پست های مشابه

madaran_sharif

. محرم امسال #محمد با یک وسیله هیجان انگیز آشنا شد طبل!🔊 . هرچی دستش بود میزد به در و دیوار و‌میز و سر و کله حتی!و‌میگفت دارم طبل میزنم😕😐 . اول نسبت به خرید طبل اسباب بازی مقاومت کردیم و با وسایل موجود تو خونه براش طبل درست میکردیم... . تا اینکه یه بار تو مغازه ای نزدیک حرم حضرت معصومه طبل دید😍😍 و کلللییی ذوق کرد که : طبل کوچیک داره آقا😃😃 ما هم براش خریدیم که دست از سر وسایل خونه برداره.😁 . . خیلیییی خوشحال شد😋😍😆 صبح‌تا شب و شب تا صبح طبل میزد و بلند بلند کربلا میخواند(محمد به روضه و مداحی میگه کربلا👼) . . منم هی میگفتم هیس،آروم‌تر، محمممممد😣،بسه مامان😠،ساکت،همسایه ها،سرمون رفت😫😤... خلاصه من ناخودآگاهم پر از تذکر به محمد شده بود،یعنی گاهی پیش میومد که طبل هم نمی‌زد ولی من میگفتم هیس!😶 . . که ناگهان امروز یاد نکته ی مهمی افتادم،و اون چیزی نبود جز اینکه ما بیش از یک ماه هست که دیگه تو آپارتمان نیستیم!😉😉 و نزدیکترین همسایمون شاید بیش از ده متر فاصله داره با ما😁😜 پسر من می‌تونه راحت باشه و‌هرچقد میخواد طبل بزنه 🔊🔊و کربلا بخونه😎 . . . دیگه بهش تذکر ندادم و رفتم باهاش طبل‌زدم،محمد هم که حسابی هیجان زده شده بود در حدی سر و صدا کرد که گوشم سوت میکشید تا یه مدت!😆 . و علی مات و مبهوت من و داداشش رو نگاه میکرد😦😧😲 . . . پ.ن: ما طی یک تصمیم انتحاري👊 از آپارتمان کوچ کردیم به یک خونه مستقل حیاط دار گوگولی تو یه روستای خوش آب و هوا که فقط 13کيلومتر با خونه قبلمون فاصله داره😍 . تو پست های بعدی بیشتر راجع به ویژگی های این خونه و چرایی این تصمیم حرف میزنم،ان شاءالله☺️ . . . #پ_بهروزي #ریاضی91 #خانه_روستایی #آپارتمان_نشینی #کودک_بازی_آزادی #نصیرالدین_محمد . #سبک_مادری #خاطره_نوشت #مادران_شریف

18 مهر 1398 14:23:48

0 بازدید

madaran_sharif

. #ر_ن (مامان سه فرزند ۷ساله،۴ساله و ۶ماهه) . با یکی از مربی‌های مهد حوزه قرار گذاشتم که دو روز تو هفته بیان خونه‌ی ما و بچه رو نگه دارن که من برم کلاس و سریع بر گردم.🏃🏻‍♀️ ترم اول رو این‌جوری گذروندم. . دو تا از استادام هم قبول کردن که فقط ۶۰ درصد کلاس‌ها رو شرکت کنم. به شرطی که نمره‌م بالاتر از یه حدی (مثلا ۱۸) بشه. برای من که از یه رشته‌ی فنی می‌رفتم اقتصاد، آوردن این نمره، حتی با بچه، کار سنگینی نبود.😉 . تو این مدت با بچه‌های خوابگاهی دوست شدم و هیئت‌های اونجا رو می‌رفتم. همونجا یه دوست خیلی صمیمی پیدا کردم که از ترم بعد، کاملا رفاقتی بچه رو تو ساعتای کلاسم نگه می‌داشت.😍 . محیط خوابگاه هم خیلی خوب بود و واقعا جزء برکات زندگی‌مون بود. با اینکه خونه‌هاش خیلی کوچیک بودن، ولی یه حیاط امن داشت با کلی بچه، که می‌شد هر روز بدون نگرانی بچه رو برد بیرون بازی کنه... پارک هم سرکوچه بود. . . درسای ارشدم خیلی سنگین نبود و ما تصمیم گرفتیم یه کلاس قرآنی توی خوابگاه راه بندازیم.👌🏻 من و یکی از دوستان، تفسیر قرآن می‌خوندیم و برای خانومای خوابگاه نوبتی درمورد اون چیزایی که تو کتابا می‌خوندیم، از تربیت بچه و... صحبت می‌کردیم. . یه دوره‌ای هم سعی کردیم هیئت و نمازخونه‌ی اونجا رو یه کم پرشورتر کنیم. به خاطر کارایی که توی دبیرستان می‌کردیم، کار فرهنگی رو یاد گرفته بودیم و حالا تو دانشگاه و جاهایی که فضا مناسب بود استفاده می‌کردیم.🌹 . در کنار دانشگاه، کماکان حوزه دانشجویی رو هم می‌رفتم. یه مدت هم یکی از اساتید حوزه شریف، رو آوردیم خوابگاه که اونجا جلسات تربیت فرزند برگزار کنن. . در کنار این‌ها همسرم خیلی جدی کار خیریه رو دنبال می‌کردن و من هم تا جایی که فرصت بود باهاشون همراه می‌شدم. مثلا با فرزندم اردوی جهادی می‌رفتم و اونجا با سایر مامان‌ها شیفتی کلاس برگزار می‌کردیم.😅 . دو سال گذشت و ما باید از اون خوابگاه می‌رفتیم. با پس انداز و سرمایه‌ای که خودمون داشتیم و کمک خانواده‌هامون، تونستیم یه خونه اجاره کنیم که واقعا رزق الهی بود...🤲🏻 . به لطف خدا، خونه‌ای جور شد با متراژ بزرگ و نزدیک به پارک و مسجد و محل کار همسر، و طبقه‌ی همکف، تقریبا همون چیزی که می‌خواستیم، و الان ۵ ساله که همون جاییم. . واقعا معتقدم یه علت این رزق‌ها و برکات، به خاطر شغل همسرمه که مشغول کارهای فرهنگی و خیریه‌ای و جهادین و دعای ولی نعمتان پشت سرشون، و البته وجود فرزندانم، که این برکت رو مضاعف کرده. . . #قسمت_پنجم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

10 مهر 1399 17:06:00

0 بازدید

madaran_sharif

. #ز_زینی‌وند (مامان #معصومه ۵سال و ۹ماهه و #امیرحسن ۱۰ماهه) مامان ببین می‌شه باهاش بازی کرد! دیگه به دوستام می‌گم من داداش دارم و هم‌بازیمه.😍 اینو معصومه با همممه‌ی ذوقش گفت و مهر باطلی زد به نگرانی یک‌سال و نیمه‌ی من. از همون موقع که فهمیدم تو راهی داریم، ترسم این بود با وجود اختلاف سنی حدود پنج ساله، مگه می‌شه اینا هم‌بازی هم بشن و آی چقدر حرص می‌خوردم که دخترم عطش هم‌بازی داره و به بچه‌های همسایه رو می‌زنه برای چند دقیقه بازی. اما حالا با سینه‌خیز رفتن امیرحسن و شیرین کاری‌هاش، معصومه عین یه عقاب 🦅 مراقبشه و توی همین مراقبت باهم کلی کلی کیف می‌کنن و می‌خندن. حتی اشتیاق امیرحسن ۹.۵ ماهه به حضور توی جمع دوستای معصومه، هم برام جالبه که چطور با ذوق و هن‌هن خودشو می‌رسونه به بچه‌ها و اون‌ها رو به آدم بزرگا ترجیح می‌ده.😅 حقیقتا تجربه‌ی بچه‌ی دوم با وجود وقت کمتر برای استراحت، شیرین‌تر و صلح‌آمیزتر از چیزی بود که فکرشو می‌کردم.😉 چون توی بارداری در مورد جزئیات این روزا گاهی با معصومه حرف می‌زدم: آره این‌قدرش بشه می‌شه باهاش دالی بازی کرد. این‌قدر بشه می‌شه براش شکلک درآورد. این‌قدری می‌شه قایم موشک و... بازی کرد. یعنی منتظر نموندیم که امیرحسن از آب و گل دربیاد و بعد معصومه اونو به عنوان هم‌بازی به رسمیت بشناسه.😉 اجازه دادیم خودش قلق داداش رو دربیاره بالأخره امیرحسن هم انسانه و درد حالیشه! اگر از حرکتی اذیت باشه بلده اعتراضشو نشون بده و اگه ذهنیت من این باشه که قراره بچه‌ی بزرگتر به کوچیک‌تر آسیب بزنه، قضاوت‌هام و نوع نگاهم دقیقاً منو به این نتیجه می‌رسونه. اما اگه باور کنم که بچه‌ی بزرگتر داره راه‌های مختلف رو برای برقراری ارتباط امتحان می‌کنه، اون وقت از حساسیت و نگرانی و ترس‌هام کمتر می‌شه. و بچه‌ی کوچیک‌تر مسیری نیست که عبور از همه طرفش ممنوعه😅 پ.ن: البته که توی خونه‌ی ما هم استارت دعواهای خواهر برادری خورده😁 و در طول روز این صداها زیاد به گوش می‌رسه: ماااااماااان بیا ببرش داره بازیمو خراب می‌کنه. ماااامااان چنگ زد تو غذام. آخ مووووهااام جیغ و مقادیری اشک و البته زد و خوردهایی که در اکثر موارد می‌گیم ان‌شالله گربه است و با نگاه به افق خودمونو به اون راه می‌زنیم.😁 #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

25 دی 1400 17:43:50

3 بازدید

madaran_sharif

. چند روز پیش، برای اولین بار بعد از تولد محمد، رفتیم #سینما! . تا اون روز، تفریحاتمون، باغ و بوستان رفتن بود🌲🌳؛ یا رستوران🍴 و آبمیوه بستنی فروشی🍦🍹؛ یا شاه‌عبدالعظیم و مهمونی‌های خانوادگی؛😃 گهگاهی هم تفریح شیرین بازارگردی😁 به همراه خرید نیازهای ضروری👌😄 . تا اون روز، هر وقت به گزینه‌های ممکن برای #تفریح، فکر می‌کردیم، با استدلال اینکه هم خود بچه، تو یک ساعت و نیم تاریکی اذیت میشه و هم بقیه از سر و ‌صدای ‌اون، خیلی سریع گزینه سینما رو از لیست خط میزدیم. 📋✏️ . مدتی بود که فیلم جالبی روی پرده سینما بود و خیلی دوست داشتیم بریم ببینیمش. دیگه اون شب، خیلی یهویی تصمیم گرفتیم دل رو به دریا بزنیم و بریم😼 . خودمونو آماده کرده بودیم هرجا محمد اذیت شد، یا بقیه رو اذیت کرد، پاشیم بریم بیرون و به صورت #شیفتی نگهش داریم تا اون یکی فیلمو ببینه و تعریف کنه. . ولی خداروشکر پسرمون باهامون خوب همکاری کرد💪؛ انصافا آروم بود‌ و فقط‌ گاهی با گفتن کلمه‌ی «عمممم!!» عموهای توی فیلمو به من نشون میداد😂 (بچم صداشم پایین بود و به زور به ردیف جلویی‌می‌رسید😳) . نگران بودم خودش اذیت بشه، که اون رو هم به لطف خدا، با خوراکی‌های خوشمزه🍪 و چرخیدن تو راهرو به بهانه ریختن آشغال تو سطل زباله 🚮و نشون دادن عکس‌های خودش تو گوشی👼 حل کردیم. . 😜 اون شب، تبدیل به یک شب به‌یادماندنی شد.😍 و ما تونستیم یک قدم، به سمت زندگی عادی، #به_همراه_بچه، نزدیک بشیم.😄 . پ.ن۱: همیشه یکی از چالش‌های ذهنم😕 اینه که چطور میشه آدم، #زندگی_عادی خودشو داشته باشه ولی به همراه بچه!👶 آخه خیلی از‌ماها تو پس ذهنمون اینه که #بچه_محدودیته و نمیشه خیلی از کارها رو با بچه کرد. البته این تا یه حدی درسته، ولی همیشه #دغدغه‌ م این بوده و هست که چطور میشه این #محدودیت ‌ها رو کم کرد و #بچه‌ها رو آورد تو #متن_زندگی. . یعنی مادر #کنار_داشتن_بچه‌، کارهایی رو که دوست داره، هم بتونه انجام بده. این شب سینمایی هم از این نظر برام خاطره‌انگیز شد که تونستم بعد ۲ سال، #به_همراه_فرزندم، به یکی از تفریحات مورد علاقم بپردازم (حالا البته خیلیم اهل سینما رفتن نیستم. شاید دفعه بعدی، یه سال دیگه باشه😆) 👪💖 . پ.ن۲: محمدمون حسابی عاشق #ددر رفتنه. مثل هر بچه‌ی دیگه. اون شب فک کنم به اون بیشتر از ما خوش گذشت😄 . . #ه_محمدی #برق۹۱ #روز_نوشت #مادران_شریف

14 آذر 1398 16:17:32

2 بازدید

madaran_sharif

. #ف_جباری (مامان زهرا ۳ ساله و هدی ۸ ماهه) داشتم کیسه رو با طناب تند تند می‌فرستادم پایین و خدا خدا می‌کردم کسی از تو کوچه رد نشه که یهو صاحبخونه سر رسید.🤦🏻‍♀️😂 - صاحبخونه: با کی کار دارین؟ چیکار دارین می‌کنین؟🤔 - پیک سوپری: خریدهای اون خانوم رو آوردم.🙂 -من:😌 پ.ن۱: اولین بار بود که تو خونه‌ی جدید اینترنتی سفارش می‌دادم، داشتم لباس می‌پوشیدم تا سفارشم برسه و برم بگیرم که به خودم اومدم دیدم اوووه... جوراب و روسری و چادر بپوشم، ماسک بزنم، ۳ ساله لباس مناسب بپوشه، دمپایی پا کنه، ۸ ماهه رو بزنم زیر بغل، دو طبقه بدون آسانسور با سرعت ۳ ساله بریم پایین، خریدا رو بگیریم، بیایم بالا.‌..🥵😖 این همه کار می‌خواستم بکنم می‌رفتم مغازه دیگه! پ.ن۲: خونه قبلی‌مون به پیک‌ها می‌گفتم سفارشم رو داخل آسانسور بذارن و بفرستن بالا، برای اون‌ها هم زحمتی نداشت این کار. اما چندین بار پیش اومده بود که برای دریافت سفارش‌هایی که نیاز به امضا داشت، بعد از درخواست از آقای پیک که یا بیخیال امضا بشن یا تشریف بیارن بالا چون من بچه‌های کوچیک دارم و پایین اومدن برام زحمت زیادی داره با برخوردهای از سر بی‌مهری مواجه می‌شدم و به سختی می‌افتادم. در حال حاضر توی جامعه‌ی ما بچه داشتن و با بچه در اجتماع حضور پیدا کردن خلاف جریان آب شنا کردنه. موانعی که بر سر راه این جریان وجود داره خیلی متنوعه، از موانع فرهنگی و نگاه‌های غلط و بی‌مهری‌ها تا زیرساخت‌های نامناسب و حتی نبود زیرساختی که مادر و کودکش رو به رسمیت بشناسه. بنابراین آدم‌های متنوعی هم می‌تونن در حل این مسئله موثر باشن؛ همسایه‌های عزیز، پیک‌های زحمت‌کش سیاست گذاران منبری‌ها رسانه‌چی‌ها باید بفهمن که یک مادر با افتخار برای تربیت انسان‌هایی که آینده جامعه‌ی اون‌ها را می‌سازه تلاش می‌کنه. پس اونی که از به سختی افتادن در روزمرگیش خجالت می‌کشه مادر نیست، بلکه اون‌هایی هستن که جایگاه و شرایط یک مادر رو تمام و کمال درک نمی‌کنن! پس بی‌مهری می‌کنن، پس تلاشی برای اصلاح نگرش‌ها در منابر و رسانه‌هاشون نمی‌کنن، پس سیاست‌هایی در جهت حفظ کرامت مادر و کودک نمی‌گذارن! شما تا حالا تو موقعیتی قرار گرفتین که به خاطر بچه‌ها بی‌مهری ببینین؟ یا جایی از جامعه، مهمونی، مغازه، بانک، خیابون، حس کردین شرایط و جایگاهتون نادیده گرفته شده؟ توی اون موقعیت از وجود و حضور فرزندتون احساس سرخوردگی داشتین یا با اعتماد به نفس برای حل مسئله‌تون تلاش کردین؟ #روزنوشت_های_مادری #تکریم_مادران #فرزندپروری #عزت_نفس #سیاست_گذاری #فرهنگ #مادران_شریف_ایران_زمین

13 شهریور 1400 15:10:51

0 بازدید

madaran_sharif

. یادش به خیر! دوران دانشجویی-متاهلی همه چی رو نظم، خواب سر جاش، بیشتر اوقات بیرون از خونه و بدون خواب‌آلودگی بود.💪🏻 . اما حالا خونه‌داری و بچه‌داری و همیشه خواب‌آلودگی😁😴 . حالا فکر کن اگه بخوای یه کتابم بخونی! هی باید کتابو بزنی تو سرت تا خوابت بپره.🤪 آخرم کتاب رو سر می‌خوابی و با انگشت بچه توی چشمت بیدار می‌شی.🤦🏻‍♀ . همیشه وقتی یکی از من در مورد کم‌خوابی و درس و بچه می‌پرسه اصلی‌ترین جوابم بهش انگیزه‌ است.💥 . و اما جوابای دیگه؛ ✅مثلا اصلاح مزاج ✅یا سنگین غذا نخوردن ✅یا تنظیم خواب شب ✅یا یه نوشیدنی نشاط‌آور ✅و چرت‌های کوتاه چند دقیقه‌ای در طول روز وقتی که بچه بیداره. چه جوری؟😱 مثلا من یه زمانی که زهرا مشغول بازیه کنارش دراز می‌کشم و چند دقیقه خودمو مرگ خواب می‌کنم.🤣 اوایل دست می‌کرد تو چشمم، مژه‌هامو می‌کشید و‌... اما به مرور به درک متقابل رسیدیم.😎 الان بهش میگم مامان من خسته‌م، می‌خوام چرت بزنم‌. می‌شینه کنارم و مشغول بازی می‌شه تا من بیدار شم و ازش تشکر کنم که گذاشت بخوابم.🌸🙏🏻 (خدایی از وقتی این چیزا رو دیدم امید به زندگی‌م رفته بالا، اگه الان شدنیه پس ایشالا وقتی تعدادشون بیشتر بشه چرت‌های بهتری هم خواهم داشت.😁) خلاصه با همین چند دقیقه بقیه روز رو سرحالم. . البته اینطور نیست که منم همیشه همه اینا رو رعایت کنم و رو دور تند باشم!🏃🏻‍♀ خیلی پیش اومده یه ناهار سنگین خوردم و با زهرا به خواب اصحاب کهف رفتم و... . از طرفی آدم کم میاره بالاخره، مثلا هر چند روزی که کم‌تر می‌خوابم یه روز رو می‌ذارم برای ریکاوری☺️ . یا مثلا دورانی که آدم نوزاد کولیکی داره خیلی از این حرفا توقع بیجاست.🤱🏻 . اما حالا غرضم چی بود؟ می‌خواستم بگم چند روز پیش که داشتم برای امتحان صوتای استاد رو گوش می‌کردم متوجه شدم خداوند متعال و ائمه اطهار هم حرفای منو تایید کردن، یه همچین آدمیم.😎😂 . پ ن: یه تیکه از متن درسمون رو عینا براتون می‌نویسم: 🙂 از علائم شرک همه چی رو گردن خدا و جبر انداختن و اراده انسان رو ندیده گرفتنه (۳۵نحل، ۱۴۸انعام، ۲۰زخرف)؛ میگه من خواستم که درس بخونما، اما حال نداشتم پس خدا نخواسته! نه! تو با اراده خودت کاری کردی که دچار جبرِ حال نداشتن بشی، مثلا با ناپرهیزی در خوردن. . پ ن: هدف و اراده معجزه میکنن. اراده واقعی و هدف جدی این قدرت رو دارن که لحظه‌ی غلبه خواب توبه نصوح کنیم و با یه یاعلی از کنار بچه بلند شیم.🙂 ضادّوا التوانی بالعزم (امیرالمومنین علی علیه السلام) با اراده به جنگ سستی برو!💪🏻 . . #ف_جباری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

21 تیر 1399 16:05:17

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. اون مدتی که پرستار هلندی خونه‌مون بود، تجربه جالبی بود. بیشترین چیزی که تو چشم می‌زد تعارف نداشتنش بود.😬 . چون رژیم داشت، با خودش سالاد می‌آورد و فقط هم سالاد می‌خورد. به ماهم تعارف نمی‌کرد😜 . اگه چیز جدید و جالبی هم بهش پیشنهاد می‌دادیم، حتما امتحان می‌کرد؛ مثل ته دیگ،😍 دوغ آبعلی 😉 و... البته نظرش رو هم بدون تعارف می‌گفت؛ نه اصلا خوب نبود😖 یا بد نبود🤨🙂 (اینجا تقریبا هر چیزی که از ایران بخوای پیدا می‌شه، البته در فروشگاه‌هایی که مخصوص مسلمونا و علی‌الخصوص ایرانی هاست... از لواشک وچیپس و پفک گرفته تا رب انار و کشک) . تو اون مدت، در مورد موضوعات مختلفی حرف زدیم.🙂 . وقتی فهمید ما از ایران اومدیم، پرسید تو کشورتون جنگه؟😅😂 (تنها چیزی که رسانه‌ها گفته بودن، جنگ و درگیری بود.😑) . یا وقتی بهش گفتیم ۶۰ درصد از دانشجوهای ایرانی🎓، خانم هستن، خیلی تعجب کرد.😮 انتظار داشت زنان ایرانی، به خاطر اسلام⁦🧕🏻⁩ خیلی محدود باشن، سواد نداشته باشن،📝 و فعالیت اجتماعی نکنن! . صحبت از #زایمان هم بود. جالبه که در هلند، اصل بر زایمان طبیعیه و سزارین مخصوص زمانیه که مشکل جدی در میون باشه. جدی یعنی جدی‌ها!😨 . وقتی به پرستار از علاقه‌ی بیشتر زنان ایرانی، به #سزارین گفتم با چشم‌های گرد شده😳😶 به من نگاه می‌کرد و می‌گفت:😮 این خیلی عجیبه!! چرا دوست دارن بدون دلیل، زیر بار همچین عمل سنگین و سختی برن؟!😣 . . یه روز ازش پرسیدم از شغلت راضی هستی؟ گفت خیلی‌ها شغل من رو دوست ندارن و به نظرشون شبیه خدمتکاریه.🧹 ولی من خیلی دوسش دارم.💖 هم نوزادها رو دوست دارم.⁦👶🏻⁩ و هم با آدم‌ها و فرهنگ‌های مختلف آشنا می‌شم😌 مثلا جالبه که در تعامل با مسلمونا، اذان و نماز 🕌🕋 رو می‌شناخت😃 . . یه چیز جالب دیگه که در هلند دیدم، مشوق‌ها و تسهیلاتی بود که با هدف افزایش جمعیت👥👥، و #فرزندآوری_زنان⁦👶🏻⁩ به کار گرفته می‌شد. . مثلا تا ۱۸ سالگی تمام خدمات درمانی بچه‌ها رایگانه.💉💊🧫 و یک مقرری ماهانه هم، به ازای هر بچه به خانواده‌ها داده می‌شه.💵 . یا مثلا حمل و نقل شهری🚆🚌 برای مادر ⁦👩🏻⁩و کودک⁦👶🏻⁩ راحته؛ و حتی اینکه در همه‌ی مراکز تفریحی🎡 تجاری🏦 درمانی🏥 اداری🏢 و... محل کوچیکی برای بازی بچه‌ها 🤸🏻‍♂️⁩ وجود داره. (عکس، محل بازی کودکان در کتابخانه🏫) . پ.ن: جالبه که غربی‌ها، تلاش می‌کنن شعار فرزند کمتر، زندگی بهتر رو برای ما جا بندازن اما خودشون سرسختانه به دنبال #افزایش_جمعیت هستن. . . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_یازدهم #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. اون مدتی که پرستار هلندی خونه‌مون بود، تجربه جالبی بود. بیشترین چیزی که تو چشم می‌زد تعارف نداشتنش بود.😬 . چون رژیم داشت، با خودش سالاد می‌آورد و فقط هم سالاد می‌خورد. به ماهم تعارف نمی‌کرد😜 . اگه چیز جدید و جالبی هم بهش پیشنهاد می‌دادیم، حتما امتحان می‌کرد؛ مثل ته دیگ،😍 دوغ آبعلی 😉 و... البته نظرش رو هم بدون تعارف می‌گفت؛ نه اصلا خوب نبود😖 یا بد نبود🤨🙂 (اینجا تقریبا هر چیزی که از ایران بخوای پیدا می‌شه، البته در فروشگاه‌هایی که مخصوص مسلمونا و علی‌الخصوص ایرانی هاست... از لواشک وچیپس و پفک گرفته تا رب انار و کشک) . تو اون مدت، در مورد موضوعات مختلفی حرف زدیم.🙂 . وقتی فهمید ما از ایران اومدیم، پرسید تو کشورتون جنگه؟😅😂 (تنها چیزی که رسانه‌ها گفته بودن، جنگ و درگیری بود.😑) . یا وقتی بهش گفتیم ۶۰ درصد از دانشجوهای ایرانی🎓، خانم هستن، خیلی تعجب کرد.😮 انتظار داشت زنان ایرانی، به خاطر اسلام⁦🧕🏻⁩ خیلی محدود باشن، سواد نداشته باشن،📝 و فعالیت اجتماعی نکنن! . صحبت از #زایمان هم بود. جالبه که در هلند، اصل بر زایمان طبیعیه و سزارین مخصوص زمانیه که مشکل جدی در میون باشه. جدی یعنی جدی‌ها!😨 . وقتی به پرستار از علاقه‌ی بیشتر زنان ایرانی، به #سزارین گفتم با چشم‌های گرد شده😳😶 به من نگاه می‌کرد و می‌گفت:😮 این خیلی عجیبه!! چرا دوست دارن بدون دلیل، زیر بار همچین عمل سنگین و سختی برن؟!😣 . . یه روز ازش پرسیدم از شغلت راضی هستی؟ گفت خیلی‌ها شغل من رو دوست ندارن و به نظرشون شبیه خدمتکاریه.🧹 ولی من خیلی دوسش دارم.💖 هم نوزادها رو دوست دارم.⁦👶🏻⁩ و هم با آدم‌ها و فرهنگ‌های مختلف آشنا می‌شم😌 مثلا جالبه که در تعامل با مسلمونا، اذان و نماز 🕌🕋 رو می‌شناخت😃 . . یه چیز جالب دیگه که در هلند دیدم، مشوق‌ها و تسهیلاتی بود که با هدف افزایش جمعیت👥👥، و #فرزندآوری_زنان⁦👶🏻⁩ به کار گرفته می‌شد. . مثلا تا ۱۸ سالگی تمام خدمات درمانی بچه‌ها رایگانه.💉💊🧫 و یک مقرری ماهانه هم، به ازای هر بچه به خانواده‌ها داده می‌شه.💵 . یا مثلا حمل و نقل شهری🚆🚌 برای مادر ⁦👩🏻⁩و کودک⁦👶🏻⁩ راحته؛ و حتی اینکه در همه‌ی مراکز تفریحی🎡 تجاری🏦 درمانی🏥 اداری🏢 و... محل کوچیکی برای بازی بچه‌ها 🤸🏻‍♂️⁩ وجود داره. (عکس، محل بازی کودکان در کتابخانه🏫) . پ.ن: جالبه که غربی‌ها، تلاش می‌کنن شعار فرزند کمتر، زندگی بهتر رو برای ما جا بندازن اما خودشون سرسختانه به دنبال #افزایش_جمعیت هستن. . . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_یازدهم #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن