پست های مشابه

madaran_sharif

. و اما اقدامات بالینی😄 ✅ اول؛ برنامه‌ریزی کارهای ماه و هفته‌ی پیش‌رو رو نوشتم، کارهای «فردا» رو هم لیست کردم. یه لیست مفصل شد با همه‌ی جزییات! 🔸بازی با علی👶🏻 🔸بازی با محمد👦🏻 🔸بازی سه تایی!👩🏻👦🏻👶🏻 🔸دانه برای مرغ‌ها 😅🐔 . حتی همون #آیت‌الکرسی، #چهار_قل، صدقه و اسفند هم تو برنامه‌ی هر روز می‌نوشتم. . گفتم خدا کنه تا فردا شب بخش خوبی از کارام پیش رفته باشه و حالم خوب باشه. . صبح شد و پر توان شروع کردم...💪🏻 کلی کار دارم که باید انجام بدم و تیکشو بزنم تا خوشحال بشم😅 پس وقت ندارم که کسل باشم. . در کمال تعجب همه‌ی اون لیست تا قبل ساعت ۱۱ ظهر تیک خوردن😮 بدون فشار عصبی به خودم و گل پسرا😍 (هرجا بچه‌ها صدام‌ می‌کردن کار رو رها می‌کردم و می‌رفتم، ولی حواسم بود که اولین فرصت برگردم به برنامه که به فنا نره!😀) . ✅ دوم؛ رمزِ «وقتِ اضافه» داشتن تو خونه اینه که «هیچ کاری بدون دلیل موجه، ترک نشه.» (دلیل موجه مثل نیاز بچه 👦🏻👶🏻) کار پیش اومد، همون موقع انجام بده، تل‌انبار نشه! کارِ مونده خیلیی انرژی می‌گیره‌.😖 تبدیل می‌شه به یه فایل باز، حافظه رو اشغال می‌کنه، و سرعت سیستم کم می‌شه.😅 . 👈🏻چای خوردین، لیوان روی زمین نمونه! 👈🏻از بیرون اومدیم لباس‌ها بره سرجاش. 👈🏻حین آشپزی هر ظرفی کثیف شد، نذار تو سینک بمونه. شستن یه ملاقه چند ثانیه وقت می‌گیره، ولی شستن دو تا سینک پر از ظرف، علاوه بر وقتی که می‌گیره، خیلیی رو اعصابه!😵😖 👈🏻بعد غذا، شستن ظرف‌های ۴ نفر حداکثر ده دقیقه وقت می‌بره! 👈🏻بعدش هم با جارو دستی سی ثانیه جارو میزنی. . ✅سوم؛ این نکته خیلی مهمه! برنامه‌ریزی و کار منظم برای اینه که حالمون خوب باشه و توانمون بهینه مصرف بشه. بنابراین خودِ این فرایند نباید انرژی‌گیر یا حال‌گیر😆 باشه! پس اگر برنامه ریختی و به هر دلیلی اجرا نشد، یا اگر کارهای خونه موند و خونه به هم ریخت، تو به هم نریز!😉 اصالت با اجرای برنامه نیست! اصل، حال خوب من و بچه‌هام و زندگیمونه تا بتونیم به سمت #هدف پیش بریم.💐 . ✅چهارم؛ با همه‌ی این‌ها بازم روزایی پیش میاد که حالم خوب نباشه و بی‌صبر بشم. اصلا اگه آدم همه‌ش حالش خوب باشه که خیلی لوس می‌شه زندگی!😅 مهم اینه که زود خودمو جمع کنم و برم پشت سنگر!😅 . مورد جذاب پنجم رو تو کامنت بخونید.🌷👇👇 #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

26 اسفند 1398 16:53:06

0 بازدید

madaran_sharif

. بعد از سفر مشهد، قدیما: - سلااام زیارت قبول، خوب بود؟ خوش گذشت؟☺️ -- سلااام، قبول حق، روزی شما ان‌شاءالله، آره خداروشکر، خیلی خوب بود، همه‌‌ی نمازا رو حرم رفتیم، نایب الزیاره بودیم، جامعه‌ کبیره، امین الله، دعای عالیه المضامین هم که فوق العاده‌ست، هربار می‌رفتم حرم می‌خوندم و دعاگوی همه بودم.😄 . بعد از سفر مشهد، الان: - سلام، مشهد بودی؟ چه بی‌خبر؟! -- سلام، آره دیگه، ببخشید، قبلش نشد بگم، انقدر که عجله‌ای آماده شدیم، بچه‌ها مریض بودن و تا لحظه‌ی آخر وضعیتشون معلوم نبود، ولی بالاخره رفتنی شدیم.😍 - خب به سلامتی، زیارت قبول، خوب بود؟! -- آره خداروشکر، روز اول بچه‌ها رو گذاشتم تو کالسکه و تا دارالحجه رفتیم و برگشتیم، روز دومم محمد رو بردیم شهربازی حرم، از باب‌الرضا تا صحن کوثرم با ماشین برقی رفتیم.😁 روز سوم بچه‌ها پیش باباشون موندن و نیم ساعت زیارت کردم، روز آخرم علی تب کرد رفتیم دارالشفای امام. خوب بود خداروشکر🙄😄 . پ ن: باز هم معتقدم به برکتِ وجودِ همین فسقلی‌ها توفیقِ زیارت پیدا کردیم. و خب به قولِ آقای عباسی ولدی "بازی چه محرابِ خوبیست برای عبادت" ما الان سه سالی میشه که تو محرابِ عبادتیم کلا😂 تقبل الله😅 . #پ_بهروزی #ریاضی_۹۱ #روزنوشت_های_مادری #نصیرالدین_محمد #عمادالدین_علی #زیارت_مشهد #مادران_شریف

12 دی 1398 17:30:56

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_دوم #ن_علیپور (مامان #محمدطاها ۸/۵ساله، #آزاده ۴سال‌ و ۱۰ماهه، #علیرضا ۹ماهه) همیشه عاشق خیاطی و نقاشی روی پارچه و لباس بودم و دوست داشتم خودم لباس‌های رنگارنگ برای بچه‌هام بدوزم. از اونجایی که رشته‌م هم طراحی لباس بود، فوت‌و‌فن کار رو یاد گرفته بودم. تو زمان عقد، برام خودم لباس‌های مجلسی می‌دوختم و الان بیشتر لباس‌های کمد کار خودمه.👌🏻😉 دخترم که یک ساله شد، وقتم آزادتر شد و دوباره تونستم رو کاری که دوست داشتم وقت بذارم. الان تعدادی از لباس‌های خودم و همسرم و بچه‌ها رو می‌دوزم و این از لحاظ اقتصادی، برامون، خیلی به صرفه می‌شه. گاهی هم روی لباس‌هایی که دوختم، طراحی می‌کنم.😇 مثلاً جلیقه‌ای که عکسش رو می‌بینید، با رنگ اکریلیک مخصوص پارچه، نقاشی کردم.😊 پالتو رو هم با یک پنجم قیمت خودم دوخت‌.😉 دخترم که ۳ ساله شد، وقتم خیلی بیشتر شد؛ چون خواهر و برادر با هم بازی می‌کردن و کار زیادی با من نداشتن. دخترم هر روز می‌گفت باید ده تا خواهر و ده تا برادر براش بیارم.😐😳 این بار خدا جواب دعاهای دخترم رو داد و من خیلی زود بچه‌ی سوم رو باردارشدم.😄 البته با مشکلاتی از قبیل قند بارداری و تیرویید. از ماه چهارم بارداری کرونا اومد و من غربالگری وسونوها رو نرفتم؛ فقط برای آزمایش‌های قند و تیرویید می‌رفتم که به لطف خدا و با تلاش‌های دکترم، یک ماه مونده به زایمان هر دو تاش برطرف شدن.🤲🏻 با چله‌ی زیارت عاشورا و سوره انشقاق خداروشکر پسرم شهریور ۹۹ خیلی راحت دنیا اومد.😍 دخترم با اینکه خودش دوست داشت بچه‌ی کوچیک داشته باشیم، چون پسر بود‌ و خواهر دار نشده بود، خیلی ناراحت شد. این مسئله هم با هدیه‌ای از طرف نوزاد تا حدودی حل شد.😊 پسر بزرگم که تو زمان بارداری کلاس اول بود، از ۱۵ شهریور دوباره راهی مدرسه شد، برای کلاس دوم.🥳 مدرسه‌ها که باز شد، دوباره بهانه‌های دخترم شروع شد که چرا من مدرسه نمی‌رم و چرا من کتاب ندارم... منم هر دوشون رو کنار خودم می‌نشوندم و می‌گفتم بیا می‌خوام دیکته بگم، بنویسید.😊 الانم که فصل امتحاناته و باید برای درس‌هاشون، فیلم بگیریم که اونم یه پروسه‌ایه.😂 باید یه وقتی باشه که کوچولومون خواب باشه یا دخترم ببرتش تو اتاق باهاش بازی کنه که بتونیم فیلممون رو بگیریم.😁 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

16 خرداد 1400 16:59:25

0 بازدید

madaran_sharif

. به لطف خدا کارهام، روزبه‌روز تمیزتر و قشنگ‌تر می‌شد.😊 . اولویت اولم رو همسر⁦👨🏻⁩ و دخترم⁦👶🏻⁩ قرار داده بودم. بعدش کارهای خونه🥣🍲🧹🧽 و بعد عروسک‌ها🎀 که با علاقه، یکی‌یکی سر و سامون می‌دادم.😉 . اوایل که گل دختر کوچیک بود⁦👶🏻⁩، می‌ذاشتمش روی بالشت و کارای خونه و عروسکا رو انجام می‌دادم و اون فقط نگاه می‌کرد.😃 . اما بعد که راه افتاد، من هم همه‌ی کارها رو به سطوح بالا منتقل کردم!😁 . وقتی دخترم یک‌ساله شد، فهمیدم که باردارم.💗 چندان ناراحت نشدم؛😌 فقط نگران دختر اولم بودم؛😥 نگران شیر دادنش. خیلی سخت گذشت.😖 وقتی از شیر گرفتمش، خیلی بد اخلاق شد.😭 . این بار، برخلاف اولی، بارداری سختی داشتم.😩 استراحت مطلق بودم و دائم درد داشتم.😵 . ولی بالاخره همین روزها هم سپری شد و گل دختر دوممون آذر ۹۸ به دنیا اومد🥰 . بعد از زایمان دوم هم دست از کارم نکشیدم و با قوت ادامه دادم.⁦💪🏻⁩ البته اوضاع کمی سخت‌تر شد، قبلا به راحتی تو بیداری⁦ ⁦👧🏻⁩دخترم می‌تونستم، عروسک‌ها رو بسازم؛ و تو زمان‌های خوابش، من هم بلافاصله می‌خوابیدم.😴 . ولی الان دیگه اوضاع متفاوته⁦🤷🏻‍♀️⁩ تقریبا کل روز رو باهاشون مشغول بازی ام🥣🤸🏐🧩🧸 برای همین لازمه از وقت خوابم بزنم.😬 خیلی خسته می‌شم،😒 ولی برای روحیه‌ی خودم این‌کارو می‌کنم.💕☺️⁦💪🏻⁩ چون واقعا تجربه کردم که هنر روحم رو صیقل می‌ده💖 . با این حال، هیچ وقت هم حس نکردم بچه ها برام محدودیت ایجاد کرد، و به اهدافم نرسیدم. سختی داره، ولی این منم که باید خودمو باهاش وفق بدم.🤗 . خداروشکر زندگی داره میگذره⁦🤲🏻⁩ . الان دیگه دختر اولم دو سالشه و دومی ۳ ماهه⁦👶🏻⁩⁦👧🏻⁩ دختر بزرگم همش لیوان🥛 و وسایل آشپزیِ اسباب‌بازیشو🥄🍽 میاره کنارِ آبجیش هی بهش چایی🍵 می‌ده... اونم مثلا می‌خوره😂😂😂 . . وقتی به گذشته‌ی خودم نگاه می‌کنم، از این که جرئت و جسارت این تغییر رو به خودم دادم، احساس رضایت و خوشحالی می‌کنم.⁦💪🏻⁩⁦✊🏻⁩ . پ.ن: ارشدم رو آموزش محور کردم. باید برم طی سال‌های آینده دو تا درس بردارم و تمومش کنم😁 می‌خوام عروسک‌سازی رو ادامه بدم و به یاری خدا گسترشش بدم.😍 و ان‌شالله به خواست خدا فرزندان بیشتری داشته باشم.😉 . . #ح_حیدری #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف_ایران_زمین

01 اردیبهشت 1399 17:05:04

0 بازدید

madaran_sharif

. #ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومه‌زهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله) #قسمت_ششم رسیدم به انتخاب موضوع پایان‌نامه! موضوعی رو انتخاب کردم که از دانشم در زمینه‌ی ادبیات فرانسه هم استفاده کرده باشم. یادتون باشه در مقطع کارشناسی، ادبیات فرانسه رو هم در کنار ادبیات فارسی خونده بودم. موضوعم بررسی تصویر ایرانیان، در سفرنامه‌ی رافائل دومان بود. (رافائل دومان یه کشیش فرانسوی بود که در عصر صفوی برای تبلیغ مسیحیت به ایران اومده بود‌.) دخترک دومم ۲ ساله شده و از آب و گل دراومده بود. واحد‌های دکترا هم تموم شده بود. می‌خواستم کم‌کم برم تو کار پایان‌نامه که استادم بهم پیشنهاد دادن از یه فرصت مطالعاتی که دانشگاه فراهم کرده، استفاده کنم!🤩 دانشگاه با یکی دو تا از دانشگاه‌های خوب فرانسه در تعامل بود و دانشجو رد و بدل می‌کرد. و در قالب بورسیه (دو دوره‌ی شش ماهه) دانشجو می‌فرستادن فرانسه.👌🏻 استادم گفتن برای پایان‌نامه‌ت به منابع فرانسوی نیاز داری،. این فرصت خیلی خوبیه! از شما چه پنهون این پیشنهاد، همون چیزی بود که همیشه آرزوش رو داشتم.😁 با چندین نفر مشورت کردم، برآورد هزینه کردم ولی می‌دونستم با دو تا بچه خیلی سخته کارم. البته با همسرم و بچه‌ها نمی‌شد با هم بریم. درکنار هزینه‌ی زیادش، محل کار همسرم اجازه نمی‌داد یه سال غایب باشه! مامانم مثل همیشه حمایتم کردن.😍 گفتن من حاضرم این چند ماه مراقب بچه‌ها باشم. خیالت راحت.😉 به طور جدی بهش فکر می‌کردم؛ البته یه کوچولو هم تردید داشتم! مخصوصاً که دختر دومی‌م دو ساله شده بود و تو فکر بچه‌ی بعدی هم بودم. تا این که با یکی از دوستام که خیلی مومن و حافظ قرآن بود و روانشناسی هم خونده بود صحبت کردم. نظراتش رو همیشه خیلی قبول دارم. وقتی که در مورد این مسئله ازش سوال کردم، گفت که اصلاً تو چطور به این فکر کردی؟! آسیب‌هاش خیلی زیاده! گفتم آخه این چند ماه توی اون ۲۰، ۳٠ سال که با هم هستیم تا سن ازدواجشون که چیز خاصی نیست! گفت چرا! تو این سنی که بچه‌های تو هستن خیلی هم خاصه! اصلا آسیب‌هاش قابل جبران نیست.😞 با حرف ایشون، من کلا قضیه رو از ذهنم بیرون کردم! با این که خیلی دلم دنبالش بود. استادم اصرار داشتن که خیلی فرصت خوبیه‌ها! از دستش نده. اما من گفتم نمی‌تونم بچه‌هام رو شش‌ماه بذارم برم. گفت چقدر می‌تونی؟ سه ماه؟ دو ماه؟ هر چقدر می‌تونی برو. حیفه! ولی من تصمیمم رو گرفته بودم.😊 همین موقع‌ها بود که با یه مرکز حفظ غیرحضوری قرآن آشنا شدم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

26 خرداد 1401 18:07:44

2 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_دوم #پ_بهروزی تابستون اون سال، ایام خواستگارخیزی بود😅و بالاخره اول مهرِ دومین سالِ دانشجویی، فرد مورد نظر رخ نمود. . گفته بودند که ایشون طلبه هستن، قم درس می‌خونن، و حالا حالاها هم درسشون ادامه داره. از اونجایی که بقیه شرایط با ملاک‌های من کاملا جور بود، و البته با زندگی تو شهر قم نه تنها مشکلی نداشتم، بلکه خیلی هم مشتاق بودم، موافقت کردیم، فقط درس من مسئله بود که همه بالاتفاق تاکید کردیم که من باید تا آخر درسم تهران باشم.😁 . غافل از اینکه ... که عشق آسان نمود اول💝💖..‌.ولی افتاد مشکل‌ها😖😩😥 . این‌ها خیال‌پردازی‌های قبل از عقد بود😅 ولی بعد از جاری شدن خطبه‌ی عقد و به دنبالش جاری شدن محبت خدادادی💞💘😆😛، دیگه تحمل یک روز دوری هم از توان من خارج بود. مدرک شریف که چیزی نیست، اون روزها اگر من بین بهشت برین و آشیانه‌ی عشقمون😆🏡 هم مخیر می‌شدم، شروع زندگی مشترک💑 رو ترجیح می‌دادم.😅😁 . سال دوم دانشجویی هم به کندی و به سختی گذشت...و بساط زندگی مشترک مهیا شد و من هم مهمان دانشگاه قم شدم. ولی... . کوچولوی ناقلایی بدجور حال منو به هم ریخت، ویار شدیدی که منو از خونه‌ی بخت برگردوند به خونه ی پدری، برای مراقبت‌های مادری😅 دانشگاه که رفت رو هوا، خود بچه هم متولد نشده، به ملکوت اعلی پیوست😔😰😱 خلاصه دو ماه و خورده‌ای تجربه‌ی سخخخت مادری داشتیم و دوباره برگشتیم خونه ی بخت.😍😅 . پ.ن۱: تاخیر در شروع زندگی مشترک، به معنی تاخیر تو‌ ادامه‌ی زندگیم بود، و من نتونستم خودمو توجیه کنم برای این‌کار.😊 ضمن اینکه من و همسرم عاشق بچه به تعداد زیاد بودیم، طوریکه تو اولین جلسه‌ی خواستگاری راجع به تعداد بچه‌های احتمالیمون به توافق رسیدیم😂👌👶👶👶👶👶👶✋😅که البته ضرورت‌های اجتماعی هم تو این تصمیم تاثیر جدی داشت. . پ.ن۲: از بچگی می‌خواستم معلم بشم، هنوزم همین آینده رو برای خودم متصورم. و برای این هدف مدرک دانشگاه شریف، یا جای دیگه تفاوتی برام ندارن.😊😉 . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف

02 بهمن 1398 18:05:30

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #قسمت_ششم #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹، ۶ و ۳ ساله) . پسر سومم که یه مقدار بزرگ شد و از آب و گل در اومد، تصمیم گرفتم یه سری کارها برای تقویت روحی و جسمی خودم انجام بدم.🤩 . یه کاری که خیلی بهش علاقه داشتم، پختن کیک و شیرینی بود. پسر سومم یک ساله بود که جدی‌تر رفتم سراغ این کار. البته از قبل هم علاقه داشتم و گاهی کیک یا قطّاب درست می‌کردم.😋 از طریق صفحات مجازی، کیک و شیرینی‌پزی حرفه‌ای رو یاد گرفتم و کیک‌های خوبی هم درست کردم. حتی چند باری هم دوستام سفارش دادن و براشون پختم. البته خیلی واسه سفارش گرفتن و کار جدی وقت نداشتم.☺️ . به فکر کلاس ورزشی هم بودم.🏃🏻‍♀ چون زیاد پشت لپ‌تاپ می‌نشستم، کمردرد و گردن‌درد داشتم و دنبال ورزش‌های اصلاحی بودم. وقتی شنیدم محل کارمون کلاس پیلاتس گذاشته، با اشتیاق ثبت‌نام و شرکت کردم.🙃 صبح زود تا بچه‌ها خواب بودن، می‌رفتم و بعد از یکی دو ساعت برمی‌گشتم. چند وقت بعد چون راهش دور بود، ترجیح دادم یه کلاس ورزشی نزدیک خونمون برم که شهرداری برگزار می‌کرد و بعدازظهرها بود. باز هم تا بچه‌ها خواب بودن، می‌رفتم و ۲ ساعته میومدم. . در غیاب من اگرم بیدار می‌شدن، مسئولیتشون‌ با داداش بزرگه بود و می‌دونستن باید به حرفش گوش بدن.👦🏻 البته متاسفانه از اسفند پارسال به خاطر کرونا تعطیل شد و خیلی حیف شد که نتونستم ادامه‌ش بدم. . حدوداً از یک سال پیش، یه کار پروژه‌ای مرتبط با صنایع رو هم شروع کردم. از اینکه کاری مرتبط با رشته‌م انجام می‌دادم، حس خوبی داشتم. این کار رو هم توی خونه انجام می‌دادم و جلسات حضوری‌ش کم بود.☺️ کار پژوهشی قبلیم رو هم تا حدی انجام می‌دادم و پیش می‌بردم.💪🏻 . همسرم که دیگه خودشون از دکترا فارغ‌التحصیل شده بودن، بهم پیشنهاد دادن که واسه کنکور دکترا ثبت‌نام کنم و بخونم.😍 . دوست داشتم رشته‌ی مدیریت آموزش عالی بخونم و چون رشته خودم نبود، باید بیشتر وقت می‌ذاشتم ‌و تلاش می‌کردم. اکثراً می‌رفتم توی اتاق و درس می‌خوندم، بچه‌ها هم بیرون با همدیگه بازی می‌کردن. از پرستار یا مهد کمک نگرفتم، فقط یه مدت کوتاهی مامانم اومدن پیشمون و کمکم کردن. تا قبل از اسفند منظم و با برنامه درس می‌خوندم اما بعدش که کنکور عقب افتاد، یه مدت درس رو رها کردم. یکی دوماه مونده به کنکور که قرار بود مرداد برگزار بشه، دوباره شروع کردم و نهایتاً رتبه‌م ۱۴ شد.🤩😍 . فکر می‌کنم به برکت حضور بچه‌ها بود که خدا کمکم کرد. چون رتبه‌م با میزان درس خوندنم، ‌جور در نمیومد.🤷🏻‍♀ . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #قسمت_ششم #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹، ۶ و ۳ ساله) . پسر سومم که یه مقدار بزرگ شد و از آب و گل در اومد، تصمیم گرفتم یه سری کارها برای تقویت روحی و جسمی خودم انجام بدم.🤩 . یه کاری که خیلی بهش علاقه داشتم، پختن کیک و شیرینی بود. پسر سومم یک ساله بود که جدی‌تر رفتم سراغ این کار. البته از قبل هم علاقه داشتم و گاهی کیک یا قطّاب درست می‌کردم.😋 از طریق صفحات مجازی، کیک و شیرینی‌پزی حرفه‌ای رو یاد گرفتم و کیک‌های خوبی هم درست کردم. حتی چند باری هم دوستام سفارش دادن و براشون پختم. البته خیلی واسه سفارش گرفتن و کار جدی وقت نداشتم.☺️ . به فکر کلاس ورزشی هم بودم.🏃🏻‍♀ چون زیاد پشت لپ‌تاپ می‌نشستم، کمردرد و گردن‌درد داشتم و دنبال ورزش‌های اصلاحی بودم. وقتی شنیدم محل کارمون کلاس پیلاتس گذاشته، با اشتیاق ثبت‌نام و شرکت کردم.🙃 صبح زود تا بچه‌ها خواب بودن، می‌رفتم و بعد از یکی دو ساعت برمی‌گشتم. چند وقت بعد چون راهش دور بود، ترجیح دادم یه کلاس ورزشی نزدیک خونمون برم که شهرداری برگزار می‌کرد و بعدازظهرها بود. باز هم تا بچه‌ها خواب بودن، می‌رفتم و ۲ ساعته میومدم. . در غیاب من اگرم بیدار می‌شدن، مسئولیتشون‌ با داداش بزرگه بود و می‌دونستن باید به حرفش گوش بدن.👦🏻 البته متاسفانه از اسفند پارسال به خاطر کرونا تعطیل شد و خیلی حیف شد که نتونستم ادامه‌ش بدم. . حدوداً از یک سال پیش، یه کار پروژه‌ای مرتبط با صنایع رو هم شروع کردم. از اینکه کاری مرتبط با رشته‌م انجام می‌دادم، حس خوبی داشتم. این کار رو هم توی خونه انجام می‌دادم و جلسات حضوری‌ش کم بود.☺️ کار پژوهشی قبلیم رو هم تا حدی انجام می‌دادم و پیش می‌بردم.💪🏻 . همسرم که دیگه خودشون از دکترا فارغ‌التحصیل شده بودن، بهم پیشنهاد دادن که واسه کنکور دکترا ثبت‌نام کنم و بخونم.😍 . دوست داشتم رشته‌ی مدیریت آموزش عالی بخونم و چون رشته خودم نبود، باید بیشتر وقت می‌ذاشتم ‌و تلاش می‌کردم. اکثراً می‌رفتم توی اتاق و درس می‌خوندم، بچه‌ها هم بیرون با همدیگه بازی می‌کردن. از پرستار یا مهد کمک نگرفتم، فقط یه مدت کوتاهی مامانم اومدن پیشمون و کمکم کردن. تا قبل از اسفند منظم و با برنامه درس می‌خوندم اما بعدش که کنکور عقب افتاد، یه مدت درس رو رها کردم. یکی دوماه مونده به کنکور که قرار بود مرداد برگزار بشه، دوباره شروع کردم و نهایتاً رتبه‌م ۱۴ شد.🤩😍 . فکر می‌کنم به برکت حضور بچه‌ها بود که خدا کمکم کرد. چون رتبه‌م با میزان درس خوندنم، ‌جور در نمیومد.🤷🏻‍♀ . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن