پست های مشابه
madaran_sharif
. به لطف خدا کارهام، روزبهروز تمیزتر و قشنگتر میشد.😊 . اولویت اولم رو همسر👨🏻 و دخترم👶🏻 قرار داده بودم. بعدش کارهای خونه🥣🍲🧹🧽 و بعد عروسکها🎀 که با علاقه، یکییکی سر و سامون میدادم.😉 . اوایل که گل دختر کوچیک بود👶🏻، میذاشتمش روی بالشت و کارای خونه و عروسکا رو انجام میدادم و اون فقط نگاه میکرد.😃 . اما بعد که راه افتاد، من هم همهی کارها رو به سطوح بالا منتقل کردم!😁 . وقتی دخترم یکساله شد، فهمیدم که باردارم.💗 چندان ناراحت نشدم؛😌 فقط نگران دختر اولم بودم؛😥 نگران شیر دادنش. خیلی سخت گذشت.😖 وقتی از شیر گرفتمش، خیلی بد اخلاق شد.😭 . این بار، برخلاف اولی، بارداری سختی داشتم.😩 استراحت مطلق بودم و دائم درد داشتم.😵 . ولی بالاخره همین روزها هم سپری شد و گل دختر دوممون آذر ۹۸ به دنیا اومد🥰 . بعد از زایمان دوم هم دست از کارم نکشیدم و با قوت ادامه دادم.💪🏻 البته اوضاع کمی سختتر شد، قبلا به راحتی تو بیداری 👧🏻دخترم میتونستم، عروسکها رو بسازم؛ و تو زمانهای خوابش، من هم بلافاصله میخوابیدم.😴 . ولی الان دیگه اوضاع متفاوته🤷🏻♀️ تقریبا کل روز رو باهاشون مشغول بازی ام🥣🤸🏐🧩🧸 برای همین لازمه از وقت خوابم بزنم.😬 خیلی خسته میشم،😒 ولی برای روحیهی خودم اینکارو میکنم.💕☺️💪🏻 چون واقعا تجربه کردم که هنر روحم رو صیقل میده💖 . با این حال، هیچ وقت هم حس نکردم بچه ها برام محدودیت ایجاد کرد، و به اهدافم نرسیدم. سختی داره، ولی این منم که باید خودمو باهاش وفق بدم.🤗 . خداروشکر زندگی داره میگذره🤲🏻 . الان دیگه دختر اولم دو سالشه و دومی ۳ ماهه👶🏻👧🏻 دختر بزرگم همش لیوان🥛 و وسایل آشپزیِ اسباببازیشو🥄🍽 میاره کنارِ آبجیش هی بهش چایی🍵 میده... اونم مثلا میخوره😂😂😂 . . وقتی به گذشتهی خودم نگاه میکنم، از این که جرئت و جسارت این تغییر رو به خودم دادم، احساس رضایت و خوشحالی میکنم.💪🏻✊🏻 . پ.ن: ارشدم رو آموزش محور کردم. باید برم طی سالهای آینده دو تا درس بردارم و تمومش کنم😁 میخوام عروسکسازی رو ادامه بدم و به یاری خدا گسترشش بدم.😍 و انشالله به خواست خدا فرزندان بیشتری داشته باشم.😉 . . #ح_حیدری #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف_ایران_زمین
01 اردیبهشت 1399 17:05:04
0 بازدید
madaran_sharif
. بعد از سفر مشهد، قدیما: - سلااام زیارت قبول، خوب بود؟ خوش گذشت؟☺️ -- سلااام، قبول حق، روزی شما انشاءالله، آره خداروشکر، خیلی خوب بود، همهی نمازا رو حرم رفتیم، نایب الزیاره بودیم، جامعه کبیره، امین الله، دعای عالیه المضامین هم که فوق العادهست، هربار میرفتم حرم میخوندم و دعاگوی همه بودم.😄 . بعد از سفر مشهد، الان: - سلام، مشهد بودی؟ چه بیخبر؟! -- سلام، آره دیگه، ببخشید، قبلش نشد بگم، انقدر که عجلهای آماده شدیم، بچهها مریض بودن و تا لحظهی آخر وضعیتشون معلوم نبود، ولی بالاخره رفتنی شدیم.😍 - خب به سلامتی، زیارت قبول، خوب بود؟! -- آره خداروشکر، روز اول بچهها رو گذاشتم تو کالسکه و تا دارالحجه رفتیم و برگشتیم، روز دومم محمد رو بردیم شهربازی حرم، از بابالرضا تا صحن کوثرم با ماشین برقی رفتیم.😁 روز سوم بچهها پیش باباشون موندن و نیم ساعت زیارت کردم، روز آخرم علی تب کرد رفتیم دارالشفای امام. خوب بود خداروشکر🙄😄 . پ ن: باز هم معتقدم به برکتِ وجودِ همین فسقلیها توفیقِ زیارت پیدا کردیم. و خب به قولِ آقای عباسی ولدی "بازی چه محرابِ خوبیست برای عبادت" ما الان سه سالی میشه که تو محرابِ عبادتیم کلا😂 تقبل الله😅 . #پ_بهروزی #ریاضی_۹۱ #روزنوشت_های_مادری #نصیرالدین_محمد #عمادالدین_علی #زیارت_مشهد #مادران_شریف
12 دی 1398 17:30:56
0 بازدید
madaran_sharif
. #ط_اکبری (مامان #رضا، #طاها، #محمد ۶، ۴.۵ و ۲ساله) . در کنار اون ابعاد از بندگی، یه برنامه عبادی سبک ولی تضمینی هم لازم داشتم! برای عرض ادب بندگی که البته اثرات دنیوی و اخروی فراوانی هم داره . بااین شرایط: ✅مستمر و واجب طور! یعنی سعی میکنم سرم رفت برنامهم نره طبق آداب، برای تقرب عبد به مولا ✅اشکال نداره در مسیر بندگی، کمی بیشتر جسممون اذیت بشه. اما با اصلاح زیرساختها، مشقتهای بیخودی باید حذف بشن! ✅درنظرگرفتن اصلاح پذیری زیرساختها (شرایط خودمون، زندگی و خانوادهمون) برای اجرای اون برنامه! . 1⃣ نماز اول وقت خیلی پراکنده مطالبی در خصوص نماز بهم میرسید، کتاب و صوت و... و توصیه اکید آیتالله بهجت به نماز اول وقت حتی بدون حضور قلب! اوایل نماز اول وقتم با چاشنی دو دور چادر پیچیده دورم و کشمکش همراه بود😤 ✅ولی حواسم بود بگم خدا جون من میخوام ادب بذارم که سرموقع میخونما! تازه خمیازه هم نمیکشم😉 ایاک نعبد و ایاک نستعین... ✅کمکم زیرساختها رو درست کردم که مشقت الکی برام نداشته باشه زود رها کنم. قبل اذان بچهها رو مشغول میوه کنم، شیرخوار رو سیر کنم بازی خمیر و...بذارم. کمکم بچه ها عادت کردند؛ اذانه مامان برو نماز😁 . 2⃣ بیداری بین الطلوعین ✅حذف تدریجی ناهار خودم، شام سر شب و مفصل، بازیهای انرژی سوز برای بچهها در طول روز و در نتیجه خواب زود هنگام توصیههایی بودند که باید به مرور انجام میدادم البته نتونستم همهش رو هر روز اجرا کنم ولی لطف خدای جبار، اندک من رو برکت میداد😃 . 3⃣برنامهی خاص عبادی هم در طول روز پخش میشه و خودمون و بچهها به مرور عادت میکنیم؛ ✅بخشی بینالطلوعین، بخشی بعد نمازها، بخشی سر اجاق گاز یا موقع شست و شو، بخشی همزمان با خواباندن بچهها . و اما برنامهی تضمینی👇 🔹قرائت قرآن قبل خواب با رعایت آداب 😊 (بهتره در گروههای ختم قرآن یکی دو صفحهای شرکت کنیم) 🔹تعقیبات نمازها که میشه با بدو بدو و سرو صدای بچهها هم انجام داد کتابی هم نیست پاره بشه، دعای سلامتی و فرج امام زمان، دعای خیر برای امت اسلام، پدر و مادر، فرزندان و دعا به جهت پاکی و تقرب نسل، آیتالکرسی، سوره توحید، صلوات و آیه ۲ و ۳ سورهی طلاق از وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ... شاید همهش نه اما حتما حتما یه درخواست از رب العالمین👌🏻 . بقیه برنامههای تضمینی رو توی نظرات ببینید.😊👇 . #روزنوشت_های_مادری #قسمت_چهارم (آخر) #مادران_شریف_ایران_زمین #رابطه_عبد_و_مولا #ادب_بندگی
23 مرداد 1399 17:23:15
0 بازدید
madaran_sharif
. #پ_بهروزی . هارد رو وصل میکنم به لپتاپ و میرم سراغ فایل عکسها... از سال ۹۵ با فولدر تولد محمد شروع میکنم... 😍💕👼🏻👶🏻👦🏻😭😂😅😘😘😍😰😧😲😳😠😇😎 . با دیدن عکسها یاد خاطرات سه سال گذشته و حرفهایی میفتم که قبل مادر شدنم میشنیدم: . سلام عروس خانوم، خوبی؟! خوش میگذره که انشاءالله؟! ببین یه وقت زود بچه دار نشی ها😏 چند سالی عشق و حال کنید، سفر برید، بعد بچه بیارید. وقت زیاده حالا، چه عجله ایه؟!🤦🏻♀ دو سال از درست مونده دیگه؟ بذار کارشناسیت تموم شه بعد. . شما هم اگه این جمله ها رو نشنیدید، یعنی هنوز ازدواج نکردید!😀😅 انشاءالله به زودی🙏 . این توصیه ها رو من اینجوری میشنیدم: با بچه دیگه نمیشه سفر برید و خوش باشید،پس چند سالی بچهدار نشید وخوش باشید، بعد دیگه بدبخت میشید!😟 در ضمن با بچه دیگه نمیشه درس بخونید و پیشرفت کنید، پس چند سالی پیشرفت کنید، بعد دیگه متوقف بشید. 😕 . پس یا باید به همین دو سال و سه سال و اصلا ده سال خوشی و پیشرفت راضی و قانع بشم، یا بیخیال مادری بشم.😒 . یا؟! . . ✅ میشه مادر بود و رشد کرد و از زندگی لذت برد و به #هدف رسید.💪🏻✌️🏻 . من این گزینه رو انتخاب کردم.😍 و حالا... #مادری طبیعی ترین جز زندگیم شده انگار... . . با بچه با اتوبوس🚍 با بچه با قطار🚂 با بچه کتاب📚📖 با بچه تفکر با بچه برنامه ریزی📝 با بچه پیشرفت💪🏻✌️🏻 با بچه زندگی💕😍 . نظر شما چیه؟! اصلا از کی بچه انقدر موجود مزاحمی شده؟! . . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
24 بهمن 1398 17:11:34
0 بازدید
madaran_sharif
. پدر شوهرم دوست داشتن بیشتر پیششون بمونیم.🤩 چندین بار گفتن بمونید همینجا کاراتونو انجام بدید.😔 و هر بار همسر گفتن نمیشه؛ زودتر بریم خونه تا ساعت خواب زهراست ما هم به کارامون برسیم. از صبحش برای این زمان #برنامه ریخته بودیم.🗒✏ . سوار ماشین شدیم،🚙 امروز #صدقه دادی همسر جان؟😊 بله صبح دادم.🙂 همزمان با بستن #کمربند #آیت_الکرسی رو بلند خوندیم تا دخترک با این مناسک آشنا بشه.😅 زهرا غر میزد و میخواست بیاد بغلم ولی چون میدونستم تا راه بیفتیم از فرط خستگی خوابش میبره😴، به غر زدنش توجه نکردم و رفت توی #صندلی_ماشین. . چند دقیقهای گذشت و وارد تونل زیرگذر شدیم، سرم توی گوشی بود که یهو🤳🏻 - بوووممممم😳 ماشین دور خودش میچرخید و با سرعت روی آسفالت کشیده میشد.😨 از شدت تکونها چشمم درست نمیدید😣 و با اینکه حواسم پیش زهرا بود ولی کنترل دست و سرم رو نداشتم که سر برگردونم و ببینم تو چه وضعیتیه.🥺😢 . گیج بودم که چی شده؟🤷🏻♀ چی میشه؟ قراره چپ کنیم یا چه اتفاق دیگهای در انتظارمونه؟ دختر و همسرم در چه حالین؟😟 . بلاخره این چند ثانیهی کوتاه اما طولانی تموم شد و ماشین ایستاد.⛔ خداروشکر همه سالمن؟😧🤲🏻 زهرا الحمدلله توی صندلیش بود، فقط یه کم همراه صندلی جابهجا شده بود و متحیر از خواب پریده بود.🙄😒 از ماشین پیاده شدیم؛ ۳۰ لیتر #بنزین😅 ریخته بود کفِ خیابون و ته موندهش داشت با سرعت از باک تخلیه میشد، زهرا رو بغل کردم و از ماشین فاصله گرفتیم.😱 . همسرم با آتشنشانی و پلیس تماس گرفتن و خداروشکر بدون صدمه جانی اما با آسیب مالی ماجرا تموم شد.🙏🏻 (نکنه منتظر بودین یهو همه چی منفجر بشه و ما هم بریم رو هوا؟!🤣🤪) . حواشی ماجرا چند ساعتی طول کشید و زهرا همونجا خوابش برد و لحظهای که رسیدیم خونه بیدار شد.👧🏻🤦🏻♀🤦🏻♂ ما موندیم و کارایی که براش برنامهریزی کرده بودیم😅 و خستگی😪 و دخترکی که ساعت ۸ شب تازه از خواب عصرگاهیش بیدار شده😇 و البته خدایی که اَلرحَمَ الرّاحِمین بود ❤ و اجلی که فرا نرسیده بود...👻 . ❗شرح واقعه و ادامه پست رو توی کامنت اول بخونید❗ . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
21 اسفند 1398 16:31:48
1 بازدید
madaran_sharif
. بعد از اتمام طرحم تو مناطق محروم، برگشتم خونه☺️🏘 . برای مدتی طبابت حضوری🥼 رو گذاشتم کنار، البته ۳ ۴ ماهی پنجشنبه جمعهها برای دل خودم کار میکردم☺️ . دوست داشتم چند سالی رو برای بچهها سرمایه گذاری کنم😌🥰 . ۲.۵ سال بعد تولد دختر دومم، با برنامهریزی و تصمیم قبلی😉، پسرم هم به دنیا اومد👶🏻 . اضافه شدن فرزند سوم به خانواده راحتتر از اضافه شدن فرزند دوم بود.🤩 دوتای قبلی بیشتر با هم #سرگرم بودن🤼♀️ و لازم نبود من #یک_تنه، هم حامی و سرگرمکننده فرزند قبلی👧🏻 باشم هم مشغول رسیدگی به نوزاد👼🏻 . دختر بزرگ پنج سالهم خیلی کمک حال بود👩🏻 هم تو کارهای دختر دوم👧🏻 مثل آب و خوراکی دادن،🥣🥛 سرگرم کردن،🧩 و کاهش حساسیت و حسادت،☺️ . هم کارهای نوزاد👼🏻 مثل آوردن پوشک و لباس،👕👖 سرگرم کردنش برای نماز، و خندوندن و بازی کردن🤸 . . الان که دیگه پسرم ۱.۵ سالش شده، سه تایی با هم سرگرمن😎 تماشای بازیها و خندههاشون فوقالعاده انرژی بخشه🥰 . #دعوا،گریه، جیغ و کتک کاری هم دارن؛ اما همینها رو هم من #تعامل_مثبت میدونم👌🏻 که توش یه سری مهارتهای خاص به دست میاد، مثلا پسرم تو همین سن، ماشاالله چنان یاد گرفته حق خودش رو بگیره که نگو😄 . در این روزها، #مادر سه تا فرشتهم🥰 و در بهشت خونه با اونها وقت میگذرونم. به علاوه، فعالیتهای اجتماعی منظم هم دارم👌🏻 و البته مرور درسها📚 (یک پزشک هیچ وقت نمیتونه درس خوندن رو کنار بذاره😅) و مشاوره مجازی پزشکی در روز . این چندماه اخیر، آخر هفتهها که همسرم خونه هستن و میتونن بچهها رو نگه دارن، #دوره_دانشگاهی_طب_سنتی رو میگذرونم🌱 چند هفتهای هست که شروع کردم برای #آزمون_دستیاری (تخصص) بخونم.📚 البته برای اهل فن، شبیه شوخیه😄 به امسال امیدی ندارم، انشاءالله سال آینده😃 . احتمالا از یکی دو ماه دیگه، کارم رو در یکی دوتا #درمانگاه شروع میکنم🏥 ساعتش محدوده و زیاد از بچههام دور نمیشم😊 . برای این زمان احتمالا از یک #پرستار_کودک کمک بگیرم. با تعداد فرزند زیاد، به نظرم داشتن پرستار راه حل بهتری نسبت به مهدکودکه. . به گذشته که نگاه میکنم میبینم تا الان طبق برنامهها و اهدافم پیش رفتم،📝💪🏻 و مادری هم بخشی از #موفقیت منه😌👼🏻🏆 . زندگیم رو برای فرزندآوری متوقف نکردم، بلکه بچهدار شدن بخشی از برنامه من بوده، درست در مسیری که برای #رشد و #پیشرفتم متصورم. . بگذریم که خودم تا چه حد با بچهها بزرگ شدم و رشد کردم🤩 انشاءالله با دو سه تای بعدی، رشد بیشتری رو تجربه کنم.😍 . #هجرت #پزشکی۸۶ #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف
20 اسفند 1398 17:56:30
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #ز_زینیوند . همه چی مثل رویا بود.😍 خدا به مو رسوند اما نبرید. توی پروسه پیدا کردن خونه، یه خونه پیدا کردیم که صاحبخونه برای فروختنش بنا به دلایلی دست دست میکرد. ما هم خونه رو میخواستیم، هم جایی رو نداشتیم که منتظر فروش خونه باشیم و حدود ۲ هفته همراه خانواده آقای صاحبخونه تو همون خونه زندگی کردیم. دقیقا اوضاعمون مثل ماجرای نقی و هما توی پایتخت یک بود.😂 . همسرم در حال جوش دادن معامله خونهیآقای صاحبخونه و منم در حال بستهبندی وسایل خونه خانم صاحبخونه.🤭 . البته که مصلحت این بود صاحب اون خونه نشیم.😄 رسیدیم به خونهای که با وجود نقلی بودنش بعدها شد دلبازترین خونه زندگی مشترکمون.🤩 . حال دلم خوب شده بود. هر روز صبح با سرویس جامعهالزهرا با معصومه میرفتیم حوزه. معصومه میرفت مهد و من سر کلاس. برای بدقلقیهاش هم پیش یک روحانی که تخصص کار با کودک داشتند رفتیم و به برکت حضرت معصومه راهکارهای خوب و راهگشایی گرفتیم. . یکی از اشتباهات من که باعث وابستگی دخترم شده بود این بود که فکر میکردم هروقت دخترم بیداره من باید تمام و کمال در خدمتش باشم. به همین دلیل دخترم بلد نبود تنهایی بازی کنه. ولی از مشاور یاد گرفتیم که کودک باید گاهی ناکامی بهینه رو تجربه کنه، یعنی به اندازه ظرفیتش ناکام بشه و یاد بگیره در تمام زندگی کسی مدام در خدمتش نیست. البته این روش به شرط ارتباط خوب جواب میده، یعنی وقت مخصوصی برای ارتباط و بازی با فرزندمون داشته باشیم. . به مدد خدا، حال خوب خودم و با تکنیکهایی که یاد گرفتیم، آرامش و نشاط معصومه بیشتر شد. . واقعیتش اینه که توی زندگی هیچی اندازه تولد دخترم من رو با خود واقعیم روبرو نکرد و ایراداتم رو جلو چشمم نیاورد. بهم ثابت شده بود دخترم آیینه اعمال منه پس تمام تلاشم رو کردم که خودم رو عوض کنم و ایراداتم رو رفع کنم. خودمم همزمان دورههای درمانگری کودک و مهارتهای درمانگری رو میگذرونم. . حال دلم بهتر از همیشه است و دیگه با بالا و پایین زندگی خودمو نمیبازم. قدر داشتههامو که روزی رویام بوده میدونم. با مهارتهایی که یاد گرفتم رابطهام با همسرم بهتر شده. درسته زندگیمون بارها دچار بحران شد اما اگر هدف از زندگی مشترک رشد باشه، من در کنار همسرم به این رشد و تحول رسیدم. بالاخره هر رشدی پوست انداختن خودش رو داره قدیمیها درست گفتند که صبر تلخه اما میوهاش شیرینه😍 . خوشحالم که مادر شدم. با همه سختیهای داشتن یک کودک دشوار، روزگارم قشنگ شده و رشد میکنم. مگر هدف از آفریش انسان جز رشد و کماله؟ . #قسمت_پایانی #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین