پست های مشابه
madaran_sharif
. #قسمت_پایانی . #ز_فرقانی (مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله) . عمران رو خیلی دوست داشتم و موفق هم بودم. اما تعارضهایی هم بین روحیاتم با این رشته میدیدم. مثل ترس از ارتفاع، سختی سرپا بودن زیاد موقع کارورزی و اینکه طاقت از گل نازکتر شنیدن تو محیط خشن و مردونه رو نداشتم. بازم به کار دفتری و طراحی علاقمند بودم. . اما به مرور اولویتهام تغییر کرد و الان از زندگیم کنار بچههام راضیم خداروشکر. بدون احساس شکست و نارضایی.😊 . کنار گذاشتن آرزوی شغل برای من تدریجی اتفاق افتاد. البته هنوزم گوشه ذهنم به دکترای عمران و تدریس فکر میکنم ولی فعلا اولویتم نیست. . بعد بچهها حس کردم کار تو محیط مردونه و بیرون از خونه برام سخته. از طرفی کارم در زمینه شعر و تربیت شاعر رو خیلی دوست دارم و حس میکنم حضورم توی این کار نسبت به عمران ضروریتره. چون به عینه دیدم که اگر من نباشم، یک آقای دیگه میتونه جام رو پر کنه.👌🏻 . اوایلی که دنبال کار بودم، همسرم برای یه آقایی دقیقا با گرایش ارشد من، کار جور کردن. اولش فکر کردم چرا من نرفتم سر این کار؟! اما چندوقت بعد که دیدم اون آقا به خاطر شاغل شدنش، با خیال راحت خانواده تشکیل داد. گفتم چه بهتر که این فرصت شعلی به این آقا رسید و من نرفتم. . انگیزهی مادی برای کار نداشتم. همیشه دنبال رشد شخصی و خدمت به جامعه بودم برای همینم حس کردم دکتری عمران فعلا چیزی به من اضافه نمیکنه و باعث میشه از موضوع مهمی مثل بچهها و خانوادهم دور بشم.😓 . هیچوقت با دیدن دوستان مجردم که به موقعیتهای مالی و شغلی خوبی رسیدن غبطه نمیخورم چون هدفم چیز دیگهای بوده و هست. بچهها برام دلبستگی آوردن و از گذروندن وقتم باهاشون حس خوبی دارم.😍 . همیشه احساس میکنم که خدا بهم لطف داشته و بهترین شرایط رو برام ایجاد کرده تا بتونم مسیر درست زندگیم رو پیدا کنم.👌🏻 . دربارهی مرخصی الانم از کارهای باشگاه شعر طنز هم، همینطور فکر میکنم. با اینکه به این کار خیلی علاقه دارم، اما الان اولویت زندگیم مراقبت از سلامتی جسمی و روحی خودم و توراهیم و توجه و رسیدگی به همسر و بچههامه که عاشقشون هستم و اونها رو امانتهای خدا میدونم.🌹 هروقتم حس کنم میتونم کارهای شعریم رو ادامه بدم، سریع شروع میکنم دوباره. . . یک بار صحبتی از یک استاد بزرگ شنیدم که خیلی به دلم نشست. گفتن آدم همیشه نباید جان و مال خودش رو در راه خدا بده گاهی هم باید استعداد رو در راه خدا فدا کنه... . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
04 دی 1399 16:38:36
0 بازدید
madaran_sharif
. بچهها را نترسانید، نه به شوخی نه جدی. قوت قلب بچهها به اندازهی بزرگترها نیست. بچهها را نترسانید، نه کم نه زیاد. کمش هم برای بچهها زیاد است. بچهها را نترسانید، نه در روشنایی نه در تاریکی. ترس، روز بچهها را شب میکند. بچهها را نترسانید، نه در خانه نه بیرون از آن. ترس، خانه را از بیرون هم ناامنتر میکند برای بچهها. بچهها زود میترسند؛ ولی ترس، دیر از جانشان میرود. دست خودشان نیست، خیالی قوی دارند. یک لحظه میترسند و چند روز با همان یک لحظه زندگی میکنند. یک بار تهدیدش میکنی؛ ولی او مدتها با یادآوری آن تهدید، نفسش در سینه حبس میشود. میگویی: «از خانه بیرون میاندازمت!» و او در خیالش آواره کوچه و خیابان است از همان لحظه. تو حرفش را میزنی، ولی بچه واقعی میبیندش. چه قدر بچههای حسین(ع) را ترساندند! مگر آنها چه گناهی کرده بودند؟ بچه بودن که گناه نیست! نکند «بچهی حسین(ع) بودن» جرمی نابخشودنی بوده باشد؟ کسی حق ندارد حتی بچههای کافران را بترساند، بچههای حسین(ع) که جای خود دارند. بچهها از دعواهای نمایشی هم میترسند. نکند حتی به شوخی جلوی بچهها دعوا کنید! امان از دل بچهای که شاهد یک دعوای جدی باشد. اگر دستتان زخمی شد، حتی یک زخم کوچک، پنهان کنید از بچهها. بچهها از خون میترسند. آنها را با خون نترسانید. آیا میشود زخمهایی را که بچههای حسین(ع) دیدند، شماره کرد؟ چه کار کردند جماعت ِ از خدا بیخبر با دل بچههای حسین(ع) ؟! بچهها از زخم، میترسند. هر چه زخم بیشتر، ترسشان بیشتر. کاش کسی به من میگفت: دروغ است که خانوادهی حسین(ع) را از کنار قتلگاه عبور دادند. میشود باور کرد که از کربلا تا شام، سرها بالای نیزهها بود و بچهها میدیدند؟ مگر بچهها از زخم نمیترسند؟ 🔷 منبع: صفحهی ۱۲۷ کتاب حسینیهٔ واژهها (۱) : در میان روضههایت زندگی کردن خوش است. «کربلای خانوادگی، خانوادهٔ کربلایی» نوشتهی محسن عباسی ولدی 🔰معرفی این کتاب خوب: این کتاب میخواهد بگوید میشود روضه خواند و گریست؛ اما رسم زیستن را هم یاد گرفت. آمیختگی سبک زندگی با روضه، ویژگی برجستهی این کتاب است. 🔸ماه محرم و صفر فرصت خوبیه برای خوندن این کتاب. روضههایی که همیشه شنیدیم، میتونه خیلی بهمون کمک کنه برای شناخت رفتار درست در خانواده. در واقع این کتاب باعث میشه ربط روضهها و نکات آموزندهش رو با زندگی روزمرهمون بفهمیم. #معرفی_کتاب #مادران_شریف_ایران_زمین
28 مرداد 1400 11:44:55
0 بازدید
madaran_sharif
. #ح_یزدانیار (مامان #علیرضا ۱۰ ساله، #زهرا ۷ساله ، #فاطمه و #زینب ۱.۵ساله) #قسمت_ششم عشق بچه و حس مادری از خیلی قبل در من شکل گرفته بود و بعد از فهمیدن وجود بچهای در بطنم با تناقضهای ذهنی زیادی مواجه بودم. همون شرایطی که آدم از بیکاری میشینه فکر و خیال میکنه.😁 فکر به تفاوتهای خودم و همسرم و اینکه این بچه قرار چطور این تفاوتها رو قبول کنه و کنار بیاد، منو هر روز به خونهٔ مادرم میکشوند. هم خودم از فکر و خیال در میاومدم هم مادرم از تنهایی. بالاخره مهر ماه سال ۹۱ آقا پسر ما بعد از کلی فراز و نشیب (علایم پرکلامپسی و فشار خون بالا و نوعی حساسیت به هورمونهای بارداری) سه هفته زودتر شب ولادت امام رضا (علیهالسلام) به دنیا اومد.😄 چون دههٔ کرامت و شب ولادت به دنیا اومد اسمشو علیرضا گذاشتیم. (یکی دیگه از دلایلش دایی کوچیکهم بود که توی سن ۲۰ سالگی در سال ۶۵ در منطقهٔ شرهانی شهید شده بودن و اسمشون علیرضا بود.) علیرضا خودش بچهٔ آرومی بود. ۳ روزه بود که برای زردی بستری شد. فشار زیادی روی من بود و افت سطح هورمونها و شرایط بخش نوزادان و شیر نخوردن گل پسر باعث شد که خواب و خوراکم گریه بشه. مشکلات زیادی رو پشت سر گذاشتم تب و لرزهای شدیدی داشتم و علیرضایی ۴۰ روزه که روزبهروز لاغر میشد. بالاخره معلوم شد که حساسیت شدید به هورمونهای بارداری دارم به نام ژیگانتوماستی و نمیتونم به بچههام شیر بدم. نهایتاً علیرضا علیرغم میلم، شیر خشکخور شد😔 و شیر منم با دارو خشک شد تا اینکه تب و لرزها هم قطع شد. مدتی طول کشید تا تونستم خودمو جمع و جور کنم و از شر افسردگی راحت بشم. اونم به مدد دوستانی که منو همراهی کردن و با وجود بچه، دورهمیهای کوچیک به راه انداختن.😍❤️ وقتی علیرضا ۷ ماهه شد من استخدام آموزش و پرورش شدم و هر روز مدرسه میرفتم و علیرضا هم میشد پسر مامانم.😊 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
12 شهریور 1401 17:21:30
7 بازدید
madaran_sharif
. #ز_منظمی (مامان #علی آقای ۴ساله و #فاطمه خانم ۳ ساله) #قسمت_اول دو سال بود که بچهها چشمشون دنبال قرآن من بود.😅 هروقت میخواستیم قرآن بخونیم دوست داشتند قرآن من رو بردارن. (قرآنم ظاهر بچه پسندتری داره😁) امسال اولین سالی بود که عید ایران بودیم و بچهها عیدی نقدی گرفتن رو تجربه کردن. بعد از تعطیلات با کلی ذوق و شوق با بچهها رفتیم کتابفروشی تا با عیدی هاشون خرید کنن. هر کدوم کنار کتابی که خریدن یه قرآن هم برداشتند. علی آقا قرآن سبز و فاطمه خانم قرآن صورتی.🤩 هدف من از تهیهی قرآن برای بچه ها این بود که احساس انس و تعلق با قرآن در وجودشون شکل بگیره. حالا قراره شب قدر هم با قرآنهای خودشون قرآن به سر بگیرند. متأسفانه سالهای پیش توفیق زیاد قرآن خوندن رو در ماه مبارک نداشتم. امسال تصمیم گرفتم تلاش کنم کنار بچهها بیشتر از سالهای قبل قرآن بخونم. حالا یه وقتهایی در روز سهتایی کنار هم میشینیم. من قرآن میخونم و بچهها هم به قرآنهای خودشون نگاه میکنن. البته که وسطش سراغ بازی هم میرن، بپربپر هم میکنند، کشتی هم میگیرند🤪 اما همینکه گاهی کنارم میشینن و کتابهای قرآن شون رو دست میگیرند قشنگ و کافیه.😍 روز اول وسط قرائت جزء اول قرآن، به ذهنم رسید بعضی از آیات رو که برای بچهها قابلفهمه یا داستان جذابی داره براشون توضیح بدم. و همین باعث شد زمان تلاوت من رو با ذوق و شوق رسیدن به یه داستان جدید بگذرونند. چند شب پیش وقتی داشتم آیات آخر سورهی بقره رو میخوندم به داستان جالوت و طالوت رسیدم و احساس کردم این داستان برای علی آقا و فاطمه خانم خیلی جذابه. صداشون کردم و شروع کردم به تعریف داستان… گاهی هم چند کلمه از متن عربی رو براشون میخوندم. از قضا خیلی داستان رو دوست داشتند و جالبتر اینکه دیدم چه قشنگ میشه داستان رو به ماه مبارک و فلسفهی روزه ربط داد. تو پست بعد داستانی که برای بچهها گفتم رو براتون میذارم. تا شما هم ایده بگیرید و از این داستانها برای بچهها بگین. انشاءالله که باعث انس بیشترشون با قرآن بشه شما هم ما رو تو این ماه عزیز از دعای خیرتون محروم نکنید.😍 راستی آقای عباسی ولدی (فکر کنم مخاطبهای اینجا دیگه ایشون رو به خوبی میشناسن😁) یه کانال دارن به اسم لالایی خدا که اونجا قرآن رو به زبان ساده برای بچهها ترجمه میکنن و همراهش قصه تعریف میکنن. یه نگاهی به محتواهاشون بندازید.😍 آدرس کانال ایتا : لالایی خدا https://eitaa.com/lalaiekhoda #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
27 فروردین 1401 19:40:04
1 بازدید
madaran_sharif
. #ز_منظمی (مامان #علی آقای ۴سال و ۵ماهه و #فاطمه خانم ۳سال و ۳ماهه) دو ساله که بچهها بخشی از شبهای قدر رو همراه ما بیدار اند. البته طبق روال همیشگی سر شب میخوابند و نصف شب از مختصر صدای خونه و چراغهای روشن خودشون بیدار میشن. بیدار نشن هم با ناز و نوازش بیدارشدن میکنیم.😁 تو این دو سال سعی میکنم از چند روز قبل براشون خوراکیهایی که دوست دارن رو آماده کنم و البته قایم میکنم تا شب قدر.😉 خوراکیهایی مثل توت فرنگی و لواشک که خیلی دوست دارن و نسبتاً سالم هم هستن.🤩 وقتی بیدار میشن دعا خوندن ما رو میبینن، کنارش خوراکی میخورن و حسابی بازی میکنن آخرش هم قرآن سر میگیرن. و در نهایت بعد از سحر همه میخوابیم… البته که اگر بخوایم دعا و اعمالمون رو با تمرکز انجام بدیم باید قبل از بیدار شدنشون انجام داده باشیم.🙄 چون بعد بیدار شدن فسقلیها دیگه تمرکز خیلی معنا نداره. یکی آب میخواد، یکی بازی میخواد، یکی سوال داره! یکی دلش بغل میخواد و… اگر بچهها رو بیدار نکنیم شب قدر آرومتر و معنویتری داریم اما وظیفهی ما در قبال تربيت دینی بچههامون ایجاب میکنه که تو همچین شب عزیزی اونها رو هم تو فضای معنویمون شریک کنیم. در عوض من یقین دارم خدا به جاش رزق و روزی معنوی خیلی بیشتری بهمون میده.😍 این دوسال براشون تجربهی دوست داشتنی و شیرینی بود. انقدر که بعد از آخرین شب قدر برای شب قدر سال بعد روز شماری میکنند مثلاً یک دفعه وسط زمستون یادشون میافته و سراغش رو میگیرند. _ مامان کی اون شبی میشه که نصف شب از خواب پا میشدیم و توت فرنگی میخوردیم؟!😁 امسال با قرآنهایی که تهیه کردن انگیزهی بیشتری هم برای قرآن سر گرفتن شبهای قدر دارن. حالا هر کدوم یه قرآن با رنگ دلخواهشون دارند و برای قرآن سر گرفتن شب قدر بیشتر از هر سال ذوق زده اند. تا بچه ها کوچک اند خیلی راحت میشه به چیزهایی که دوست داریم و لازم میدونیم علاقهمندشون کنیم و این مهر رو در دلشون بکاریم. هرچی بزرگتر بشن سختتر میشه. از همین الان شروع کنیم.😍 پ.ن: و روش فاطمه «علیهاالسلام» این بود که هیچ فردی از خانوادهی خویش را نمیگذاشتند در آن شب (بیست و سوم) بخوابد و [مشکل خواب] آنها را با کمی غذا و آمادگی در روز درمان مینمودند و میفرمودند: «محروم است کسی که از خیر [و برکت] آن شب محروم شود.» (بحارالانوار، ج ۹۴، ص ۱۰) #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
29 فروردین 1401 22:37:21
2 بازدید
madaran_sharif
. #س_دینی (مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵ساله) #قسمت_ششم مهد خونگی باعث شد تعداد دوستام خیلی زیاد بشه.😃 بین دوستان افرادی بودن که تو رشتههای تربیتی تحصیل میکردن. ازشون چیزهای زیادی یاد گرفتم. خودم هم با استفاده از کتاب و سخنرانیهای تربیتی تلاش میکردم دانشم رو ارتقا بدم تا همون نکات رو با بچههای مهد پی بگیریم.😍 حدود ۲ سال خونهی ما مهد بود، تا اینکه معصومه خانم مهمون دل من شد.☺️ بازم بارداری خیلی سخت، همراه با مشکلات تیروئید و عفونت گوش و... تقریبا ۹ ماه استراحت مطلق!! بالأخره معصومه خانم که تشریف آورد و من یه کم سرپا شدم، مهد خونگی رو از سر گرفتیم.🤩 همزمان زمزمههایی شنیده شد که یکی از مساجد محلی میخواد مهد کودکی افتتاح کنه و مسئولیتش رو بسپره. دوستان پیشنهاد دادن که من این کار رو تقبل کنم.👌🏻 با همون گروه مهد خونگی، که حالا هم تجربه داشتیم و هم رفیق بودیم، رفتیم با قرارگاه صحبت کردیم و کارمون شروع شد. اختلاف نظرهایی با مجموعه داشتیم که باعث شد یهسری از دوستان کار رو ادامه ندن.😔 اما من هدفم شادی بچهها بود و خیلی خودم رو درگیر حواشی نمیکردم. کیفیت کار برام مهم بود، اما معنای واقعیش برام همون لبخند و خوشحالی بچهها بود. این شد که با قرارگاه موندم و الان ۵ سال میشه که مهد ایثار رو داریم. کاملاً هم مستقلیم. مامانای بچهها میاومدن کار ما رو میدیدن و دوست داشتن بیان یاد بگیرن و کمک کنن.😃 منم کسانی رو که کودک درونشون زنده بود و استعداد داشتن، دعوت به همکاری میکردم و تجاربم رو در اختیارشون میذاشتم.😊 الان حدودا ۵ نفریم که تو مهد کار میکنیم. راستش واسه من همیشه اصل با مادری بوده. اما معنیش این نیست که به علاقهی خودم نرسم. حداقلش کتاب خوندن یا فیلم دیدن تو زمانهای مردهست. با همینا هم شاد و راضی میشم. گاهی دلم گرفته باشه نقاشی میکنم. فرصت نشه، همین که تصویر نقاشیها رو میبینم و تصور میکنم با چه تکنیکهایی کشیده شدن، حالم خوب میشه.😍 به این فرصتها میگم حفرههای زندگی، خیلی دوستشون دارم.☺️ نمیدونم خدا کی دوباره بهم بچه میده، ولی این روزها سرم حسابی شلوغه! ایام کرونا یه مدتی که مهد تعطیل بود، تو مدرسه کلاس اول درس میدادم. الان دوباره هم مهد هست، هم با مدرسه ارتباط دارم، هم رشتهی معارف اسلامی موسسه امام خمینی گرایش علوم تربیتی رو مجازی میخونم. بچهها مدرسهی دولتی میرن و با شاد درس میخونن. باید به درس اونا هم رسیدگی کنم و مراقب آسیبهای جانبی مجازی هم باشم.👌🏻 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
15 اردیبهشت 1401 17:34:12
3 بازدید
مادران شريف
0
0
قسمت اول؛ . اون موقعها به ما میگفتن باهوش! 🤓 🐇🐰 . چهار سال اول دبستان مدرسه #دولتی بودم ولی به خاطر بیتوجهیهایی که از معلما میدیدم و استدلالشون این بود که این باهوشه خودش درسو میفهمه، به مدرسه #غیر_انتفاعی رفتم. . ازون سال به بعد بهمون گفتن تیزهوشانی! 🤯🤓 . سال اول راهنمایی مدرسه #سمپاد شهرستان بودم و از سال دوم به خاطر برادرم که دانشگاه شریف قبول شده بود و طاقت خوابگاه نداشت مهاجرت کردیم به تهران و من منتقل شدم به سمپاد تهران... 🏡🚙🏢 . دوران دبیرستان توی فضای ریاضی زده مدرسه و زنگ پژوهشهاش اهل کارهای فنی شدم و علاقهمند به ریاضی فیزیک... . یکی دو سال #المپیاد_فیزیک خوندم ولی از نیمهی راه رفتم سراغ #رباتیک و المپیاد رو رها کردم. . تو رباتیک از دید همه موفق بودم و تا ته مسابقات بینالمللی و جهانی رفتم و رتبه آوردم، البته به صورت گروهی...🏆🥈🥉 . خلاصه همه فعالیتهام منحصر به کارهای فنی بود و تقریبا به جز درس و رباتیک تو هیچ عرصه دیگهای حضور نداشتم. 👩🏭👩🔧👩🚀 . و چیزی که منو #هدایت میکرد در تصمیم گیریهام و اینکه کجا حضور داشته باشم و کجا نه، فقط فضا و اصطلاحا "#جو" بود. 👀 . به تبع همین احوالات، اولویتهام برای انتخاب رشته دانشگاهی مکانیک و فیزیک بود که با اشتیاق و انگیزه فراوون سال ۹۲ #فیزیک_دانشگاه_شریف قبول شدم 🔭🔬🌡🤩 . ۲-۳ ترم اول تو گروههای علمی دانشکده فعال بودم و در عین حال کمکم داشتم خودم رو میشناختم و #هویتم رو #بازیابی و #بازسازی میکردم و به مسیری که پشت سر گذاشته بودم و پیش رو داشتم بیشتر و جدی تر فکر میکردم و زمزمه اون روزهام این بود: . روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ز کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننمایی وطنم مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم 🧐🤪🙄😰 . . پ ن: هیچ وقت از مسیری که طی کردم ناراضی نیستم و از انتخابهام پشیمون نشدم چون "منِ اون سالها" خوشحال و راضی بود! شناختی که الان بهش رسیدم مدیون همون مسیره و مکانها و موقعیتهایی که خدا منو توشون قرار داد... پس #الحمدلله . اما اگه "منِ این سالها" سفر کنه به اون سالها احتمالا انتخابهای دیگهای داشته باشه! شاید! . ادامه دارد... . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #تجربه_تخصصی #قسمت_اول #کودکی_نامه #منِ_آن_سال_ها #رَحِمَ_اللّهُ_اِمرَاً_عَلِمَ_مِن_أینَ_وَ_فی_أینَ_وَ_إلی_أینَ #امیرالمومنین_علی_علیه_السلام #مولانا #داستان_مادری #مادران_شریف