پست های مشابه
madaran_sharif
. #ز_پازوکی (مامان زهرا ۲ ساله) . خواهرم چند ساعتی کار داشت. پسر کوچولوش رو گذاشت پیشم. تجربهای بود برای اینکه بفهمم برای بچهی دوم چند مرده حلاجم.😃 همهچی خوب پیش میرفت. سعی کردم بدون استرس نسبت به کارای خونه و درس، از بچهها مراقبت کنم. زهرا اولش از دیدن علی خیلی خوشحال بود. با نظارت من کلی با هم بازی کردند.( زهرا دو سال و علی تازه یک سالش شده) . کمکم علی خسته شد و مدام سراغ من میاومد و دستاش رو به سمتم دراز میکرد. من هم باید براشون غذا حاضر میکردم! دستهاشو گرفتم و تاتیتاتی اومدیم تو پذیرایی. بادکنک گذاشتم جلوش و برگشتم و همین داستان چندینبار تکرار شد. غذا آماده شد ولی...ای دل غافل! زهرا بیموقع خوابش برد.😩 نیم ساعت بعد، صدای گریهی زهرا که بیحوصله و زودرنج از خواب بیدار شده بود اومد. . علیکوچولو از سر محبت میخواست بیاد پیشش و باهاش بازی کنه ولی زهرا بهش آلرژی پیدا کردهبود! زد زیر گریه... علی هم شروع به بیتابی کرد! همسر هم که ساعت ۸ شب، هنوز نرسیدهبود. بیتاب شدم. سر علی داد زدم. علی گریه نکن😡 و بدتر زد زیر گریه... خودمو آروم کردم. کتاب آوردم و مشغول قصهگفتن شدم. علی دستاشو روی صفحات میکشید و زهرا سرش داد میزد، نکن.😬 دیدم فایده نداره باید بریم بیرون تا حال و هوای بچهها عوض بشه. . زدیم از خونه بیرون. انگار دنیا برا جفتشون گلستان شدهبود. بالاخره خواهرجان از راه رسید. . برگشتیم خونه و رفتم تو فکر... من اصلا جنبهی بچهی دوم رو ندارم. من بیظرفیتم و زود عصبانی میشم. فقط تو حرف خوبم...😢 . از خودم ناامید شدم. فکرم رفت سمت دو سه تا از دوستام که نینی سوم و چهارم تو راه داشتن... ته دلم یاد حاجقاسم افتادم... تو یه روز به خانوادههای شهدا سر میزد. محور مقاومت عراق و سوریه و...رو که درگیر صدها هزار داعشی بودند جلو میبرد. فکر آهوهای گرسنهی پشت پادگان بود. از پدر و مادرش احوال میپرسید... آرامش هم داشت... کی بهش این همه توفیقات رو دادهبود؟ کسی جز خدا؟!... و ما توفیقی الا بالله . اگر ظرفیتم کمه، باید همینطوری کمظرفیت بمونم؟ یا بگم گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را👌🏻... خدایا چشم امیدم به خودته. اگه دست رو دست بذارم تا ۱۰سال دیگه هم ممکنه ظرفیت و پختگی کافی برای بچهی دوم که هیچ، همین بچهی اول رو هم نداشتهباشم! ولی اگه تو بخوای و توفیقم بدی چه میشود. . . پ.ن: البته جنس مسائل بچهی دوم با مهمون یه روزه، خیلی فرق داره، اما تو افزایش سعهی صدر و مدیریت مادر، مشترک هستند. . #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
10 دی 1399 16:34:53
0 بازدید
madaran_sharif
. #ف_جباری (مامان زهرا ۳ ساله و هدی ۸ ماهه) داشتم کیسه رو با طناب تند تند میفرستادم پایین و خدا خدا میکردم کسی از تو کوچه رد نشه که یهو صاحبخونه سر رسید.🤦🏻♀️😂 - صاحبخونه: با کی کار دارین؟ چیکار دارین میکنین؟🤔 - پیک سوپری: خریدهای اون خانوم رو آوردم.🙂 -من:😌 پ.ن۱: اولین بار بود که تو خونهی جدید اینترنتی سفارش میدادم، داشتم لباس میپوشیدم تا سفارشم برسه و برم بگیرم که به خودم اومدم دیدم اوووه... جوراب و روسری و چادر بپوشم، ماسک بزنم، ۳ ساله لباس مناسب بپوشه، دمپایی پا کنه، ۸ ماهه رو بزنم زیر بغل، دو طبقه بدون آسانسور با سرعت ۳ ساله بریم پایین، خریدا رو بگیریم، بیایم بالا...🥵😖 این همه کار میخواستم بکنم میرفتم مغازه دیگه! پ.ن۲: خونه قبلیمون به پیکها میگفتم سفارشم رو داخل آسانسور بذارن و بفرستن بالا، برای اونها هم زحمتی نداشت این کار. اما چندین بار پیش اومده بود که برای دریافت سفارشهایی که نیاز به امضا داشت، بعد از درخواست از آقای پیک که یا بیخیال امضا بشن یا تشریف بیارن بالا چون من بچههای کوچیک دارم و پایین اومدن برام زحمت زیادی داره با برخوردهای از سر بیمهری مواجه میشدم و به سختی میافتادم. در حال حاضر توی جامعهی ما بچه داشتن و با بچه در اجتماع حضور پیدا کردن خلاف جریان آب شنا کردنه. موانعی که بر سر راه این جریان وجود داره خیلی متنوعه، از موانع فرهنگی و نگاههای غلط و بیمهریها تا زیرساختهای نامناسب و حتی نبود زیرساختی که مادر و کودکش رو به رسمیت بشناسه. بنابراین آدمهای متنوعی هم میتونن در حل این مسئله موثر باشن؛ همسایههای عزیز، پیکهای زحمتکش سیاست گذاران منبریها رسانهچیها باید بفهمن که یک مادر با افتخار برای تربیت انسانهایی که آینده جامعهی اونها را میسازه تلاش میکنه. پس اونی که از به سختی افتادن در روزمرگیش خجالت میکشه مادر نیست، بلکه اونهایی هستن که جایگاه و شرایط یک مادر رو تمام و کمال درک نمیکنن! پس بیمهری میکنن، پس تلاشی برای اصلاح نگرشها در منابر و رسانههاشون نمیکنن، پس سیاستهایی در جهت حفظ کرامت مادر و کودک نمیگذارن! شما تا حالا تو موقعیتی قرار گرفتین که به خاطر بچهها بیمهری ببینین؟ یا جایی از جامعه، مهمونی، مغازه، بانک، خیابون، حس کردین شرایط و جایگاهتون نادیده گرفته شده؟ توی اون موقعیت از وجود و حضور فرزندتون احساس سرخوردگی داشتین یا با اعتماد به نفس برای حل مسئلهتون تلاش کردین؟ #روزنوشت_های_مادری #تکریم_مادران #فرزندپروری #عزت_نفس #سیاست_گذاری #فرهنگ #مادران_شریف_ایران_زمین
13 شهریور 1400 15:10:51
0 بازدید
madaran_sharif
. روابط مسالمت آمیز بچه ها اون روز توی برنامه زنده خیلی برام جالب و حتی شگفت انگیز بود😆 . همیشه توی دورهمی هامون مدیریت تعداد زیاد بچه ها کار سختی بود و روابط متقابلشون گاهی پرچالش می شد! . اما اون روز شاید به خاطر رودروایسی با #آقای_مجری و آقایون و خانم های پشت صحنه، بچه ها خیلی آروم و متین بودن😅 . مثلا وقتی عباس میخواست اسباب بازی محمد رو بگیره ، گفتم مامان اول اجازه بگیر ، در لحظه محمد گفت اجازه دادم خاله😉 و مسئله ختم بخیر شد. . رضا و طه که پسرای ارشد و بزرگ جمع بودن خیلی موقر و با طمأنینه با اسباب بازی های جذابشون بازی میکردن و البته به بقیه هم میدادن سازه های خلاقانه شون رو😀 . محمد و داداشش علی با هم مسابقه #چهار_دست_و_پا میدادن😃 . محمد کوچک برای آقای عکاس ژست هنری میگرفت😎 . فاطمه بین بغل من و خاله ش در حال تردد بود و بازی های بقیه بچه هارو نگاه می کرد و خوشحال بود👧 . خلاصه خاطره شیرینی برای ما رقم خورد اون روز😍 . البته از شما چه پنهون قبلش کلی نذر و نیاز کرده بودیم که بچه هامون جلوی دوربین آبروداری کنن😆😆 . . پ.ن1: برای شفاف سازی بیشتر میخوام بچه ها رو معرفی کنم😊 . رضا 5 ساله طه 4 ساله محمد 3 ساله عباس 2 ساله محمد 1 سال و 4ماهه علی 11 ماهه فاطمه 7 ماهه . رضا و طه و محمد پسرهای خانم اکبری هستن😊 محمد و علی پسرهای خانم بهروزی😀 و عباس و فاطمه هم بچه های من هستن😅 . . پ.ن 2: توی قسمت igtv یا هایلات ها میتونید فیلم کامل این برنامه رو ببینید. برنامه عصرانه شبکه افق یکشنبه 3 آذر 1398 . . #پ_شکوری #مادران_شریف #شبکه_افق #برنامه_عصرانه
13 آذر 1398 17:27:37
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_دهم . #ز_فرقانی (مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله) . موقع بچهی اولم، من یه همبازی و مراقب ۲۴ ساعته بودم. اما هرچی تعداد بچهها بیشتر شد، من تاثیر تعاملاتشون باهم رو توی تربیت و رفتارشون با دیگران بیشتر میدیدم. دخترام ترس، جمعگریزی، وابستگی و عدم استقلالی که بچهی اولم داشت رو ندارن. پسرم هم به مرور به برکت ارتباط با خواهرهاش خیلی اجتماعیتر شد.😇 . الان بچهها توی فضای امن خونه دارن اجتماعی بودن و چالشهاش رو تجربه میکنن. گرفتن حق خودشون، کوتاه اومدن و گذشت کردن و... رو توی خونه یاد میگیرن. . حالا که ۴ تا هستن برای همبازی شدن دیگه نیازی به من ندارن. البته منم به خاطر دل خودم همچنان گاهی باهاشون بازی میکنم. . دخترهام که فاصلههاشون حدود ۲ ساله، با هم خیلی روابط جذابی دارن. وقتی با هم بازی میکنن دلم میخواد فقط یه گوشه بشینم و نگاهشون کنم.😊 یکی دختر میشه یکی مادر و اون یکی هم مادربزرگ، صداشون رو عوض میکنن و باهم حرف میزنن.😅 . البته دعوا هم زیاد میکنن مثل همهی خواهر و برادرا. من سعی میکنم تا حد امکان توی دعواهاشون دخالت نکنم چون به نظرم همین دعواها هم بخشی از فرآیند رشد و اجتماعی شدنشونه.👌🏻 . برادرم و پسر یه برادر دیگهم، چند سالیه که برای درس و کارشون تهرانن و پیش ما زندگی میکنن و این برامون خیلی خوب بوده تو شهر غریب. اما بازم پسرم از نظر همبازی همجنس خودش، تک افتاد و سر همین هم کمی اذیت میشه و بارها بهم گفته باید برای منم یه داداش میآوردی که خدا رو شکر این دفعه خدا صداش رو شنید.😉 . فعلا واسه حل این مسئله، من و پدرش برای بازی با علی زمان اختصاصی میذاریم. خصوصا واسه بازی فکری. حالا هم که بزرگتر شده، قرار شد به پیشنهاد همسرم، گاهی بره پیش باباش و کارهای تایپی رو انجام بده و بابتش حقوق بگیره. خود علی هم از این پیشنهاد خیلی استقبال کرد و خوشحال شد.👌🏻 . قبلا گاهی من از سر دلسوزی بعضی کارای بچه ها رو انجام میدادم. هرچند بهتر بود خودشون یاد میگرفتن و مستقل میشدن. مثل جمع کردن اتاق و رخت خوابها! اما بعد شرایط بارداریم، خداروشکر خیلی مستقل شدن توی کاراشون و دختر بزرگم بهم خیلی کمک میکنه. . این روزا به خاطر بارداریم و شرایط کرونایی (که همه شدیدا هم درگیرش شدیم)، بچهها بیشتر از قبل تو خونه میمونن و بعضی روزا وقتشون رو با برنامهی کودک و بازیهای موبایل پر میکنن. البته بازیهاشون با هم سر جاشه و اگه تو این شرایط همدیگه رو نداشتن، اوضاع خیلی سختتر میشد. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
02 دی 1399 16:41:26
0 بازدید
madaran_sharif
. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . خلاصه! دختر دومی، ناراضی و ناراحت بود.😢 بنابراین تصمیم گرفتم حضورم رو در محل کار کم کنم به ۱ روز در هفته.👌🏻 این تصمیم هم سخت بود، چون کار توی خونه با بچهها سختتره! بلافاصله، در ۱ هفته تونستم دخترم رو از پوشک بگیرم.💪🏻 ناخن جویدنش خوب شد.🤩 اخلاقش خیلی بهتر شد و خدا رو شکر ثمرهی این تصمیم رو در کودکم دیدم. به همین منوال ادامه دادم تا اسفند ۹۸ که #ویروس_منحوس_کرونا وارد کشور شد😯 دیگه خودم سعی کردم #استرس و نگرانی به خونه راه ندم😁 #دورکاریام شروع شد. تو خونه باید آموزش #پیش_دبستانی دخترم رو هم میدادم. از خونه بیرون نمیرفتیم، خصوصا چون #باردار هم بودم. بچهها هم خیلی حوصلهشون سر میرفت. اما تسلیم نشدیم! حسابی با هم بازی کردیم و کارهای مختلف رو تجربه کردیم.😍 تو حیاط خلوت انواع بازی و بریز بپاش رو داشتیم! به گلخونه میرسیدم. آشپزی، ورزش، کاردستی، نمد و... خدا رو شکر خوش گذشت تا اردیبهشت ۹۹ که دختر سومم به دنیا اومد.👼🏻 همچنان کارم رو به شکل دورکاری ادامه میدادم. طوری که یک هفته قبل و یک هفته بعد از تولد نوزاد داشتم کار میکردم و تقریبا توقفی نداشتم. . گاهی اطرافیان میگفتن مسائل و سختیها با تولد بعدی، با همون نسبت بیشتر میشه! منم میترسیدم تو این شرایط، درمونده بشم! ولی با تولد سومی دل همهمون باز شد! خدا رو شکر الآن اصلا باهاشون موافق نیستم😁 دخترام خیلی شاد و سرگرم شدند. گاهی نینی رو سرگرم میکردند به کارا برسم و کمکحالم شدن. (با اینکه زیر ۷ سال و یه جورایی تنبل در نظم هستن!) زندگی شیرینتر و لذتبخشتر شد.😊 . ۱ ماهگی نوزادم، با بچهها به محل کارم برگشتم که با رعایت پروتکلها باز شده بود. دختر دومم دیگه مهد رو دوست داشت😊 دو تا رو میذاشتم مهد و با نوزادم تو اتاق کنارش کار میکردم. همین روال ادامه داشت و من نگران بودم که اگر #کرونا موندنی باشه و مدارس باز نشه چه کنم؟!🤔 . . #قسمت_یازدهم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
26 آبان 1399 16:08:28
0 بازدید
madaran_sharif
. #پ_شکوری (مامان #عباس ۳سال و ۸ماهه و #فاطمه ۲سال و ۳ماهه) کتاب خوندن در کنار بچهها خیلی کار سختیه.🧐 چون هی میخوان بیان کتاب رو بگیرن و روش نقاشی بکشن یا وسطش صحبت کنن و رشتهی فکر و ذهن و تمرکز آدم رو پاره کنن! بعد از بچهدار شدن به سختی میتونستم توی بیداری بچهها کتاب بخونم. وقتهای خوابشون هم محدود بود و معمولاً صرف کارهای مجاری و درس میشد. چند وقتی غصهدار بودم به خاطر کتابایی که دوست داشتم بخونم اما هیچ وقت فرصتی براش نداشتم. فکر میکردم دیگه باید بیخیال مطالعه آزاد بشم.😓 حدود یک سال از تولد عباس گذشته بود. یادم نیست دقیقا چطور با کتابهای صوتی آشنا شدم. اما این آشنایی خیلی برام با برکت بود و حتی شاید از رزقهای معنوی بچهدار شدن بود. توی دوران مجردی و حتی متأهلی بدون بچه، اصلا آشنایی با کتاب صوتی و اپلیکیشنهای کتابخوان نداشتم. شاید چون خیلی نیازی بهشون نداشتم. به راحتی میتونستم هر وقت هر کتابی که میخوام رو بگیرم و بخونم. اما ورود به دنیای کتابهای صوتی، نقطهی عطفی در زندگیم به عنوان یک مادر بود.😇 به راحتی میتونستم در طول روز و کنار بچهها، کتاب گوش بدم. موقع آشپزی، مرتب کردن خونه، قبل خواب، توی ماشین و موقع رفت و آمد. توی این دو سه سال با همین روش و با استفاده از هندزفری و اسپیکر تونستم کتابهای خوبی رو گوش بدم. شما هم این روش رو امتحان کنید.👌🏻 من از اپلیکیشن طاقچه استفاده میکنم. معمولاً تخفیف میذاره و کتابها رو میشه ارزونتر خرید. الان هم توی تابستون، گردونه گذاشته که میشه روزی یکبار بچرخونیم و کد تخفیف یا اشتراک کتابخونه هدیه بگیریم.😁 🔷یه سری کتابهای صوتی که توی طاقچه گوش دادم و به نظرم خوب و جالب بودن رو بهتون معرفی میکنم: ۱. نامیرا ۲. به سپیدی یک رویا ۳. عصرهای کریسکان ۴. جای امن گلولهها ۵. شُنام ۶. ماه به روایت آه ۷. پوتین قرمزها ۸. فرنگیس ۹. شبهای پیشاور 🔷این کتابها رو قبلاً خونده بودم و الان دیدم نسخهی صوتی هم داره: ۱۰. خداحافظ سالار ۱۱. یادت باشد ۱۲. سلیمانی عزیز ۱۳. خاطرات مرضیه حدیدهچی (دباغ) ۱۴. من زندهام ۱۵. دختر شینا ۱۶. سفر سرخ ۱۷. رویای نیمه شب 🔷اینارو هم دارم گوش میدم: ۱۸. همهی سیزده سالگی ام ۱۹. جانستان کابلستان ۲۰. قصه ی کربلا ۲۱. شیر دارخوین 🔷این کتاب صوتی بینظیر هم رایگانه: ۲۲. خون دلی که لعل شد پ.ن: شما هم #کتاب_صوتیهای خوبی که شنیدید رو بهمون معرفی کنید توی بخش نظرات🌷 معرفی و لینک دانلود کتابها در هایلایت کتاب صوتی #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
02 مرداد 1400 14:59:46
1 بازدید
مادران شريف
0
0
. #ر_ن (مامان سه فرزند ۷ساله،۴ساله و ۶ماهه) . با یکی از مربیهای مهد حوزه قرار گذاشتم که دو روز تو هفته بیان خونهی ما و بچه رو نگه دارن که من برم کلاس و سریع بر گردم.🏃🏻♀️ ترم اول رو اینجوری گذروندم. . دو تا از استادام هم قبول کردن که فقط ۶۰ درصد کلاسها رو شرکت کنم. به شرطی که نمرهم بالاتر از یه حدی (مثلا ۱۸) بشه. برای من که از یه رشتهی فنی میرفتم اقتصاد، آوردن این نمره، حتی با بچه، کار سنگینی نبود.😉 . تو این مدت با بچههای خوابگاهی دوست شدم و هیئتهای اونجا رو میرفتم. همونجا یه دوست خیلی صمیمی پیدا کردم که از ترم بعد، کاملا رفاقتی بچه رو تو ساعتای کلاسم نگه میداشت.😍 . محیط خوابگاه هم خیلی خوب بود و واقعا جزء برکات زندگیمون بود. با اینکه خونههاش خیلی کوچیک بودن، ولی یه حیاط امن داشت با کلی بچه، که میشد هر روز بدون نگرانی بچه رو برد بیرون بازی کنه... پارک هم سرکوچه بود. . . درسای ارشدم خیلی سنگین نبود و ما تصمیم گرفتیم یه کلاس قرآنی توی خوابگاه راه بندازیم.👌🏻 من و یکی از دوستان، تفسیر قرآن میخوندیم و برای خانومای خوابگاه نوبتی درمورد اون چیزایی که تو کتابا میخوندیم، از تربیت بچه و... صحبت میکردیم. . یه دورهای هم سعی کردیم هیئت و نمازخونهی اونجا رو یه کم پرشورتر کنیم. به خاطر کارایی که توی دبیرستان میکردیم، کار فرهنگی رو یاد گرفته بودیم و حالا تو دانشگاه و جاهایی که فضا مناسب بود استفاده میکردیم.🌹 . در کنار دانشگاه، کماکان حوزه دانشجویی رو هم میرفتم. یه مدت هم یکی از اساتید حوزه شریف، رو آوردیم خوابگاه که اونجا جلسات تربیت فرزند برگزار کنن. . در کنار اینها همسرم خیلی جدی کار خیریه رو دنبال میکردن و من هم تا جایی که فرصت بود باهاشون همراه میشدم. مثلا با فرزندم اردوی جهادی میرفتم و اونجا با سایر مامانها شیفتی کلاس برگزار میکردیم.😅 . دو سال گذشت و ما باید از اون خوابگاه میرفتیم. با پس انداز و سرمایهای که خودمون داشتیم و کمک خانوادههامون، تونستیم یه خونه اجاره کنیم که واقعا رزق الهی بود...🤲🏻 . به لطف خدا، خونهای جور شد با متراژ بزرگ و نزدیک به پارک و مسجد و محل کار همسر، و طبقهی همکف، تقریبا همون چیزی که میخواستیم، و الان ۵ ساله که همون جاییم. . واقعا معتقدم یه علت این رزقها و برکات، به خاطر شغل همسرمه که مشغول کارهای فرهنگی و خیریهای و جهادین و دعای ولی نعمتان پشت سرشون، و البته وجود فرزندانم، که این برکت رو مضاعف کرده. . . #قسمت_پنجم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین