پست های مشابه
madaran_sharif
. اصلا مادر باید #دانش_جو باشد! یکی از خاطراتی که از دوران نوجوونی تو مهمونی های زنونه دارم اینه که تقریبا هیچوقت تو بحثا و حرفای جمعی شرکت نمیکردم 😯 . . عمده خانم های اطراف ما بحثاشون این بود که مثلا فلانی جدیدا چی خریده؟چی پوشیده؟ اون سریال چی شد و چی قراره بشه؟ توی فلان مراسم چه لباسی خوبه بپوشیم؟ رابطه عروس اون خانواده با مادرشوهرش چطوره و ... 😰😰 . . همیشه غصه میخوردم و میخورم که چرا باید خانم ها خودشون رو محدود کنن به این جنس فکرها و دغدغه ها؟😦 . . شاید یکی از آسیب های اساسی که خانم های #غیر_دانش_جو (یعنی کسانی که دانش را نمی جویند!) در معرضش هستن، همین باشه: محدود شدن فکر و دغدغه فرد در مسائل سطحی و بی فایده.😶 . . توی جمع های دانشجویی مخصوصا گروه ها و تشکل های دانشجویی(اونقدری که من دیدم) این فضا خیلی کمتره. یعنی افراد بیشتر ذهنشون درگیر علم و تفکر و حل مسئله ست. بیشتر نسبت به مسائل جامعه و کشور دغدغه دارن و دنبال راه حل هستن. . . کاش همه خانم ها #دانش_جو بشن! البته دانش جو به معنی واقعیش. نه لزوما اینکه به هر قیمتی و تو هر رشته ای فرد بخواد درس بخونه . اونم فقط برای مدرکش. مثلا اینکه یک خانم تو خونه کتابهای مفید بخونه ، یا اینکه یک مادر برای یاد گرفتن اصول تربیتی مطالعه کنه یا سخنرانی گوش بده یا دوره های مختلف بره، به نظرم عین #دانش_جو بودنه. . . وقتی سطح فکر و دغدغه ی یک #مادر بالاتر بره، طبیعتا میتونه بهتر بچه هاشو تربیت کنه.👱 . این فرد میتونه با مسائلی که توی مادری باهاش مواجه میشه، برخورد علمی داشته باشه. دنبال راه حل های درست از منابع معتبر دینی بره و جواب سوالهاشو پیدا کنه. و میتونه سوالهای بچه هاش رو هم درست جواب بده و ترغیبشون کنه به کتابخوانی و علم آموزی.📚📚 . . خلاصه اینکه خانم ها دنبال درس و علم باشن خیلی خوبه. حتی اگر نخوان شاغل بشن.🎓 چیزی که شخصا بهش رسیدم تو این دوسال بچه داری، اینه که مادری خودش یه شغله که نیاز به کلی علم و مهارت داره.👩 و متاسفانه نظام آموزشی مون این علوم و مهارت ها رو به ما یاد نداده. هرچند تا حد قابل قبولی، روش #دانش_جو بودن رو ازش یاد گرفتیم😆 . مادر خوب باید خودش #دانش_جو باشه و بره هرچیزی که برای مادری لازم داره رو یاد بگیره.🔍🔍 . . پ.ن : یه جواب مختصر برای دوستانی که میگن اگر میخواستید بشینید خونه و مادری و بچه داری کنید پس چرا رفتید دانشگاه درس خوندید؟!😎👆 . . #پ_شکوری #شیمی91 #سبک_مادری #مادر_دانش_جو #مادران_شریف
28 مهر 1398 15:19:47
0 بازدید
madaran_sharif
. #ط_اکبری (مامان #رضا ۷ساله، #طاها ۵.۵ساله، #محمد ۳ساله، #زهرا ۲ماهه) همین دیروز بود. نه ببخشید ۷ سال پیش، دیروزش بود. 😅 پسرکم، که تا روز قبلش میثم صداش میکردم و براش از میثم تمار میگفتم، روز تولد امام رضا (ع)، خیلی پیش از موعد به دنیا اومد و اسمش رو هم با خودش آورد! رضا😍 ۷ سال با هزاران بالا پایینی گذشت و سعی کردیم امیر بودنش رو تو این ۷ سال مراعات کنیم؛ تا خوب رشد کنه و احساس قدرت و امنیت کنه، شن بازی تو راه پله، داشتن مرغ و خروس، ریختن و پاشیدن و نصفه نیمه جمع کردن یا حتی جمع نکردن! انجام تکالیف مدرسه بعضا تا۱۱ شب به خاطر بازی، و... البته از اونجایی که بچهی اول بود، ناخودآگاه کمی بهش سخت گرفتیم: رضاجان پوشک نینی رو میاری؟ رضاجان به مرغا غذا دادی؟ رضاجان بچهها رو سرگرم کن مامان نینی رو بخوابونه، رضا جان... مسئولیت تمیز کردن سفره رو هم داشت.😚 دیگه امیر بود بازم، ولی امیر مظلوم.😂 هرچی بود این ۷ سال طلایی گذشت! انشاءالله خدای جبار کم و کاستیهایی که تو رفتار باهاش داشتیم، ببخشه و با لطف و کرم خودش به حق امام رضا (ع) براش جبران کنه و عاقبت بخیر بشه.🤲🏻 دیگه پسرکم وارد ۷ سال دوم شده.😍 دیشب براش #جشن_ادب گرفتیم. دوران #راحت_طلبی و زندگی طبق #دلم_میخواد تموم شد.🤨 و رسما وارد دنیای سراسر #آداب و دستور شد.😃 البته از قبل، کمی آمادهش کردم. مثلاً وقتایی که کاراشو انجام نمیداد، من انجام میدادم و میگفتم حالا اینبار من جمع میکنم ولی وقتی ۷ ساله شدی...😁 یا در مورد تکالیف مدرسه هم همینطور. این رو خدای حکیم تو فطرت بچهها گذاشته که از ۷ سالگی میل و رغبتشون به نظم زیاد میشه و من اینو در مورد رضا واقعا حس کردم.😍 باید فرصت رو دو دستی بچسبم و نظم و ادبِ خواب و غذا و مهمانی و... رو بهش یاد بدم و سر رعایت آداب محکم و مهربانانه بایستم.☺️ نباید از سر دلسوزی یا بازکردن از سر خودم، از آداب چشم پوشی کنم. تا راحتطلب بار نیاد و انشاءالله برای پذیرش سختیهای زندگی و تکالیفی که در آینده باهاش مواجه میشه آماده بشه. ممکنه ماهیت ادب تلخ باشه ولی من باید سعی کنم با شیرینی و لطافت بهش یاد بدم.👌🏻 برای درست عمل کردن تو این ۷ سالها، از همگی التماس دعا دارم.🌷 پ.ن: در روایتی از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) نقل شده است: «فرزند شما تا هفت سال آقای شماست و باید آقایی کند و هفت سال عبد است؛ الْوَلَدُ سَیِّدٌ سَبْعَ سِنِینَ وَ عَبْدٌ سَبْعَ سِنِینَ» (وسائلالشیعه/1/476) #جشن_ادب #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_مادری
02 تیر 1400 18:30:06
0 بازدید
madaran_sharif
یادم نمیره چقدررررر واکنش ها به خبر آمدن فرزند دومم منفی بود😔 البته همه دلسوزی میکردن؛ یه عده برای خودم دلشون میسوخت!یه عده برای محمد، پسر اولم (که چه زود هوو اومده سرش)😕😯!!و عدهای هم برای فرزند جدید! (که فکر میکردن کسی فرصت رسیدگی به اون رو نداره!؟!😕)و عده دیگهای هم برا همهمون دلشون میسوخت😯😐😅حتی کسایی که به ظاهر، از اومدن فرزند جدید ابراز خوشحالی میکردن، مشخص بود همهی اون دلسوزیها رو دارن ولی مثلاً سعی میکردن بروز ندن، اما در لفافه هشدار های لازم رو میدادن😁😅 . . من، علی رو خوشبختتر از محمد میدونم، چون تو خونمون، سه نفر 👪 منتظر بهدنیا اومدنش بودن. محمد هفتههای آخر از من هم بیتابتر بود برای تولد علی😍هر بار دکتر میرفتم تا از مطب میاومدم بیرون میگفت: پس داداش علی کو؟!😅 حتی بار آخر خودش باهام اومد تو مطب که به دکتر بگه داداش علی رو بیار دیگه😆😁 . عکس، اولین دیدار دو تا داداش👬 هست، که من هربار با دیدنش تا مرز سکته ذوق میکنم😅💖 . وقتی محمد و علی با هم دور اوپن آشپزخونه میچرخن و هردو غشغش😂 میخندن، وقتی علی رو میسپرم به محمد و میرم کارامو انجام میدم، و میبینم محمد به خوبی از پس مراقبت از داداشی براومده.💪 وقتی علی کار جدید یاد میگیره و محمد از همه ما بیشتر ذوق میکنه و... در همه این شرایط، که کم هم نیستن، دوست دارم به همه بگم، برای مامانی ناراحت و نگران باشید که فقط یه بچه داره و خودش به تنهایی مجبوره همه وقت بچه رو پر کنه،😳 همهی نیاز بچه به محبت رو تامین کنه، تازه اگه بتونه!!! و اگه نتونست، اونوقت دلتون به حال اون بچه بسوزه😔که به هر دلیلی، تنها مونده😔البته تنهای تنها که نه، احتمالا با #تلویزیون، #موبایل یا #بازی_کامپیوتری، شایدم با #مربی و دوستای #مهد، تنها مونده😶😶 . پ.ن۱: چندتا بچه داشتن و با فاصله کم بچهدار شدن خیلییییییییی سخته! ولی نه سختتر از داشتن #تک_فرزند!وقتی شرایط الان خودمو با وقتی که محمد ده ماهه بود مقایسه میکنم، این موضوع کاملا برام روشن میشه. و اصلا مگه میشه تو دنیا بدون سختی کشیدن به نتیجه ی چشمگیری رسید؟! . پ.ن۲: عمیقا و همیشه برای کسایی که میخوان بچهدار بشن و تا حالا خدا نخواسته دعا کنیم که روزیشون بشه 🙏😇👼👶👦👧اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدِِ و آلِ مُحَمَّدِِ و عَجِّل فَرَجَهُم🌷 . پ.ن۳: فکر میکنم بهتر از دلسوزی، چه برای امثال بنده و چه برا تک فرزندها و مادراشون، #کمک کردن به اونهاست😊😇✨💫 . #پ_بهروزی #ریاضی_۹۱ #نصیرالدین_محمد #عمادالدین_علی #تک_فرزندی #چند_فرزندی #مادران_شریف
16 آبان 1398 15:34:06
1 بازدید
madaran_sharif
. گفته بودم من تو خونه بند نمیشم؟!🤔 گل دخترمون ۳ روزه بود که در اقدامی کاملا انقلابی✌🏻، در اعتراض به ۳ روز خانهنشینی از خونه زدیم بیرون... . حالا کجا؟! جلسه قرآن😉 مگه هلند جلسه قرآن داره؟😳 چرا نداره؟! پرچم مسلمونا همیشه بالاست🇮🇷 . . دلفت (شهری که ما ساکنیم) یکی از شهرهای دانشگاهی هلنده. . ایرانی های مذهبی اینجا، که اکثرا تو دانشگاه کار میکنن یا دانشجو هستن، یه هیئت جمع و جور دارن، که در مناسبتهای مذهبی مراسم دارن و هر هفته هم برای جلسهی قرآن، دور هم جمع میشن. . تمام کارها و هزینههای جلسات و هیئت🍵💵 هم با خود بچههاست، و هر هفته در منزل یکی از بچههای داوطلب، برگزار میشه.🏠 جلسات هیئت همه باهم حدود ۸۰ نفر میشیم. ولی جلسات قرآن، دورهمی و دوستانهست و خانمها جدا و آقایون جدا. هر هفته خونهی یه نفر، با یه شام خیلی ساده در حد تخممرغ🍳 و سیبزمینی پخته🥔، یا نون🍞 و پنیر🧀 (البته هرکی بخواد مفصل ترش🍲 کنه هم منعی نداره😜) . جلسات مذهبی، در شهرهای بزرگتر هلند، که به ماهم نزدیکه، کم نیستن. (کلا فاصلهی خیلی از شهرها از هم، نیم ساعته🕧) . بانی و مسئول بیشترشون هم، دوستان افغان 🇦🇫 هستن، که پرچم شیعه رو در اینجا بلند کردن. . . دخترم که ۱۰ روزه شد، پرستارمون رفت😰 جناب همسر👨🏻 رو هم راهی دانشگاه کردیم.🏫 و من موندم و بچهها👩🏻👦🏻👶🏻 . چند روز اول خیلی سخت گذشت😫 گل دختر همش بغل میخواست و گل پسر هم توجه😒 . بعد از مشورت با دوستان صاحب نظر😎😎😎 و تحقیقات علمی📑، به این نتیجه رسیدم که از یک ترفند قدیمی استفاده کنم... . ❗❗قنداق❗❗ . از اینترنت فیلمهای آموزشی رو نگاه کردم و تمرین کردم... (ورق بزنید فیلمش رو گذاشتیم براتون) نتیجه❓ فوق العاده بود!😉✌🏻 . جالبه مدتی هم که پرستار خونهمون بود، وقتی میخواست دختر رو آروم کنه، اونو توی ملحفه میپیچید و میذاشت روی سینهی خودش. . نمیدونم قدیما چهجوری بود؛ ولی تو این مدل، پای بچه خیلی سفت پیچیده نمیشه. . خلاصه که گل دختر ما با قنداق و پستونک به خودکفایی رسید💪🏻 . شیرشو که میخورد میذاشتمش رو تخت و خودش میخوابید.🛌 . حالا میتونستم تو وقتهایی که خانم گل خوابه، هم با پسری بازی⚽ کنم و هم کمی به کارای خونه برسم.🧹🧽🍲 . وقتایی هم که به گل دخترمون میرسیدم، همزمان برای پسری کتاب📚 میخوندم. . پ.ن: پسر من عاشق کتابهاشه😍😍😍 البته همهی اینا مال اون موقع نیست و توی این مدت کمکم خریدیم. . . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_دوازدهم #مادران_شریف_ایران_زمین
13 فروردین 1399 17:05:35
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_اول #م_ک (مامان چهار پسر ۱۰ساله، ۸ساله، ۶ساله و ۳ساله) سال ۶۷ در تهران، به عنوان تهتغاری خونه به دنیا اومدم. دو خواهر و یه برادر داشتم. خواهر دومی ۴ سال از من بزرگتر بود. با هم بازی میکردیم اما من زیاد باهاشون نمیساختم.😕 میدیدم فاصله سنی بعضی همکلاسیهام با خواهر برادراشون کمه و خیلی با هم رفیقن، واسه همین همیشه فکر میکردم که فاصله سنی ما باعث شده اینقدر صمیمی نباشیم.😁 مادرم ۱۷ ساله بودن که ازدواج کردن و هنوز دیپلم نگرفته بودن. ولی با تشویق پدرم ادامه تحصیل میدن و بعد از دیپلم هم، درس حوزوی رو در کنار بچهداری و خانهداری به تدریج و به شکل غیرحضوری ادامه دادن. من ۵ ساله که بودم درس مامان حضوری شد و رفتم مهد. با این که مهد، نزدیک حوزهشون بود و منم دیگه خیلی کوچیک نبودم، ولی کمبود حضورشون رو حس میکردم.😔 تو دبستان، خواهرم برام مثل مادر بود.😍 تو درسا ازش کمک میگرفتم. اینجوری کار مادرم سبکتر میشد. بزرگتر هم که شدیم دوستیمون پر رنگتر شد.❤️ خصوصا که خواهر و برادر بزرگتر ازدواج کرده بودن. مادرم تو جوانی بچهدار شدن و حالا بعد از اتمام تحصیل و ازدواج بچهها، مشغول فعالیتهای فرهنگی و تبلیغی توی مساجد و... هستن. دیدن سبک زندگی مادرم و ثمراتش، باعث شد که این روش الگوی ما بشه. من هم بعدها درس حوزه خوندم و با مادرم همکلام هستیم و مثل دو دوست با هم مباحثه میکنیم.🧡 پدرم ارشد فیزیک دارن و نسبت به تحصیل ما همیشه تاکید داشتن و تشویقمون میکردن. #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی
12 تیر 1400 17:46:45
1 بازدید
madaran_sharif
. قسمت دوم مصاحبه مادران شریف با روزنامه جام جم به مناسبت روز دانشجو . زینب پازوکی، جوان ترین عضو گروه است. . او متولد سال 75 و ورودی 94 رشته فیزیک دانشگاه شریف است:" من و همسرم همان سال اول دانشگاه عقد کردیم و حالا هم دخترم، زهرا خانم، یک سال و دو ماهش است." . خانم پازوکی هنوز کارشناسیاش را تمام نکرده است؛ او یک سال از تحصیلش را به خاطر روزهای بارداری و بچهداری مرخصی گرفته و حالا دوباره چند ماهی است که به سر کلاسهایش برگشته است. . او تازه اول راه است، ولی با اینحال از سختیهای درس خواندن و بچهداری به طور همزمان برایمان میگوید:" سختیاش که سخت است اما هرکسی باید شرایط خودش را بپذیرد و از همه مهمتر آن را اولویتبندی کند. اولویت اول من دخترم است و در کنارش میخواهم درسم را هم ادامه بدهم. طبیعتا در این راه کمکهای خوبی مثل همسرم و خانوادهام دارم که در نگهداری بچهها به من کمک میکنند تا بتوانم این مسیر را طی کنم." . . با این وجود، حرف از بچههای بعدی که میزنیم، خانم پازوکی از حرفمان استقبال میکند:" میدانید چه است؟ اینکه جامعه میپذیرد که مثلا برای رسیدن به یک هدف علمی، لازم است درس بخوانی، تلاش کنی و زحمت بکشی تا پیشرفت کنی؛ اما واقعا مادری کردن را هم یک پیشرفت میبینند؟ واقعا مادری کردن هم نیازمند یک زحمت و تلاش بیوقفه برای پیشرفت است. من واقعا حالا خودم را از کسانی که بچه ندارند، جلوتر میبینم." . . در واقع ما میخواهیم در جامعهمان تاثیر مثبتی از خودمان به جای بگذاریم؛ اصلا برای همین است به سراغ فعالیتهای اجتماعی میرویم. . در صورتی که مادری کردن هم خودش یکی از تاثیرگذارترین اتفاقات در جامعه است. . تفکری که مادران شریف به خاطر آن دور هم جمع شدهاند و حالا گاهی در راه رسیدن به اهدافشان به هم کمک هم میکنند: . " همین تجربههای مشترکمان باعث شد که عضوی از گروه مادران شریف باشیم و تجربیاتمان را با هم به اشتراک بگذاریم. البته گاهی این ماجرا از اشتراک گذاشتن تجربهها هم جلوتر میرود. مثلا گاهی اوقات، تعدادی از دوستانمان که خانههایشان به هم نزدیک است، با هم قرار میگذارند و چند ساعتی را در خانه یکی جمع میشوند و با هم درس میخوانند و به همدیگر برای نگهداری بچهها کمک میکنند. دیگر چه چیزی از این بهتر؟" . ادامه در بخش نظرات😊 . . منبع: مصاحبه گروه مادران شریف با روزنامه جام جم شنبه 16 آذر 1398 . . #مادران_شریف #مصاحبه #روزنامه_جام_جم
18 آذر 1398 16:27:11
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #ز_م . داشتم برای علی آقا👦🏻 کتاب📔 میخوندم، که یه دفعه زد رو صفحه و گفت: چرخ دوچرخهی🚲 این دختره چی داره؟ منم از اینا میخوام. دختر توی کتاب توی چرخش مهرههای رنگی داشت یه کم فکر کردم و خواستم بگم ما نداریم،🤷🏻♀️ نمیتونیم،✋🏻 حالا بعداً میخریم،😏 بعداً پیدا میکنیم و... که یه لحظه مکث کردم...🚫 . گفتم بیا با هم درست کنیم😍 برو کاغذ رنگی و چسب بیار ما هم میتونیم چیزای رنگی بچسبونیم روی دوچرخهت🚲 . تو ذهنم بود کاغذا رو براش کوچولو کوچولو ببرم با چسب آبکی به چرخش بچسبونه👌🏻 ولی خودش رفت چسب کاغذی آورد... یه حس مادرانه گفت حالا که اینطوره چرا خودش قیچی نکنه؟🤔 قیچی✂️ و کاغذا رو دادم دست خودش... . کاغذا رو کوچولو کوچولو کرد ولی اونطوری که من میخواستم نشد🤷🏻♀️ خیلی بزرگتر از کوچولو بود😄 . گفتم حالا چطور میخوای بچسبونی؟🤔 شروع کرد تکهتکه از چسب کاغذی برید و تکههای کاغذرنگی رو به چرخش چسبوند. . این وسط هم خواهری👧🏻 زحمت تقویت صبر و اعصاب داداش😤 ( با کندن چیزایی که داداشی میچسبوند و چسبوندنشون به جاهای دیگه) رو به عهده داشت🤭 . بیشتر از اینکه وسط چرخ بچسبونن رو تایر چسبوندن😄 نتیجهی کار با چیزی که توی ذهن من بود خیلی فاصله داشت🧐 اما همون لحظه با خودم گفتم عوضش خودش ساخته صفر تا صدش رو مشارکت کرده👌🏻 خودش که نتیجهی کار رو دید یه کم فکر کرد🤔 و گفت شبیه کتاب نشد، فرق داره گفتم اشکال نداره عوضش کار دست خودته خودت ساختی...😉 نسبتا راضی شده بود... داشتم فکر میکردم خیلی دوست دارم که بچههام بتونن از امکانات موجود استفاده کنن. یا چطور میشه به بچههام یاد بدم قدر چیزی که خودشون ساختن رو بهتر بدونن...😊 . یاد خاطرات بچگیم👧🏻 افتادم، خیلی از اوقاتی که دوستام چیزایی داشتن که من نداشتم و خیلی دلم میخواست...😔 همون موقعها مامانم🧕🏻میگفت بیا شبیهشو بسازیم... بیا باهم درست کنیم...💪🏻 و یادمه گاهی بعدش دوستام به مال من حسرت میخوردن نه به خاطر اینکه خیلی شاهکار بود، بیشتر به خاطر اینکه عشق مامانم رو توش میدیدن...😍 و حس کردم شاید همین عشق کافی باشه...😊🥰 . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین