پست های مشابه
madaran_sharif
#ح_یزدانیار (مامان #علی ۱۰ساله، #زهرا ۷ساله ، #فاطمه و #زینب ۱.۵ساله) #قسمت_نهم زهرا تا سه سالگی موقع سرماخوردگیها حالش خیلی بد میشد. طوریکه چند بار پیآیسییو بستری شد.😔 یکبار که بستری شده بود، دکترش متخصص بداخلاقی بود که به سوالاتم جواب نمیداد و نگرانی منو از حال دخترم درک نمیکرد و حتی یکبار باهاش درگیری لفظی پیدا کردم.🤦🏻♀️ تا اینکه از طریق یکی از آشنایان متوجه شدم از شاگردان پدرم بوده و وقتی خودم رو بهش معرفی کردم، از ویژگیهای خوب اخلاقی پدرم بسیار تعریف کرد و از اون به بعد رفتارش با ما و کل بیماران بخش بهتر شد. باز هم اونجا عنایت پدرم رو با جون و دل احساس کردم.🧡 بیماری زهرا آسم کودکی تشخیص داده شد و معلوم شد که با بزرگتر شدنش بهتر میشه و باید قرنطینه باشه و تو خونه بمونه. شرایط کاری من هم معلوم نبود چطور بشه که کرونا اومد و من هم تونستم توی خونه کنار دخترم بمونم. شروع کرونا برای ما هم مثل همه، تجربههٔ جدیدی بود. پر از ابهام، پر از ترس، پر از سوال... همسرم که مثل ما خونهنشین شده بودن، فرصت پیدا کردن رو پایاننامهٔ دکتراشون کار کنن. علیرضای کلاس اولی خونهنشین شد، زهرا هم که خونهنشین بود. این وسط سختترین شرایط برای مادرم بود. که قبلاً هر روز قبول زحمت کرده بودن و میاومدن خونهٔ ما که پیش زهرا باشن، اما حالا تنها شده بودن. روزها و حتی هفتهها میشد که همدیگه رو نمیدیدیم.😥 فکر کردن به تنهایی مادرم برام خیلی سخت بود. مدت نسبتاً زیادی بود که انتظار فرزند سوم رو میکشیدیم. تازه ماههای اول شروع کرونا بود و جو غالب ترس و قرنطینه و... بود که فهمیدیم نفر یا بهتره بگیم نفرات جدیدی قراره به خانوادهمون اضافه بشن.😃 فهمیدن این خبر اونقدر برام خوشحالکننده بود که وقتی دکتر بهم گفت اشک شوق میریختم. دکتر ازم پرسید بچهٔ اولته؟ گفتم نه. گفت مشکل نازایی داشتید؟ گفتم نه. خودشم تعجب کرده بود چرا من انقدر هیجانزده شدم.😂 همین که خدا بار دیگه منو لایق مادر شدن دیده بود اونم این بار دوبله✌🏻 برام شعف خاصی داشت. همیشه مثل خیلیهای دیگه عاشق دوقلوها بودم و هر کس دوقلو داشت یه عالمه بهش تبریک میگفتم و با هیجان از رفتار و شخصیت و تفاوتهاشون میپرسیدم. مثلاً دوتا از دختر عموهام دوقلو داشتن که خیلی بهشون غبطه میخوردم. ولی هیچوقت فکرش رو هم نمیکردم که منم یه روز مادر دوقلو خواهم شد.☺️ #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
16 شهریور 1401 15:40:20
9 بازدید
madaran_sharif
. سلام مامانهای مهربون.💛 امروز میخوایم با یه مامان فعال پنج فرزندی آشنا بشیم. نرجس خانوم حسن پور، متولد سال ۶۶ اند که پنج فرزند دارن. فارغالتحصیل کارشناسی علوم سیاسی از دانشگاه تهران ،طلبهی سطح ۲ جامعةالزهرا و فعال اجتماعی.✌🏻 دوست دارید ببینید تو خونهی یه مامان بابای فعال پنج فرزندی چی میگذره؟! بچهها چطور تو کارهای خونه مشارکت میکنن؟! رابطهشون باهم چطوره؟!🤔 مسائل تربیتی و اقتصادی رو چطور مدیریت میکنن؟ پاسخ همهی این سوالات، توی کلیپ بالاست.👆🏻 از دستش ندید.😉 اینم صفحه اینستاگرامشون: @n_h_pur #مامان_پنج_فرزند #نرجس_حسنپور #مادران_شریف_ایران_زمین
11 خرداد 1401 17:47:21
2 بازدید
madaran_sharif
. #پ_بهروزی . هارد رو وصل میکنم به لپتاپ و میرم سراغ فایل عکسها... از سال ۹۵ با فولدر تولد محمد شروع میکنم... 😍💕👼🏻👶🏻👦🏻😭😂😅😘😘😍😰😧😲😳😠😇😎 . با دیدن عکسها یاد خاطرات سه سال گذشته و حرفهایی میفتم که قبل مادر شدنم میشنیدم: . سلام عروس خانوم، خوبی؟! خوش میگذره که انشاءالله؟! ببین یه وقت زود بچه دار نشی ها😏 چند سالی عشق و حال کنید، سفر برید، بعد بچه بیارید. وقت زیاده حالا، چه عجله ایه؟!🤦🏻♀ دو سال از درست مونده دیگه؟ بذار کارشناسیت تموم شه بعد. . شما هم اگه این جمله ها رو نشنیدید، یعنی هنوز ازدواج نکردید!😀😅 انشاءالله به زودی🙏 . این توصیه ها رو من اینجوری میشنیدم: با بچه دیگه نمیشه سفر برید و خوش باشید،پس چند سالی بچهدار نشید وخوش باشید، بعد دیگه بدبخت میشید!😟 در ضمن با بچه دیگه نمیشه درس بخونید و پیشرفت کنید، پس چند سالی پیشرفت کنید، بعد دیگه متوقف بشید. 😕 . پس یا باید به همین دو سال و سه سال و اصلا ده سال خوشی و پیشرفت راضی و قانع بشم، یا بیخیال مادری بشم.😒 . یا؟! . . ✅ میشه مادر بود و رشد کرد و از زندگی لذت برد و به #هدف رسید.💪🏻✌️🏻 . من این گزینه رو انتخاب کردم.😍 و حالا... #مادری طبیعی ترین جز زندگیم شده انگار... . . با بچه با اتوبوس🚍 با بچه با قطار🚂 با بچه کتاب📚📖 با بچه تفکر با بچه برنامه ریزی📝 با بچه پیشرفت💪🏻✌️🏻 با بچه زندگی💕😍 . نظر شما چیه؟! اصلا از کی بچه انقدر موجود مزاحمی شده؟! . . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
24 بهمن 1398 17:11:34
0 بازدید
madaran_sharif
. ✏️موضوع انشاء: محلهمان بچه، نان بربری و بستنی صلواتی دارد! 👶🥖🍦 . به نام خدا چند وقت پیش که دلمان یک پیادهروی زن و شوهری خواست💑، دخترکِمان تا روی کالسکه اش نشست، خوابید 😴 و ما محلهمان را که دکّانهایش سرِ شب میبندند و میروند پیش #عیالِشان گز کردیم. . در راه برگشت، جلوی #بربری فروشیمان آقای نانوا دست به سینه و مرتب ایستاده بود و تا ما از جلویش رد شدیم گفت: بفرمایید نانِ #صلواتی!💁♂ ما که از شادی در پوست خود نمیگنجیدیم🤩 (دلتان نخواهد)، گفتیم برویم بربری را با پنیر و گوجه خیار بزنیم بر بدن تا دلبندمان خواب است #عیشِمان کامل شود!😎😁 که همسر پرسید پنیر داریم؟ خیر گوجه داریم؟ خیر خیار چطور؟ خیر بنابراین برای دکمهای که یافته بودیم، کتی دوختیم و به خانه برگشتیم! 😋 (بماند که تا رسیدیم و گوجه خیارهارو خرد کردیم زهرا گریه کنان سر رسید که یعنی خِعلی نامردین😢) . یادمان آمد قبلترها نان سنگکیمان هم گفته بود یک #خانم_سرپرست_خانوار_کم_بهره_از_مال_دنیا، هر پنجشنبه نان صلواتی سفارش میدهد برای مردم محل که آن ها هم از نظر #اقتصادی دست کمی از خودش ندارند!😇❤️ . و هی چیزهای بیشتری یادمان میآمد... . امشب هم که همسر بربری و #بستنی در دست وارد خانه شد، فهمیدیم در لبنیات فروشی محلهمان هم بستنی صلواتی میدهند و باید رفت و آمدمان را به آنجا بیشتر کنیم!🙈 . پس از صرف بستنی، داشتیم شام را با ذکر صلواتی 📿 به نیت صاحبِ نانها و با افتخار به مردمانِ محلهمان که هر چه از #مالِ_دنیا ندارند در عوض صفا و #اعتقاد دارند میل میکردیم که یکهو مغزمان شروع کرد به ظاهر کردن نگاتیوهای قهوهای که از #کودکان محله در آرشیوش داشت و ما پَرت شدیم در خاطراتی نه چندان قدیمی! 🎞🎥 . بوق بوق #کالسکهی خال خالی برو کنار راهو بستی!! اَخی چه کالسکه دوقلوی نازی! 👼👼 ای بابا باز هم عبرت نشد برایمان و حتی در ذهنمان هم سرِ ظهر بیرون آمدیم که ساعت تعطیلی #مدارس_دولتی محلهمان است، آخر در محله ما سرِ ظهر مادرها با بچههای کوچکشان پیادهروها را پر میکنند، جوری که نمیشود قدم از قدم برداشت و میآیند دنبال بچههای بزرگترشان. 👶👧🧒👱♀ . ❗ادامه را در بخش نظرات بخوانید❗ . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #جنوبِشهر #اعتقاد #مال_دنیا #بربری #مدرسه_دولتی #فرزندآوری #رزق #شمالِشهر #هاپو #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
10 دی 1398 16:27:32
0 بازدید
madaran_sharif
. #ر_ن (مامان سه فرزند ۷ساله،۴ساله و ۶ ماهه) . سعی میکردم زندگی خوبی داشته باشم. برام چند تا شاخصه همیشه مهم بود. مثلا میگفتم همیشه تو چارچوب تقوا بمون، صله رحم رو داشته باش، مادر و همسر خوبی باش، حداقل نظم رو تو زندگیت فراهم کن، و ببین نسبت به اجتماعت چه فعالیتایی میتونی بکنی. . ولی باز رسیدن به آرمانهام، به تنهایی و تو خونه برای من سخت بود.😞 این شناختی بود که من تو این سالها از خودم رسیدم... با اینکه سعی میکردم با گوش دادن دورههای مختلف و کتاب خوندن و... خودمو رشد بدم، ولی وقت تلف شده خیلی داشتم و راضی نبودم.👎🏻 . درنهایت به این نتیجه رسیدم، که عامل بیرونی خیلی برام راهگشاست، برای اینکه تو یه چارچوبی قرار بگیرم. . این شناختو خیلی طول کشید بهش برسم. شاید بعد فرزند دومم! قبلش هی با خودم مبارزه میکردم و میگفتم من باید تو خونه هم بتونم.😉 آدم نباید بگه نمیتونم...😬 . ولی بعدا به این رسیدم که درسته برای یه آدم خفن شدن، باید بتونی خودت رو به هر شکلی، رشد بدی، اما راه رشد میتونه متفاوت باشه. تو میتونی تو یه شرایط دیگهای فعالیت کنی یا از یه میانبر دیگهای عبور کنی که به اون رشده برسی و بعد بتونی خودت تو خونه هم، خودتو رشد بدی. و اینکه آدمها روحیات و روشهای مختلفی دارن...👌🏻 . . همون موقعا، یه رزق دیگهای برامون پیش اومد و ما تونستیم با کمک وام و فروختن طلاهام و کمک خانواده و... یه خونه بخریم. هرچند هنوز کامل تسویه نکردیم و توش نرفتیم و تو همون خونه قبلی موندیم که خیلی هم راضیایم و خدا رو شکر.😊 . . بعد اون بود که من از یه جایی، برای فعالیتهای پروژهای، دعوت به همکاری شدم. یه جایی که مهدش کنار محل کار بود و کلا هم نزدیک محل زندگیمون بود. از طرفی فعالیتهاش در راستای آرمانهام بود؛ یعنی اون حداقل چیزایی رو که من میخواستم داشت. از جمله اون تعاملات اجتماعی که دنبالش بودم.👌🏻 . سال ۹۷ خدا کار رو برام جور کرد و سال ۹۸ تو اوج فعالیتهام باردار شدم☺ . تو اون روزها، فرزند اولم، مدرسه میرفت و فرزند دومم که ۳ سال وخردهای بود، مهد (که نزدیک من بود) براش خیلی جذابیت داشت؛ برای همین، دیگه محدودیت خاصی نبود و من تقریبا هر روز سرکار میرفتم. . از طرفی ما تو تهران، تقریبا هیچ فامیلی نداریم و من واقعا این مهد و این کار رو یه رزقی میدیدم که علاوه بر من، بچههام هم تنها نبودن؛ وگرنه من باید دائما دنبال همبازی برای اینا می گشتم...😅 . . #قسمت_هشتم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
14 مهر 1399 18:21:24
0 بازدید
madaran_sharif
. #ط_اکبری (مامان #رضا 7ساله، #طاها 6ساله، #محمد 3ساله، #زهرا 4ماهه) . اسفند95بود مُشتی تمرین و کوئیز و پروژهی سنگین داشتم که به بچهداری و خانهتکانی عید اضافه شده بود. رضا2.5سالش بود و طاها 1سال و اندی. طبق معمول وقتی تمیزکاری میکردم، بچهها میومدن دستمال و جارو میگرفتن و خلاصه همیشه تو #کارهای_اشتراکی حضور داشتن. 👌 البته کمک که چه عرض کنم بساط بازیشون رو جور میکردن و کار من رو چندبرابر❗️ من هم میدادم دستشون و از صحنه بامزه کارکردنشون قلقلکم میگرفت و عکس میگرفتم! چندتاشون هم برای دوستان فرستادم با این زیرنویس: "کودکان سخت مشغول کارند اگر شما هم قلبتان به درد آمد، مراتب را به مسئولین ذیربط گزارش کنید باشد که دیگر کودک کار نبینیم!" . الان حدود 4سال از اون روزها میگذره کوکان کار 3تا شدند😁 و یکی هم در گهواره درحال یادگیری😂 بچه ها همچنان درکارها حاضرند البته نه با اون اشتیاق! کلی باید انگیزه ایجاد کنم و حرص بخورم😜 درواقع خودم همه کارها رو بکنم خیلی راحتتره تا اینکه نقش جعبه تقسیم رو بازی کنم و مدام مسئولیتها رو تذکر بدم و نحوه اجرا رو بررسی کنم و ایرادات رو بهشون بگم و برطرف کنن. چاره چیه بالأخره باید میدون بدم تا رشد کنن و براشون ملکه بشه که این کارها واسه همهس نه مامان😉 . شاید اون موقع چندان ارزشش رو نمیدونستم و بهش فقط به چشم آزادی و بازی نگاه میکردم اما منم با بچه ها بزرگ شدم و ارزش این مسئولیت دادن برام روشنتر شد... . الان اگه مهمون داشته باشم و بچههام و همسرم نباشن به شدت خسته میشم و احتمالا سالاد هم نداریم😅 (جدیداً رضا و گاهی طاها، سیب زمینی، لوبیا، خیار و... خرد میکنن برای غذا و سالاد) چون مدتهاست نقش مدیریتیم از اجرایی پررنگتر بوده😂 . این فقط مربوط به بچهها نیست بعضی خانوما چون کارکردن آقایون رو قبول ندارن میدون نمیدن تا خطا کنن و یادبگیرن. "کمک نخواستم آقا! بدتر کار تراشیدی جانم" در نتیجه نوه و نتیجه دار هم که میشن همچنان آقا جاش جلو تلویزیون، یا تو حیاط و کوچهس بعضا خریدها رو هم خانوم انجام میده🙄 . البته حساب آقایونی که این کارها رو زنونه میدونن با کرامالکاتبینه(بلکه با سریع الحسابه😆) . خلاصه که باید یه همتی کنیم نسلهای آینده برامون دعایخیر کنن😍 . پ.ن: چندی پیش که زهرا مریض بود. وقتی از کارها فارغ شدم، رفتم آشپزخونه، با بستههای تمیز و مرتبِ مرغ پاک و خردشده(کار همسر) مواجه شدم! سینک ظرفشویی و ظروف مربوطه هم مثل آینه برق میزد😳 یک لحظه با چشمان گرد و دهان باز در افق محو شدم! . #روزنوشت_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
24 شهریور 1400 15:38:56
0 بازدید
مادران شريف
0
0
گفتم: علی چند روز دیگه یه سالش میشه.😍😘 گفت: آخی پس تولدشه، مهموناتو دعوت کردی؟ - نه! هنوز نمیدونه تولد چیه، ما هم تا وقتی خودش نخواد برای چی خودمونو تو زحمت بندازیم؟!😆😅 - بچه است خب، دوست داره، خوشحال میشه. - خب میگم هنوز نمیدونه که میتونه با چنین چیزی خوشحال بشه. اصلا کی گفته پسر بچهی یه ساله با چیزی شبیه اونچه که ما بهش میگیم #جشن_تولد خوشحال میشه؟! - پس چهجوری خوشحالش میکنید؟! . با ارسال عکس فوق، براش توضیح دادم.😆😅😂 . پ.ن۱: خیلی از کارهایی که ما به اصطلاح برای بچههامون انجام میدیم، در واقع برای دل خودمون هست، مثل همین جشن تولد یک سالگی😉 و من چون خودم تمایلی به این کار نداشتم، سعی میکنم برای بچهها هم تمایلش رو ایجاد نکنم.😆 . پ.ن۲: آزادی تو غذا خوردن انقدر مفید و لازمه که ظاهراً اگر منجر به اندکی هدررفت غذا بشه، اسراف به حساب نمیاد. ضمن اینکه ما زیر بچه پارچه میندازیم و غذاهای روی پارچه رو حتی المقدور خودمون میخوریم. (اگر هم قابل خوردن نباشه میریزیم تو باغچه) . پ.ن۳: دور هم جمع شدن و با هم بودن خانواده خیلی خوبه و تولد هم میتونه بهونهای برای دورهمی خانوادگی باشه، ولی من و همسرم از اول ترجیح دادیم بهانهی این دورهمی جشنهای مذهبیمون باشه، مثلا روز میلاد پیامبر برای محمد و روز میلاد امیرالمومنین (یا عید غدیر) برای علی جشن بگیریم و اطعام کنیم. اینجوری مهمانها هم به زحمت نمیافتند برای تهیهی هدیه. . #پ_بهروزی #ریاضی_۹۱ #روزنوشت_های_مادری #نیاز_اساسی #آزادی_کودک #غذا_بازی #نیاز_کاذب #جشن_تولد #عمادالدین_علی #مادران_شریف