پست های مشابه

madaran_sharif

. دوری از همسر😟 و ناراحتی از دست دادن😫 بچه و هم‌زمان با این‌ها تمام شدن موعد خونه😓 شرایط سختی رو رقم زده بود. . اما وقتی یقین داشته باشی خدا رو کنارت داری💖 و خیلی نعمت‌های دیگه، این چیزها خیلی به نظر نمیاد و می‌گذرن☺️ . دوره‌ی آموزشی همسر تموم شد و خونه رو عوض کردیم و زندگی از نو شروع شد😊 . به خاطر از دست دادن بچه و خونه نشینی بعد از اون دوران پرشور کار و درس و ورزش، کمی دچار افسردگی شدم.😟 مدام خودم رو برای انتخاب رشته غلط سرزنش می‌کردم😞 . تا اینکه🤗 . یک سال بعد خدا فرزند دیگه‌ای به ما عطا کرد.🤰🏻 . البته من در طول این یک سال، تلاش می‌کردم📚 در یک رشته مرتبط، ارشد قبول شم. گاهیم تدریس خصوصی👩🏻‍🏫 توی خونه داشتم و طراحی🖋 میکردم دلم نمی‌اومد کلا از رشته‌م دست بکشم و مسیر تحصیلیم رو عوض کنم.🥺 . مدام تو همون فضا دست و پا می‌زدم، تا اینکه تصمیم گرفتم برم دنبال علاقه‌م🤔 و وارد حوزه بشم. . قبول شدن در حوزه هم‌زمان بود با ماه سوم بارداری و مادری که به شدت ویار داشت.😫 . ساختمان مدرسه قدیمی بود و بوی خاصی می‌داد🤧 و وارد شدن به کلاس همانا و بدحال شدن من همانا⁦🤷🏻‍♀️⁩ . انقدر حالم بد می‌شد که مدیر حوزه خودشون درخواست کردن برم خونه و فعلا حضوری نرم... . ۹ ماه سپری شد. بچه بریچ بود و یه خورده هم برای اومدن عجله کرد، تا اینکه دکتر درهفته ۳۸ تصمیم به سزارین گرفت😟 اما وجود یه پسر کوچولوی شیرین⁦👶🏻⁩ سختی‌های سزارین رو کم‌رنگ کرد😍 . زندگیمون شکل تازه‌ای گرفت.😄 باوجود یه پسر تپل بازیگوش، روزهای سخت، آسون به چشم می‌اومد.🤗 . از اونجایی که همسرم خیلی به تمیزی خونه اهمیت می‌دادن، بعد زایمانم هم تلاشم رو می‌کردم که اسباب رضایت همسر رو فراهم کنم و همین، سبب خیر شد که یادم بره افسردگی بعد از زایمان بگیرم😅 . از اول زندگی خودکفا و مستقل بودم و در مادری هم انگار، ۴۰ سال مادری کردم و کاملا آشنا به امور بودم.😏 از اول تمام کارهای بچه رو خودم انجام می‌دادم. . یادم میاد بچه ده روزه بود، شربتی که می‌دادم، پرید توی گلوش و نتونست قورت بده😵 رنگ صورتش کبود شد و بی‌حال افتاد😱 . یه لحظه نفس عمیق کشیدم و دستمو کردم تو حلقش... که باعث سرفه کردن و باز شدن راه گلوش شد.⁦🤲🏻⁩ نمیدونم کارم چقدر علمی بود، ولی بعدا دکتر گفت کار به موقعی کردی⁦👌🏻⁩ . . پسرم بزرگ می‌شد💗 . همسرم کار و ماموریت⁦🧔🏻⁩ و من خونه‌داری و بچه‌داری👶🏻⁩ و تک‌وتوک تدریس خونگی📖 . زندگی راه خودش رو می‌رفت تا اینکه باخبر شدیم پای یه کوچولوی دیگه درمیونه...💖 . . #م_ح #تجربیات_تخصصی #قسمت_سوم #مادران_شریف_ایران_زمین

11 تیر 1399 17:20:10

0 بازدید

madaran_sharif

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . بعد از #ارشد، هیچ‌وقت به ادامه‌ی تحصیل تو رشته‌ی خودم فکر نکردم! انگیزه‌ی ارزشمندی براش نداشتم. از طرفی استرسی بودم و درس خوندن به خودم و زندگیم لطمه می‌زد. . تنها هم‌بازی دخترم، من بودم. با دوستان و اقوام ارتباط نمی‌گرفت. پدرش دیر می‌اومد و گاهی جمعه‌ها هم مشغول کار بود. بهترین گزینه براش، داشتن خواهر برادر بود. از طرفی نمی‌خواستم بیش از این فاصله‌ی سنی داشته باشم با بچه‌هام😚 دو ساله بود که خدا توفیق داشتن یه فرشته‌ی دیگه بهمون داد😍 . خبر خوب #بارداری دومم هم‌زمان شد با خبر بد و ناگهانی فوت مادربزرگ نازنینم. اون روزا همسرم هم مأموریت بودند و بهشون خبر ندادم. من و دخترم و توراهیمون تنها با این غم روزها رو پشت سر گذاشتیم. . یک روز در هفته تمام‌وقت، سرکار می‌رفتم و دخترکم پیش مادرم می‌موند. بقیه روزها، #دورکاری می‌کردم.😊 هرچه ساعت خواب دخترم کمتر می‌شد، ساعات کاری منم کمتر می‌شد. براش انواع بازی‌ها رو امتحان کرده بودم و همیشه شرایط بازی فراهم بود ولی به سختی توی خونه سرگرم می‌شد😞 از اعتراضاتش کلافه بودم😤 . تا اینکه با #کلاس_مادر_کودک آشنا شدم. با انواع بازی! من که خیلی هیجان داشتم😃 اما دخترم فقط نیم ساعت کلاس رو استفاده می‌کرد. بقیه‌ش رو غر می‌زد. گاهی هم با جیغ و گریه کلاس رو بهم می‌ریخت❗️ تا جایی که مربی، خیلی محترمانه ما رو از کلاس بیرون می‌کرد🙃 اون روزا خیلی گریه می‌کردم که چرا بچه‌ی من مثل بقیه سرگرم نمی‌شه. سعی کرده بودم مطالب کتاب‌ها خصوصا #من_دیگر_ما و کلاس‌های #کودک_پروری رو به کار بگیرم اما...😭 . با این حال خوشحال بودم که دخترم خیلی زود حرف زدن رو شروع کرد. در دو سالگی شعر حفظ می‌کرد! حداقل، نتیجه‌ی کتاب خوندن از شش ماهگیش رو گرفتم😂 . یه سری کلاس تربیت فرزند هم برای بچه دومم رفتم، اما چون با دخترم شرکت می‌کردم، خیلی نتونستم استفاده کنم🤪 سعی کردم تو بارداری دخترم رو از پوشک بگیرم اما همکاری نکرد! تا آخرای بارداری هم سرکار رفتم😊 و بالأخره دختر دومم به دنیا اومد😍 . . #قسمت_هشتم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

22 آبان 1399 15:55:09

0 بازدید

madaran_sharif

. عباس توی چند ماه اول زندگیش خیلی سخت می‌خوابید شب‌ها😮 . دل درد داشت و با هیچ کدوم از روش‌های معمول نمی‌خوابید.😂 نه روی پا نه با شیر خوردن و نه با لالایی! فقط باید بغلش می‌کردم و مدت‌ها تو حالت خوابیده راه می‌بردمش تا خوابش ببره.😉 حتی گاهی با این روش هم نمی‌خوابید و نصف شب با باباش می‌رفتیم ماشین سواری تا عباس بخوابه.😂 . . بعد چهار ماه یه روز جمعه‌ی سرد و زمستونی😅 من و باباش موفق شدیم اولین ورژن ننوی دست سازمون رو به مرحله‌ی بهره‌برداری برسونیم، و ننو فرشته‌ی نجات من شد واسه خوابوندن عباس.😆 . . ما با هزینه‌ای خیلی کم ساختیمش. زیر ۲۰ هزار تومن. در حالیکه واسه خریدش حدود ۲۰۰ هزار تومن هزینه لازم بود! . با یه پتوی مسافرتی قدیمی حدود ۸ متر طناب دوتا لوله‌ی پلاستیکی چهار تا پیچ قلاب دار دریل باباجونش و مهارت خیاطی مامان جونش😁 . . بعدها با تولد فاطمه ننومون رو ارتقاء دادیم و محکم ترش کردیم تا محل امنی برای خواب نوزاد بشه و در برابر تکون‌های شدید و ناگهانی داداشش مقاومت کنه.😂 . . برای ساختش می‌تونید از یه پارچه ضخیم استفاده کنید، دو طرفش رو حدود ۵ سانتی‌متر تا کنید و بدوزید که بتونید طناب رو از توش رد کنید. ۳ تا بندک پارچه‌ای هر طرفش بدوزید برای اینکه لوله از توش رد بشه. لوله‌ی پلاستیکی رو با یه پیچ‌گوشتی داغ سوراخ کنید و طناب‌ها رو از توش رد کنید. دیوار رو سوراخ کنید😅 یا طناب‌ها رو به یه چیزی وصل کنید تا ننو توی ارتفاع کمی از زمین معلق بشه.😇 . این وسیله خیلی برای خوابوندن بچه‌های زیر ۶ ماه خوبه. بعدش هم باهاش بازی می‌کنن و گاهی شاید توش بخوابن. . اگر توضیحات بیشتری در مراحل ساختش لازم داشتید، خصوصی در خدمت هستم. . @saqqa313alamdar2 . اندازه‌های ننوی خودمون رو به عنوان نمونه می‌ذارم براتون توی کامنت اول. عکس و فیلم رو هم ورق بزنید و ببینید واسه توضیحات بیشتر. . البته می‌تونید به سلیقه و ابتکار خودتون اندازه‌ها رو تغییر بدید.😀 . مامان هایی که می شناسید رو زیر این پست تگ کنید تا برای بچه‌هاشون ننو درست کنن.😄 . . #پ_شکوری #شیمی91 #ننو #ساخت_ننو #مادران_شریف

03 بهمن 1398 17:10:53

1 بازدید

madaran_sharif

. #ر_مهدی‌زاده (مامان #علیرضا ۱۲ ساله، #فاطمه ۸ ساله، #زینب ۵ ساله و #کوثر ۲ ساله) . عادت کرده بودم که هر سال محرم برم پای بهترین هیئت. اما امسال، وجود کرونا و‌ پروتکل‌های بهداشتی و حضور چهار تا بچه یه ذره کار رو سخت می‌کرد. . همسرم پیشنهاد هیئت خونگی رو دادند. 🏴 قرار شد بعد از این که مثل همه وقتایی که بابا خونه هستن نماز صبح رو به جماعت بخونیم. بعد از نماز صبح، فاطمه خانم بشن قاری، من سخنران، همسرم روضه‌خون و آقا علیرضا هم مداح. مهم‌ترین و جذاب‌ترین کار برای بچه‌ها هم که همون پذیرایی بود، قسمت زینب خانم شد. فقط کوثر خانم تنبل بودن و نمیشد از خواب بیدارشون کرد. . بچه‌ها استقبال کردند. نتیجه‌اش برام خیلی جالب بود. بچه‌ها مسؤولیت‌هاشون رو‌ خوب انجام می‌دادند. تمام احکام و نکات اخلاقی رو‌ که بهشون می‌گفتم، گوش می‌دادن و رعایت می‌کردند. روضه‌ها رو‌ هم خوب می‌فهمیدن و‌سینه می‌زدن حسابی. . من مطالب کتاب اخلاق الهی ایت‌الله مجتبی تهرانی، بخش آفات زبان، رو به زبان ساده براشون می‌گفتم. همچنین احکامی که مطمئنم بزودی مورد نیازشون میشه. . وقایع عاشورا رو هم همسرم به زبان ساده و کودکانه می‌گفتن. . بعد از چند روز خدا توفیق حضور تو یه هیئت دیگه رو‌ هم بهمون داد. 🖤 غروب‌ها همسرم میومدن دنبالمون و با ماسک و کلی خوراکی و یه دفتر و چند تا مداد می‌رفتیم هیئت تو هوای آزاد. . جالب بود که برعکس همه بچه‌های کوچیک کوثر خانم به خواهر بزرگا نگاه می‌کرد و ماسکش رو در نمی‌آورد. . یک ساعتی رو‌ تو هیئت بودیم. بچه‌ها خودشون رو مشغول می‌کردند. یه زمانی دنبال قاصدک می‌رفتن و یه زمانی با مورچه‌ها مشغول می‌شدند. بقیه‌ی زمان رو به خوردن می‌گذروندند. . ما هم هزار بار خدا رو شکر می‌کنیم که لیاقت حضور در مجلس عزای سیدالشهدا رو بهمون داد. 🖤 . پ ن : بعد از این تجربه به این فکر افتادم که هیئتمون دایمی بشه و در طول سال، هر جمعه برقرار باشه. چون ذهن بچه‌ها آماده است که با عشق اهل‌بیت پر بشه. من و همسرم هم در خلال هیئت جذابمون می‌تونیم کلی مطلب ارزشمند به بچه‌ها بگیم تا به فرموده حضرت علی (علیه السلام) دیگران این ذهن خالی را با مطالب اشتباه پر نکنند. . . #مادرانه_های_محرم #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

11 شهریور 1399 17:15:44

0 بازدید

madaran_sharif

. اتاق خوابمون تقریبا به مرز انفجار رسیده بود...😳 . آمیزه‌ای از کتاب‌های دوقفسه‌ی پایینی کتابخونه‌ی باباش، لباس‌های کشوها، اسباب بازی‌های مختلف و خرده نون‌هایی که قبل خواب توی رخت‌خوابش می‌خورد، همه توسط #عباس پخش شده بودن کف اتاق 😂 . صبح بعد نماز که بچه‌ها خواب بودن داشتم کارای امروزم رو می‌نوشتم روی تخته، که دیدم اهمیت تمیز کردن اتاق خوابمون از همه‌شون بیشتره😁 حتی از درس خوندن واسه امتحانایی که از دو روز دیگه شروع می‌شن😆 . قصدم این بود هرجور شده دیگه امروز مرتبش کنم. روزای قبل هم نه اینکه نخوام، نمی‌تونستم مرتبش کنم. #عباس و #فاطمه وقتی می‌خوابیدن، توی اتاق خواب بودن و نمی‌شد کاری کرد😴 تو بیداری‌شون هم که یا یکی شون می‌خواست بازی کنیم یا اون یکی شیر می‌خواست یا بغل و ... . #باباشون هم که به خاطر شرایط کارشون شبا ساعتای 8 و 9 میان و اونقدر خسته‌اند که دیگه نمی‌شه ازشون کمکی گرفت اون وقت شب 😅 (البته جاداره بگم انصافا آخر هفته‌ها خیلی کمکم می‌کنن تو کارای خونه و بچه‌ها😉) . خلاصه چیزی نگذشت که ... . پدرشوهرم با یه نون بربری خاش خاشی از راه رسیدن😍 و عباس به آغوش باباجونش پیوست 😆 . اولش می‌خواستن عباس رو ببرن خونشون تا شب، که گفتم فاطمه گناه داره تنها می‌مونه، حوصله‌ش سر می‌ره و منم دلم برا عباس تنگ می‌شه تا شب و ... و قرار شد ببرنش کوچه‌گردی 😅 . بعد هم برگشتن تو حیاط سیب‌ زمینی آتیشی درست کردن و ناهار عباس هم به این صورت فراهم شد 😂 . فاطمه هم هم‌کاری کرد و نیم ساعتی خوابید و من بالاخره تونستم اتاق خواب رو مرتب کنم البته هنوز جارو برقیش مونده😅 ولی پیشرفت بزرگی داشتم امروز! . خیلی خوبن این پدرشوهرا که سر زده میان و با بچه‌های آدم بازی می‌کنن تا مامانشون بتونه به کارای خونه‌ش برسه..😉 . و شاید اگر خونه‌شون نزدیک بود و می‌تونستن روزی نیم ساعت حتی عباس رو ببرن کوچه گردی، خونه‌ی ما خیلی مرتب‌تر می‌شد🙈😂 . پ.ن: . آخرشم بعد از نیم ساعت مذاکره عباس راضی شد بخوابه 😂 شایدم بیهوش شد ولی ته دلش راضی نبود. دقیقا هردو تو همین حالت خوابشون برد. من هیچ دخالتی در جایگیری شون توی قاب تصویر نکردم فقط خودم از سمت راست فاطمه پاشدم تا عکس بگیرم!😎 . #پ_شکوری #شیمی91 #روز_نوشت #مرتب_کردن_خونه #پدرشوهر #شغل_همسر #کمک_های_همسر #کمک_های_خانواده #امتحان_بد_است ! #خواهربرادری #مادران_شریف

23 آبان 1398 16:03:56

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_حدادیان (مامان #فاطمه ۵.۵ ساله و #محمدحسین ۲.۵ ساله) #قسمت_اول از وقتی یادم می آید عاشق بچه‌ها بودم. همیشه پشت ویترین مغازه‌های سیسمونی پاهایم شل می‌شد. از قبل ازدواجم برای فرزند ندیده‌ام دل نوشته می‌نوشتم و یک سال قبل ازدواجم اولین سرهمی را برایش خریدم. ۸ ماه بعد ازدواج فهمیدم آرزویم برآورده شده است... فکر می‌کردم من قطعا عاشق‌ترین و مهربان‌ترین مادری خواهم شد که دنیا به خودش دیده. نقطه‌ی کوچک تپنده‌ای روی مانیتور بهم نشان دادند و گفتند تو مادر این نقطه‌ی کوچک هستی و من از شوق قد کشیدنش، احساس می‌کردم کسی در دنیا خوشبخت‌تر از من نیست. سیسمونی کامل و همه چیز منتظر آمدن دخترکم بود. روزی هزار بار لباس‌هایش را می‌ریختم وسط بو می‌کشیدم و از تصور دست و پاهای کوچکی که قرار بود لباس‌ها را پر کنند غرق لذت می‌شدم. همه چیز خوب بود تا اینکه موقع زایمان شد. دردهایم مثل همه زن‌های دنیا بود؛ من اما مثل همه نبودم. من از فرایند مادر شدن، یک دنیای صورتی سراسر زیبایی و آسودگی برای خودم ساخته بودم، که دردهای زایمان اولین لرزه‌ای بود که می‌خواست این دنیا را بر سرم آوار کند. لرزه‌های دیگر هم از راه رسید. مشکلات بعد از زایمان و شب‌هایی که دخترکم تا صبح، دقیقه‌ای نمی‌خوابید. آن دنیای قشنگ مادرانه یک‌باره فروپاشیده بود. احساس ناتوانی می‌کردم. احساس خشم از نوزادم، خودم، همسرم... بی‌خوابیها تمام و مراحل بعدی شروع شد. از همه سخت‌تر، غذای کمکی بود. اولین واکنش، بستن دهانش بود. و من با لبخندی که بر لب‌هایم ماسیده بود با تلاش زیاد چند قاشقی در دهانش ریختم. روزهای بعد هم همین بود. مادری شده بودم، قاشق به دست که هر روز غذاهای جدید می‌پزد و دختری که غذا را جمع می‌کرد توی دهانش و پوووف می‌کرد توی صورتم. کم‌کم گوشی و کتاب و بازی و چرخاندن توی تراس و داستان‌های چرت و پرت گفتن، شده بود راهکارم برای غذا دادن به فاطمه و این وسط گوشت‌کوب برقی که عصای دستم بود. هربار بچه‌های مردم را می‌دیدم که سر سفره می‌نشینند و با اشتها غذا می‌خورند دلم آشوب می‌شد. چه شب‌ها که برای غذا نخوردن دخترک گریه نکردم. اما یک روز به خودم آمدم. روزی که آنقدر خسته و گرسنه بودم که اول خودم صبحانه خوردم. دختر ۱۸ ماهه ام آمد و درخواست لقمه کرد و من که می‌دانستم غذای میکس نشده را عوق می‌زند یک لقمه برایش گرفتم. می‌دانستم می‌رود یک گوشه پرتش می‌کند. اما دخترک لقمه را جوید و خورد. آنقدر تعجب کردم که چند بار داخل دست و دهانش را چک کردم. وقتی مطمئن شدم اشک شوقم جاری شد. #ادامه_دارد #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

06 بهمن 1400 17:34:15

1 بازدید

مادران شريف

0

0

. #قسمت_اول . #پ_بهروزی شروع فعالیت علمی من😏 ورود به پیش دبستانیِ تو کوچمون بود😅و این همزمان شد با اتفاق میمون 🐒 و مبارک✨ تولد داداش کوچولوی من💓🚼. یعنی همه‌ی توجه‌ها و انرژی‌ها معطوف به ایشون👶🏻 شد و من از همون عنفوان کودکی رو پای خودم ایستادم🏂👧🏻و این شروع خیلییی خوبی بود برای من.😊👼🏻 . از همون ابتدایی تقریبا همیشه با کم‌ترین تلاش😅 (نسبت به هم‌کلاسی‌هام) بیشترین نمره و به تبع بیشترین توجه رو از طرف اولیای مدرسه دریافت می‌کردم.😁قطعا دلیلش نابغه بودنم نبود، بلکه من همیشه تو یه مدرسه‌ی خیلی معمولی درس می‌خوندم، که تنها ملاک انتخابش نزدیک بودن به خونمون بود😆 (هنوز هم این تصمیم خانوادم رو تحسین می‌کنم و‌ ازشون ممنونم💕💐) . در حدی این ملاک تو‌ ذهن من اعتبار پیدا کرده بود، که حتی برای انتخاب دانشگاه هم نمی‌تونستم نادیده بگیرمش 😯 و از سال اول دبیرستان خودمو دانشجوی ریاضیِ «نزدیکترین دانشگاه سراسری به خونمون» می‌دونستم.😅 . و اما چرا ریاضی؟من از کلاس چهارم ابتدایی، یعنی وقتی که ۱۰ ساله بودم تصمیم گرفتم که ریاضی بخونم📐📖📉و علتش لذت وافری بود که از کلنجار رفتن با مسائل ریاضی و فهمیدنشون می‌بردم. و این لذت رو با چیز دیگه‌ای تجربه نکرده بودم.البته از همون سال چهارم با کتاب ریاضی مدرسه اقناع نمی‌شدم و به کلاس‌های متفرقه می‌رفتم که ریاضی رو‌ جلوتر از مدرسه بخونم. . خلاصه که تقریبا هرکس با من در ارتباط بود از دوست و فامیل اینو می‌دونست، ولی شاید هیچ‌کس فکر نمی‌کرد برای انتخاب رشته‌ی دانشگاه هم ریاضی رو به مهندسی ترجیح بدم. (چرا واقعا باکلاس بودن رشته برای خیلیییی‌ها ملاک انتخابه!؟؟!! 🐑) . خانواده‌ی خودم با رشته‌ی مورد علاقه‌م کنار اومدن، ولی نمی‌تونستن با ملاکِ نزدیک بودن دانشگاه کنار بیان😒 (خودشون این ملاک رو‌ برا من نهادینه کرده بودن خب😁ولی دقیق نهادینه نکرده بودن ظاهراً😅) این شد که به هر ضرب و زوری💪🏻👊🏻 من رو وادار کردن انتخاب اول رو ریاضی شریف بزنم. و به خاطر رتبه‌ام از همون لحظه‌ای که دکمه‌ی ثبت انتخاب رشته رو زدم بر همگان معلوم بود که من دانشجوی ریاضی شریف خواهم شد.😶 (حس خودم، خانواده و بقیه تو اون لحظات خیلی مبهم بود😄😁) . سال اول دانشجویی به شناسایی تشکل‌ها و مجموعه‌های فرهنگی و البته کنار اومدن با جو سنگین درسی گذشت. و البته چون تو دبیرستان تجربه‌ی کار تشکیلاتی داشتم، همون سال اول مسئولیت‌هایی هم به عهده گرفتم. . تابستون اون سال، ایام خواستگارخیزی بود.😅... . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف #علوم_پایه

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #قسمت_اول . #پ_بهروزی شروع فعالیت علمی من😏 ورود به پیش دبستانیِ تو کوچمون بود😅و این همزمان شد با اتفاق میمون 🐒 و مبارک✨ تولد داداش کوچولوی من💓🚼. یعنی همه‌ی توجه‌ها و انرژی‌ها معطوف به ایشون👶🏻 شد و من از همون عنفوان کودکی رو پای خودم ایستادم🏂👧🏻و این شروع خیلییی خوبی بود برای من.😊👼🏻 . از همون ابتدایی تقریبا همیشه با کم‌ترین تلاش😅 (نسبت به هم‌کلاسی‌هام) بیشترین نمره و به تبع بیشترین توجه رو از طرف اولیای مدرسه دریافت می‌کردم.😁قطعا دلیلش نابغه بودنم نبود، بلکه من همیشه تو یه مدرسه‌ی خیلی معمولی درس می‌خوندم، که تنها ملاک انتخابش نزدیک بودن به خونمون بود😆 (هنوز هم این تصمیم خانوادم رو تحسین می‌کنم و‌ ازشون ممنونم💕💐) . در حدی این ملاک تو‌ ذهن من اعتبار پیدا کرده بود، که حتی برای انتخاب دانشگاه هم نمی‌تونستم نادیده بگیرمش 😯 و از سال اول دبیرستان خودمو دانشجوی ریاضیِ «نزدیکترین دانشگاه سراسری به خونمون» می‌دونستم.😅 . و اما چرا ریاضی؟من از کلاس چهارم ابتدایی، یعنی وقتی که ۱۰ ساله بودم تصمیم گرفتم که ریاضی بخونم📐📖📉و علتش لذت وافری بود که از کلنجار رفتن با مسائل ریاضی و فهمیدنشون می‌بردم. و این لذت رو با چیز دیگه‌ای تجربه نکرده بودم.البته از همون سال چهارم با کتاب ریاضی مدرسه اقناع نمی‌شدم و به کلاس‌های متفرقه می‌رفتم که ریاضی رو‌ جلوتر از مدرسه بخونم. . خلاصه که تقریبا هرکس با من در ارتباط بود از دوست و فامیل اینو می‌دونست، ولی شاید هیچ‌کس فکر نمی‌کرد برای انتخاب رشته‌ی دانشگاه هم ریاضی رو به مهندسی ترجیح بدم. (چرا واقعا باکلاس بودن رشته برای خیلیییی‌ها ملاک انتخابه!؟؟!! 🐑) . خانواده‌ی خودم با رشته‌ی مورد علاقه‌م کنار اومدن، ولی نمی‌تونستن با ملاکِ نزدیک بودن دانشگاه کنار بیان😒 (خودشون این ملاک رو‌ برا من نهادینه کرده بودن خب😁ولی دقیق نهادینه نکرده بودن ظاهراً😅) این شد که به هر ضرب و زوری💪🏻👊🏻 من رو وادار کردن انتخاب اول رو ریاضی شریف بزنم. و به خاطر رتبه‌ام از همون لحظه‌ای که دکمه‌ی ثبت انتخاب رشته رو زدم بر همگان معلوم بود که من دانشجوی ریاضی شریف خواهم شد.😶 (حس خودم، خانواده و بقیه تو اون لحظات خیلی مبهم بود😄😁) . سال اول دانشجویی به شناسایی تشکل‌ها و مجموعه‌های فرهنگی و البته کنار اومدن با جو سنگین درسی گذشت. و البته چون تو دبیرستان تجربه‌ی کار تشکیلاتی داشتم، همون سال اول مسئولیت‌هایی هم به عهده گرفتم. . تابستون اون سال، ایام خواستگارخیزی بود.😅... . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف #علوم_پایه

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن