پست های مشابه

madaran_sharif

. #ا_اصغری (مامان محمد ۲ساله و فاطمه ۳ ماهه) از وقتی پسرم به دنیا اومد دنبال پرستار خوب و مطمئن بودم که تو خونه کمک کارم باشه. می‌خواستم خودم تو خونه و پیش پسرم باشم، در عین حال بتونم درسمو بخونم و کارای دکتری‌ام رو پیش ببرم. چند نفر بهم پیشنهاد شدن و تجربه کردم. ولی اونی که می‌خواستم نبودن. تا اینکه با یه خانم جوان آشنا شدم، که خودشون دو تا بچه داشتن. ایشون مدتی می‌اومدن خونهٔ ما و کمک حالم بودن، هم تو نگه‌داری از بچه و هم کارهای روزمرهٔ خونه. همسرشون متأسفانه به خاطر مشکل جسمی که براشون پیش اومده بود، تقریباً از کار افتاده شده بودند. به همت یکی از دوستانشون نگهبان ساختمانی شدن که بتونن در حالت خوابیده دوربین‌ها رو چک کنن، و درآمد اندکی دارند. خودشون هم قبلاً معلم بودن. ولی بعد از مشکلات جسمی همسرشون، و با وجود دو تا بچهٔ دیگه نتونستن تدریس کنن. به خاطر شرایط زندگی و رسیدگی به همسر بیمار که درد زیادی رو تحمل می‌کردن، دیگه نتونستن پیش من بیان. ولی همچنان با هم در ارتباط بودیم تا اینکه.... متأسفانه قبل از محرم دختر کوچولوشون خونریزی مغزی کرد😔 بدون هیچ سابقه‌ای. دست به دعا شدیم که این دخترمون زنده بمونه. به لطف امام حسین (علیه‌السلام) و دعای دوستان و تلاش پزشکان، خدا اونو دوباره به خانواده‌ش بخشید. تا به حال دو بار جمجمهٔ دختر کوچولو تحت عمل قرار گرفته. حالا نوبت عمل سومه تا آنوریسم بزرگ و پراکنده‌ای که تو مغزش باعث خونریزی شده و هر لحظه خطر خونریزی مجدد تهدیدش می‌کنه خارج بشه. در صورتی که زمان رو از دست بدیم، ممکنه دوباره خطر مرگ برای دخترمون پیش بیاد. هزینهٔ عمل حداقل ۷۰ میلیون اعلام شده.🤦🏻‍♀️😔 که تا الان ۱۷ میلیونش جور شده الحمدالله. این جمع هجده هزار نفری اگه نفری ۳۰۰۰ تومان هم روی هم بذاریم همین فردا هزینهٔ عمل زینب جان آماده است.😍 حتماً شما مادران شریف ایران زمین هم مثل من آرزوی سلامتی این دختر کوچولو و همهٔ بچه‌های بیمار رو دارید. پس بسم‌الله... شماره کارت زیر رو برای این کار اختصاص دادیم: 5894631144116381 به نام المیرا اصغری این پست رو حتماً به اشتراک بذارید. ممنون از همراهی‌تون❤️ #مادران_شریف_ایران_زمین #خیریه_مهر_شریف #خیریه

31 مرداد 1401 16:16:41

7 بازدید

madaran_sharif

. . #قسمت_هفتم . #ام‌البنین (مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله) . کوچولوی سوم ما، خیلی آروم‌تر از قبلی بود.😃 می‌ذاشتمش یه کنار و کارهای خودم و دو تای اولی رو می‌کردم؛ وقتی هم که بزرگتر شد، خیلییی خوب با پسر دومم هم‌بازی شد. برای همین، از وقتی که دوساله شد و شروع کرد به صحبت کردن و بازی کردن با داداشش، یهو کلی از وقتم، خالی شد. . الانم الحمدالله روابطشون با همدیگه، خیلی خوبه! طوری که هرکی می‌بینه باورش نمی‌شه دو تا پسر اینقد خوب باشن!!😄 . اون دو تا که بازی می‌کردن. فقط گل‌پسر می‌موند که من باید سرگرمش می‌کردم و بهش می‌رسیدم. . گاهی اونم باهاشون، مشغول می‌شد و این خیلی براش خوب بود. مثلاً قبلا اگه می‌خواست بگه یه چیزی رو بده به من، با چند کلمه‌ی نامفهوم، من منظورشو می‌فهمیدم؛ ولی از وقتی سعی کرد با داداش‌هاش ارتباط بگیره، تلاش می‌کرد واضح‌تر بگه تا اونا هم بفهمن.👌🏻 . یه مدت، وقتی سومی تازه شروع کرد به صحبت کردن، گل‌پسر هم گفتاردرمانی می‌رفت و صحبت کردنش داشت بهتر می‌شد. و تو یه بازه‌ای، قشنگ تلاششون برای حرف زدن، با هم موازی شده بود...😍 . . یکی از مسائل خانواده‌هایی که فرزند اولشون مشکل داره، اینه که آیا بازم بچه‌دار بشن یا نه؟ . خیلی‌ها می‌ترسن که بچه‌ی بعدی هم مشکل‌دار باشه. برای همین، مشکلات این بچه‌ها بررسی می‌شه که معلوم بشه به چه علت اینطوری شده. اگه تو آزمایش‌های ژنتیک، چیزی معلوم نشه، احتمالش خیلی کم می‌شه و باید به خدا توکل کرد.😌 . بچه‌ی دیگه داشتن، برای روحیه‌ی خود پدر و مادر خیلی خوبه.☺️ . تو کاردرمانی، معمولا همه می‌گفتن مادرهایی که بچه‌ی دیگه‌ای ندارن، خیلی افسرده‌ترن. چون فکر می‌کنن دارن انرژی می‌ذارن و بازدهی خیلی کمی می‌گیرن و این، به مرور آدم رو اذیت می‌کنه...😣 . داشتن بچه‌ی دیگه، برای رشد خود بچه‌ی معلول هم خیلی خوبه.👌🏻 . چون یکی رو می‌بینه که داره مراحل رشد رو طی می‌کنه و تلاش می‌کنه با رشد اون، خودش هم پیشرفت کنه. . مثلاً وقتی اونا حرف می‌زنن، بچه‌ی معلول هم دوست داره حرف بزنه و باعث می‌شه توان کلامیش بهتر بشه. . یا مثلا نوزادی رو می‌بینه که اول راه نمی‌رفته ولی کم‌کم راه می‌ره. این باعث می‌شه بچه‌ی معلول هم تلاش کنه که راه بره و این تلاشی که می‌کنه، خیلی خوبه😃 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

04 اردیبهشت 1400 14:32:52

0 بازدید

madaran_sharif

. ⁦*️⃣⁩ اگه چهار سال پیش که تا سه ماه بعد تولدت تا صبح کشیک می‌دادی🕴️ و منم استند بای شما بودم (البته با روحی آشفته و کلافه😫😴) یکی بود و می‌اومد بهم می‌گفت تو چهار سالگی، ساعت ده شب نهایتا می‌خوابی قطعا باورم نمی‌شد...😨 . ⁦*️⃣⁩ اگه توی یک‌سال و نیمه‌گی⁦👶🏻⁩ که راحت دستشویی 🚽 هم نمی‌تونستم برم، ازبس بهم چسبیده بودی، ازآینده برام خبر می‌آوردند... که تو چهارسالگیت، من می‌تونم تو زمان بیداری تو چند دقیقه‌ای بخوابم، ابدا تو کتم نمی‌رفت😄 . ⁦*️⃣⁩ اگه تو دو و سه سالگی و لج‌بازی‌هات و دراز کشیدن کف مسیر🛏️ نجف-کربلا و وادی‌السلام و بانک قم و...⁦🤦🏻‍♀️⁩ بهم می‌گفتند تو چهار سالگی این‌قدر راحت بابت رفتارهای اشتباهت و حتی کارای سهویت عذرخواهی می‌کنی، همون موقع تو اوج لجبازی‌هات با هم راحت‌تر کنار می‌اومدیم😍 . ⁦*️⃣⁩ یا وقت آموزش دستشوییت، باور می‌کردم هیچ بچه‌ای تا آخر عمر پوشک نمی‌بنده و آخرش دیر یا زود یاد می‌گیره به وقتش بره دستشویی،😅 اون همه خون نجس خودمو کثیف نمی‌کردم⁦🤷🏻‍♀️⁩⁦ (چیه؟! خون همه نجسه دیگه😜😀) . . اما باید باور کنم که چالش‌ها موندنی نیستن و اگر همون وقتا ایمان می‌آوردم به زودگذر بودنشون، 🚄 قطعا صبر و آرامشم بیشتر بود، چون چالش‌های ما با شما⁦🧒🏻⁩⁦👧🏻⁩ تموم شدنی نیستن... اما نکته‌ی طلاییش همین گذرا بودنشه😉 . کاش قبل اومدنت یاد می‌گرفتیم: چطور می‌شه دنیا رو از دید یه کودک دید👀 و از پس گریه😭 و لجبازیش نیازهاشو فهمید⁦👌🏻⁩ و اوضاع رو سامون داد⁦🤗 تا این‌قدر با آزمون و خطا، روزهای قشنگمون رو سخت و تلخ نمی‌کردیم. . . #ز_زینی_وند #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

19 خرداد 1399 16:40:59

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی (مامان #محمد سه سال و هشت ماهه و #علی یک سال و هفت ماهه) . یادش بخیر... سال‌های پیش دهه اول محرم برای بچه‌ها یه دهه خاطره‌انگیز بود. هر شب بساط ددر رفتن جور بود. تو هیئت هم کلی بچه می‌اومد و حسابی تو سر و کله هم می‌زدن. آخرشم محمد نذری رو قبل از رسیدن به خونه مي‌خورد و می‌خوابيد. . وسط بازی گاهی مي‌اومد و تو تاریکی منو پیدا می‌کرد. مي‌نشست تو بغلم، با تعجب نگاهم مي‌کرد و با دستاش اشکامو پاک می‌کرد. -مامان چرا گریه می‌کنی?😥😢 . . روزاي اولی که کرونا اومد هیچ کس فکر نمي‌کرد آنقدر موندگار باشه. کم‌کم زمزمه‌هاشو شنیدیم که رفتنی نیست و باید باهاش بسازیم.😔 از همون موقع اولین اضطرابی که تو دلمون اومد این بود: نکنه تا محرم باشه😳 نکنه اربعین رو بگیره ازمون😳😰 . این روزها درحالی داریم به ماه محرم نزدیک می‌شیم که کرونا حسابی جا خوش کرده و انگار نمي‌دونه ما کل سال با انرژی همون هیئت رفتنا و اشک ريختنا روزگار مي‌گذرونديم😐😥 . این وسط ما مادرها شرایط متفاوت‌تری هم داریم، چون علاوه بر خودمون، حفظ سلامت بچه ها هم دغدغه‌مونه. . . قبلا خیلی لازم نبود فکر کنيم. اما این کرونا باعث شده مجبور بشیم سلول‌های خاکستری رو بیشتر به کار بگیریم و برای هر کاری چاره جدید بیاندیشیم. . . بیاید زیر همین پست یه بارش فکری مادرانه راه بندازيم. . امسال محرم چیکار کنیم? چه جوري حال و هوای بچه‌ها رو امام حسینی کنیم?! چجوری به بچه‌ها نشون بدیم که ما تو هیچ قالبی نمي‌گنجيم و هیئت باشه یا نباشه، بريم یا نريم، بازم وظیفه‌مونو پیدا می‌کنیم و انجام میدیم? . مامان‌های خوش فکر رو هم صدا کنید تا بیان پیشنهاداشونو بگن بهمون.😉 چند روز بیشتر تا محرم نمونده ها😓 . . #روزنوشت_های_مادری #محرم #کرونا #کودکان_حسینی #مادران_شریف_ایران_زمین

26 مرداد 1399 15:43:19

0 بازدید

madaran_sharif

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ساله، #محمدعلی ۷ساله، #محمدحسین ۵ساله، #محمدرضا ۳ساله) #قسمت_هشتم پرستاری که برای کمک میاد خونه‌مون، بیشتر روزها رو از ۸ صبح تا ۵ بعد از ظهر حضور دارن و گاهی اگه مادرم کار زیادی داشته باشن (معمولا یکی دو روز تو هفته)، می‌رن به ایشون کمک می‌کنن. روزهایی که ایشون نیستن، کارهای خونه و بچه‌ها رو خودم انجام می‌دم و یه کمی درسم رو می‌خونم. و وقتایی که هستن، کارهای خونه رو ایشون انجام می‌دن و منم فقط به بچه‌ها و درسم می‌رسم.👌🏻 اگه حجم درس‌هام کم باشه، بیشتر با بچه‌ها بازی می‌کنم یا کارهای فوق‌برنامه انجام می‌دم؛😁 مثل پختن کیک و پیتزا و غذاهای زمان‌بر. و اگه حجم درس‌هام زیاد باشه، فقط در حدی که کاری از بچه‌ها نمونه، به اونا رسیدگی می‌کنم و بیشتر درس می‌خونم. کارای درس و دانشگاه رو هم معمولاً تو خونه و پیش بچه‌ها انجام می‌دم. مگه اینکه کار فشرده داشته باشم و مجبور باشم برم تو حسینیه‌ی همکف ساختمونمون و اونجا کارامو انجام بدم.😁 بیشترین هدف از استخدام این خانوم، به خاطر حضور تو آزمایشگاهه که از ترم‌های بعد، پیش رو دارم. زمان خواب بچه‌ها هم از مواقعیه که سعی می‌کنم ازش استفاده کنم. مخصوصا که آرامش خونه هم بیشتره و راحت‌تر می‌شه درس خوند. موقع امتحانات هم که کارام زیاده، معمولاً تا دم نماز صبح بیدارم یا اگه شب خوابم بیاد، می‌خوابم و صبح خیلی زود بیدار می‌شم. تلاشم رو می‌کنم همیشه خونه نسبتاً مرتب باشه. همسرم هم تو کارهای خونه مشارکت می‌کنن و این باعث می‌شه بچه‌ها هم به مرتب بودن خونه اهمیت بدن.👌🏻 وقتی می‌بینن پدرشون با اون خستگی داره کمک می‌کنه، قشنگ تاثیر می‌گیرن و وقتی پدرشون تذکر می‌ده اینو بردار، ازش حساب می‌برن.😉 برای من بهترین زمان مرتب کردن خونه (غیر از مواقعی که همسرم میان) شب‌ها قبل خوابه. سعی می‌کنیم با کمک هم خونه رو مرتب کنیم بعد بخوابیم. اینجوری روز بعد رو با آرامش شروع می‌کنم و هول نمی‌شم که وای خونه رو ببین😢 حالا غذا رو چی کار کنم؟ حالا بچه‌ها رو چیکار کنم؟ البته گاهیم خسته می‌شم. مواقع خستگی، صحبت کردن با مادرم و همسرم و دوستام خیلی حالمو خوب می‌کنه. گاهی که با دوستای خانوادگی می‌ریم پارک یا بچه‌ها رو می‌سپریم به مامان یا پرستار و با همسرم یه تفریح دونفره داریم، روحیه‌م خیلی خوب می‌شه. برای حفظ سلامتی‌م، سعی می‌کنم تدابیر طب سنتی رو تو زندگی پیاده کنم. و اینکه تو اوقات خالی‌ورزش می‌کنم. هرچند برنامه‌ی منظم ندارم و اگه سرشلوغ باشم رهاش می‌کنم.🤪 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

11 مهر 1400 16:20:45

2 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_هفتم . #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله) . رتبه‌های کنکور، آخر شهریور اومد و اوایل مهر برای مصاحبه رفتم. . اساتید برای پذیرش، عمدتا به سوابق تحصیلی و کاری و رتبه‌ی کنکور توجه داشتن و اصلا کاری نداشتن دانشجوها مجردن یا متاهل، بچه دارن یا نه و چیزی هم نپرسیدن. طبیعتاً منم نگفتم که ۳ تا بچه دارم.😅 . خداروشکر نهایتا دانشگاه تهران قبول شدم.☺️ . برای دکترا، مدیریت آموزش عالی رو انتخاب کردم، تا بتونم‌ به حل مشکلات سیاست‌گذاری‌های کلان اقتصادی و مالی دانشگاه‌ها و ارتباط صنعت و دانشگاه و مسئله‌ی مهاجرت دانشجوها، کمک کنم. به هر حال برای این‌که بتونم توی این حوزه‌ها نظر بدم و کار کنم، لازمه مدرک داشته‌باشم تا به حرفم گوش بدن. . ترم ۱ دکترا از اوایل آبان‌ماه شروع شد. . کلاس‌های این‌‌ ترمم زیاده. چون از ارشد تغییر رشته دادم، یه سری درس‌های جبرانی رو باید برمی‌داشتم. . الآن سه روز در هفته‌ بعدازظهرها کلاس مجازی دارم. هفته‌ای ۱۰ ساعت برای کلاس‌هام و ۱۵ ساعت هم برای مطالعه و تکالیف درسی وقت لازم دارم. . هر چقدر هم وقت اضافه بیاد، کارم رو انجام می‌دم و ساعت کاری می‌زنم، که البته این ترم به خاطر مشغله‌هام خیلی کم‌تر شده. کلاس‌های مدرسه‌ی پسرام هم بعدازظهرهاست. . شرایط سختیه. هم باید سر کلاس خودم باشم هم حواسم به بچه‌ها باشه که بشینن سر کلاسشون و با‌ هم دعوا نکنن.😶 . توی این شرایط بیش از هر چیز، برنامه‌ریزی مهمه. . از قبل فکر می‌کنم که چیا باید بپزم، سریع ناهار رو آماده می‌کنم و پسر کوچیکم رو قبل کلاسام می‌خوابونم. گاهیم که نمی‌خوابه و وسط کلاس می‌ذارمش روی پام تا بخوابه.👶🏻 . پسر بزرگم که کلاس سومه، کارهاش رو به خودش سپردم و شرایط رو براش توضیح دادم. اونم خداروشکر توی این مدت مستقل شده. . همسرم هم چون من وقتم کم‌تره، سعی می‌کنن برای بچه‌ها بیشتر وقت بذارن. شبا با بچه‌ها بازی می‌کنن و به کارهای درسی‌شون رسیدگی می‌کنن. به پسر اولم کمک می‌کنن کاردستی‌هاشو بسازه و‌ به پسر دومم واسه حفظ شعرهای پیش‌دبستانی‌ش کمک می‌کنن. گاهیم پسر بزرگم، توی تکالیف پسر کوچیکم، کمکش می‌کنه.😊 . الآن هم که نزدیک امتحانای خودم و پسرم هستیم و فشار کاری‌مون خیلی بیشتره. . گاهی از شدت خستگی با خودم می‌گم شاید اصلا اشتباه کردم دکترا رو شروع کردم! اما بعدش که استراحت می‌کنم، دوباره حالم سرجاش میاد و با انگیزه کارا رو ادامه می‌دم.💪🏻 . شرایط سختیه اما خوب و مفیده برای همه‌مون و داریم رشد می‌کنیم.😌 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

27 دی 1399 16:43:57

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #آ_مصلی (مامان #زینب ۲.۵ ساله و #احمدرضا ۹ماهه) . کودکی خوبی داشتم.😊 متولد ۶۸ در مشهد هستم، با ۲ خواهر و ۲ برادر. خیلی شر بودم و واقعا از دیوار راست بالا می‌رفتم. رابطه‌ام با داداش کوچیکم عالی بود. اما بعد از ازدواج، با خواهرام خیلی صمیمی‌تر شدم و وقتی مادر شدم، این رابطه خیلی بیشتر شد. . تو مدرسه شاگرد زرنگ بودم، ولی به شدت خرابکار. معلم‌ها برای اینکه خیالشون ازم راحت بشه، منو نماینده می‌کردن.🤪 . هدفم تو نوجوانی پولدار شدن و زود ازدواج کردن بود.🤑👰🏻 از اول ازدواجی بودم.😁 بدم نمیومد از دو تا خواهر بزرگترم، زودتر شوهر کنم. . رشته‌ام طلا و جواهرسازی کاردانش بود و خیلی دوستش داشتم. . دانشگاه نرفتم و رفتم آموزشگاه خیاطی و کم‌کم تو مزون‌های لباس، مشغول به کار شدم. ۳ سال بعد هم، تو ۲۱ سالگی، مزون خودم رو افتتاح کردم.😎 . همون موقع حوزه علمیه رو هم شروع کردم. متحول شده بودم.😜 حوزه رو خیلی دوست داشتم. دوستام هم معرکه بودن و عالی گذشت. درسام خیلی خوب بود خدا رو شکر و بیشتر از مدرسه وقت می‌ذاشتم. . ولی خداییش سر به راه بودن سخته! بعضی از دوستام همیشه خانم بودن، ولی من قیافم هم تابلو بود دارم ادا درمیارم که متین به نظر بیام.😌 همچنان با یه سری از دوستان هم قماش، تشکیل یه گروه زیرزمینی داده بودیم.😜 حالا مثلا خلافمون این بود که، سر کلاس چیپس می‌خوردیم، موهای ردیف جلویی‌ها رو به هم گره می‌زدیم، جزوه‌هاشونو قایم می‌کردیم و... الان که فکرشو می‌کنم، با چه چیزای کوچیکی شاد بودیم‌.😄 . ۲۶ سالگی ازدواج کردم؛ خیلی سنتی از طریق دوستم. ازدواجمون خوب بود، هم ساده، هم مدرن؛ یعنی سعی کردیم امروزی باشه، ولی بدون بریز و بپاش‌های بیخودی. مثلا خودم لباس عروسم رو دوختم و انصافا شیک هم شد.😏👗 . بعد از ازدواج، کار خیاطی رو تو یکی از اتاق‌های خونه‌مون ادامه دادم. . یه هیئت هم داشتیم که من از اعضای اصلیش بودم. دمدمای عید، اردوی راهیان نور می‌رفتیم و من جزء کادر خدماتی فرهنگی بودم. بعد از عقد هم باهاشون رفتم، ولی تنها. راستش شوهرم اهل هیئت و جلسه و... نیستن؛ ولی هیچ وقت به من نمیگن که تو هم نرو. حتی صبح جمعه، خودش منو می‌بره دعای ندبه هیئت، ولی خودش برمیگرده خونه می‌خوابه.🤣 . اعتقاداتمون هم، با هم فرق داره؛ ولی ما سعی کردیم برای حفظ آرامش تو زندگیمون، هیچ وقت با هم بحث نکنیم که خدا رو شکر تا الان اوضاع نسبتا خوب بوده. شوهرم خییییلی خوبی‌ها داره که سعی میکنم بیشتر به اونا توجه کنم.😊👌🏻 . پ.ن: لباس دخترم توی عکس رو خودم دوختم.😊 . . #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #آ_مصلی (مامان #زینب ۲.۵ ساله و #احمدرضا ۹ماهه) . کودکی خوبی داشتم.😊 متولد ۶۸ در مشهد هستم، با ۲ خواهر و ۲ برادر. خیلی شر بودم و واقعا از دیوار راست بالا می‌رفتم. رابطه‌ام با داداش کوچیکم عالی بود. اما بعد از ازدواج، با خواهرام خیلی صمیمی‌تر شدم و وقتی مادر شدم، این رابطه خیلی بیشتر شد. . تو مدرسه شاگرد زرنگ بودم، ولی به شدت خرابکار. معلم‌ها برای اینکه خیالشون ازم راحت بشه، منو نماینده می‌کردن.🤪 . هدفم تو نوجوانی پولدار شدن و زود ازدواج کردن بود.🤑👰🏻 از اول ازدواجی بودم.😁 بدم نمیومد از دو تا خواهر بزرگترم، زودتر شوهر کنم. . رشته‌ام طلا و جواهرسازی کاردانش بود و خیلی دوستش داشتم. . دانشگاه نرفتم و رفتم آموزشگاه خیاطی و کم‌کم تو مزون‌های لباس، مشغول به کار شدم. ۳ سال بعد هم، تو ۲۱ سالگی، مزون خودم رو افتتاح کردم.😎 . همون موقع حوزه علمیه رو هم شروع کردم. متحول شده بودم.😜 حوزه رو خیلی دوست داشتم. دوستام هم معرکه بودن و عالی گذشت. درسام خیلی خوب بود خدا رو شکر و بیشتر از مدرسه وقت می‌ذاشتم. . ولی خداییش سر به راه بودن سخته! بعضی از دوستام همیشه خانم بودن، ولی من قیافم هم تابلو بود دارم ادا درمیارم که متین به نظر بیام.😌 همچنان با یه سری از دوستان هم قماش، تشکیل یه گروه زیرزمینی داده بودیم.😜 حالا مثلا خلافمون این بود که، سر کلاس چیپس می‌خوردیم، موهای ردیف جلویی‌ها رو به هم گره می‌زدیم، جزوه‌هاشونو قایم می‌کردیم و... الان که فکرشو می‌کنم، با چه چیزای کوچیکی شاد بودیم‌.😄 . ۲۶ سالگی ازدواج کردم؛ خیلی سنتی از طریق دوستم. ازدواجمون خوب بود، هم ساده، هم مدرن؛ یعنی سعی کردیم امروزی باشه، ولی بدون بریز و بپاش‌های بیخودی. مثلا خودم لباس عروسم رو دوختم و انصافا شیک هم شد.😏👗 . بعد از ازدواج، کار خیاطی رو تو یکی از اتاق‌های خونه‌مون ادامه دادم. . یه هیئت هم داشتیم که من از اعضای اصلیش بودم. دمدمای عید، اردوی راهیان نور می‌رفتیم و من جزء کادر خدماتی فرهنگی بودم. بعد از عقد هم باهاشون رفتم، ولی تنها. راستش شوهرم اهل هیئت و جلسه و... نیستن؛ ولی هیچ وقت به من نمیگن که تو هم نرو. حتی صبح جمعه، خودش منو می‌بره دعای ندبه هیئت، ولی خودش برمیگرده خونه می‌خوابه.🤣 . اعتقاداتمون هم، با هم فرق داره؛ ولی ما سعی کردیم برای حفظ آرامش تو زندگیمون، هیچ وقت با هم بحث نکنیم که خدا رو شکر تا الان اوضاع نسبتا خوب بوده. شوهرم خییییلی خوبی‌ها داره که سعی میکنم بیشتر به اونا توجه کنم.😊👌🏻 . پ.ن: لباس دخترم توی عکس رو خودم دوختم.😊 . . #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن