پست های مشابه
madaran_sharif
. سلام دوستان و همراهان عزیز مادران شریف.😃 چند روز پیش ازتون یه سوالی پرسیدیم. اینکه بعد بچهدار شدن، همچنان همسر شوهرتون بودید، یا فقط مامان بچههاتون شدید؟! الحمدلله پاسخهای خیلی خوبی برامون ارسال شد. تو این پست نکات مطرح شده رو جمعبندی کردیم. عکسها رو ورق بزنید... #مهارت_های_مادرانه #مادران_شریف_ایران_زمین
17 مرداد 1400 15:15:29
0 بازدید
madaran_sharif
. #ز_منظمی (مامان #علی آقای ۳سال و۳ماهه و #فاطمه خانم ۲ساله) . اولین باری که برای علی کتاب خوندم یک سالش بود. کتاب مناسب سنش نداشتم اما همسایهای که از پیشمون رفته بود، کتابهایی که نمیخواست رو به من داده بود. کتابهایی که شاید مناسب بچههای بالای ۵ سال بود. عکسهای ساده کتاب رو بهش نشون میدادم و اسمهاشون رو میگفتم گل، جوجه ،نینی ،ابر ... . اولین چیزی که یاد گرفت جوجه بود و وقتی ازش میپرسیدم نشونشون میداد. بقیهی کتابهای همسایهی مهربون هم کمکم وارد میدون شدن. کتابها را خودم نخریده بودم😅 خیلی هم سالم نبودن🤦🏻 داستانهای خیلی جالبی هم نداشتند🤪 همهی اینها با هم باعث شد من سر پاره شدن و خطخطی شدنشون حساس نباشم و بعداً فهمیدم با این حساس نبودن چه لطف بزرگی درحق پسرم کردم. . همین که کتاب دوروبرش بود و اجازه داشت باهاشون راحت بازی کنه (بخونید خطخطی و پاره کنه😉) باعث علاقهمندیش به کتاب شده بود. . بعدها فهمیدم بعضی از هزینهها اصلا به چشم ما نمیاد اما بعضیای زیادی به چشممون میاد.😜 مثل اینکه ممکنه بچمون رو ببریم شهربازی و اندازهی پول چند تا کتاب خرج کنیم. اما وقت کتاب خریدن، پرداخت اون پول برامون سخته یا روی پاره نشدنش حساسیم و یادمون میره همین بازی بچه با کتاب باعث اُنسش میشه. گاهی بعد از پاره شدن کتاب به خودم میگم فکر کن بچه رو بردی شهربازی نیم ساعت بازی کرده. تازه اون پولش برنمیگرده😏 ولی کتاب رو میتونم چسب بزنم😁 حالا چند تا راهکار برای علاقهمند شدن بچهها به کتاب و البته کمتر آسیب دیدن کتابها: . ۱. هرچی بیشتر پدر و مادر کتاب دستشون باشه، بچه هم کتاب دوستتر میشه.😁 . ۲. هرچی بچهها تجربههای لذتبخشتری با کتاب داشته باشن کتاب دوستتر میشن. مثلاً من یادمه بچه که بودم کتابام رو میچیدم رو همدیگه و باهاشون نونوایی بازی میکردم.😆 . ۳. میشه کتابایی که لازم نداریم، سررسیدها و مجلههای تاریخ گذشته و... بچینیم طبقهی اول کتابخونه که بچه دستش میرسه. هم دیگه نگران خراب شدنشون نیستیم، هم بچه هر وقت دلش بخواد میتونه باهاشون بازی کنه.🤗 . ۴. میشه کتابی که خودتون میخونید و یه کتاب به دردنخور رو با یه کاغذ کادو جلد کنید. احتمالا🤪 بچه گول میخوره و کتاب شما رو نمیگیره خط خطی کنه. . . راستی نمایشگاه مجازی کتاب تا ۸ بهمن تمدید شده. همهی کتابها ۲۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان دارن🤩 ازدستش ندید. https://book.icfi.ir/ . . پ.ن: کتابهای خوبی که میشناسید همراه گروه سنی بهمون معرفی کنید.👇 . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
06 بهمن 1399 18:49:48
0 بازدید
madaran_sharif
. #ط_اکبری (مامان #رضا 7ساله، #طاها 6ساله، #محمد 3ساله، #زهرا 4ماهه) . اسفند95بود مُشتی تمرین و کوئیز و پروژهی سنگین داشتم که به بچهداری و خانهتکانی عید اضافه شده بود. رضا2.5سالش بود و طاها 1سال و اندی. طبق معمول وقتی تمیزکاری میکردم، بچهها میومدن دستمال و جارو میگرفتن و خلاصه همیشه تو #کارهای_اشتراکی حضور داشتن. 👌 البته کمک که چه عرض کنم بساط بازیشون رو جور میکردن و کار من رو چندبرابر❗️ من هم میدادم دستشون و از صحنه بامزه کارکردنشون قلقلکم میگرفت و عکس میگرفتم! چندتاشون هم برای دوستان فرستادم با این زیرنویس: "کودکان سخت مشغول کارند اگر شما هم قلبتان به درد آمد، مراتب را به مسئولین ذیربط گزارش کنید باشد که دیگر کودک کار نبینیم!" . الان حدود 4سال از اون روزها میگذره کوکان کار 3تا شدند😁 و یکی هم در گهواره درحال یادگیری😂 بچه ها همچنان درکارها حاضرند البته نه با اون اشتیاق! کلی باید انگیزه ایجاد کنم و حرص بخورم😜 درواقع خودم همه کارها رو بکنم خیلی راحتتره تا اینکه نقش جعبه تقسیم رو بازی کنم و مدام مسئولیتها رو تذکر بدم و نحوه اجرا رو بررسی کنم و ایرادات رو بهشون بگم و برطرف کنن. چاره چیه بالأخره باید میدون بدم تا رشد کنن و براشون ملکه بشه که این کارها واسه همهس نه مامان😉 . شاید اون موقع چندان ارزشش رو نمیدونستم و بهش فقط به چشم آزادی و بازی نگاه میکردم اما منم با بچه ها بزرگ شدم و ارزش این مسئولیت دادن برام روشنتر شد... . الان اگه مهمون داشته باشم و بچههام و همسرم نباشن به شدت خسته میشم و احتمالا سالاد هم نداریم😅 (جدیداً رضا و گاهی طاها، سیب زمینی، لوبیا، خیار و... خرد میکنن برای غذا و سالاد) چون مدتهاست نقش مدیریتیم از اجرایی پررنگتر بوده😂 . این فقط مربوط به بچهها نیست بعضی خانوما چون کارکردن آقایون رو قبول ندارن میدون نمیدن تا خطا کنن و یادبگیرن. "کمک نخواستم آقا! بدتر کار تراشیدی جانم" در نتیجه نوه و نتیجه دار هم که میشن همچنان آقا جاش جلو تلویزیون، یا تو حیاط و کوچهس بعضا خریدها رو هم خانوم انجام میده🙄 . البته حساب آقایونی که این کارها رو زنونه میدونن با کرامالکاتبینه(بلکه با سریع الحسابه😆) . خلاصه که باید یه همتی کنیم نسلهای آینده برامون دعایخیر کنن😍 . پ.ن: چندی پیش که زهرا مریض بود. وقتی از کارها فارغ شدم، رفتم آشپزخونه، با بستههای تمیز و مرتبِ مرغ پاک و خردشده(کار همسر) مواجه شدم! سینک ظرفشویی و ظروف مربوطه هم مثل آینه برق میزد😳 یک لحظه با چشمان گرد و دهان باز در افق محو شدم! . #روزنوشت_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
24 شهریور 1400 15:38:56
0 بازدید
madaran_sharif
. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . وقتی از طرف #مرکز_نوآوری_بانوان بهم پیشنهاد همکاری دادند، دختر دومم ۱/۵ ساله و شیرخوار بود. اونها هم مکان ثابتی نداشتند. بنابراین رد کردم.☺️ . از اول تابستون ۹۸، حفظ قرآنم رو از سر گرفتم.😊 دارالقرآنی نزدیک خونهمون بود که دخترم رو میبردم، برای مادرها هم کلاس داشت. با بچهها میرفتم و اونا با هم بازی میکردند و مادرها حفظ می کردند.😍 پاییز هم با دختر دومم میرفتم. دوباره به حفظ قرآن برگشتم و از لحظات خیلی خوب زندگیم بود. چون علاوه براینکه بچههام در کنارم شاد بودن،😍 حفظ، تفسیر و عربی که خیلی بهشون علاقه داشتم رو کار میکردم. . اواسط تابستون، دیگه مرکز نوآوری خودش مهدکودک داشت! و به خانمهای کارآفرین خدمات میداد و من بچهها رو با خودم میبردم.😍 اون زمان برای من موقعیت طلایی بود. دو تا بچه داشتم که حالا با هم همبازی بودند.👌🏻 . از مهر ۹۸ هم دختر اولم رفت پیشدبستانی.😚 ۲ ماه اول سختش بود، اما بعد از ۲ ماه راه افتاد و طوری شد که از بچههای باهوش کلاس شد و معلم خیلی ازش تعریف میکرد. دختری که با غریبهها کلمهای حرف نمیزد، حالا دوست پیدا میکرد و من خیییلی خوشحال بودم.🤩 لبخند زندگی رو بیشتر حس میکردم. . همون روزا، تصمیم بزرگ دیگری گرفتم. داشتن یه فرشته کوچولوی دیگه😌 میدونستم که اگر اولی وارد مدرسه بشه و من سرکار برم، تا چندین سال به بچهی بعدی فکر نمیکنم. اینو از خودم مطمئن بودم. چون اول زندگیم تجربه کرده بودم❗️ شروع کارم در مرکز، همزمان شد با بارداریم. ۳ روز در هفته سرکار میرفتم. ۱ روز کامل میرفتم، ۲ روز هم ظهرها دخترم رو از پیشدبستانی برمیداشتم میرفتم تا حدودای ۸ شب. دختر اولم خیلی راضی بود و مهد رو به پیشدبستانی ترجیح میداد. اما دختر دومم مهد نمیموند! با اینکه مهد در محل کارم بود و یک اتاق با هم فاصله داشتیم. (البته کمی با خواهرش میموند.) با این که شرایط ایدهآل بود، اما این اذیت رو در بچهی خودم میدیدم. بچهای که تا قبل از اون خیلی شاد بود، ناخن میجوید😔 و نمیتونستم از پوشک بگیرمش... . . #قسمت_دهم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
25 آبان 1399 16:36:31
0 بازدید
madaran_sharif
#ه_تقیزاده (مامان #حلما ۸ ساله و #محمد ۴ ساله) ما تا دو سال پیش تهران زندگی میکردیم. با اینکه اونجا همهچیز خوب بود و خونه از خودمون داشتیم، اما بهخاطر اینکه بچهها زندگی آزادانه کنار مهر پدربزرگها و مادربزرگها رو تجربه کنن، تصمیم گرفتیم برگردیم به روستای زیبای مادریمون، نزدیک شهر مراغه. تهران که بودیم، یه آپارتمان ۷۰ متری داشتیم که تمیز کردنش زیاد زمان نمیبرد؛ مهمونم نداشتم. بچههامم مدرسه نمیرفتن و حدودا روزی ۶ ساعت وقت اضافه داشتم، ولی هیچ فعالیت خاصی نداشتم😳😢 الان ولی شکر خدا، با اینکه خونهی بزرگی داریم که تمیز کردن حیاطش زمانبره، هر روز خونهی مامانم یا مادر همسرم میرم و تو کارای خونه یا تابستونا، توی باغ بهشون کمک میکنم، بچهمدرسهای دارم و هفته دو سه بار مهمون دارم😊 خدا رو شکر؛ با این حال برای مطالعه خودم هم وقت میذارم و روزی حداقل یه ساعت کتاب میخونم😇 و همزمان قرآن هم حفظ میکنم☺️ و بازم وقت اضافه یکی دو ساعته دارم😅 چه جوریاست🙄 پس معلومه قبلا هم قویتر ازاین حرفا بودم و خودم خبر نداشتم💪 گاهی وقتا روحیه گاهی وقتا اراده گاهی وقتا کمک به بزرگترامون به وقت و انرژیمون برکت میده😍 و البته باغ و زمین کشاورزی و خونه حیاط دار، نعمتیه که شرایط سرگرمی بچهها رو فراهم میکنه. تابستونا آببازی تو حوض و خاکبازی و بدو بدو... زمستونا هم برفبازی. و مواقعی که سردی هوا خونهنشینمون میکنه، کاغذ بازی، یعنی بریدن کاغذای باطله، یا درست کردن کاردستی، نقاشی کردن و بریدن اونا و اجرای نمایش باهاشون☺️ حلما عاشق داستان گفتنه. الان که باسواد شده خودش داستان مینویسه ومحمدم نقاشیهاشو میکشه😍 البته این کارا رو من توی تهران داخل آپارتمانم انجام می دادم.👌🏻☺️ سعی میکنم بچهها رو هفتهای یه ساعت پیش مامانم یا جاری مهربونم بذارم و تجدید قوا کنم و با همسر جان یه گشت و گذار دونفره داشته باشیم😊 بیرون رفتن با بچهها هم که یه چیز دیگهس😍 خدا رو شکر بچهها هم ساعتها با هم، یا با دخترعموشون مشغول میشن؛ هرچند دعوا هم دارن که با چوب جادوی محبت مامان آشتی میکنن😁 ولی فکر کنم مهمترین مسألهای که وقت و انرژیم رو زیاد کرده، عشقیه که با دیدن عزیزانم تو قلبم ایجاد میشه❤️ خدایا شکرت🤲🏻 ممنونتم برای همهی داشتهها و نداشتهها❤️ پ.ن: ما یه فاطمه خانوم هم داشتیم که ۱.۵ سال پیش وقتی نوزاد یک ماهه بود، به دلیل مشکل قلبی مادرزادی که تو بارداری قابل تشخیص بود و قابل درمان نبود، آسمانی شد... #مهاجرت_معکوس #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
04 بهمن 1400 18:05:41
1 بازدید
madaran_sharif
#ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ ساله و #رقیه ۲ ساله) #قسمت_سیزدهم گاهی چندان فرصت نمیکنم با بچه ها بازی کنم ولی همیشه یه زمانی رو براشون میذارم.😚 هرچند نظمی نداره. هر وقت فرصت کنم کتاب میخونیم، بازی میکنیم... قبل خواب حتماً براشون قصه میخونم. هر کدوم یه کتاب قصه انتخاب میکنن و من میخونم.😍 هیچ وقت براشون کتاب صوتی و برنامه های داستان گویی نگرفتم که نقش قصه گویی ام حفظ بشه.👌 بچهها عضو کتابخونه هستن گاهی میبرمشون و از اونجا کتاب و بازی فکری امانت میگیرن. فضا برای بازی هم داره. حتی گاهی که برای پایاننامه میرم کتابخونه دانشکده، وقتی برمیگردم دوتایی با سر میرن تو کیسه کتابای من.😅 چون یکی از حوزههای پژوهشی ادبیات، ادبیات کودکه بخشی از کتابخونه دانشکده ما هم به این بخش اختصاص داره که دخترام حسابی مشتریش هستن.😉 بعضی وقتا پیش میاد، به خاطر کارهای دیگه، برای بچهها کم وقت بذارم و عذاب وجدان بگیرم. مثلاً یه روزی که همهش سرم تو کتاب و گوشی باشه برای نوشتن مطالب، اینجور مواقع سعی میکنم با توجه بیشتر جبرانش کنم؛😚 صداشون می کنم بچه ها بیاین بغلم😍 بیایین قصه! بیایین با هم کیک درست کنیم... در مورد کارهای خونه هم بگم؟😏 فعلا که راهی پیدا نکردم هم بچه ها رو تحت فشار نذارم و هم خونه همیشه مرتب باشه. و دیگه عادت کردم به اینکه همین الان جارو زده باشم و بلافاصله خونه پر بشه از خرد و ریز🤷🏻♀️ معمولا همیشه خرمنی عروسک و انواع و اقسام کتاب قصه رو زمین وجود داره و میگم طبیعیه دیگه جزء دکوراسیون خونهس😅 البته یه وقتایی به دختر بزرگترم میگم تا فلان وقت فرصت دارین وسایل تون رو جمع کنین یا تا وقتی جمع نکردین اجازه ندارین تلویزیون ببینین... ولی خب راستش اینم خیلی تاثیر خاصی نداره😅 چون میبینم همون اولین عروسکو که برداشتن بذارن قفسه، رفتن تو یه عالم دیگه! یه بازی ای شروع شده و دیگه کلا یادشون رفته قرار بوده جمع کنن😭😂 خودم وقت تمیزکاری روزانه خیلی عمیق بهش نمیپردازم. در یه حدی که ظاهر امر درست بشه و این خیلی هم زمان نمیبره. و اینکه نگاه آدما به تمیزی خونه متفاوته. مثلا گاهی خونه از نظر من مرتب و ایدئاله و همون موقع مثلاً مامانم میان و میگن اینجا چقدر ریخت و پاشه!! و این بخاطر اینه که مثلاً نیم ساعت قبلشو ندیده بودن که چه وضعی بوده😅 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
04 تیر 1401 18:04:21
2 بازدید
مادران شريف
0
0
. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_دوازدهم سختیها و چالشهای چند فرزندی روابط همسری رو پختهتر میکنه. وقتی زن و شوهر تنهان از بس روی هم حساسن بالاخره یه ایرادی پیدا میکنن. ولی با اومدن بچه اونقدر مشغول مسائل مهم میشن که دیگه وقت گیر دادن به هم رو ندارن.🤭 تا یه فراغتی پیدا میکنن، ازش برای ابراز و جلب محبت استفاده میکنن.😍 اهمیت همسر خوب بودن از مادری هم بیشتره و اون انرژیای که از همسرت میگیری توی مادری هم اثر میذاره. جور کردن یه وقت دونفره حتی به اندازهی نوشیدن یه لیوان چای کمک میکنه انرژی از دست رفتهمون برگرده. یا پیام دادنهای صمیمانه به همسر و قدردانی از زحماتش... و یه استقبال گرم و پر هیاهو با بچهها😄 آخ جون بابا اومد. در باز شد و گل اومد بابای گلم خوش اومد.😍 تو زندگی سعی داشتم اجازه بدم همسرم فضای شخصیش رو هم حفظ کنه. مثلاً فضای شخصی من با درس خوندن حفظ میشه و ایشون با کارهای دیگه... اگه با دوستاشون قراری داشتن یا زیارتی پیش میاومد، سعی میکردم مانع نشم. اثرات مثبت این رفتار تو زندگی مشترک هم وارد میشه.👌🏻✨ سالهای قبل ایام اربعین که میشد، با اشتیاق همسرم رو بدرقه میکردم تا راهی کربلا بشن. خودم شرایطش رو (با بچهی کوچیک) نداشتم، ولی میگفتم نور سفر شما به ما هم میرسه و همین طور هم بود. وقتی ایشون میرفتن (در کنار مشکلاتش) من هم حال خیلی خوبی داشتم و برکات معنویش رو حس میکردم. تو خونه وقتایی که بچهها با پدرشون درگیر میشن، من حتما طرف پدر رو میگیرم و بهشون چشمک میزنم که کوتاه بیا. اگه نشه سریع میرم وسط و میگم میشه من وساطت بچهها رو پیش شما بکنم؟ این یه قرار بین من و همسرم شده که موقع ناراحتی یکیمون وساطت میکنه و اون یکی قبول میکنه.😉👌🏻 گاهی خستگی خیلی بهم فشار میاره و احساس میکنم این حد از خستگی رو هیچوقت در زندگی نه تجربه نکردم و نه خواهم کرد. ولی چون همسرم همدلی میکنن و میدونم متوجه این فشارها هستن، برام آرامشبخش میشه. من هم میفهمم که چقدر سخته وقتی ایشون خسته از سرکار میان و نمیتونن استراحت کنن. یکی از کولش بالا میاد. یکی میگه بازی کن و... ولی سعی میکنیم انرژیمونو با همدیگه بیشتر کنیم و سختیها رو تحمل کنیم تا انشالله چند سال دیگه یه برداشت خوب داشته باشیم.😍🧡 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین