پست های مشابه
madaran_sharif
. #ح_کرباسی ( مامان #حسنا ۹ساله ، #محمدحسین و #محمدهادی ۵ساله و #زینب ۱ساله) #قسمت_سوم توی چند سال اول زندگیمون خیلی سفر میرفتیم. هر دو پایه و اهل گشت و گذار بودیم.😇 البته سفرهامون هم لاکچری نبود. معمولا شبها توی چادر میخوابیدیم. پول بنزین رو حساب میکردیم و از کل پولمون کم میکردیم تا ببینیم میتونیم یکی دو وعده توی رستوران غذا بخوریم یا نه.😁 همون اوایل ازدواج یه بار داشتم با همسرم درباره رشتهی دانشگاهیم صحبت و درد دل میکردم. من از اول معماری رو دوست داشتم، ولی خیلی بد انتخاب رشته کردم و دانشگاههایی رو که زدم بودم، قبول نشدم. برای همین به ناچار رفتم حسابداری.😐 با ایشون که مشورت کردم تصمیم گرفتم گرافیک بخونم که هم به معماری نزدیکه و هم میتونم خیلی زود باهاش کار کنم. خلاصه مدرک کاردانی حسابداری رو که گرفتم شروع کردم به درس خوندن برای کنکور هنر و خداروشکر سال ۹۰ گرافیک دانشگاه علمی کاربردی تهران قبول شدم.☺️ خیلی از رشتهی جدیدم راضی بودم. حتی تو زمان دانشجویی گاهی کارهای گرافیکی انجام میدادم و میفروختم.🤩 خرداد سال ۹۱ حدود دو ترم از شروع گرافیک گذشته بود که دختر اولم، حسنا خانم وارد زندگی مون شد.😍 حسنا زودتر از موعد،توی هفتهی ۳۶ به دنیا اومد و باید بستری میشد. متاسفانه همون اول دکتر بی هیچ ملاحظهای، به همسرم گفته بود امیدی به زنده موندنش نیست😔 و با این حرف برگ و بارمون ریخت.😞 من باید توی اتاق مادران میموندم و فقط برای شیردهی میتونستم دخترم رو ببینم. هربار که ازش جدا میشدم، نمیدوستم دوباره میبینیمش یا نه.😭 7 روز توی دستگاه بود و خداروشکر بعد از همهی اون سختیها و استرسها، باز روی خوش زندگی رو دیدیم و میوهی دلم مرخص شد و با هم به خونه برگشتیم.😃 تابستون که تموم شد، حسنا ۳ ماهه بود که دوباره به دانشگاه برگشتم. نمیدونم اون موقع توی علمی کاربردی مرخصی زایمان نمیدادن یا خودم نمیدونستم چنین امکانی هست.😅 و بی وقفه درسم رو ادامه دادم. گاهی دخترم رو پیش مامانم میذاشتم. گاهی هم خواهر جونم باهام میاومد دانشگاه و حسنا رو توی نمازخونه نگه میداشت تا بتونم توی زمان بین کلاسها بهش شیر بدم.😍 رشتهی گرافیک کارهای عملی زیادی داشت که نمیشد در کنار بچهی کوچیک انجام داد. به همین خاطر شبها بیدار میموندم و کارهام رو انجام میدادم. چون خیلی گرافیک رو دوست داشتم، روی انتخاب جدیدم مصمم بودم و با انگیزه سختیهاش رو به جون میخریدم. نهایتا در کنار بچه داری، دورهی کارشناسیم رو تموم کردم. 💪 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
22 آذر 1400 16:07:26
1 بازدید
madaran_sharif
. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . صبح یک روز بهاری که از خواب پاشدم، متوجه شدم پاهام بیحس و متورم شدند😥 خیلی نگران شدم و بعد از کلی مراجعه به دکتر متوجه شدم درگیر یه مشکل مادرزادی در ناحیهی مهرههای کمر هستم و نباید کار سنگین یا ورزش حرفهای انجام بدم❗️ این شد که ورزش مورد علاقهم (والیبال) رو کنار گذاشتم. تازه عروس بودم و این شرایط جسمی، در کنار حرف و حدیثهای دیگران خیلی اذیتم میکرد. . در دوران ارشد به سر میبردم که مهر ۸۹ وارد حوزه دانشجویی هم شدم. دوران بسیار خوبی رو تجربه کردم😍 آذرماه هم از پروژه ارشدم، دفاع کردم و تا چند ماه درگیر مقاله دادن و کارای فارغالتحصیلیم بودم. همون روزا به لطف خدا، #حفظ_قرآن رو شروع کردم😍 سالها درس خونده بودم و میخواستم در حوزهی تخصصیم کار کنم و فکر داشتن بچه، با توجه به تجربهی کودکیام (به خاطر مشغلههای مادرم مدتها ازشون دور بودم)، برام سخت بود. مستقیم وارد بازار کار شدم. یه مدت پارهوقت و پروژهای در شرکتهای مختلف مشغول بودم که از مهر ۹۰ بعنوان نیروی حقالتدریسی، استاد سه تا دانشگاه شدم. روز اولی که خوشحال و خندان پامو تو یکی از کلاسا گذاشتم، شوکه شدم❗️ همهی دانشجوهام مرد بودن😬، اونم پلیس! . اوایل تدریس کمی سخت گذشت. دانشگاهها هرکدوم یه گوشهی شهر! وسیله شخصی نداشتیم و مجبور بودم ۶ صبح برم بیرون. ۷ شب میرسیدم خونه. بخشی از زمان توی خونه به مرتب کردن و شام درست کردن میگذشت. (البته خونهای که بچه توش نباشه نه کثیف میشه نه نامرتب😊) بخشی هم باید محتوای درسی حاضر میکردم. درسهای حوزه و حفظ قرآن هم بود. همسرم دیر میاومدن و فرصتی برای کمک نداشتن ولی همیشه همراه و همدل بودن👍🏻 در کل آدم هرچی سرش شلوغتر باشه مجبوره بهتر برنامهریزی کن😝 . اسفند ۹۰، به لطف خدا و کمک خانوادهم یه آپارتمان کوچیک خریدیم😊 . دو ماه از تابستان ۹۱ همسرم برای خدمت سربازی رفتند کرمانشاه و خیلی بهم سخت گذشت. همون روزا، با یه شرکت فنی_مهندسی آشنا شدم که در کمال تعجب! تمام نیروهاشون خانم بودند😍 نیرویی که لازم داشتند، دقیقا تخصص من در #کارشناسی_ارشد بود! از اسفند ۹۱ مشغول به کار شدم. دقیقا روز بعد شروع به کار من، خبر فوت ناگهانی برادرشوهرم که جوون بودن و دوتا بچه داشتند، شوک بزرگی به ما وارد کرد. اون روزا به داشتن بچه فکر میکردم و این اتفاق، مدتی عزادار و درگیرمون کرد. . خرداد ۹۲ به همراه همسر و مادرم سفر #حج_عمره (هدیه عروسیمون بود) رفتیم و بعدش به لطف خدا بچهدار شدیم😍 . . #قسمت_ششم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
20 آبان 1399 16:53:10
0 بازدید
madaran_sharif
. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶سال و ۳ماهه، #طاها ۵سال و ۱ماهه، #محمد ۲سال و ۴ماهه) . واای چرا خردهتراشات رو میزه؟😠 آآآآآخ بازم `نی` و `بی` رو اشتباه گرفتی! مامان بیشتر دقت کن🙁 داره وقت ارسال تکالیف میشه! حواست به بچهها نباشه😣 سرعتت رو کمی باید بیشتر کنی... چقدر اوایل رابطه و عاطفهم سر #مشق و درس بهتر بود😞 این مدت که گذشته روز به روز توقعم بالا رفته... البته دیدن نمونه کارهای همکلاسیهاش در ایجاد این توقع بیتأثیر نبوده🤭 . چند روزی به این صورت گذشت و هر روز موقع حساب کتابای شخصی، به خودم گفتم فردا #اغماض کن! مهربانانه اصلاحش کن... ولی تا ریشهش رو نخشکونم تلاشم بیفایدهس! . _خب بیا زیربنایی کار کن! همت کن برای یه اصل مهمتر تا بتونی از این مسائل، #مدبرانه و #مهربانانه عبور کنی. برای این چیزای پیشپاافتاده بهم نریز. همیشه شاد باش و شادی بخش! تا وقتی #دانشمند_هستهای و دفاعی کشورت رو #ترور کردند و بهم ریختی، بچههات بفهمن واقعا فاجعه رخ داده! همیشه شاد و مهربون باش و از کنار مسائل پیشپاافتاده، ساده بگذر. تا وقتی گیر دادی به مسئولین که «پس چی شد؟ میخواید چه کنید؟» بچهها بفهمن حتما اتفاق سنگینی رخ داده! تا وقتی از غیبت بچهت پشت سر معلم اخم کردی، همه بفهمن فاجعه رخ داده! . نه اینکه بعدها بگن: «انگاری این مامانه کلا معترضه!»😥 . _بله انگار درست میگی... آشغال تراش و چروکی گوشه دفتر و خیلی چیزهای دیگه رو واقعا میشه با صبر و حوصله و مهربونی اصلاح کرد. مگه من قراره فقط نظم و تمیزی یادش بدم؟ اون داره از من خیلی چیزا یاد میگیره... کجا باید صبر داشت و کجا باید بغض و فریاد داشت! کجا باید محبت داشت و کجا نباید داشت! کجا میشه گذشت و اغماض داشت و کجا نمیشه! . حواسم باشه! این امانت، با فطرت پاک الهی، دست من سپرده شده. تنها کاری که باید کنم اینه که فطرتش رو دستکاری نکنم! . پس بسم الله... . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
15 آذر 1399 17:21:02
0 بازدید
madaran_sharif
. داشتم تو پيجای خارجکی😁😎 میگشتم ببینم خانوادههای پر جمعیت اون ور آبی چهجوری روزگار ميگذرونن؟😅 . . بهبه😍 چه شیک و مجلسي!😎😋 چه تميييزززز! بچه هم انقدر تمیز میشه آخه؟! 😯😒 اکثرا لباسهای بچهها سته، دخترا👧🏻 مثل هم، پسرا👦🏻 هم مثل هم، حتي با پدر👨🏻 و مادراشون👩🏻 ست میکنن و عکس دلبر میگیرن ميذارن اينستاگرام.😒😑 . ده دوازده نفر به ترتیب قد میایستن کنار هم، ترتیب سن و قدشون هم کاملا مرتبه! معمولا کنار دیوار یا راه پله هم عکس میگیرن!😄 . خلاصه که جو ما رو گرفت و گفتیم یه عکس مجلسي از پسرا بگیریم بذاریم اينستا!😂😁 و این شد که میبینید😬😕😅 . . پ.ن۱: هیچوقت جو گیر نشید! لاکچری بازیهای فضای مجازی کیلو چند؟! راحت بگير، حالشو ببر.😉😜 . پ.ن۲: ما نمیتونیم زیاد بچه بیاریم😞😢 چون راه پله نداریم تو خونهمون که کنارش عکس بگیریم!😝😂 . پ.ن۳: خيليم شلوارای پسرام قشنگن😏زیبا، جادار، مطمئن😅 خیلی هم در راستای ترویج بچهدار شدنه... الان شما دلت نخواست ۴ تا پسر داشته باشی همه اینجوری تیپ بزنن؟!😂😝 . . #نیاز_کاذب #بهانه #شلوار_کردی #طنز_مادرانه #پ_بهروزی #مادران_شریف_ایران_زمين
07 تیر 1399 17:14:54
0 بازدید
madaran_sharif
. معمولا هجمههای فرهنگی روی کسی که میخواد چند تا بچه👶🏻 داشته باشه، زیاده مثلا من وقتی میگفتم بچه زیاد میخوام، فامیل مسخرهم میکردن😕 میگفتن تو میخوای بچههاتو تو کدوم ماشینی🚘 سوار کنی؟! یا اونایی که دلشون میسوزه، میگن خب خرج💰 اینهمه بچه رو از کجا میخواید بیارید؟🧐 . و واقعا هم خرج اینهمه بچه رو دادن سخته؛🤷🏻♀️ ولی دیدم که با اومدن هرکدوم از بچههامون👶🏻، یه سری برکتهای مادی و معنوی برامون رقم خورد که اگه اونا نبودن مطمئنم خیلی از اتفاقات خوب هم نمیافتاد😉 . . اکثر افراد قبل اینکه با مسئلهی چندفرزندی مواجه بشن، نسبت بهش گارد دارن❌ اما وقتی بچهی جدید به دنیا میاد، نسبتشون کاملا متفاوت میشه😉 . مثلا ما وقتی بچهی سوممون تو راه بود، از برخورد خانوادهها خیلی میترسیدیم😥 و خیلی دیر بهشون اطلاع دادیم🙈 اولش ناراحت شدن و کلی نصیحتمون کردن که چرا اینقدر عوامانه فکر می کنید! . ولی بعدش، وقتی که رفته بودیم شهرستان، مادرشوهرم میگفتن بچه خیلی شیرینه😍 وقتی شما میاید پیش ما، ما افتخار میکنیم. من الان خیلی افسوس😣 می خورم که دوتا بچه بیشتر ندارم. کاش بیشتر بچه آورده بودم... . این حرف رو فقط مادرشوهرم نمیزدن خیلیا بهم میگن. حتی تو سختیها بهم دلداری میدن که الان سختیاشو میکشی، بعدا انشاءالله بهشون افتخار میکنی😍❤️ . . اون نگرانی که ماها معمولا تو پذیرش بچهی بیشتر داریم، به نظر من مثل خیلی از کارای این دنیاست که آدم وقتی انجام میده میبینه کار سخت و پیچیدهای نبود😀 . آدم قبل اینکه ازدواج بکنه فکر میکنه اگه ازدواج بکنه چی میشه! یا مثلا قبل اینکه بچهش به دنیا بیاد، فکر میکنه اگه مامان بشه یا بابا بشه خیلی قراره شرایط متفاوت بشه🤔 . ولی بعد یه مدت که آدم وارد مرحلهی جدید زندگیش میشه، میبینه که تقریبا همه چیز همونیه که قبلا بوده😄 زندگی داره روال عادیشو طی میکنه👌🏻 . دربارهی اومدن بچههای جدید هم همینه. بچه وقتی میاد همه چیزش جور میشه. مادی و معنوی و... روزیش رو واقعا خدا می رسونه🤲🏻 . فقط ما هم باید سعی کنیم به تربیتشون بیشتر اهمیت بدیم، براشون برنامه ریزی مالی و تربیتی داشته باشیم تا اون جایی که میتونیم و... . خلاصه از هجمههای فرهنگی نباید ترسید😊 یعنی به نظرم بهتره خیلی بهش فکر نکنیم که اگه بچههای بعدی بیان، چی میشه و مردم چی میگن و... . وقتی بچهی جدید به دنیا بیاد، خانوادهها خیلی راحت باهاش کنار میان😉 مخصوصا که محبت اون بچه هم میافته تو دلشون😍 . . #پ_ت #تجربیات_تخصصی #قسمت_پانزدهم #مادران_شریف_ایران_زمین
06 خرداد 1399 17:11:36
0 بازدید
madaran_sharif
. گاهیم پیش میاد که چند روز بیشتر تا امتحان پایان ترم وقت نمونده ولی حس درس خوندن ندارم😂😆 . توی دانشگاه خیلیی کم پیش میاومد که امتحان داشته باشم و براش مفصل و کامل درس نخونم😅 مخصوصا از وقتی تغییر رشته دادم به شیمی❤، همیشه سعی میکردم تمام تلاشمو بکنم برای امتحانا😁 . . الانم همینطوره📚 چون درسای حوزه رو حتی بیشتر از شیمی دوست دارم😍 . ولی خب گاهی پیش میاد که حوصله یا توان خووب درس خوندن ندارم😅 من اینو پذیرفتم که الان مامان دو تا بچهی قد و نیم قد😍😍 هستم و شرایطم خیلی فرق داره با زمانی که یه دختر مجرد خوابگاهی بودم😇 . اما این دفعه نه اینکه بچهها نذارن درس بخونما، خودم حسشو نداشتم😅 از یه هفته مونده به امتحان دست و دلم به درس خوندن نمیرفت (بیشتر دست و دلم به چرخیدن توی فضای مجازی میرفت🙈) دو روز مونده به امتحان بازم حسشو نداشتم حتی روز قبل امتحان😨 . صبح روز امتحان تصمیم گرفتم درس بخونم ولی چون شب قبلش تا پاسی از شب داشتم عصر جدید😎 میدیدم (تنها برنامهای که برای تفریح میبینم و بچهها هم دوتایی بازی میکنن و توجهی بهش ندارن😀)، خیلی خوابم میاومد😅 بازم نشد درس بخونم و خوابیدم پیش بچهها تا ظهر😯 . بیدار شدم و دیگه چون کمتر از ۲ ساعت وقت داشتم، با انگیزه خیلی زیاد شروع کردم😂 . بچهها هم با ننو و دو تا سطل اسباب بازی مشغول شدن🤸🏻♂️ گاهیم میاومدن با من یه حرفی میزدن و میرفتن دوباره سراغ بازی دونفره شون😍 . آخرش یک سوم جزوه موند (یعنی مرورش موند. قبلا در طول ترم یه دور خونده بودم😅) و یه ربع مونده به پایان زمان مجاز امتحان، وارد سایت شدم... کنار بچهها امتحان دادم (تستی بود) بد نبود! البته ۳ تا سوال آخرو ندیدم کلا چون وقت تموم شد و سایت بسته شد😦 تخمین خودم ۱۴ یا ۱۵ از بیسته😑😣 . . بلافاصله بعد امتحان، به یاد اهدافم افتادم و متنبه شدم که دیگه واسه امتحانای بعدی اینکارو نکنم و نذارم دقیقهی نود😒 . . پ.ن: البته من آدم درس نخونی نیستما. ترمای پیش نمراتم و معدلم خیلی خوب بود و خوب درس میخوندم. چون برام کامل یاد گرفتن درسام خیلی مهمه. منتها برای این امتحان حس درس خوندن نداشتم😢 سعی کردم با خودم راه بیام و سخت نگیرم به خودم😑 چیزی که مهمه استمراره👌🏻 فراز و فرودها برای همه هست.اما نباید کم بیاریم. باید خطاهامونو بپذیریم و ازش عبرت بگیریم. چه بسا یه خطا و ندامت بعدش، باعث بشه آدم مصممتر و راسختر بشه توی مسیرش😇 هیچکدوم از ما خالی از اشتباه نیستیم. مهم نحوهی برخورد ما با اشتباهامونه😎😎 . . #پ_شکوری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
24 تیر 1399 15:29:16
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #قسمت_هفتم . #بنتالهدی (مامان سه دختر) . . دختر سومم هم به دنیا اومد.😊 متأسفانه فردای تولد دخترم، خواهر همسرم به رحمت خدا رفتند.😭 فشار روحی سختی بود برام، اون هم بعد از زایمان و در شرایطی که همسرم و خانوادهشون رفتند شهرستان و من موندم با دوقلوهای یک سال و نیمه و یه نوزاد و یه داغ سنگین.😩 خانواده خودم هم رفته بودند سفر همگی! همه برنامهریزیهام به هم ریخت ولی باید با شرایط جدید کنار میومدم.💪🏻 . یک ماه اول کلا همه چی رو تعطیل کردم. اساساً همین که خودم و دوقلوها یه چیزی میخوردیم و کارهای نوزاد رو انجام میدادم یه پروژه سنگین به حساب میومد.🤯 . تا ۹ ماه بعد از تولد دختر کوچولو، برنامه همین بود. نهایتاً تفکر میکردم!🤔 . برام خیلی مهم و اثرگذاره که تو شرایط سخت و پرمشغله، حداقل به دغدغههای زندگی و اهدافم فکر کنم و از امام عصر یاری بخوام. بارها تجربه کردم که با همین تفکر، برکات به ذهن و جسمم جاری شده.😊 . بعدش هم دوباره پرستار مناسبی پیدا کردیم و به دانشگاه برگشتم. . در حال حاضر، وقتی که شرایط خونه و خانواده مناسبه، من دانشجوی پزشکی هستم، مطالعات و پژوهشهای معرفتی دارم، کلاس میرم و خودم هم تدریس میکنم و خانوم خونه و مامان سه تا دخترام هستم.😍 . اما بزنگاههایی تو زندگی پیش میاد که لازمه برنامهها تغییر بکنه. مثلا دختر سومم یک سال و نیمه بود که دچار اضطراب جدایی شد. سه ماه مرخصی گرفتم و همه چی تعطیل بود تا مشکلش حل شد و من دوباره کمکم کارهام رو از سر گرفتم. . . رسیدگی به نیازهای هر سن بچهها رو تو دفترچه کارهام حتما مینویسم که فراموش نکنم. اگه حواسم نباشه میبینم بچههام مثلا سه ساله شدن و من هنوز تو عالم دو سالگیشون موندم. نه نیازهای جدیدشون رو میشناسم و نه میتونم حالات روحیشون رو درک کنم.🧐 . یکی از برنامههایی که سعی میکنیم بهش مقید باشیم، گفتوگو با همسره، یک ساعت در هفته. موضوع صحبتمون هم از دغدغههای دینی و اجتماعی و فرهنگیمون تا مسائل خانوادگی و تربیتی و مربوط به بچههاست. اینجوری فضای ذهنی من و همسرم به هم نزدیک میشه، از دغدغههای هم مطلع میشیم. این توجه ویژه به همسر و خانواده برای حفظ اصالت خانواده یه ضرورته، کانون خانواده رو باید گرم نگه داریم و این کار خیلی مؤثره. نباید اجازه بدیم مشغلههامون خونه رو تبدیل به خوابگاه بکنه!😊 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین