پست های مشابه

madaran_sharif

. قسمت سوم . زندگی تو خانواده‌ی #گسترده (خونه‌ای که توش پدربزرگ👴🏻، مادربزرگ👵🏻، عموها و عمه و خیلی روزها دختر عمه کوچولو باشه) با زندگی تو خانواده هسته‌ای خیلی فرق داره.😍 . اصلا سیر #غریبگی و چسبندگی بچه یه شکل دیگه است. محمد وقتی می‌تونست هر چقدر دلش خواست طبقه پایین بمونه، هر وقت اراده کنه بیاد پیش من و فهمیده بود برای یک دقیقه هم تحمیلی تو کار نیست، #امنیتی رشد کرد طوری که کم کم خودش رغبت پیدا کرده بود آدم‌های دیگه رو کشف کنه. نه مصنوعی، زوری، که طبیعی، چیزی شبیه بچه‌های روستا که سر ناهار یاد مادر می کنند.😁 . شرایط درسی همسر (که حضورش رو حتی شده پای لپ‌تاپ 👨🏻‍💻 تو خونه تامین کرد)، پشت‌گرمی‌های خانواده‌ها، حضور #دائمی یه بچه خوب هم‌سن و سال و چند تایی عامل خرد و ریز دیگه، به من گفت "تو #تدبیر کرده بودی، ما داریم نقشه راهتو می‌چینیم" . تصمیم گرفتم برای کنکور #ارشد بخونم، جوری که بعد از دوسالگی و از شیر گرفتن برم سر کلاس💪🏻 . خوندم، سخت بود، مخصوصا که باید حتما یک رقمی یا دو رقمیِ خیلی خوب می‌شدم تا جایی برم که به نظرم ارزش وقتی که می‌گذارم رو داشته باشه.😉 . گفتم خداجون من کم نمی‌ذارم تو درس، تو هم تو #حمایت از خانواده‌م کمکم باش. نمی‌رم دانشگاهی که فقط مدرک بگیرم، سختی به خودم می دم تا گرهی باز کنم، تو هم لحظه‌های نبودنم رو (همون طوری که آیه‌الله حائری به عروسشون گفته بود) با فرشته‌هات پر کن. . می‌خوندم و تست می‌زدم، گاهی روزها می‌رفتم مهد کودک مسجد، با محمد👶🏻 دو تایی تو کلاس می‌نشستیم‌، همین که حواسش پرتِ دیدنِ بازیِ بچه‌ها می شد، می‌خوندم و هایلایت می‌کردم... شیرینی خنده‌هاشو😘، #اختلالات خوردن رو، توجهش به شعر بچه‌ها رو‌، #رگرسیون چند متغیره رو ... . جوابا اومد، همونی بود که می‌خواستم.👌🏻 مهر شد و رفتم سر کلاس. سالی که ۵ روز از هفته‌ش رو باید می‌رفتم سر کلاس... خستگیش😩 باعث شد منطقی‌تر نگاه کنم. . از #حوزه و کلاس‌های #مسجدم خداحافظی کردم و نشستم پای درس. سخت بود؟ آره ولی همه‌ش که روی دوش من نبود. خانواده‌ها و فرشته‌ها هم همراه بودن.😍 . ساعت‌های 4 می‌رسیدم‌، با پسرک بازی می‌کردیم تا وقت خواب برسه. دراز که می‌کشیدم صدای ترق تروق مهره‌های کمر می‌گفت سنگین شدی، کم کم نرگسی👧🏻 از حالت بالقوه به فعلیت رسید، تابستون بین ترم دو و سه رو می‌گم☺️ . ❗ادامه را در قسمت نظرات بخوانید❗ . #ط_خدابخشی #روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱ #پست_مهمان #تجربیات_تخصصی #قسمت_سوم #مادران_شریف

27 آذر 1398 17:21:49

0 بازدید

madaran_sharif

سلام به همه‌ی همراهان عزیز ❤️ حالتون خوبه؟   از وقتی که مادران شریف رو راه انداختیم و در کنار هم یک خانواده شدیم، همیشه تعدادی از عزیزان بهمون پیام می‌دادن که به مخاطب‌هاتون بگید برای حل مشکل یا بیماری یا گرفتاری که برامون پیش اومده، دعا کنن... 🌷   تصمیم گرفتیم یه بستری فراهم کنیم برای همین کار🌹   یه روز در ماه همه با هم برای حوائج هم‌دیگه دعا کنیم. چون وقتی دعاهامون دسته‌جمعی بشه، به اجابت خیلی نزدیک‌تر می‌شه و خیرات و برکاتش به تک‌تک‌مون می‌رسه.😊   امروز برای همه‌ی برادران و خواهران‌مون در همه‌جای جهان دعای می‌کنیم، مخصوصاً اعضای خوب خانواده‌ی مادران شریف🌹   برای ازدواج جوان‌هامون ⁦👩‍❤️‍👨⁩ برای شفای بیماران‌مون 🤒 برای حل گرفتاری‌ها و غم و غصه‌هامون😥 برای بچه‌دار شدن بی‌بچه‌هامون👶 برای رفع مشکلات اقتصادی خانواده‌هامون🌟 برای عاقبت بخیر شدن فرزندانمون😍   و از همه مهم‌تر برای فرج و ظهور امام‌مون و این‌که همه بتونیم از یاوران ایشون باشیم❤️   امشب یا فردا قصد داریم همه با هم دعای توسل رو بخونیم و بعدش دعا کنیم برای همه‌ی حاجات همه‌ی عزیزان 🌷 هرکس هم هر تعدادی می‌تونه صلوات بفرسته برای استجابت دعاها.   پ.ن ۱: قدیما توی دانشگاه شریف یه رسم خوبی بود، بچه‌ها دوشنبه‌ها رو روزه می‌گرفتن و قبل اذان مغرب توی مسجد دانشگاه جمع می‌شدن و دعا می‌خوندن و باهم افطار می‌کردن.😍 حالا به یاد اون رسم قشنگ، می‌خوایم ماهم اگر برامون مقدور بود یه روز در این هفته رو روزه بگیریم و دم افطار برای همه دعا کنیم.🌷   پ.ن ۲: این دوتا حدیث‌ خیلی قشنگ از امام كاظم (علیه‌السلام) هدیه به همه عزیزانی که توی این کار مشارکت می‌کنن🌷   🔶 إنّ مَنْ دَعَا لِأَخِیهِ بِظَهْرِ الْغَیبِ نُودِی مِنَ الْعَرْشِ وَ لَکَ مِأَةُ أَلْفِ ضِعْفٍ!   هر کس برادر دینی خود را غیاباً دعا کند از عرش به او ندا می‌رسد: صد هزار برابر (آنچه برای برادر خود خواستی) به تو عطا گردید!   🔶 مَن دعاِ لإخوانِه مِنَ المُؤمنین وَ المؤمناتِ و المُسلمین والمُسلماتِ وَكَّلَ اللهُ بِهِ عَن كُلِّ مؤمنٍ مَلَكاً یدعولَه.   کسی که برای برادران و خواهران مؤمن و مسلمان خود دعا کند خداوند از طرف هر یک از آنان مَلَکی می‌گمارد که همواره برایش دعا نمایند.   (وسائل‌الشیعه، ج ٤، ص ۱۱۴۸ و ١١٥٢)   پ.ن ۳: توی بخش نظرات هرکس حاجت خاصی داره که دوست داره بقیه به صورت خاص براش دعا کنن، می‌تونه بنویسه. هرکس هم که دید و برای اون حاجت دعا کرد، لایک کنه. ❤️   #دوشنبه_های_همدلی #مادران_شریف_ایران_زمین

22 شهریور 1400 15:13:05

0 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری . "اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم" . عجیبه ها واقعا! امام علی (ع) چرا انقدر روی نظم تاکید داشتن بین این‌همه فضائل؟! اونم تو وصیت‌نامه! یعنی حرف آخر⁦✋🏻⁩ . ترم اول درس خوندن🤓 با دوتا بچه کوچولو👦🏻⁩⁦👶🏻⁩ تموم شد و آخرین پروژه رو هم ارائه کردم. ترم تابستون برنداشتم یه کم نفس بکشم (بکشیم!⁦👶🏻⁩⁦👦🏻⁩⁦🧕🏻⁩⁦🧔🏻⁩⁦👵🏻⁩⁦👴🏻⁩) . البته بیکار که نبودم.😃 ماشاءالله دوتا وروجک و برنامه‌ی سراسر بازی و ریخت و پاش و بشششور بسسساب و بپز و بخورون و... . یه هفته نگذشت که احساس بدی بهم غالب شد! - باز چته؟!🤨 از چی ناراضی ای؟! از در و دیوار؟ نمی‌تونی بیرون بری دلت گرفته؟! -- نمیدونم شاید! الحمدلله خونه حیاط داره😃 خب بریم بازار گل،🌸🌼🌻🌺🌹 چقدر خوبه😍 . یه هفته بعد...😑 مرضم اون نبود.🙊 یک ماهی طول کشید تا فهمیدم ای بابا من برنامه‌ی منظم و هدف‌مندی ندارم.🤔 دچار روزمرگی شدم.😞 . به بعضی کارهای اولویت‌دار نمی‌رسیدم،😑 یه کارایی یادم میرفت، خصوصا در مورد کفش و لباس بیرون که همیشه موقع بیرون رفتن یادشون می‌افتم🙈 (شستشو، دوخت و دوز و...) بعضی روزا یه کارای بدون اولویت یا حتی غیرضروری جای کارهای مهمو گرفته بود! به بعضی کارهای مهم اصلا فکر نکرده بودم! چه برسه عمل!🙊 به بهانه‌ی اینکه بچه‌ها که نظم تو کارشون نیست، منم خودمو زدم به کوچه‌ی عمر چپ😅 سرم شلوغه خب نمی‌رسم!😒 واقعا نمی‌شد برسم؟!🤔 . با جناب همسر صحبت کردم. (الهی که این در گفتگو برای همه زوجین، همیشه، باز بمونه) مروری هم روی برنامه‌ها و اولویت‌ها از نگاه ایشون کردم... دوباره رفتم سراغ دفتر برنامه😃 که در گوشه‌ی پستو، مدتی چشم انتظار من بود.☺️ دفتر برنامه! و ماادراک مالدفتر برنامه🤨 . توضیحات کاربردی در پست بعدی😊 . #ط_اکبری #هوافضا90 #روزنوشت_های_مادری #روزمرگی #تجربه #دفتر_برنامه #مادران_شریف

15 بهمن 1398 16:41:55

0 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله) . یه شوت بلند و... خرده تراش و کاغذ باطله‌ها خوشحال و خندون در هوا رقصیدند و نشستند سرتا پای من و رضا و میز و دفتر و فرش! آخ آخ یه ساعتم نیست اتاق رو جارو زدم تا کلاس برای شروع درس مرتب باشه😤 این بار سومه برای امروز😱 . صدای ریسه خنده محمد بلند شد. رضا ریز خنده‌ای کرد و ادامه داد: بااادااامممم☺️ من: باباااا مسلط! باباااا تمرکز!😳 منم مثل رضا خودم رو زدم به اون راه، خرده تراش‌ها رو از روی دفتر و میز و شونه‌هاش فوت کردم، و ادامه دادم... . وقتی دیکته تموم شد، اتاق رو فورا ترک کردیم و طاها موند و جارو و دسته گلی که به آب داده بود هر ازگاهی سر زدم بهش که عزیزم اون گوشه هنوز کثیفه! ☺️ . خداروشکر از اون به بعد این اتفاق دیگه تکرار نشد و بدون دعوا و قهر و اعصاب خردی ختم به خیر شد. . قبلا برنامه‌ی کلاس رضا از بعدازظهر شروع می‌شد و یک ساعت بعد از ناهار شروع می‌کردیم. طاها و محمد پای تخته، و من و رضا توی دفتر و کتاب، و گاهی برعکس، گاهی محمد می‌پرید وسط فیلم، پای تخته و با خط‌کش به رضا درس می‌داد! و توقف فیلم⏸ گاهی طاها بلند داد می‌زد مامااانی محمد بوی بد می‌ده و ⏸ شارژ خیلی زود تموم می‌شد و باز ⏸ . بعضی فیلم‌ها که خراب می‌شد از ارسالش منصرف می‌شدم و به خاطر تجدید فیلم اعصاب خودمو بچه رو خرد نمی‌کردم❗️معلم می‌خواد بفهمه ما همراه کلاس درست پیش می‌ریم، از ۶ تا فیلم ۲ تاشم نره آسمون که به زمین نمیاد😉 . کم‌کم بی‌حالی و کسالت باعث شد نظم کلاس‌ها بهم بخوره، مامان ساعت کلاسمه😃 - مامانی بذاریم نیم ساعت دیگه یه کم بخوابم؟😢 مامانی نیم ساعت شد حالا بیا😊 - ناهار رو که نتونستم بخورم، بذار یه چیزی بخورم بعد! منو باش این‌جوری می‌خوام ناظم هم باشم😕 خداروشکر جدیدا فیلم‌های کلاس رو صبح می‌فرستن😄 . بچه‌ها رو شب‌ها زودتر می‌خوابونم و صبح که انرژی دارم شروع می‌کنم به تدریس و فیلم گرفتن، اون زمان محمد و طاها بیشتر تو کتاب دفترا مشغول نقاشی می‌شن و فیلم‌هامون زیاد تکه پاره نمیشه💪🏻 تکالیف هم می‌مونه برای عصر، البته همونم هنوز نظم خوبی نگرفته، زنگ تفریح‌ها خیلی طولانیه😆 ماه اول الحمدلله به خیر گذشت و به نظر هر چهارتامون رو به رشدیم❗ و در تمام لحظات طاها و محمد و توراهیمون لحظه به لحظه در کنار ما بودند و نذاشتند احساس تنهایی کنیم😄👌🏻 . ❗ادامه را در نظرات بخوانید❗ . #روزنوشت_های_مادری #کرونا #مدرسه_مجازی #مادران_شریف_ایران_زمین

21 مهر 1399 16:40:49

0 بازدید

madaran_sharif

. وقتی وجود این هدیه ارزشمند👶🏻 رو فهمیدم از خودم می‌پرسیدم، با وجود یه گل پسر بی‌قرار، الآن خوشحالی یا ناراحت؟! (گاهی شبا به خاطر بدقلقی‌های پسری گریه می‌کردم.😢 گاهی از بچه‌دار شدن پشیمون می‌شدم؛ ولی هر دفعه، یادم می‌افتاد که این تصمیم رو فقط به خاطر خدا گرفتم و خدا منو تنها نمی‌ذاره... 💖) . راستش ذوق زده نبودم💆🏻‍♀ ، ولی اصلا ناراحت نبودم. . وقتی باخودم فکر می‌کردم چطور انقدر راحت کنار اومدم!؟😬 تنها جوابی که داشتم این بود: . «خدا خودش دلم رو آروم کرده»✨😌 . خیلی راحت جاش رو تو دلم باز کرد... راحت‌تر از گل پسری که آمادگیشو داشتم...😃 . راستش امیدوار بودم دختر باشه😍 (من عاشق دخترم👧🏻) . از همون اول قرار گذاشتم، هرکی ازم پرسید نی‌نی‌تون مهمون خونده‌س یا ناخونده؟🤔 فقط بگم: . هدیه الهی بود✨ و واقعا دخترم هدیه الهی بود... . . حالا سوال اصلی این بود؟! برنامه رفتن جناب همسر تغییر کنه یا نه؟!🤨 . هر چی فکر کردیم، دیدیم با وجود یه بچه 5 ماهه و حسابی بی‌قرار، توی شهر غریب (تهران)، گذروندن بارداری خیلی سخته. و شاید حتی اگه همسرم🧔🏻 رفتنشون رو کنسل کنند، باز هم من مجبور بشم برم شهرستان🏠... . رسما دوره پست‌داک همسر هم شروع شده بود و کنسل کردنش کار راحتی نبود. . برگشتم منزل پدری. . دوران فراق دوباره شروع شد و این بار سخت‌تر از قبل.💔 . با این‌که سعی می‌کردم از بودن کنار خانوادم👨‍👩‍👧‍👦 بیشترین بهره رو ببرم، ولی دوری از همسرم آزارم می‌داد😢 . گل پسرمون کم‌کم بزرگ می‌شد... شش ماهه بود و برای نشستن تلاش می‌کرد😍 بی‌قراری‌هاش هم، به طرز قابل توجهی، کم شده بود🤲🏻😊😄 و راحت و آروم می‌خوابید. . با مامان🧕🏻 و بابا🧔🏻و برادرای👱🏻‍♂👦🏻 من انس گرفته بود😃 . رسما همه کارهاش با مامان و بابام بود... مامانم پوشکشو عوض می‌کرد؛ و بابام که عاشق بچه‌س😍، وقتی خونه بود، بهش غذا می‌داد🥣 و گاهی هم می‌خوابوندش... . توی این مدت کلاس رانندگی🚘 رفتم. و با چند تا از دوستان، #دوره_مطالعاتی کتاب‌های📚 #من_دیگر_ما رو شروع کردیم. . قبلا کتاب‌ها رو خونده بودم📖، و این بار می‌خوندم تا برای بقیه خلاصه و مطرح کنم؛ و این برای خودم تجربه فوق‌العاده ای بود👌و بهتر از همه، توی ذهن خودم موندگار می‌شد.💯 . گل پسر👶🏻، رو هم می‌بردم جلسه. می‌نشست و کنارمون بازی می کرد. گاهی هم وقتی داشتم حرف می‌زدم🗣، توی بغل یا روی پام می‌خوابید😴... . پ.ن: عکس، تولد یک سالگی پسرم، تو شهرستان😍🎂 . . #ز_م #فقه_حقوق_امام_صادق #تجرییات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_هفتم #مادران_شریف

08 فروردین 1399 16:33:11

0 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶سال و دو ماهه، #طاها ۵ساله، #محمد ۲سال و سه ماهه) . وقتایی میشه که دیگه خیلی تو خونه دلم می‌گیره. حتی حوصله ایده زدن برای از بین بردن این حس خودم و بچه‌ها رو ندارم.😐 تصور میکنم الان تو طبیعتیم، وسط یه دشت بزرگ با کلللی گل و گیاه؛ یا روی کوه، کنار رودخانه، آتیش و سیب‌زمینی کبابی و... یا نه همین #پارک بغل خونه❗️ که تو این سه ماهی که اومدیم اینجا حتی یکبار هم نرفتیم... هعیییییی😞 . البته الحمدلله مریض نداریم، ولی دیدن آمار مبتلاها و درگذشتگان و زحمات کادر درمانی و #رزمایش_همدلی، من رو مدتی از این دل مشغولی‌ها بیرون میاره😥 و به دعا برای شفای مریضا و افزایش توان کادر درمان مشغول میکنه.👌🏻 . اما مدتی پیش همسرم یک حرکتی زد و جوجه مرغی خرید، محض افزایش مسرت بیش از پیش پسرا😁 الان در #پشت_بام آپارتمان، آزادانه می‌چرخه و می‌خوره و موجبات پشت‌بام روی ما رو فراهم میکنه❗️ قبلا پشت بام پر از ضایعات و شیشه‌خرده بود و آقای همسر، مدتی درگیر تمیزکاری و مرتب کردن شد. الان هم غذا دادن به جوجه و پشت‌بام رفتن، شده انگیزه منظم بودن بچه ها، کتک‌کاری نکردن و به موقع تکلیف نوشتن رضا😄 یکی دوبار هم زیر‌انداز پهن کردم و اونجا زیر سقف آسمون نمازم رو خوندم☺️ میشه حتی عصرونه رو ببرم اونجا😍 جدای از سختیای جوجه‌داری و پله بالا رفتن، عجب نعمتیه این پشت‌بام! برای چون مایی که از نعمت #حیاط در این شرایط بیماری محرومیم! . شما هم تاحالا از پشت‌بامتون به مقابله با ویروس کرونا رفتید؟👌🏻😁 . . #به_یاری_خدا_کرونا_را_شکست_می‌دهیم #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

05 آبان 1399 18:03:11

1 بازدید

مادران شريف

0

1

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله) . چندی پیش چند نفر از دوستانم رو بعد از مدت‌هاااا دیدم😍 همین‌طور که بچه‌ها بازی می‌کردن، نکته‌ای از محمد کوچولوی ما به نظر یکی از دوستانم رسید🔍 - چه جالب! محمد همه‌ی رنگ‌ها رو بلده😍 . از نظر خودم پنهان نمونده بود. نکات دیگه‌ای هم وجود داره❗️ شعر می‌خونه، لباساشو تا حدی خوبی خودش درمیاره و می‌پوشه، همممه جا دایره می‌کشه😁 با قیچی به حساب کاغذ و مقواها می‌رسه⁦👌🏻⁩ حقشو می‌گیره😃 و فتح قله‌های دیگه‌ای که اون دوتای دیگه دیرتر فتح کردند! . اما نکته‌ی مهم‌تر اینه که من برای تقویت این مهارت‌ها در این سن برنامه‌ی ویژه‌ای نداشتم! همه‌ش به یمن وجود دوتا #همبازی‌ست! #هم_گروهی در اجرای نمایش و کاردستی و ساخت عروسک‌های رنگی رنگی، #هم_کلاسی در کلاس سرود، قصه و نقاشی #هم_کلام در بحث و دعواهای کودکانه #هم_رزم در میدون کارزار علیه دشمن فرضی❗️ #همکار در اداره‌ی تخریب منابع طبیعی و مصنوعی😜 . البته ناگفته معلومه تا این قله‌ها فتح بشه کلی دره و صخره پشت سر گذاشته شده😉 . در کنار اینها برای حفظ و شکوفایی خلاقیتش بارها فضای بازیش رو جدا کردم و سعی می‌کنم پاسخ خیلی از سوالاتش رو از خودش بپرسم و نذارم تندی داداشا بهش جوابو برسونن❗️ . . پ.ن۱: بچه‌های تنها و حتی اون‌هایی که #فاصله_سنی زیادی با خواهر و برادر‌هاشون دارند، برای تقویت بعضی از مهارت‌ها، انگیزه و حوصله‌ی لازم رو ندارند❗️ مثلا رضا تا ۳ سالگی هیچ رغبتی به نقاشی و حتی خط‌خطی نداشت و تدابیر من کارساز نبود😐 ولی محمد از مدت‌ها پیش هر بار می‌بینه داداشا نقاشی می‌کشن و می‌زنن به در و دیوار سریع خودش دست به کار می‌شه تا #خلق_اثر کنه! وجود #همبازی در خانه بخش زیادی از بار فکری و عملی مادر رو در این زمینه کم می‌کنه😉 . پ.ن۲: همه‌ی بچه‌ها حتی خواهر برادرها ویژگی‌ها و روحیه‌ی #منحصر_به_فرد دارند و نمی‌شه و نباید اون‌ها رو باهم و بچه‌های دیگه، #مقایسه کرد! اما تأثیرات مثبت حضور خواهر و برادر همبازی، قابل انکار نیست⁦👌🏻⁩ . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

1

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله) . چندی پیش چند نفر از دوستانم رو بعد از مدت‌هاااا دیدم😍 همین‌طور که بچه‌ها بازی می‌کردن، نکته‌ای از محمد کوچولوی ما به نظر یکی از دوستانم رسید🔍 - چه جالب! محمد همه‌ی رنگ‌ها رو بلده😍 . از نظر خودم پنهان نمونده بود. نکات دیگه‌ای هم وجود داره❗️ شعر می‌خونه، لباساشو تا حدی خوبی خودش درمیاره و می‌پوشه، همممه جا دایره می‌کشه😁 با قیچی به حساب کاغذ و مقواها می‌رسه⁦👌🏻⁩ حقشو می‌گیره😃 و فتح قله‌های دیگه‌ای که اون دوتای دیگه دیرتر فتح کردند! . اما نکته‌ی مهم‌تر اینه که من برای تقویت این مهارت‌ها در این سن برنامه‌ی ویژه‌ای نداشتم! همه‌ش به یمن وجود دوتا #همبازی‌ست! #هم_گروهی در اجرای نمایش و کاردستی و ساخت عروسک‌های رنگی رنگی، #هم_کلاسی در کلاس سرود، قصه و نقاشی #هم_کلام در بحث و دعواهای کودکانه #هم_رزم در میدون کارزار علیه دشمن فرضی❗️ #همکار در اداره‌ی تخریب منابع طبیعی و مصنوعی😜 . البته ناگفته معلومه تا این قله‌ها فتح بشه کلی دره و صخره پشت سر گذاشته شده😉 . در کنار اینها برای حفظ و شکوفایی خلاقیتش بارها فضای بازیش رو جدا کردم و سعی می‌کنم پاسخ خیلی از سوالاتش رو از خودش بپرسم و نذارم تندی داداشا بهش جوابو برسونن❗️ . . پ.ن۱: بچه‌های تنها و حتی اون‌هایی که #فاصله_سنی زیادی با خواهر و برادر‌هاشون دارند، برای تقویت بعضی از مهارت‌ها، انگیزه و حوصله‌ی لازم رو ندارند❗️ مثلا رضا تا ۳ سالگی هیچ رغبتی به نقاشی و حتی خط‌خطی نداشت و تدابیر من کارساز نبود😐 ولی محمد از مدت‌ها پیش هر بار می‌بینه داداشا نقاشی می‌کشن و می‌زنن به در و دیوار سریع خودش دست به کار می‌شه تا #خلق_اثر کنه! وجود #همبازی در خانه بخش زیادی از بار فکری و عملی مادر رو در این زمینه کم می‌کنه😉 . پ.ن۲: همه‌ی بچه‌ها حتی خواهر برادرها ویژگی‌ها و روحیه‌ی #منحصر_به_فرد دارند و نمی‌شه و نباید اون‌ها رو باهم و بچه‌های دیگه، #مقایسه کرد! اما تأثیرات مثبت حضور خواهر و برادر همبازی، قابل انکار نیست⁦👌🏻⁩ . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن