پست های مشابه
madaran_sharif
. #قسمت_دوم گفتگو با سرکار خانم حائری شیرازی💐 قریب دو ساعت نشستیم پای صحبت های ایشون و واقعا لذت بردیم.😍 مادری با چهار فرزند،جامعه شناسی خونده ،و در اندیشه علوم انسانی اسلامی👌 اینکه چطور در دل سختی های زندگی به آرامش رسیدن قله بحث بود حقیقتا. دیدن این قسمت رو از دست ندید.👌 #مادران_شریف_ایران_زمین #حائری_شیرازی #لایو
11 تیر 1401 21:07:17
5 بازدید
madaran_sharif
. . سلام به همه همراهان عزیز🌷 دوستان قدیمی و عزیزانی که تازه به جمع ما اضافه شدن❤️ . . امروز صبح خانم #ف_جباری و خانم #پ_شکوری مهمان برنامهی زنده باد زندگی بودن. . درباره جمعیت #مادران_شریف_ایران_زمین و اینکه چطور و از کجا آغاز به کار کرد و میخواد در آینده چیکار بکنه، صحبت کردن👆 . نظرتون رو درباره مادران شریف، با ما به اشتراک بذارید.🌷 . #فیلم_کامل #زنده_باد_زندگی #شبکه_دو #مادران_شریف_ایران_زمین
25 بهمن 1399 16:17:42
0 بازدید
madaran_sharif
#ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ ساله و #رقیه ۲ ساله) #قسمت_پایانی درسته که با بیشتر شدن بچهها، وقت آدم هم بیشتر گرفته میشه ولی اونقدری که بچه داشتن و نداشتن فرق میکنه، دو تا و سه تا و چهار تا فرق نمیکنن؛ وقتی که از آب و گل دربیان، حتی راحتتر هم میشه! یادمه یه جلسه ای میخواستم برم. از خانومی که اونجا میرفت پرسیدم جلسه چقدر طول میکشه؟ امکان داره بچه بیارم؟ دوتا بچه دارم و کارم خیلی سخته. و ایشون گفتن من ۴ تا بچه دارم! میذارم و میام.☺️ اون زمان فکر میکردم کار ایشون خیلی سختتره، ولی الان میگم بهتره! چون اینجوری میشه گاهی کوچیکترا رو به بزرگترا سپرد. از اول میدونستم که بچه زیاد با فاصله سنی کم می خوام و آمادگی داشتم محدود بشم و موقعیت های درسی و کاریم آسیب ببینه میدونستم اینا رو باید با کمال میل بپذیرم.😌 برای همین حسرت نمیخورم چرا نتونستم برای کارهای دیگه وقت بیشتری بذارم... الان با سرعت کم و انشاالله بعد از بزرگتر شدن بچهها، با سرعت بیشتری اهدافم رو پی میگیرم.💪 انشاءالله بعد از دفاع دکتری میخوام یکی دو سال در قالب دوره پسادکتری توی دانشگاه کار پژوهشی کنم. و بعد از اون، هیئت علمی شدن و تدریس توی برنامم هست. کار طنز هم برام اونقدر لذتبخش هست که به عنوان شغل بهش نگاه کنم.😃 البته باید دید با اومدن بچههای چهارم و پنجم و... چقدر از این برنامهها محقق خواهند شد.😄 تعداد بچهها هم برام واقعا سقف نداره! به همه میگم تا هر جا بار بخوره ما میریم😂. مثلا الان اگه بگم فقط ۶ تا ۷تا یا بیست تا! مطمئنم تو بارداری بیستمی با هر حالت تهوع، سوزش معده، لگد بچه و... بغض میکنم و میگم: "خوب مزه مزهاش کن که این آخرین باره، دیگه هرگز این حسو تجربه نخواهی کرد."😢💔 واسه همین واقعا نمیخوام آخرین بار داشته باشم. کسی رو تصور کنید که داره میره جبهه. گرما و سرمای شدید هست بی غذایی و بی آبی بیماری جراحت، دوری از خانواده، ترس و اسارت... خیلی چیزا در انتظارشه! ناسلامتی جهاده! البته اجر بزرگی هم داره.👌 ولی پیش پای ما خدا یه جهاد دیگه گذاشته که خوشمزهتره.☺️ شما وقتی باردار بشی، با همهی سختیاش، هستن کسایی که تا جایی که میتونن حواسشون بهت هست، مواظبن استرس نداشته باشی، خسته نشی، خبر بد نشنوی، تنها نمونی، تو اتوبوس و مترو سر پا نایستی، نگرانن نکنه هوس چیزی بکنی و در دسترست نباشه! کدوم یکی از رزمندهها این همه تو دوران جنگ بهش خوش گذشته؟🙂 ارزششو نداره آدم سختیاشو تحمل کنه؟ حتی هرچقدر این امکانات کمتر، تو نگاه خدا عزیزتر!😚 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
06 تیر 1401 18:15:27
4 بازدید
madaran_sharif
. تو این فکر بودم که با همون یک مقاله، دفاع کنم😌 . متن پایان نامهم رو، تکمیل کردم📔 اما استادم قبول نکردن!😣 گفتن باید وقت بذارم و دانشگاه حضور پیدا کنم و حداقل یک مقاله خوب دیگه بدم😨 . چالش اصلی تازه شروع شد🤨 کارهای دیگه مثل رسیدگی به کارهای خونه و تصحیح تمرینهای دانشجوها رو، می شد تو زمانهای تکهتکه پیش برد؛⏲️ اما تمرکز روی موضوع پژوهش🤔، نیاز به حداقل دو سه ساعت بدون حواسپرتی داشت🙇♀️ . در حال حاضر در حال حل این مسئلهام😏 . ✅ برای جلسات با استاد، روزهایی رو میذارم که همسرم بتونن باشن🧔👶 و سه تایی بریم این یکی دانشگاه؛ این دفعه در نقش دانشجو😆 . ✅ روزهایی هم که خونهم، به محمدجواد👼، کارهای خونه، آماده کردن دروس تدریس📙و... میگذره. کارهای خونه رو معمولا نمیذارم، تلنبار و تبدیل به پروژه بشن. غذا رو هم اکثرا، شبها درست میکنم که پدر و پسر کنار همن🍲؛ تا صبح برا محمدجواد و بقیه کارها وقت بذارم👼📝 . ✅ تو هفته، یه روز هست، که تدریس ندارم و کلاس خواهرمم کوتاهه. اون روز، میرم خونه مامان، تا وقتی که خواهرجون برمیگرده، من برم دانشگاه📚 . ✅ یکی دو بار هم، همون همسایمون، دو سه ساعت، از آقا محمدجواد نگهداری کردن، و من نشستم پای درسا😊 . ✅ در امتحانات هم، که کلاسا تعطیله، مامان و خواهرجون میان خونه ما؛ مامانم، دو تا نینی رو سرگرم میکنن، تا ما دوتا به درسامون برسیم👼👼 بچه ها هم تعامل سازنده، با نینی همسن خودشونو تجربه میکنن😍 . 🔷 خلاصه که در زمانهای ممکن، با همکاری بقیه، سعی میکنم درسم رو هم به سرانجام برسونم؛ و امیدم به خداست که به وقت و کارم برکت بده که حقی از آقا محمدجواد و بقیه ضایع نشه🤲 . . پ.ن: شاید چند سال قبل، نگاهم از خودم به عنوان مادر ایدهآل این بود که سرکار نرم، ولی بعد فهمیدم این تنها نقشی نیست که خدا ازم انتظار داره🤔 خدا بهم، هم نعمت مادر شدن داده، هم نعمت درس خوندن و درس دادن و همراهی خانواده؛ و من باید تلاشمو بکنم همهی وظایفی که خدا، با این نعمتها بر دوشم گذاشته، انجام بدم💪 . خیلی وقتا اصلا فکر میکنم، شاید محمدجواد به خدا گفته، به مامان بگو درسشو خوب بخونه ها😆 اتفاقا پسرم، بهم انرژی دوباره و بیشتر داده برای درس خوندن و استفاده بهتر از وقت😍 برای اون هم، نوع دیگهای فرصت ایجاد شده که با باباش، مادربزرگ، خاله و نینی خاله، تعاملات خوبی داشته باشه، که یه مادر به تنهایی نمیتونه براش ایجاد کنه😌 . برنامهریزی خدا، برام همیشه بهترین بوده💖 . #ف_غیور #کامپیوتر۸۴_دانشگاه_فردوسی #تجربه_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف
07 اسفند 1398 16:04:38
0 بازدید
madaran_sharif
. #ح_کرباسی ( مامان #حسنا ۹ساله ، #محمدحسین و #محمدهادی ۵ساله و #زینب ۱ساله) #قسمت_نهم برای مدرسهی حسنا حسابی پرسوجو کردیم تا یه مدرسهی دولتی خوب پیدا کنیم. برای تأمین هزینهی مدرسهی غیرانتفاعی برای حسنا مشکل مالی نداشتیم، ولی نمیخواستیم بچه توی محیط ایزوله بزرگ بشه. البته میدونستیم وقتی بقیه بچههامون به سن مدرسه برسن، هزینهی ۴ تا مدرسهی غیرانتفاعی واقعاً زیاد میشه. اون موقع اکثر دوستای مذهبی مون و حتی بیشتر چهرههای معروف مذهبی که میشناختیم بچه هاشون رو مدرسهی غیرانتفاعی میفرستادن. برامون سوال بود که واقعا راه دیگهای واسه خوب تربیت کردن بچهها نیست؟ تربیت فرزند و مدرسهی بچهها چرا باید اینقدر گرون تموم بشه برای خانوادهها؟ فقط پولدارها میتونن بچههاشون رو خوب تربیت کنن؟😞 نتیجهی مشورتهای من و همسرم این شد که با توکل به خدا بچههامون رو بفرستیم مدرسهی دولتی و خودمون بیشتر حواسمون به تربیتشون باشه. بیشتر باهاشون گفتگو کنیم و وقت بذاریم.👌🏻 چون میدونستیم یکی از آسیبهای مدرسه غیرانتفاعی همینه که والدین خیالشون راحت میشه و کمتر برای بچهها وقت میذارن. نهایتاً تربیت و هدایت دست خداست و از هر طریقی بخواد میتونه بچه هامون رو هدایت کنه.☺️ الان مدرسهی حسنا از نظر مذهبی و آموزشی سطح خوب و قابل قبولی داره. توی مدرسهشون همه مدل بچهای هست. هم کسایی که خونهشون ماهواره دارن هم کسایی که خیلی از ما مذهبیتر هستن. حسنا دوم دبستان بود. یه بار تعریف میکرد یکی از دوستاش گفته شاه خوب بوده و کارهای خوبی میکرده، حسنا هم در جوابش گفته که نخیر، امام خمینی خیلی خوب بوده و شاه آدم بدی بوده. بعدش هم حسنا ازم درباره شاه و بدیهاش بیشتر پرسید تا بتونه دوستش رو قانع کنه.😆 به نظرم اینطور مسائل ضرری برای بچه نداره. میفهمه که تفکرات مخالفی وجود داره و یاد میگیره فکر و گفتگو کنه و از چیزی که میدونه درسته دفاع کنه. یاد میگیره مستقل باشه و همرنگ جماعت نشه. طبق تجربهی خودم حتی توی مدارس خاص مذهبی مثل شاهد، باز هم افرادی هستن که اصلا اسلام و حجاب رو قبول ندارن! امسال حسنا کلاس چهارمه. یه معلم خیلی متبحر و مومن داره. علاوه بر تدریس خوب، مفاهیم توحیدی و اخلاقی رو هم به بچهها منتقل میکنن.👌🏻 هنوز کلاسهاشون مجازیه ولی معلمشون داوطلبانه (خارج از ساعت کلاس) یه قرار هفتگی حضوری توی پارک کنار مدرسه گذاشتن به اسم سهشنبههای مهدوی.😍 تا بچهها بتونن معلم و همکلاسیهاشون رو ببینن و ارتباط بهتری برقرار کنن. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
29 آذر 1400 17:22:11
1 بازدید
madaran_sharif
. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . روزای اولی که دختر دومم دنیا اومده بود، خیلی سخت گذشت. هر دو بچه پوشکی😫 حسادت اولی به دومی. بازگشت دختر اولم به عادات نوزادی😯 (مثلا دیگه خودم باید بهش غذا میدادم!) . نینی کولیکی بود و تا صبح نمیخوابید. حساسیت غذایی و پوستی داشت. فشار خیلی زیادی اون چند ماه تحمل کردم. سرکار هم نمیرفتم. دچار #افسردگی شدم. بزرگترین نعمتی که همیشه داشتم و این موقعیتها کمکحالم بود، همسر خوشاخلاق و پذیرای درددل بود.👌🏻 . دختر دومم ۹ ماهه بود که حساسیتهای غذاییش برطرف شد. اولی هم در سه سال و سه ماهگی با موفقیت از پوشک گرفتم.😃 . و من دوباره سرپا شدم! بردمش کلاس.(نقاشی و قرآن) اوایل براش جذابیت نداشت و تمام مدت کلاس پیش من و خواهرش مینشست و در کلاس مشارکت نمیکرد. ولی من باحوصله اون کلاس رو ادامه دادم! چون میدیدم دخترم روحیهی اجتماعی نداره و به این مشارکتها نیاز داره. ۳ ترم طول کشید تا از من جدا بشه و بره سر کلاس❗️ زمان کلاس، بعدازظهرها بود و نوزادم میخوابید و من در همون ۴۵ دقیقه کلی کار میکردم👌🏻 گاهی سبزی پاک میکردم، گاهی با کالسکه میرفتم خرید، گاهی کتاب میخوندم، شال و کلاه میبافتم. به کمک فیلمهای آموزشی گلدوزی میکردم. روی لباسهامون، روسری و... طرحهای کوچکی میزدم. خیلی برای روحیهم خوب بود.☺️ خلاصه سعی میکردم از اون زمان نهایت استفاده را بکنم. دخترم رو کلاس #ورزش هم بردم اما متاسفانه خودم نمیتونستم ورزش کنم. چون در مجموعه محل مناسبی برای کودکان در نظر نمیگیرن. . #مسجد رفتنم زیاد شد و بچههام دوستای مسجدی داشتن. باهاشون رفت و آمد داشتیم. پارک و هیئت و مراسم مذهبی میرفتیم. به این روش سعی کردم روحیهی گوشهگیری دخترم رو اصلاح کنم. وقتی دختر دومم رو از شیر گرفتم، حس فراغت خوبی اومد سراغم😊 دخترهام با هم سرگرم میشدند. زمانهایی بود که توی خونه #استراحت میکردم، کتاب زیاد میخوندم، #گلدوزی میکردم. تا اینکه به واسطهی رویدادی که شرکت کردم، با یک #مرکز_نوآوری_بانوان آشنا شدم❗️ . . #قسمت_نهم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
24 آبان 1399 16:21:21
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. روابط مسالمت آمیز بچه ها اون روز توی برنامه زنده خیلی برام جالب و حتی شگفت انگیز بود😆 . همیشه توی دورهمی هامون مدیریت تعداد زیاد بچه ها کار سختی بود و روابط متقابلشون گاهی پرچالش می شد! . اما اون روز شاید به خاطر رودروایسی با #آقای_مجری و آقایون و خانم های پشت صحنه، بچه ها خیلی آروم و متین بودن😅 . مثلا وقتی عباس میخواست اسباب بازی محمد رو بگیره ، گفتم مامان اول اجازه بگیر ، در لحظه محمد گفت اجازه دادم خاله😉 و مسئله ختم بخیر شد. . رضا و طه که پسرای ارشد و بزرگ جمع بودن خیلی موقر و با طمأنینه با اسباب بازی های جذابشون بازی میکردن و البته به بقیه هم میدادن سازه های خلاقانه شون رو😀 . محمد و داداشش علی با هم مسابقه #چهار_دست_و_پا میدادن😃 . محمد کوچک برای آقای عکاس ژست هنری میگرفت😎 . فاطمه بین بغل من و خاله ش در حال تردد بود و بازی های بقیه بچه هارو نگاه می کرد و خوشحال بود👧 . خلاصه خاطره شیرینی برای ما رقم خورد اون روز😍 . البته از شما چه پنهون قبلش کلی نذر و نیاز کرده بودیم که بچه هامون جلوی دوربین آبروداری کنن😆😆 . . پ.ن1: برای شفاف سازی بیشتر میخوام بچه ها رو معرفی کنم😊 . رضا 5 ساله طه 4 ساله محمد 3 ساله عباس 2 ساله محمد 1 سال و 4ماهه علی 11 ماهه فاطمه 7 ماهه . رضا و طه و محمد پسرهای خانم اکبری هستن😊 محمد و علی پسرهای خانم بهروزی😀 و عباس و فاطمه هم بچه های من هستن😅 . . پ.ن 2: توی قسمت igtv یا هایلات ها میتونید فیلم کامل این برنامه رو ببینید. برنامه عصرانه شبکه افق یکشنبه 3 آذر 1398 . . #پ_شکوری #مادران_شریف #شبکه_افق #برنامه_عصرانه