پست های مشابه

madaran_sharif

. #ز_منظمی (مامان #علی آقای ۴ساله و #فاطمه خانم ۳ ساله) #قسمت_اول دو سال بود که بچه‌ها چشمشون دنبال قرآن من بود.😅  هروقت می‌خواستیم قرآن بخونیم دوست داشتند قرآن من رو بردارن. (قرآنم ظاهر بچه پسندتری داره😁) امسال اولین سالی بود که عید ایران بودیم و بچه‌ها عیدی نقدی گرفتن رو تجربه کردن. بعد از تعطیلات با کلی ذوق و شوق با بچه‌ها رفتیم کتاب‌فروشی تا با عیدی هاشون خرید کنن.  هر کدوم کنار کتابی که خریدن یه قرآن هم برداشتند.  علی آقا قرآن سبز و فاطمه خانم قرآن صورتی.🤩  هدف من از تهیه‌ی قرآن برای بچه ها این بود که احساس انس و تعلق با قرآن در وجودشون شکل بگیره. حالا قراره شب قدر هم با قرآن‌های خودشون قرآن به سر بگیرند. متأسفانه سال‌های پیش توفیق زیاد قرآن خوندن رو در ماه مبارک نداشتم. امسال تصمیم گرفتم تلاش کنم کنار بچه‌ها بیشتر از سال‌های قبل قرآن بخونم.  حالا یه وقت‌هایی در روز سه‌تایی کنار هم می‌شینیم. من قرآن می‌خونم و بچه‌ها هم به قرآن‌های خودشون نگاه می‌کنن. البته که وسطش سراغ بازی هم می‌رن، بپربپر هم می‌کنند، کشتی هم می‌گیرند🤪 اما همین‌که گاهی کنارم می‌شینن و کتاب‌های قرآن شون رو دست می‌گیرند قشنگ و کافیه.😍 روز اول وسط قرائت جزء اول قرآن، به ذهنم رسید بعضی از آیات رو که برای بچه‌ها قابل‌فهمه یا داستان جذابی داره براشون توضیح بدم. و همین باعث شد زمان تلاوت من رو با ذوق و شوق رسیدن به یه داستان جدید بگذرونند. چند شب پیش وقتی داشتم آیات آخر سوره‌ی بقره رو می‌خوندم به داستان جالوت و طالوت رسیدم و احساس کردم این داستان برای علی آقا و فاطمه خانم خیلی جذابه. صداشون کردم و شروع کردم به تعریف داستان… گاهی هم چند کلمه از متن عربی رو براشون می‌خوندم. از قضا خیلی داستان رو دوست داشتند و جالب‌تر اینکه دیدم چه قشنگ می‌شه داستان رو به ماه مبارک و فلسفه‌ی روزه ربط داد. تو پست بعد داستانی که برای بچه‌ها گفتم رو براتون میذارم. تا شما هم ایده بگیرید و از این داستان‌ها برای بچه‌ها بگین. ان‌شاءالله که باعث انس بیشترشون با قرآن بشه شما هم ما رو تو این ماه عزیز از دعای خیرتون محروم نکنید.😍 راستی آقای عباسی ولدی (فکر کنم مخاطب‌های اینجا دیگه ایشون رو به خوبی می‌شناسن😁) یه کانال دارن به اسم لالایی خدا که اونجا قرآن رو به زبان ساده برای بچه‌ها ترجمه می‌کنن و همراهش قصه تعریف می‌کنن. یه نگاهی به محتواهاشون بندازید.😍 آدرس کانال ایتا : لالایی خدا https://eitaa.com/lalaiekhoda #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

27 فروردین 1401 19:40:04

1 بازدید

madaran_sharif

#قسمت_نهم #م_ک (مامان چهار پسر ده ساله، هشت ساله، شش ساله و سه ساله) هادی تو یه مدرسه‌ی دولتی نزدیک خونه درس می‌خونه. وقتی علی‌اکبر دنیا اومد کلاس دوم بود.⁦👶🏻⁩ راه مدرسه رو هم یاد گرفته‌بود یا خودش تنها می‌رفت یا با پسر همسایه که همون مدرسه بود.😊 منم درسام سنگین‌تر شده‌بود و صبح‌ها بعد نماز بیشتر بیدار می‌موندم تا درس بخونم. در طول روز هم یه وقتایی هم‌چنان کتاب به دست بودم تا از درسم عقب نیفتم.😎 خونه‌ی مامانم که می‌رفتیم، از فرصت‌های خالی برای درس خوندن استفاده می‌کردم. سعی می‌کردم در طول ترم درسا رو بخونم، به همین خاطر زمان امتحانات و با وجود بچه‌ها خیلی اذیت نمی‌⁦شدم.⁦👌🏻⁩ بهمن ۹۸ سطح دو جامعة‌الزهرا رو به پایان رسوندم😊 همون روزا دیگه کرونا اومد و جلسات قصه‌گویی‌مون تعطیل شد.😔 امانت کتاب‌مون محدود شد و همسایه‌ها دیگه کمتر اومدن... ولی کتابخونه هم‌چنان هست😊 هادی با حسن که ۲ سال ازش کوچیک‌تره خیلی هم‌بازی و هم‌کلامه و این همون چیزیه که خودم به خاطر اختلاف سنی با خواهر برادرم خلأش رو تو زندگی‌م حس می‌کردم. 😑 بعضیا می‌گن ظلم به بچه‌هاست این فاصله‌ی سنی کم! درحالی‌که از خیلی جهات مثل رشد توانمندی‌ها، تعامل و رفاقت، به نفعشونه😎 ظلم اینه که یه کاری رو بچه بتونه حتی با نقص انجام بده ولی خودت انجام بدی!⁦😕 چیزی که متاسفانه بین تک فرزندی و دوفرزندی‌ها رایجه ولی کسی متوجهش نمی‌شه...😣 بچه‌هام تو خونه خیلی چیزا رو از هم یاد می‌گیرن و مستقل بار میان. ⁦💪🏻⁩ بزرگه حس بزرگی می‌کنه و حامی کوچیکه س. کوچیکه از بزرگه یاد می‌گیره و توانایی خودش رو ارتقا می‌ده⁦👌🏻⁩ . سال96، سومی رو که از شیر گرفتم هرسه تاشون رو به باباشون سپردم و رفتم کربلا. 😉 برای منِ مادر یک‌سری ﮐﺎرﻫﺎ ﭼﻨﺪﺑﺮاﺑﺮ نشده واقعا! مثلا زمانی که برای غذا یا میوه دادن به یه بچه لازمه، اگه ده درصد بیشتر کنی می‌تونی به چهار تا بچه غذا بدی. نیاز نیست چهار برابر وقت بذاری! بچه کوچیک هم بقیه رو می‌بینه و خودش می‌خوره.😉 بازی هم همین‌طوره. البته نمی‌خوام بگم که ﻫﺮﮐﺪوم ﺟﺪاﮔﺎﻧﻪ ﻧﯿﺎز ﺑﻪ وﻗﺖ و ﺗﻮﺟﻪ ندارن، بالاخره چهار تا ﺑﭽﻪ ، سخت‌تر از یکی یا دوتاست.⁦👌🏻⁩ بچه‌ها ﺣﺘﯽ اگر فاصله سنی‌شون‌ کم باشه، بازم ﻓﻀﺎﺷﻮن ﺑﺎﻫﻢ متفاوته😬 خلقیاتشون متفاوته🤭 ﻣﺪرﺳﻪ که می‌رن، رﺳﯿﺪﮔﯽ جداگانه لازم دارن. اﻻن ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﺠﺎزی ﺷﺪه و ﺳﺨﺖ‌ﺗﺮ!😶 ﭘﺴﺮ دوﻣﻢ امسال ﮐﻼس اول بود و واﻗﻌﺎ سخت گذشت! اما می‌گذره، بچه‌ها بزرگ‌تر که بشن به هم کمک می‌کنن و برای خودشون و جامعه مفید می‌شن انشاءالله 😊 #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی

21 تیر 1400 16:45:07

0 بازدید

madaran_sharif

. #ز_محمدی (مامان #امیر‌علی ۱۲.۵، #نرگس ۷.۵، #سارا ۵، #حدیثه ۳.۵ ساله) - لیوان آب به دستم، چرخیدم سمتش: سارا جان بفرما اینم آب! و ناگهان صدای جیغ دخترم!😤 + نهههه!! تو این لیوان نمی‌خوام.😖😩 - کدوم لیوان؟ تو این زرده بدم؟ + نههههه از اون بدم میاد! - ساراااااا🤨! پس تو کدوم می‌خوای؟ بگو خب بدونم کدومو می‌خوای!🤯 دیوانه‌م کردی بچه! ولی باز گریه و گریه تا بعد از نیم ساعت که راضی شد آب بخوره.😒 چند ماهی بود که آب خوردن سارا دردسر ساز شده بود. توی هر لیوانی براش آب می‌ریختم بهانه می‌گرفت و گریه می‌کرد! روز بعد درحالی که قرآن می‌خوندم رسیدم به این آیه: «ای مردم از آنچه در زمین است حلال پاکیزه بخورید و از گام‌های شیطان پیروی نکنید، چه اینکه او دشمن آشکار شماست.» خوندم و ادامه دادم تا رسیدم به: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید از نعمت‌های پاکیزه‌ای که به شما روزی داده‌ایم بخورید و شکر خدا را به جا آورید اگر او را پرستش می‌کنید.» به فکر فرو رفتم چه نکته‌ی جالبی. اول به چند مورد خوب اشاره می‌کنه و بعد از چیز بد نهی می‌کنه. چقدر قشنگ.😍👌🏻 قربون این خدا برم تازه جای دیگه می‌گه :«ما تو را به حق برای بشارت و بیم دادن فرستادیم.» یعنی اول بشارت و بعد بیم دادن. فکرم رفت سمت آب خوردن سارا و تصمیم گرفتم تعمیم بدم به این قضیه. و این بار که بچه‌ها بیدار شدن و سارا آب خواست، من دیگه این شکلی نشدم.🤯😩 بلکه خیلی قشنگ بغلش کردم😎 و گفتم: دختر گلم تو که انقدر دخمل خوبی هستی و من دوسِت دارم، هر وقت آب خواستی بهم بگو تو کدوم لیوان آب می‌خوای. هر کدوم و دوست داشتی همون اول نشونم بده منم تو اون بریزم ولی جیغ نزن. بعد چند مدل لیوان براش ردیف کردم تا خودش انتخاب کنه. اونم وقتی دید مامان با مهربونی، بهش حق انتخاب داده راضی و خوشحال یکی رو انتخاب کرد. و مسئله به همین سادگی حل شد.👌🏻 یا یک‌بار که به طرز خطرناکی داشت کنار دوچرخه، بازی می‌کرد و ممکن بود دوچرخه بیفته روش، با مهربونی بهش گفتم: دختر گلم می‌خوای عروسک‌بازی یا خاله‌بازی کنی یا با لگو؟ چون ممکنه دوچرخه بیفته روی سرت. یه فکری کرد و سریع رفت سراغ لگو. در حالی‌که قبلاً در مقابل خواست من که: کنار دوچرخه بازی نکن، می‌افته روی سرت!😱 مقاومت می‌کرد. و از اون روز این به یکی از مهم‌ترین درس‌های زندگیم تبدیل شد. اول چند تا نکته‌ی مثبت و حق انتخاب بین خوب‌ها و بعد بیم دادن از کار غلط. گاهی مشکلات، یه راه‌حل کوچیک دارن. ساده‌تر از اون چیزی که فکرش رو بکنیم.😊 #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

28 اردیبهشت 1401 17:54:37

6 بازدید

madaran_sharif

. #بریده_کتاب . #کتاب_تفکر #آیت_الله_حائری_شیرازی صفحه ۷۲ . . اینکه ما یک مقدار کم فکر می‌کنیم و این شده سنت ما، ریشه در تربیت ما دارد؛ همان تربیت ابتدای بچگی. . بیگانگان در ابتدای بچگی مایه‌هایی می‌گذارند. دیده‌اید که بچه‌های هشت، نه ماهه یا یک ساله وقتی می‌نشینند سر سفره، وقتی یک لیوان آب به دستشان می‌آید، چه کارش می‌کنند؟ یک لیوان آب را می‌گیرند و با آن بازی می‌کنند و ریخت‌و‌پاش می‌کنند. . برخورد با بچه‌ای که به سمت لیوان آب می‌آید، در فرهنگ‌های مختلف متفاوت است. آن‌هایی که طبقات پایین یا کمرنگ جامعه هستند، روی دست بچه با سوزن یا چیزی فشار می‌دهند و تنبیه‌اش می‌کنند؛ آن‌هایی که یک خرده پیشرفته‌ترند، نگاه تندی می‌کنند؛ آن‌هایی که یک خرده باسوادترند و اهل تربیت هستند، لیوان را از جلوی بچه برمی‌دارند یا بچه را از جلوی لیوان برمی‌دارند. شما اگر راه دیگری دارید بگویید! به نظر شما می‌شود کار دیگری کرد؟ اگر رهایش کنی، آب را یا روی قالی می‌ریزد یا روی خودش می‌ریزد و خسارت به بار می‌آورد. . عروس من اتریشی است. بچه‌اش امین حدود یک ساله بود. یک لیوان روی سفره بود که داخلش آب بود. امین آمد بردارد. عروس ما وقتی دید امین به لیوان آب نزدیک شد، نه لیوان را برداشت و نه بچه را. هیچ تذکری هم به او نداد و چیزی نگفت؛ بلکه یک لیوان خالی گذاشت بغل دستش. امین هم از این لیوان آب را ریخت درون آن یکی و از آن یکی ریخت درون دیگری. زمین را کثیف نکرد و آب بازی خودش را هم انجام داد. . این، فکرکردن است؛ اما وقتی بچه را برمی‌داری، معنای آن این است که قد تو به این نمی‌رسد، تو کوچک‌تر از این هستی، تو توانایی نداری و هزار القا و تحقیر در متن انجام این کار نسبت به طرف مقابل وارد می‌شود. . بعد این بچه که بزرگ شد استعمار‌پذیر می‌شود؛ اما آن دیگری که بزرگ شد، اگر بدذات باشد استعمارگر می‌شود و اگر روی دنده عقل راه برود و خوش‌ذات باشد بت‌شکن می‌شود. . . #مادران_شریف_ایران_زمین

01 فروردین 1400 14:56:17

2 بازدید

madaran_sharif

. . سلام همراهان عزیز #مادران_شریف 🙂 . #فیلم_کامل گفتگومون با خانم #طاهره_اکبری مامان آقا پسرها #رضا و #طاها و #محمد رو تقدیم حضورتون می‌کنیم. . . یه مامان #خانه‌دار و خیلی فعال و #پرانرژی❤️❤️ یه نینی #توراهی هم دارن تازه😍 . سوالات شما رو هم در بخش پایانی از ایشون پرسیدیم و پاسخ دادن. . نظراتتون رو باهامون در میون بذارید.👇 . . آیدی خانم اکبری (اگر سوال یا نکته ای داشتید و دوست داشتید با ایشون صحبت کنید) @mehrabanieaftab . . #لایو #گفتگو_زنده #ط_اکبری #مادران_شریف_ایران_زمین

12 بهمن 1399 16:55:30

0 بازدید

madaran_sharif

. قبل از بچه‌دار شدن می‌دیدم خیلیا از #غذا_نخوردن😉 بچه‌هاشون شاکین...😩 . برای اینکه به این سرانجام دچار نشم رفتم سراغ کسایی که این مشکل رو نداشتن تا ببینم علت این پیروزیشون چیه😂 نکته‌ی کنکوری اینکه ظاهرا #غذا_خوردن درصدی ژنتیکیه و شاید به عوامل دیگه‌ای هم بستگی داشته باشه و صد درصدی نیست😶 . و اما سیاست ما در #غذا خوردن نی‌نی‌ها⁦👶🏻⁩⁦⁦👦🏻⁩⁩از همون اول خودکفایی⁦💪🏻⁩ و عدم اجبار بود... یعنی مطلقا با قاشق🥄 دنبالشون راه نمی‌افتیم. هر وقت هم بهشون غذا می‌دیم و حس می‌کنیم تمایل ندارن سریع می‌پرسیم میل داری یا سیر شدی؟😋 . بچه‌ها از ۸ و ۹ ماهگی قاشق🥄 دست می‌گیرن و با غذا بازی می‌کنن و ما هم قاطی بازی بهشون غذا می‌دیم...😉 . و نهایتا تا یک‌سالگی خودشون با دست⁦⁦⁦🖐🏻⁩ و قاشق🥄 غذاشونو می‌خورن😋... . البته که صحنه‌ی حاصله، بعد از غذا بیشتر شبیه صحنه جنگه...🤺 . تلویزیون📺، آهنگ🔊، کارتون و... هم برای ترغیب به غذا خوردن نداریم⁦🚫 . نکته‌ی بعد اینکه بچه‌ها وقتی بیشتر باشن یا با هم سن‌های خودشون باشن بهتر و راحت‌تر غذا می‌خورن⁦👦🏻⁩⁦👧🏻⁩ مثلا در مورد ما، پسرم معمولا بیشتر از دختری نق می‌زنه😖🤨 و هر وقت که داره سر غذا بهانه می‌گیره😒 خواهری⁦👧🏻⁩ بدو بدو⁦🏃🏻‍♀️⁩ مال خودش و داداشی⁦👦🏻⁩ رو خورده و رفته😄 در نتیجه بعد از چندبار تجربه مال باختگی فهمیده که غذاشو🍛 سفت بچسبه تا سرش بی‌کلاه🎩 نمونه. . با همه‌ی این‌کارها باز هم یه وقت‌هایی یه چالش‌هایی هست برای غذا خوردن🧐 مثلا یه کم که سیر می‌شن غذا تبدیل می‌شه به یه اسباب‌بازی لذت بخش...😶 غذا رو با کف‌گیر می‌ریزن تو قابلمه، با قاشق می‌ریزن تو لیوان،🥛 از این ظرف به اون ظرف،🥣 با دست خوردن و... و وقتی که نسبتا سیر شدن، دیگه زحمت غذا خوردن رو نمی‌کشن😒 . منم که می‌ترسم تا غذا رو جمع کنم، یادشون بیفته سیر نشدن،😱 مجبورم این وسط مسطا کم‌کم بهشون غذا بدم. حالا چطوری؟!🤔 . با ترفند لقمه های هواپیمایی✈️ قطاری🚂 موتوری🛵 گیلی گیلی (هلیکوپتر🚁) ⁦👈🏻⁩برای پسری⁦👦🏻⁩ لقمه‌های هاپَ هاپَ (همون هاپوی🐶🐕 خودمون) و بع‌بع🐑 ⁦ 👈🏻⁩برای دختری⁦👧🏻⁩ . + هواپیما اومد✈️ + ئه ئه هواپیما رو خوردی😶؟! چرا😮 _غش‌غش خنده‌ی پسرک😆 . . یا یه وقتایی علی آقا می‌افته رو دنده‌ی لجبازی و با اینکه خیلی گشنشه نمی‌خوره...😕 . ❗ادامه را در بخش نظرات بخوانید❗ . #ز_م #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

08 خرداد 1399 17:27:31

2 بازدید

مادران شريف

0

0

. #قسمت_اول . دوران ابتدایی با #خواهر جونیم که یه سال ازم بزرگتر بود تو یه #مدرسه_دولتی نزدیک خونه درس می‌خوندیم🧕🧕 کلی بهمون خوش می‌گذشت! واقعا حس می‌کردم یه #مامان_کوچولوی مهربون تو مدرسه دارم.😍 زنگای تفریح با دوستاش می‌اومد درِ کلاس دنبالم.💓 . سال پنجم به دلیل #شرایط_شغلی مادرم رفتیم کرج. 🚛🏡 اون سال برام خیلی سخت بود... شهر و محله و مدرسه جدید و فراق خواهری که همون مدرسه بود، اما شیفت صبح.😢 همون سال کم‌کم خودمو پیدا کردم و کلی دوست و رفیق یافتم.😇 . تو #آزمون_تیزهوشان که قبول شدم، مدیر مدرسه از این‌که در میانِ سال منو پذیرفته بود، ابراز خرسندی می‌نمود.😅 دوباره مدرسه جدید🏫 مقطع جدید🤓 آدم‌های جدید و البته جورواجور🧐 . پس از ۴ سال زندگیِ پرماجرا در کرج، به طور غیرقابل پیش‌بینی باید به تهران بازمی‌گشتیم. 🚛🏢 الحمدلله ترازم مناسب بود و با درخواست انتقالیم به #فرزانگان_تهران موافقت شد☺️ از یک مدرسه‌ی بزرگ که جمعِ تعدادِ کلاس‌های دو مقطع راهنمایی و دبیرستانش ۱۴ بود، اومدم دبیرستانی کوچک که فقط پایه‌ی اولش ۷ تا کلاس بود.😱 اونم همه غریبه😐 تماما گروه‌های دوستی از دوره راهنمایی شکل گرفته و درزگیری شده بودند.😑برای چون منی که از بدوِ ورود به مدرسه از دانش‌آموز سال پایینی تا مدیر، سلام‌علیک و خوش‌و‌بش داشتم، چنین فضایی زندان بود.😩 . هرروز به سختی سپری میشد تا اینکه نمراتِ آزمونِ اولِ فیزیک اعلام شد! تنها نمره‌ی کاملِ کلاس از آنِ غریبه‌ی کلاس بود! برای خودمم جالب بود چه برسه بقیه.😅 چیزی نگذشت که به خاطر همین اتفاق پیش پا افتاده از ناشناس به شناس تبدیل شدم و خیلی از گروه‌های دوستی رو سرک کشیدم.🤩 با همه خوش بودم😍 اما از هیچ‌یک نبودم...🚶‍♀ . تو مسئله‌های #المپیاد_فیزیک غوطه می‌خوردم و هر #مسابقه_علمی بود می‌پریدم وسط، لوح و جایزه می‌گرفتم، فکر می‌کردم چه خبره.😒 . امورات می‌گذشت... اوایلِ سالِ دوم بعد از مراسم زیارت عاشورا، تجمعی نظرم رو جلب کرد.👁 تبریکات و روبوسی حس کنجکاویمو تحریک کرد، رفتم ببینم تولد کیه؟ کادوها چیه؟🎁 کیک چقدیه؟؟🎂 کادوها همه #کتاب!!📚 فلسفی، عقیدتی، اجتماعی... گفتم چه موجودات جالبی به نظر می‌رسن🤔 . خودمو انداختم وسطشون! چشم برهم زدنی شدم از خودشون، از خودِ خودشون!😍 دوست واقعی بودند💚 . ❗ادامه را در بخش نظرات بخوانید❗ . #ط_اکبری #هوافضا۹۰ #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #قسمت_اول . دوران ابتدایی با #خواهر جونیم که یه سال ازم بزرگتر بود تو یه #مدرسه_دولتی نزدیک خونه درس می‌خوندیم🧕🧕 کلی بهمون خوش می‌گذشت! واقعا حس می‌کردم یه #مامان_کوچولوی مهربون تو مدرسه دارم.😍 زنگای تفریح با دوستاش می‌اومد درِ کلاس دنبالم.💓 . سال پنجم به دلیل #شرایط_شغلی مادرم رفتیم کرج. 🚛🏡 اون سال برام خیلی سخت بود... شهر و محله و مدرسه جدید و فراق خواهری که همون مدرسه بود، اما شیفت صبح.😢 همون سال کم‌کم خودمو پیدا کردم و کلی دوست و رفیق یافتم.😇 . تو #آزمون_تیزهوشان که قبول شدم، مدیر مدرسه از این‌که در میانِ سال منو پذیرفته بود، ابراز خرسندی می‌نمود.😅 دوباره مدرسه جدید🏫 مقطع جدید🤓 آدم‌های جدید و البته جورواجور🧐 . پس از ۴ سال زندگیِ پرماجرا در کرج، به طور غیرقابل پیش‌بینی باید به تهران بازمی‌گشتیم. 🚛🏢 الحمدلله ترازم مناسب بود و با درخواست انتقالیم به #فرزانگان_تهران موافقت شد☺️ از یک مدرسه‌ی بزرگ که جمعِ تعدادِ کلاس‌های دو مقطع راهنمایی و دبیرستانش ۱۴ بود، اومدم دبیرستانی کوچک که فقط پایه‌ی اولش ۷ تا کلاس بود.😱 اونم همه غریبه😐 تماما گروه‌های دوستی از دوره راهنمایی شکل گرفته و درزگیری شده بودند.😑برای چون منی که از بدوِ ورود به مدرسه از دانش‌آموز سال پایینی تا مدیر، سلام‌علیک و خوش‌و‌بش داشتم، چنین فضایی زندان بود.😩 . هرروز به سختی سپری میشد تا اینکه نمراتِ آزمونِ اولِ فیزیک اعلام شد! تنها نمره‌ی کاملِ کلاس از آنِ غریبه‌ی کلاس بود! برای خودمم جالب بود چه برسه بقیه.😅 چیزی نگذشت که به خاطر همین اتفاق پیش پا افتاده از ناشناس به شناس تبدیل شدم و خیلی از گروه‌های دوستی رو سرک کشیدم.🤩 با همه خوش بودم😍 اما از هیچ‌یک نبودم...🚶‍♀ . تو مسئله‌های #المپیاد_فیزیک غوطه می‌خوردم و هر #مسابقه_علمی بود می‌پریدم وسط، لوح و جایزه می‌گرفتم، فکر می‌کردم چه خبره.😒 . امورات می‌گذشت... اوایلِ سالِ دوم بعد از مراسم زیارت عاشورا، تجمعی نظرم رو جلب کرد.👁 تبریکات و روبوسی حس کنجکاویمو تحریک کرد، رفتم ببینم تولد کیه؟ کادوها چیه؟🎁 کیک چقدیه؟؟🎂 کادوها همه #کتاب!!📚 فلسفی، عقیدتی، اجتماعی... گفتم چه موجودات جالبی به نظر می‌رسن🤔 . خودمو انداختم وسطشون! چشم برهم زدنی شدم از خودشون، از خودِ خودشون!😍 دوست واقعی بودند💚 . ❗ادامه را در بخش نظرات بخوانید❗ . #ط_اکبری #هوافضا۹۰ #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن