پست های مشابه

madaran_sharif

. . سلام✋🏻 خانومِ نانسی رو یادتونه که ۱۵ فرزند داشتن و از راهکارهاشون برای کاهش هزینه ها می‌گفتن؟! ادامه‌ی پیشنهاداتشون رو تو این کلیپ ببینید. شما کدوم یکی از این کارها رو انجام می‌دید؟! پیشنهادتون برای کاهش مصرف انرژی چیه؟ مامان‌ها رو تگ کنید تا بیان بگن چه‌جوری هزینه‌هاشونو کم می‌کنن؟! #ا_باغانی #پ_عارفی #پ_بهروزی #خانواده_چندفرزندی #مدیریت_اقتصادی_خانواده #مادران_شریف_ایران_زمین

04 شهریور 1400 17:42:26

0 بازدید

madaran_sharif

. #ر_ن (مامان سه فرزند ۷ساله، ۴ساله و ۶ماهه) . چادری شدم. اولش یکم نگران بودم که می‌تونم ازپسش بربیام یا نه! چون دیگه نمی‌تونستم اون آدم باکلاس باشم. . اما حس می‌کردم کارم درسته. چون کم‌کم دیدم خیلیم بد نیست. انگار از قید و بندهایی که برای ظاهرم داشتم رها و آزاد شده بودم و حس آرامش داشتم. نگران نبودم چه قضاوتی درموردم میشه و آدمای اطرافم این ظاهر رو می‌پسندن یا نه.🤷🏻‍♀ . ترم اول بودم. تو اون ترما، اوضاع پسرهای هم‌دانشگاهی، همیشه موضوع بحث دخترای اطرافم بود و اخبارشون بین همدیگه رد و بدل می‌شد. . من اما تصمیم گرفتم قاطی این بحثا نشم و خودم رو از این کنجکاویا و خبر گرفتن‌ها، رها کنم. اینطوری تمرکز بیشتری داشتم. . دیگه تو کلاسا راحت بودم و تو آزماشگاه‌ها سرمو پایین می‌انداختم و هر کاری لازم بود برای اون درس انجام می‌دادم. بدون اینکه نگران چیزی باشم. . روزها می‌گذشت و من حوزه دانشجویی رو در کنار درسم ادامه می‌دادم. فعالیت‌های فرهنگیم هم زیاد شده بود. . ترم پنج بودم که توسط یکی از دوستان متاهل، به همسرم معرفی شدم. با هماهنگی خانواده، چون محل زندگی خانواده‌ام شهر دیگه‌ای بود، اولین بار در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی با هم صحبت کردیم. . بعد از چندین بار صحبت و پرسش و پاسخ‌ از طریق ایمیل و... حوالی عید غدیر، عقد کردیم.💑 فرداش من میان‌ترم داشتم و اولین بار قرار گذاشتیم و تو کتابخونه درس خوندیم. . هر دومون دانشجو بودیم و به شدت درس می‌خوندیم و تفریحاتمون بیشتر اردوهای دانشجویی و جهادی بود. از اولین اردو جهادی متاهلی که برگشتیم، ماه رمضون بود.🌙 من و خانواده چهار پنج روزه، جهیزیه خریدیم و دو روز بعد، فردای عید فطر، عروسی گرفتیم.👰🏻🤵🏻 . روز عروسی به جای لباس عروس، یه لباس مجلسی شیری رنگ پوشیدم و آرایشگاه هم به عنوان عروس نرفتم که هم هزینه کمتری بدم و هم آرایش طبیعی‌تر و کمتری داشته باشم. . آتلیه هم قرار نبود بریم و دختر خاله‌ام ازمون عکس و فیلم گرفتن. ولی فقط به خاطر دل مامانم، همون روز عروسی بدون هماهنگی قبلی رفتیم آتلیه و چند تا عکس گرفتیم. . دم اذان هم از بلندگوها اذان پخش شد و نماز خوندیم. . . مراسم ازدواجمون ساده برگزار شد. چون هم خودمون می‌خواستیم ساده باشه و به رسومات، اهمیت نمی‌دادیم و هم اینکه واقعا سرمون شلوغ بود و وقت نداشتیم.😅 . زندگی‌مونو تو خوابگاه متاهلی شروع کردیم. . . #تجربیات_تخصصی #قسمت_سوم #مادران_شریف_ایران_زمین

08 مهر 1399 17:19:58

0 بازدید

madaran_sharif

. سلام دوستان و همراهان عزیز مادران شریف.😃 چند روز پیش ازتون یه سوالی پرسیدیم. اینکه بعد بچه‌دار شدن، هم‌چنان همسر شوهرتون بودید، یا فقط مامان بچه‌هاتون شدید؟! الحمدلله پاسخ‌های خیلی خوبی برامون ارسال شد. تو این پست نکات مطرح شده رو جمع‌بندی کردیم. عکس‌ها رو ورق بزنید... #مهارت_های_مادرانه #مادران_شریف_ایران_زمین

17 مرداد 1400 15:15:29

0 بازدید

madaran_sharif

. چشمامو که باز کردم دیدم وقت نماز صبحه📿 . نمازمو خوندم و با دلِ قرص دوباره خوابیدم.💤‍ . #مامانم از دیشبش اومده بودن خونه‌ی ما و یکی دو روز می‌موندن تا بابام از سفر برگردن. . خوابیدم که خستگی در کنم و در طول روز که زهرا رو به مامانم می‌سپرم، به کارام برسم.💪 . ۳۰ آذر بود و باید تا آخر شب #پروژه‌ای رو تحویل می‌دادم 💻 که هنوز یه بخشیش مونده بود. . نزدیک ظهر از #خواب بیدار شدم.🙈 . تا سفره‌ی صبحونه رو بچینم، برای مامانم ردیف کردم؛ ✅من بعد از صبحونه می‌رم تو اتاق یه کار فوری دارم. ✅بعدشم... . سر سفره مامانم گفتن من می‌رم، عصری یه #کلاس دارم و شب برمی‌گردم.😊 . انگار آبِ یخ ریختن رو سرم☹ . هیچی نگفتم چون حس کردم براشون کلاس مهمیه که این تصمیم رو گرفتن😪 ‌. چند دقیقه بعد از این مکالمه، من موندم یخ زده وسط اتاق، با زهرا و کلی برنامه‌ی هوا شده.🎈 . به هم ریختم...😫 با زهرا #چالشناک شدم! بی‌حوصلگیم داشت می‌ریخت روی زبونم و غر و #نهی می‌شد سر دخترکم.😞 . می‌رفت سراغ کابینت خطرناک ادویه‌ها که تازه کشف کرده بود و من #اعصاب هیچ تعامل سازنده‌ای رو باهاش نداشتم.😡 . تو یه لحظه تصمیم گرفتم #موقعیتم رو #عوض کنم.🤔 . آب بازی دو نفره!💦 . رفتیم تو حموم و تا حال داشتیم جیغ و آب بازی👩‍👧 . ماشین لباسشویی رو روشن کردیم و با هر صدا و چرخش یه قاشق غذا خوردیم🍝 . حالا دیگه عصر شده بود و وقت خوابِ زهرا😴 بلکه منم یه کم به پروژه‎م برسم 😪 . بعد از نیم ساعت تلاش...⏰ مامان لالا نه؟😥 نَ😬 لالا؟😭 نَ🤗 . و چراغا روشن💡 . ظرفای شیشه‌ای رو از کابینت درآوردم و زهرا رفت سراغ #کابینت_بازی‌ش. . یادم افتاد شب یلداست🍉، دو تا دونه اناری که داشتیم رو مادر دختری دون کردیم، یه کَمِش رو با کثیف کاری خوردیم و شعر خوندیم. 😊 ‌. زهرا رو نِشوندم روی کابینت که #آشپزی یاد بگیره😎، من پوست می‌کندم و زهرا اَه اَه‌‌هاشو می‌ریخت یه کم توی سطل و یه کم از اون بالا کفِ زمین و هر دو راضی بودیم😍 . ماشین لباسشویی دینگ دینگ کرد و خاموش شد. . زهرا لباسارو با ذوق می‌انداخت روی بندِرخت👖👚 و دست می‌زدیم👏 و هورا می‌کشیدیم 😊و #شب_یلدا شد. . من و زهرا یه "روز یلدایی" داشتیم، که توش چند ساعت بیشتر کنار هم بودیم.💕 . پ ن ۱: یه دقیقه‌ بیشترِ دیشب رو اختصاص دادم به پروژه‌م و تا پاسی از شب انجامش دادم💻⌛ . پ ن ۲: 🙏 به امید روزی که زهرا با خواهر برادراش مشغول بازی باشه 👧👶🧒👧و تنها #هم‌بازیش که همه‌ی اوقاتشو باید پر کنه، مامانش نباشه. . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #کمکِ_خانواده #یلدا #اولویت #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

01 دی 1398 15:42:27

15 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_پنجم #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹، ۶ و ۳ ساله) . خدا رو شکر کارم منعطف بود و نقش مادری من رو هم به رسمیت می‌شناختن.😊 یه کار پژوهشی در حوزه‌ی زن و خانواده بود که اکثرش رو توی خونه انجام می‌دادم و گاهی هم که جلسه داشتیم، می‌تونستم بچه‌ها رو با خودم ببرم توی جلسه یا مهد همون‌جا بذارمشون.👶🏻👦🏻 . پسر دومم رو از شیر و پوشک گرفتم و دیگه به بچه‌ی سوم فکر می‌کردم. دوست داشتم قبل از اینکه پسر اولم مدرسه‌ای بشه، بچه‌ی سوم هم به دنیا بیاد و از آب و گل در بیاد. چون فکر می‌کردم زایمان و نوزادداری در کنار بچه کلاس اولی، برام سخت باشه.😅 . اما همسرم می‌گفتن هنوز زوده. چون دانشجوی دکترا بودن و سرشون شلوغ بود و می‌گفتن شاید نتونم و وقت نشه خیلی کمکت کنم. اما بعد از یه مقدار گفتگو ، قانع شدن خدا رو شکر. پسر سومم فروردین ۹۷ به دنیا اومد، به فاصله‌ی ۳ سال از قبلی.😍 . برای زایمان رفتم شهرستانمون. زایمان سزارین سختی بود و بعدش هم تا مدتی به خاطر عفونت بخیه‌ها، تب و لرز داشتم.🤒 زود برگشتیم تهران و چون حالم خوب نبود، مامانم هم باهام اومدن و چند وقتی پیشم موندن و کمک کردن. . هنوز یه ماه از زایمانم نگذشته بود که صاحب‌خونه گفت باید تخلیه کنید. روزهای خیلی سختی داشتیم. ماه رمضان هم بود و همسرم خیلی اذیت شدن. شبا باید می‌رفتن دنبال خونه می‌گشتن. محدودیت انتخابمون هم بیشتر شده بود با ۳ تا بچه.😕 . خلاصه به هر سختی که بود اسباب‌کشی کردیم. ناراحت بودم و نگران از اینکه دوباره سال‌های بعد هم با همین مشکل مواجه بشیم. . چند وقت بعدش همسرم دکتراشون رو تموم کردن و کارشون رسمی شد و خدا رو شکر درآمدمون بیشتر شد. مدتی بعد هم به طرز باورنکردنی شرایط جور شد و تونستیم خونه بخریم.🤩 هیچ‌کدوم اصلا فکرشم نمی‌کردیم. ولی می‌دونستیم همه‌ش به برکت بچه‌ها و لطف خدا بوده. . همسرم وقتشون آزادتر شده بود و بیشتر با بچه‌ها بازی می‌کردن.☺️ بازی‌های هیجانی و پرتحرکی که فقط از عهده پدر و پسرا برمیاد و من هیچ‌وقت از این مدل بازیا باهاشون نمی‌کردم. گاهیم با هم می‌رفتن دوچرخه‌سواری و منم توی خونه یه استراحتی می‌کردم. . پسر سومم خیلی به همسرم وابسته بود و دوست داشت باباش بهش غذا بدن بخوره. تا الآنم همینطوره. قصه‌های شب، قبل خواب، رو هم همسرم براشون تعریف می‌کردن. خلاصه با اینکه ساعت حضورشون توی خونه، بازم کم بود و ۸ شب می‌اومدن، ولی از نظر کیفی جبران می‌کردن.👌🏻 بچه‌ها هم دیگه می‌دونستن که بابا صبح می‌رن سرکار و شب میان و اینو پذیرفته بودن. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

24 دی 1399 16:40:50

0 بازدید

madaran_sharif

. #ز_منظمی (مامان #علی آقای ۴ساله و #فاطمه خانم ۳ ساله) #قسمت_اول دو سال بود که بچه‌ها چشمشون دنبال قرآن من بود.😅  هروقت می‌خواستیم قرآن بخونیم دوست داشتند قرآن من رو بردارن. (قرآنم ظاهر بچه پسندتری داره😁) امسال اولین سالی بود که عید ایران بودیم و بچه‌ها عیدی نقدی گرفتن رو تجربه کردن. بعد از تعطیلات با کلی ذوق و شوق با بچه‌ها رفتیم کتاب‌فروشی تا با عیدی هاشون خرید کنن.  هر کدوم کنار کتابی که خریدن یه قرآن هم برداشتند.  علی آقا قرآن سبز و فاطمه خانم قرآن صورتی.🤩  هدف من از تهیه‌ی قرآن برای بچه ها این بود که احساس انس و تعلق با قرآن در وجودشون شکل بگیره. حالا قراره شب قدر هم با قرآن‌های خودشون قرآن به سر بگیرند. متأسفانه سال‌های پیش توفیق زیاد قرآن خوندن رو در ماه مبارک نداشتم. امسال تصمیم گرفتم تلاش کنم کنار بچه‌ها بیشتر از سال‌های قبل قرآن بخونم.  حالا یه وقت‌هایی در روز سه‌تایی کنار هم می‌شینیم. من قرآن می‌خونم و بچه‌ها هم به قرآن‌های خودشون نگاه می‌کنن. البته که وسطش سراغ بازی هم می‌رن، بپربپر هم می‌کنند، کشتی هم می‌گیرند🤪 اما همین‌که گاهی کنارم می‌شینن و کتاب‌های قرآن شون رو دست می‌گیرند قشنگ و کافیه.😍 روز اول وسط قرائت جزء اول قرآن، به ذهنم رسید بعضی از آیات رو که برای بچه‌ها قابل‌فهمه یا داستان جذابی داره براشون توضیح بدم. و همین باعث شد زمان تلاوت من رو با ذوق و شوق رسیدن به یه داستان جدید بگذرونند. چند شب پیش وقتی داشتم آیات آخر سوره‌ی بقره رو می‌خوندم به داستان جالوت و طالوت رسیدم و احساس کردم این داستان برای علی آقا و فاطمه خانم خیلی جذابه. صداشون کردم و شروع کردم به تعریف داستان… گاهی هم چند کلمه از متن عربی رو براشون می‌خوندم. از قضا خیلی داستان رو دوست داشتند و جالب‌تر اینکه دیدم چه قشنگ می‌شه داستان رو به ماه مبارک و فلسفه‌ی روزه ربط داد. تو پست بعد داستانی که برای بچه‌ها گفتم رو براتون میذارم. تا شما هم ایده بگیرید و از این داستان‌ها برای بچه‌ها بگین. ان‌شاءالله که باعث انس بیشترشون با قرآن بشه شما هم ما رو تو این ماه عزیز از دعای خیرتون محروم نکنید.😍 راستی آقای عباسی ولدی (فکر کنم مخاطب‌های اینجا دیگه ایشون رو به خوبی می‌شناسن😁) یه کانال دارن به اسم لالایی خدا که اونجا قرآن رو به زبان ساده برای بچه‌ها ترجمه می‌کنن و همراهش قصه تعریف می‌کنن. یه نگاهی به محتواهاشون بندازید.😍 آدرس کانال ایتا : لالایی خدا https://eitaa.com/lalaiekhoda #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

27 فروردین 1401 19:40:04

1 بازدید

مادران شريف

0

0

. . سلام✋🏻 کلیپ جدید داریم براتون.😍 تو این کلیپ سرگذشت دختر کوچولویی به اسم رزی رو می‌بینیم! همون دختر مبتلا به سندروم داون که توسط خانم آنجلا به فرزندخواندگی گرفته می‌شه. وقتی که چهار سال و نیمه بوده از بهزیستی وارد خانواده‌شون می‌شه و الان هفت سالشه. توی خانواده و به خاطر ارتباط با خواهر و برادرهاش تونسته خیلی پیشرفت کنه. حتما کلیپ رو ببینید.👌🏻 صفحه اینستاگرام این خانواده اینجاست 👇 @thisgatherednest پ.ن: به نظرتون چی می‌شه که به یه نفر باید گفت فرزند بی‌گناه سندروم داون خودت رو از بین نبر!!! و یکی دیگه با میل خودش سرپرستی یه دختر با این شرایط رو قبول می‌کنه؟! #کلیپ #ترجمه #زیرنویس #ا_باغانی #پ_عارفی #ف_محرم_زاده #پ_بهروزی #خانواده_چندفرزندی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. . سلام✋🏻 کلیپ جدید داریم براتون.😍 تو این کلیپ سرگذشت دختر کوچولویی به اسم رزی رو می‌بینیم! همون دختر مبتلا به سندروم داون که توسط خانم آنجلا به فرزندخواندگی گرفته می‌شه. وقتی که چهار سال و نیمه بوده از بهزیستی وارد خانواده‌شون می‌شه و الان هفت سالشه. توی خانواده و به خاطر ارتباط با خواهر و برادرهاش تونسته خیلی پیشرفت کنه. حتما کلیپ رو ببینید.👌🏻 صفحه اینستاگرام این خانواده اینجاست 👇 @thisgatherednest پ.ن: به نظرتون چی می‌شه که به یه نفر باید گفت فرزند بی‌گناه سندروم داون خودت رو از بین نبر!!! و یکی دیگه با میل خودش سرپرستی یه دختر با این شرایط رو قبول می‌کنه؟! #کلیپ #ترجمه #زیرنویس #ا_باغانی #پ_عارفی #ف_محرم_زاده #پ_بهروزی #خانواده_چندفرزندی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن