٌ سَبْعَ سِنِینَ وَ عَبْدٌ سَبْعَ سِنِینَ» (وسائل‌الشیعه/1/476) #جشن_ادب #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_مادری

02 تیر 1400 18:30:06

0 بازدید

madaran_sharif

. #ا_زمانیان (مامان #محمد_مهدی ۱۳ساله (#محمد_صادق ۷، #زینب ۵، #علی ۲) #فاطمه_زهرا ۱سال و ۸ماهه #محدثه ۴ماهه) ❌هشدار: قسمت‌های بعدی این تجربه شرح مصائب زینب گونه‌ی مادری صبور است. درصورت داشتن سابقه‌ی افسردگی یا هرگونه ناراحتی روحی، از مطالعه‌ی آن اجتناب کنید.❌ #قسمت_اول متولد ۶۶ هستم. فرزند اول خانواده بودم و بعد از من سه برادر دیگه. تک دختر و کمی هم ناز نازی و عزیز دردونه‌ی بابام (پدرم علاقه‌ی خاصی به دختر داشتن) فکر کنم به خاطر اینه که توی فامیلمون دختر کم داریم و اکثرا تک‌ دخترن. سال ۸۵ توی سن ۱۹ سالگی با یک جوان مومن ازدواج کردم. اون زمان دانشجوی مدیریت بودم و همسرم هم ۲۰ سالشون بود. ایشون هنوز کاری نداشتن و مورد تعجب همه شده بود که چرا با وجود خواستگارهای زیاد، من باهاشون ازدواج کردم. اما برای ما که ایمان مهم‌تر بود، به خاطر ایمان زیادشون قبول کردیم. (اینو بگم که بعدها خدا هم کارشون رو درست کرد، هم ازبرکت بچه‌ها صاحب خونه و ماشین شدیم) در شهرستان زندگی خوبی رو شروع کردیم و سال ۸۷ اولین فرزندم محمدمهدی به دنیا اومد و زندگی ما رو شیرین‌تر کرد. پسرم ۳ ساله‌ش بود که تصمیم گرفتیم براش آبجی یا داداش بیاریم. باردارشدم و وقتی پسرم ۳ سال و ۹ ماه داشت محمدصادق به دنیا اومد... و باز محمدصادق عزیزم ۹ ماه بیشتر نداشت که دوباره فهمیدم باردارم. این‌بار خدا دختری به ما داد که اسمش رو زینب گذاشتیم. رسیدگی به سه تا بچه مخصوصاً دو تا پشت سر هم که حکم دوقلو رو داشتن خیلی سخت بود برام... یادم میاد که وقتی سومی رو باردار بودم، همه بهم یه جورایی نیش و کنایه می‌زدن. حتی مادرم هم خیلی ناراحت بودن و می‌گفتن من غصه‌ی تو رو می‌خورم. همسرم اما همیشه برام قوت قلب بود😍 و می‌گفت خانم کمکت می‌کنم. نگران نباش خداوند حتما توانایی‌ش رو در تو دیده که بهت بچه می‌ده.😌 زینب ۲ سال و ۹ ماه داشت که برای بار چهارم باردارشدم، چند ماهی بارداری‌م رو از بقیه به خصوص مادرم پنهان کردم. خداروشکر چون ویار نداشتم، کسی هم تا شکمم بزرگ نمی‌شد متوجه نمی‌شد باردارم. بارداری‌ها و زایمان خوب نعمتی بود که خدا به من داده بود. البته درد زایمان سختی خودش رو داشت ولی همه می‌گفتن خوش‌زایی چقدر... فقط در بعضی موارد سر زایمان خونریزی داشتم که با دارو برطرف می‌شد. ماه پنجم بارداری کم‌کم مادرم از بارداری‌م مطلع شد و این‌بار باهام دعوا کرد که بسه خودت رو از بین بردی دختر.😑 خوب چه می‌شه کرد مادره دیگه و نگران دخترش. و بالاخره خداوند به ما پسری به نام علی داد... #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

31 فروردین 1401 18:03:55

3 بازدید

madaran_sharif

. . #قسمت_سوم . #ام‌البنین (مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله) . به غیر از چند تا از دوستان، کسی رو‌ تو قم نداشتیم. بچه‌ی اول هم بود و خیلی ناشی بودیم.🙈 مثلا خیلی شیر می‌خورد و من فکر می‌کردم وقتی شیر می‌دم نباید کار دیگه‌ای بکنم و اگه می‌دیدم غذام داره می‌سوزه، دلم نمی‌اومد اونو از شیر بگیرم و برم غذامو خاموش کنم.😅 . البته بعدها سر بچه‌های دوم و سوم، توانمندی‌هام خیلی بیشتر شد. طوری که هم‌زمان یه بچه رو شیر می‌دادم، سوال اون یکی بچه رو جواب می‌دادم، آشپزی هم می‌کردم.😁 . آدم گاهی فکر می‌کنه که نمی‌تونه! ولی بعدا متوجه توانمندی‌هاش می‌شه... توانمندی‌های یه خانم خیلی فراتر از این چیزهاست.👌🏻 . . گل پسر شش ماهه بود که احساس کردم بدنم کاملا خالی شده.😵 وقتی می‌خواستم چیزی خرد کنم، دستم بی‌حس می‌شد و گزگز می‌کرد. تازه متوجه شدم که از بعد زایمان خیلی کم به خودم رسیدم. شروع کردم به خوردن قرص‌های مکمل و حالم بهتر شد.🙂 . . بعد یه ترم مرخصی، درس‌های جامعه‌الزهرا رو دوباره ادامه دادم. خودِ همین درس خوندن، بهم روحیه می‌داد.🥰 . درسامون غیرحضوری بود. یعنی حتی مجازی هم نبود که یه استادی درس بده. فقط عنوان درس رو انتخاب می‌کردیم و خودمون از رو کتاب می‌خوندیم و آخر ترم امتحانشو می‌دادیم. هر چند بعضی درسامون CD داشتن، ولی من خیلی استفاده نمی‌کردم. از شریف عادت داشتم خودم درسو بخونم.😄 . آخه اونجا هم استادا می‌اومدن یه ربع حرف می‌زدن، بعد می‌گفتن خوب بچه‌ها، تا صفحه‌ی ۷۰ جزوه‌ی انگلیسی رو گفتم😲😂 و ما مجبور بودیم خودمون بخونیم! . البته خداروشکر من یه جوری بودم که خیلی برای درس خوندن انرژی نمی‌ذاشتم و با مطالعه‌ی کم، به نتیجه می‌رسیدم؛ هم تو شریف هم حوزه. . موقع امتحاناتم که می‌شد، مامانم از تبریز می‌اومدن پیشم و بچه رو نگه می‌داشتن تا من هم درس بخونم هم برم سر امتحان...🙇🏻‍♀️ . به جز زمان امتحانات، بقیه اوقات فقط تو زمان خواب گل‌پسرم درس می‌خوندم و وقتی بیدار بود، کامل برای اون وقت می‌ذاشتم. حس می‌کردم باید از نهایت مادریم، استفاده بکنم. . گل‌پسر بیرون رفتنو خیلی دوست داشت. دو تا مسجد، نزدیک خونمون داشتیم. یکی از اونا، دورتر بود و یه ربعی باهامون فاصله داشت. هر روز ظهر، با کالسکه می‌رفتیم اون مسجد دورتر، نماز می‌خوندیم و بعد برمی‌گشتیم. . هم یه جور پیاده‌روی برای خودم بود هم گل‌پسر هوا می‌خورد و سرگرم می‌شد.😉 . . گل‌پسر حدودا یه ساله بود که دوباره باردار شدم... . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

30 فروردین 1400 14:45:35

0 بازدید

madaran_sharif

. محمد کم‌کم داره حرف زدن یاد می‌گیره؛ هرچیزی که بشنوه #تلاش_می‌کنه تکرار کنه. . مامانی بگو پیشیه: شیه (پیشیه در زبان ترکی، یعنی گربه🐱 قبلا گفته بودم ما بهش #ترکی یاد می‌دیم😇) البته ناگفته نمونه خون دل‌ها خوردیم که به این مرحله هم برسه. قبلا گربه می‌دید می‌گفت #جوجو !! 🐱?=🐤 😓 گربه که باز خوبه! به ببعی🐑 و شترم🐪 می‌گفت جوجو!!!! . مامانی بگو سو (آب): سی بگو گوشی: شی (وقتی گوشیمون زنگ می‌خوره با صدای بلند می‌گه شیییی) بگو کلید: سی🔑 (وقتی می‌خوایم از خونه بریم بیرون، حواسش هست کلیدو برداریم و می‌گه سیییی! منم هر بار فکر می‌کنم آب می‌خواد اما باباش زود متوجه می‌شه کلیدو می‌گه) . پسرم تلاششو می‌کنه؛ ولی خب خیلی از کلمات شبیه هم ادا می‌شن😁 به قول مامانم، زبونش #سیاه_و_سفیده.📺 سبز و قرمز و نارنجی، همه رو خاکستری نشون می‌ده😂 . بگو سوت (شیر): سی تو ترکی، خود #بگو هم میشه #دِ، حالا با این نکته☝️، بریم که این جمله رو داشته باشیم: مامانی دِ بابا گِددی ایشَه (بگو بابا رفت سرکار): و پسرک به صورت خیلی کشدااار تکرار می‌کنه: باباااا... شیییی... دیروزم داشت به میله‌ی پرده اشاره می‌کرد و می‌گفت: شی!!😮 این دیگه انصافا هییچ ربطی به شی نداشت. . حالا تصور کنید وقتی عالی‌جناب می‌گن شی یا سی (که خیلیم شبیه هم ادا می‌شه)، ما باید چه‌جوری متوجه بشیم الان به چه چیزی اشاره داره؟😅 . یکی از کلماتی که این روزا پسرم زیاد تکرار می‌کنه کلمه‌ی طوطیه!! چون هر چیزی که ما بهش می‌گیم، تلاش می‌کنه تکرار کنه؛ ما هم ذوق‌زده می‌شیم از #تلاش و #پیشرفتِ اون و یه دونه با کِیف می‌گیم #طوووطییی !! و اونم باز همونو تقلید می‌کنه و می‌گه طوووطییی 😂😂 . اصلا اگه بچه‌ها این‌طوری تکرار و تقلید نمی‌کردن، عمرا زبون یاد می‌گرفتن. . به جز تقلید از کلمات، همه‌ی کارهامونم، محمد تحت نظر و زیر ذره‌بین🔎می‌گیره. می‌خواد همه‌ی اونارو تکرار کنه. مثل این عکس، که دیده باباش پیچ‌گوشتی به ‌دست، ‌پیچ می‌بنده😁 . یا مثلا یه بار خونه مامانم اینا بودیم. یه سوسک پیدا شد😱 مامانم با یه پارچه‌ای اونو برداشت و برد حیاط انداخت. فرداش محمد یه آشغال (بی‌جان البته😅)، روی زمین دید. با همون پارچه، اونو برداشت و رفت سمت در حیاط و «آآآ...» یعنی باز کن. خلاصه خیلی باید مراقب رفتارامون جلوی بچه باشیم دیگه😅 کوچکترین کارامون رو آقای کارگردان داره فیلم می‌گیره 🎥 حتی اگه همون روزا هم پخشش نکنه، تو حافظه‌ش می‌ره و یه روزی ازش استفاده می‌کنه. . #ه_محمدی #برق۹۱ #روزنوشت‌های_مادری #مادران_شریف

28 آذر 1398 16:38:36

0 بازدید

madaran_sharif

گفتم: علی چند روز دیگه یه سالش می‌شه.😍😘 گفت: آخی پس تولدشه، مهموناتو دعوت کردی؟ - نه! هنوز نمی‌دونه تولد چیه، ما هم تا وقتی خودش نخواد برای چی خودمونو تو زحمت بندازیم؟!😆😅 - بچه است خب، دوست داره، خوشحال می‌شه. - خب می‌گم هنوز نمی‌دونه که می‌تونه با چنین چیزی خوشحال بشه. اصلا کی گفته پسر بچه‌ی یه ساله با چیزی شبیه اون‌چه که ما بهش می‌گیم #جشن_تولد خوشحال می‌شه؟! - پس چه‌جوری خوشحالش می‌کنید؟! . با ارسال عکس فوق، براش توضیح دادم.😆😅😂 . پ.ن۱: خیلی از کارهایی که ما به اصطلاح برای بچه‌هامون انجام می‌دیم، در واقع برای دل خودمون هست، مثل همین جشن تولد یک سالگی😉 و من چون خودم تمایلی به این کار نداشتم، سعی می‌کنم برای بچه‌ها هم تمایلش رو ایجاد نکنم.😆 . پ.ن۲: آزادی تو‌ غذا خوردن انقدر مفید و‌ لازمه که ظاهراً اگر منجر به اندکی هدررفت غذا بشه، اسراف به حساب نمیاد. ضمن اینکه ما زیر بچه پارچه می‌ندازیم و غذاهای روی پارچه رو حتی المقدور خودمون می‌خوریم. (اگر هم قابل خوردن نباشه می‌ریزیم تو باغچه) . پ.ن۳: دور هم جمع شدن و با هم بودن خانواده خیلی خوبه و تولد هم می‌تونه بهونه‌ای برای دورهمی خانوادگی باشه، ولی من و همسرم از اول ترجیح دادیم بهانه‌ی این دورهمی جشن‌های مذهبیمون باشه، مثلا روز میلاد پیامبر برای محمد و روز میلاد امیرالمومنین (یا عید غدیر) برای علی جشن بگیریم و اطعام کنیم. این‌جوری مهمان‌ها هم به زحمت نمی‌افتند برای تهیه‌ی هدیه. . #پ_بهروزی #ریاضی_۹۱ #روزنوشت_های_مادری #نیاز_اساسی #آزادی_کودک #غذا_بازی #نیاز_کاذب #جشن_تولد #عمادالدین_علی #مادران_شریف

22 دی 1398 16:32:42

0 بازدید

madaran_sharif

. یکی از دوستام همون وقتی که ازدواج کرد گفت من میخوام بچه اولم رو 1400 بیارم و دومی رو 1404! منم گفتم فک کردی بچه گلابیه🍐؟!‌ که هروقت هوس کردی بری تجریش بخری؟😅 . من اون موقع موانع مختلفی برای بچه دار شدن تو ذهنم بود،‌‌ ولی خدایی فک نمی‌کردم یه ویروس فسقلی بیاد و اینطور همه چی تحت تاثیر اون قرار بگیره!😕 . چند وقت پیش که از اون دوستم پرسیدم "از قرار 1400 چه خبر؟" گفت که فعلا به خاطر شرایط منصرف شدن! . حالا ما با #کرو_نی_نی رفتیم سراغ دوستانی که باردار بودن و یهو کرونا اومد و حالا مدتی هست که فارغ شدن. ورق بزنید و ببینید این دوستانمون چجوری این ایام رو گذروندن؟ برای چکاپ ماهانه چیکار میکردن؟ شرایط بیمارستان برای زایمان چطور بوده؟ درگیر کرونا شدن یا نه؟ و ... 🌟شما هم اگر تجربه بارداری و زایمان تو این روزهای کرونایی رو داشتین خاطرات و نکاتتون رو کامنت کنید. 🌟مامان هایی که شرایط مشابه داشتند رو تگ کنید تا تجربه شون رو بگن برامون. 🌟باردارها رو تگ کنید شاید این تجربه ها براشون راهگشا باشه. راستی اگر بازم سوال داشتید میتونید با دوستان ما که تجربشون رو منتشر کردیم مشورت کنید. دایرکت پیام بدید در خدمتتون هستیم. . #مادران_شریف_ایران_زمین #کرو_نی_نی #بارداری_در_کرونا #باردار #کرونا #بیمارستان

08 آذر 1399 17:16:33

0 بازدید

مادران شريف

0

0

#قسمت_پایانی #م_ک (مامان چهار پسر ده ساله، هشت ساله، شش ساله و سه ساله) تو این ده سال زندگی مشترک کم‌کم برام ثابت شد که هرکاری رو با فکر و برنامه به عهده بگیرم، از پسش برمیام. اول بارداریه⁦😊 بعد یه بچه⁦👶🏻⁩ بعد یه بچه با یه بارداری دیگه🤗 کم‌کم می‌بینی که زندگی پیش می‌ره و فاجعه‌ای رخ نمی‌ده.⁦ استانداردها تو زندگی تغییر می‌کنه. مثلا وقتی تازه‌عروسی هر روز همه‌جا رو برق میندازی!😋 ولی وقتی یه بچه‌ داری اینقدر می‌ریزه می‌پاشه که دیگه بی‌خیال برق افتادن می‌شی😅 یا لیست بلندبالا می‌نوشتی برای خونه ولی بعد می‌بینی یه سری‌شون نباشه مشکلی پیش نمیاد!😉 ﺧﯿﻠﯽ از ﺣﺴﺎب‌ﮐﺘﺎبای ﻣﺎ درﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ! سختیِ ﺗﺮبیت و ﻧﻮن ﺷﺐ و هزینه ﻣﺪرﺳﻪ‌ و... رو در نظر می‌گیریم فقط! و می‌ترسیم!😑 اما اﮔﺮ آدم ﺑﻪ ﻣﻨﺒﻊ ﻧﻮر و ﻗﺪرت ﺗﻮﺟﻪ داﺷﺘﻪ‌ﺑﺎﺷﻪ می‌بینه ﮐﻪ رزق ﻻﯾﺤﺘﺴﺐ وﺟﻮد داره. مادی و معنوی!🌹 تو خونه‌ی ما همیشه اسباب‌بازی ریخته ولی من سعی می‌کنم آشغال نباشه.⁦👌🏻⁩ هرچند نمیتونم هر روز جارو کنم. اگه بخوام خیلی ایده‌آل فکر کنم اصلا یه دونه بچه هم برام سخته. همسرم گاهی تو تمیزکردن کمک میده، البته بچه‌ها رو هم به خط میکنه😆 ﺑﺎ تغییرات ﺗﺪﺮﯾﺠﯽ‌ای ﮐﻪ ﺗﻮ زﻧﺪﮔﯽم ﭘﯿﺶ اومده رشد کردم و ﻇﺮفیتم ﺑﺎﻻ رفته...🥰 ﮔﺎﻫﯽ به خودم یادآوری می‌کنم که ﺧﺪا ﻫﺴﺖ و می‌بینه. خیلیا می‌گن من نمیتونم ۵ تا بچه رو اداره کنم! اما من باید ببینم وظیفه‌م چیه؟🤔 من طبق وعده‌ی الهی که لایکلف الله نفسا الا وسعها باید یقین بدونم که وقتی این تکلیف بر من ثابت شد حتما خدا ظرفیتش رو بهم می‌‌ده.⁦💪🏻⁩ . وﻗﺘﯽ ﻫﯿﭻ ﺑﭽﻪ‌ای ﻧﺪاشتم اﺻﻼ ﻓﮑﺮﺷم نمیکردم ﮐﻪ ﯾﮏ روزی ﻣﻦ می‌تونم ۴ ﺗﺎ ﺑﭽﻪ رو ﺑﺎﻫﻢ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ کنم.😳 ﺑﭽﻪ‌داری ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨته. ﺳﺨﺘﯽ ﺳﺮوﮐﻠﻪ زدن ﺑﺎ اﯾﻦ ﻣﻮﺟﻮدات زﺑﻮن ﻧﻔﻬﻢ😅 ﺑﺎ ﻣﺎدره! ﻣﺎدر ﺑﺎﯾﺪ واﻗﻌﺎ ﻋﺰم ﺟﺪی داﺷﺘﻪ‌ﺑﺎﺷﻪ و از ﺧﺪا ﺑﺨﻮاد ﮐﻪ ﻇﺮﻓﯿت و ﺗﻮان ﺟﺴﻤﯽ و روحیش رو بهش بده. به چه امیدی؟🤔 ان‌شاءالله ﺑﺎﻗﯿﺎت ﺻﺎﻟﺤﺎت ﺑﺸن ﺑﺮاﻣﻮن.🤗 ﮔﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪ می‌شم از شیطنت‌هاشون می‌گم ﻓﺮض ﮐﻦ این‌ها ﺳﺮﺑﺎز اﻣﺎم زﻣﺎﻧﻦ.💗 ﭼﻄﻮر می‌خوای ﺑﺎﻫﺎﺷﻮن ﺑﺮﺧﻮرد ﮐﻨﯽ؟! ﺑﺮﺧﻮردی ﮐﻪ ﮔﺬرا ﻧﯿﺴﺖ و روی رﺷﺪ و ﺗﺮﺑﯿﺖﺷﻮن ﻣﻮﺛﺮه؛ اﻻن زﯾﺮدﺳﺖ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻦ! اﯾﻨﺎ آدﻣﻮ آروم می‌کنه❤️ #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

#قسمت_پایانی #م_ک (مامان چهار پسر ده ساله، هشت ساله، شش ساله و سه ساله) تو این ده سال زندگی مشترک کم‌کم برام ثابت شد که هرکاری رو با فکر و برنامه به عهده بگیرم، از پسش برمیام. اول بارداریه⁦😊 بعد یه بچه⁦👶🏻⁩ بعد یه بچه با یه بارداری دیگه🤗 کم‌کم می‌بینی که زندگی پیش می‌ره و فاجعه‌ای رخ نمی‌ده.⁦ استانداردها تو زندگی تغییر می‌کنه. مثلا وقتی تازه‌عروسی هر روز همه‌جا رو برق میندازی!😋 ولی وقتی یه بچه‌ داری اینقدر می‌ریزه می‌پاشه که دیگه بی‌خیال برق افتادن می‌شی😅 یا لیست بلندبالا می‌نوشتی برای خونه ولی بعد می‌بینی یه سری‌شون نباشه مشکلی پیش نمیاد!😉 ﺧﯿﻠﯽ از ﺣﺴﺎب‌ﮐﺘﺎبای ﻣﺎ درﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ! سختیِ ﺗﺮبیت و ﻧﻮن ﺷﺐ و هزینه ﻣﺪرﺳﻪ‌ و... رو در نظر می‌گیریم فقط! و می‌ترسیم!😑 اما اﮔﺮ آدم ﺑﻪ ﻣﻨﺒﻊ ﻧﻮر و ﻗﺪرت ﺗﻮﺟﻪ داﺷﺘﻪ‌ﺑﺎﺷﻪ می‌بینه ﮐﻪ رزق ﻻﯾﺤﺘﺴﺐ وﺟﻮد داره. مادی و معنوی!🌹 تو خونه‌ی ما همیشه اسباب‌بازی ریخته ولی من سعی می‌کنم آشغال نباشه.⁦👌🏻⁩ هرچند نمیتونم هر روز جارو کنم. اگه بخوام خیلی ایده‌آل فکر کنم اصلا یه دونه بچه هم برام سخته. همسرم گاهی تو تمیزکردن کمک میده، البته بچه‌ها رو هم به خط میکنه😆 ﺑﺎ تغییرات ﺗﺪﺮﯾﺠﯽ‌ای ﮐﻪ ﺗﻮ زﻧﺪﮔﯽم ﭘﯿﺶ اومده رشد کردم و ﻇﺮفیتم ﺑﺎﻻ رفته...🥰 ﮔﺎﻫﯽ به خودم یادآوری می‌کنم که ﺧﺪا ﻫﺴﺖ و می‌بینه. خیلیا می‌گن من نمیتونم ۵ تا بچه رو اداره کنم! اما من باید ببینم وظیفه‌م چیه؟🤔 من طبق وعده‌ی الهی که لایکلف الله نفسا الا وسعها باید یقین بدونم که وقتی این تکلیف بر من ثابت شد حتما خدا ظرفیتش رو بهم می‌‌ده.⁦💪🏻⁩ . وﻗﺘﯽ ﻫﯿﭻ ﺑﭽﻪ‌ای ﻧﺪاشتم اﺻﻼ ﻓﮑﺮﺷم نمیکردم ﮐﻪ ﯾﮏ روزی ﻣﻦ می‌تونم ۴ ﺗﺎ ﺑﭽﻪ رو ﺑﺎﻫﻢ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ کنم.😳 ﺑﭽﻪ‌داری ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨته. ﺳﺨﺘﯽ ﺳﺮوﮐﻠﻪ زدن ﺑﺎ اﯾﻦ ﻣﻮﺟﻮدات زﺑﻮن ﻧﻔﻬﻢ😅 ﺑﺎ ﻣﺎدره! ﻣﺎدر ﺑﺎﯾﺪ واﻗﻌﺎ ﻋﺰم ﺟﺪی داﺷﺘﻪ‌ﺑﺎﺷﻪ و از ﺧﺪا ﺑﺨﻮاد ﮐﻪ ﻇﺮﻓﯿت و ﺗﻮان ﺟﺴﻤﯽ و روحیش رو بهش بده. به چه امیدی؟🤔 ان‌شاءالله ﺑﺎﻗﯿﺎت ﺻﺎﻟﺤﺎت ﺑﺸن ﺑﺮاﻣﻮن.🤗 ﮔﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪ می‌شم از شیطنت‌هاشون می‌گم ﻓﺮض ﮐﻦ این‌ها ﺳﺮﺑﺎز اﻣﺎم زﻣﺎﻧﻦ.💗 ﭼﻄﻮر می‌خوای ﺑﺎﻫﺎﺷﻮن ﺑﺮﺧﻮرد ﮐﻨﯽ؟! ﺑﺮﺧﻮردی ﮐﻪ ﮔﺬرا ﻧﯿﺴﺖ و روی رﺷﺪ و ﺗﺮﺑﯿﺖﺷﻮن ﻣﻮﺛﺮه؛ اﻻن زﯾﺮدﺳﺖ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻦ! اﯾﻨﺎ آدﻣﻮ آروم می‌کنه❤️ #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن