پست های مشابه

madaran_sharif

. . سلام به همه همراهان عزیز🌷 دوستان قدیمی و عزیزانی که تازه به جمع ما اضافه شدن❤️ . . امروز صبح خانم #ف_جباری و خانم #پ_شکوری مهمان برنامه‌ی زنده باد زندگی بودن. . درباره جمعیت #مادران_شریف_ایران_زمین و اینکه چطور و از کجا آغاز به کار کرد و میخواد در آینده چیکار بکنه، صحبت کردن👆 . نظرتون رو درباره مادران شریف، با ما به اشتراک بذارید.🌷 . #فیلم_کامل #زنده_باد_زندگی #شبکه_دو #مادران_شریف_ایران_زمین

25 بهمن 1399 16:17:42

0 بازدید

madaran_sharif

. سال ۸۸ کنکور دادم و علوم کامپیوتر شریف قبول شدم. بعد ورود به دانشگاه با استفاده از سهمیه المپیاد، به فیزیک تغییر رشته دادم.😊 . . وقتی وارد دانشگاه شدم، اصلا قصد نداشتم ازدواج کنم🙄 بدون شوخی، واقعا دوست نداشتم😅 هر کی زنگ می‌زد، من اصلا نمی‌پرسیدم کیه؟!😑 مامانمم می‌دید من آماده نیستم، اصراری نمی‌کرد.😌 . ولی در عوض، کلی سوال و شبهه و دغدغه‌ی دینی⁉️ داشتم. . تو خوابگاه، با بچه‌هایی که از مدرسه‌ی فرزانگان تبریز اومده بودیم، هم‌اتاقی شدم. گاهی تو اتاق، بحث‌هایی پیش می‌اومد... . مثلا دوستم می‌گفت من وقتی ساز می‌زنم، بیشتر معنویت دارم، تا وقتی نماز می‌خونم.😧 . یا یکیشون دعاها رو زیر سوال می‌برد و می‌گفت دعا خیلی خودخواهیه.😨 تو همه‌ی خوبی‌ها رو می‌خوای، اگر هم خدا رو عبادت می‌کنی فقط به خاطر خودته⁦👊🏻⁩ و نقد می‌کرد که تهش هم خودخواهیه...😥 . و همه‌ی این‌ها بحران‌های جدی برای من بودن؛🤯 برای حل اون‌ها و سوالات بسیار دیگه، به کتاب‌های مختلف و صوت‌های اساتید رو آوردم⁦👌🏻⁩ . از کتاب‌های شهید مطهری و صوت‌های حاج‌آقا پناهیان بگیر، تا تفسیرالمیزان و کتاب‌های آیت‌الله جوادی آملی . دوستام بعدا نمی‌اومدن جواب‌های منو بشنون، ولی خودم چون برام سوال شده بود، می‌خوندم؛📖 و این برام خیلی ثمره داشت.😍 . . گاهی پیش می‌اومد حال روحیم از این سوالات خیلی خراب می‌شد😣 و هیئت دانشگاه حالمو خیلی خوب می‌کرد.😌 بستری بود که خیلی چیزها رو به یادم می‌آورد...⁦👌🏻⁩ . بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم، انقدر که من از اون هیئت‌ها دارم، شاید از جای دیگه ندارم. . . اونجا خیلی زود با دوستای جدیدی آشنا شدم.😃 با دوستی با اون‌ها، وارد فعالیت‌های فرهنگی دانشگاه شدم. . در مور مسائل مختلف، مطالعه و بحث می‌کردیم.📚 یکی از موضوعات بحث‌ها، ازدواج بود💕 . با همدیگه، کتاب‌های آقای بانکی پور و مطلع عشق رو می‌خوندیم، و بحث می‌کردیم که رشد ما در ازدواجه...✨ وظیفه‌ی ما اینه و...💡 . این مطالعات و بحث‌ها کم‌کم نظرم رو در مورد ازدواج تغییر داد🤔 . مثلا یه حدیثی بود که یه خانم میاد پیش امام باقر(ع)، می‌گه من برای کسب فضیلت، نمی‌خوام ازدواج کنم.😇 ایشون می‌گن، اگه ترک ازدواج فضیلتی داشت، حضرت فاطمه(س) به اون سزاوارتر بود.😌 . همچین چیزایی زاویه‌ی دیدمو خیلی عوض کرد😃 یا حدیثی که نصف دین آدم با ازدواج تکمیل می‌شه🤩 یا ثواب‌هایی که برای مادری گفته می‌شد...😍 . دیگه به جایی رسیدم که دیدم رشد من تو ازدواجه😌 . . #پ_ت #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #تجربیات_مخاطبین #مادران_شریف_ایران_زمین

22 اردیبهشت 1399 14:55:38

0 بازدید

madaran_sharif

. #ر_ن (مامان سه فرزند ۷ساله، ۴ساله و ۶ ماهه) . به خونه جدید که اسباب‌کشی کردیم، باردار بودم. اتاق‌ها حتی سرپیچ لامپ هم نداشتن (سیم خالی بودن) و من همه‌ش روی چهارپایه بودم و سرپیچ وصل می‌کردم.👩🏻‍🔧 . کلا عادت کردم هر کاری از دستم برمیاد انجام بدم. البته مادرم پیشمون بودن و خیلی کمک می‌کردن. ایشون از اول ازدواجمون، هرموقع مسئله‌ای در پیش داشتیم، از شهرستان می‌اومدن و پیشمون بودن❤️ . واقعا اگه این امکان رو نداشتم، احتمالا به خیلی کارا نمی‌رسیدم و خیلی از جسارت‌ها رو برای یک سری از قدم‌ها تو زندگی نداشتم💪🏻 . مخصوصا خیلی از مواقع که همسرم درگیر کارهاشون بودن و پیش ما نبودن، مادرم می‌اومدن. وقتی که بچه اولم دو ساله‌ شد، پدرم فوت کردن😞 و مادرم تنها شدن. این غم، بار بزرگی برای مادرم و ما بود. بعد از اون بیشتر پیش ما میان یا در هر فرصتی که پیش میاد، ما پیش ایشون می‌ریم😊 . . بچه دوم که به دنیا اومد، حوزه دانشجویی تقریبا تموم شده بود ولی با چند جا کار فرهنگی انجام می‌دادم. از طرفی هنوز ارشدمو دفاع نکرده بودم و باید پایان‌نامه رو می‌نوشتم. . ۶ ۷ ماه گذشت. دیدم حالا که دو تا بچه دارم و همسرم نمی‌تونن زیاد خونه باشن، پایان‌نامه‌م تموم نمیشه‌. رفتم شهرستان و یک ماه اونجا موندم. اون یک ماه، بچه‌ها رو می‌ذاشتم پیش مامانم و برای فرزند کوچیکم، که غذاخورم شده بود، شیر می‌ذاشتم و از صبح تا غروب می‌رفتم کتابخونه و روی پایان‌نامه‌م کار می‌کردم👩🏻‍💻 دو، سه وعده‌ای هم مادرم بهش شیرخشک می‌دادن. . ماه خیلی سختی بود. با اینکه خود رشته و امتحاناش برام راحت بود، ولی جمع کردن پایان‌نامه انسانی برام سخت‌تر از پایان‌نامه فنی بود. چون آدم دو دو تا چهار تایی بودم و قلم خوبی برای نوشتن نداشتم. بالاخره تموم شد و آخرای سال ۹۵ ارشد رو دفاع کردم. . . سال بعدش تقریبا سالی بود که از آزادی‌هام لذت بردم😁 پایان‌نامه‌م اونقدر برام سخت بود که وقتی آزاد شدم، واقعا دلم می‌خواست یه مدت هیچ‌ کاری نکنم و فقط از بچه‌داری لذت ببرم👩‍👧‍👦 هرکی بهم می‌گفت بیا فلان کار رو کمک کن و... نمی‌خواستم. هیچ موقع از بچگیم نشده‌ بود که درس نداشته باشم و واقعا می‌خواستم ذهنم آزاد و در اختیار بچه‌ها باشه. دلم می خواست یه مدت بدون هیچ چیز دیگه‌ای (جز چند تا کار فرهنگی جزئی) با بچه‌ها بگذرونم. . توی دورهمی‌های مادرانه شرکت می‌کردم. کلاسای تربیتی و... با بچه‌ها می‌رفتم. خونه‌نشین نبودم. ولی همه‌ی کارام با بچه‌ها و با محوریت بچه‌ها بود. ولی آفت‌هایی هم داشت... . . #قسمت_ششم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

12 مهر 1399 17:53:25

0 بازدید

madaran_sharif

. در مورد کارهای خونه هم بگم🧽🧹🧺 . تو خونه‌ی ما، از صبح که همسرم می‌رن، بچه‌ها تقریبا آزادن ریخت و پاشاشونو بکنن، و نزدیکای اومدن همسرم⁦🧔🏻⁩ با همدیگه، یا خودم به تنهایی⁦⁦👩🏻⁩ خونه رو جمع می‌کنیم. البته کلا هم خیلی شیک و پیک نیستیم😁 و تقریبا به جز ضروریات، چیز اضافی تو خونه نداریم. . معمولا خونه‌ی من، خیلی مرتب محسوب نمی‌شه🤨 یعنی ایده‌آل‌هام برای یه خونه تمیز، با بعضیا تفاوت داره.😬 مثلا دیوارامون نقاشی🎨⁦🖌️⁩ و لک داره، و فرشامو مجبورم سالی یه بار، دوبار بشورم. . . اما برای داشتن خونه‌ی نسبتا مرتب، متوجه شدم رعایت بعضی نکات، خیلی مفیده. یکی اینکه خود من نریزم😏 و وقتی یه چیزی رو برمی‌دارم، سر جاش بذارم⁦👉🏻⁩ این قاعده ی طلائیه✨ که مامانم خدابیامرز همش می‌گفت. . دیگه اینکه موقع انتخاب وسایل، فکر می‌کنیم واقعا یه چیزی رو بخریم یا نه🤔 و اگه داریم می‌خریم چه رنگ و جنسی بخریم که هم قشنگ باشه هم زود کثیف نشه🧐 . وسایلی انتخاب می‌کنم که تمیز کردنش راحت باشه⁦👌🏻⁩ و البته برای اینکه حرص نخورم، وسایل گرون و لوکس🏺 نمی‌خرم، که اگه بچه‌م یه خرابکاری کرد، انقدر عصبانی😡 نشم که به روح بچه لطمه بزنم.🥺 . موقع خرید جهیزیه، دوست نداشتم خونم تجملاتی باشه و چیزایی که لازم ندارمو بخرم، ولی اخیرا به این نتیجه رسیدم که اگه بچه‌ها رو میز غذا خوری غذا🍽 بخورن، تمیز کردنش برام راحت تره😏، و غذا رو تو کل خونه پخش نمی‌کنن. برای همین یه میز و چندتا صندلی، از جنس فایبرگلاس خریدیم که بتونم راحت تمیزشون کنم🧽 . یه سری ترفندایی هم که برای تمیز نگه داشتن خونه، توی اینترنت دیدم، نکات ساده و سریعی داشت که خیلی برام مفید بود⁦👌🏻⁩ . هرچند به نظر من مداومت در رعایت این نکته‌های ساده، اراده‌ی بالایی می‌خواد که بعد بچه‌دار شدن آدم اگه بخواد خونه‌ش مرتب بمونه، مجبور می‌شه این اراده رو در خودش ایجاد کنه😁 . من برای اینکه بتونم با چندتا بچه کارهای خونه‌مو بکنم🧹، درسمو بخونم📚 و به علایقم برسم، خیلی چیزا یاد گرفتم. مثل مدیریت زمان⏰ یا اینکه تو زمان واحد، چندتا کار بکنم😌 اینکه غفلت نکنم، وگرنه پشیمون می‌شم😥 (مثلا اگه یه لحظه تنبلی کنم و یادم بره  به بچه‌ها بگم اول زیرانداز بندازید، بعد کاردستی🎊🎨 درست کنید، فرش داغون می‌شه) . و اینکه اگه ول کنم و بگم حالا بعدا جمع می‌کنم😕، بعد یکی دو ساعت خونه‌م منفجر شده. نکته‌ی کلیدی همین استمرار در مراقبته⁦👌🏻⁩ . . #پ_ت #تجربیات_تخصصی #قسمت_چهاردهم #مادران_شریف_ایران_زمین

05 خرداد 1399 15:47:54

0 بازدید

madaran_sharif

. چند مرحله پیش رو داشتم؛ اول یه کم فکر کردم ببینم به خانم #مشاور (که روش های تربیتیشون رو تا حدی می‌شناختم و قبول داشتم👌)چیا میخوام بگم؟ 🤔 . #ف_جباری . از قبل تولد زهرا یه سری کتاب در مورد #اهمیت_بازی خونده بودم 📚 و یه چیزایی هم به گوشم خورده بود👂؛ . ✅می‌دونستم که بازی برای روح و جسم بچه‌ها یه #نیاز_اساسی مثل خوردن و خوابیدنه🛌🍼 ✅و اینکه باید بذارم بچه کشف کنه، حساسیتم رو کم کنم و نگران کثیف کاری و ریخت و پاش نباشم🤷‍♀️، اون اینجوری لذت میبره و توانمند میشه💪 ✅بچه‌ها دوست دارن کارهایی که مامان و باباشون میکنن رو انجام بدن🙋‍♀️🙋‍♂️ پس مهم‌ترین اسبابِ بازیشون وسایل خونه‌ست . ✅چندتا منبع معرفی بازی هم داشتم که هر از گاهی نگاهی بهشون مینداختم و ایده می‌گرفتم برای بازی جدید🙄💡 (با شوق و اشتیاق ایده‌ها رو اجرایی میکردم ولی نتیجه چیزی نبود که #انتظار داشتم😑 نهایت نهایتش ۵ دقیقه!😃) . ✅و خب اینم هی شنیده بودم که بچه رو با بچه های مردم #مقایسه نکن!🤚👧 . ✅می‌دونستم #سن بچه مهمه، #روحیات بچه مهمه و از طرفی بازی‌ها و اسباب‌بازی‌ها هم هر کدوم ویژگی‌هایی دارن که باید با سن و روحیات بچه #همخوانی داشته باشن . اما هیچ کدوم از این دانسته‌ها دردی ازم دوا نمی‌کرد😀😅 انگار آدم دلش می‌خواد چیزایی که میدونه رو از زبون یه نفر دیگه بشنوه، یا معجزه‌ای بشه تا ایمانش به #یقین تبدیل شه😒😬 و خداروشکر صحبت‌های ساده‌ی خانم مشاور برام تلنگر روحی بود و در عمل هم راهگشا شد🙏 . بعد از حرفاشون این حس در من تقویت شد که باید روحیات و تمایلات بچه‌م رو #بشناسیم و مهم تر اینکه اون‌ها رو #بپذیرم؛ مثلا اگه یه بازی رو براش آماده کردم و جذبش نشد شاید براش #زوده 😖، پس پرونده‌ش رو ببندم تا چند هفته دیگه، یا شاید می‌خواد حتما من همراهش باشم توی این بازی، پس این بازی رو بذارم تو دسته‌ی بازی‌های #دو_نفره👧🧕، یا کلا این مدل بازی رو دوست نداره 😞 . از طرفی باید سطح توقعاتم رو بیارم پایین؛ هم از بچه و هم از اسبابِ‌بازی😉 این رو باید بپذیرم که بچه یک سال و نیمه من هیچوقت به مدت طولانی یعنی حدود یک ربع 😂 تنهایی مشغول بازی نمی‌شه و همچنین حداقل تا ۲-۳ سالگی نیاز به همبازی توی بازی‌هاش یه نیاز واقعیه، پس همینجوری #کیف کنم و از #کودکی_کردن باهاش لذت ببرم💕😊 این روزا میگذره و اگه خوب نگذشته باشه فقط حسرتش میمونه😪 . و اما اون نکات اساسی و کاربردی که توی صحبت‌های خانم مشاور بود حسابی برام جدید و جالب بود... . اونارو ان شاءالله فرداشب بهتون میگم🙈 . #ف_جباری #روزنوشت‌های_مادری #بازی #مادران_شریف_ایران_زمین

20 فروردین 1399 16:09:49

1 بازدید

madaran_sharif

. وقتی وجود این هدیه ارزشمند👶🏻 رو فهمیدم از خودم می‌پرسیدم، با وجود یه گل پسر بی‌قرار، الآن خوشحالی یا ناراحت؟! (گاهی شبا به خاطر بدقلقی‌های پسری گریه می‌کردم.😢 گاهی از بچه‌دار شدن پشیمون می‌شدم؛ ولی هر دفعه، یادم می‌افتاد که این تصمیم رو فقط به خاطر خدا گرفتم و خدا منو تنها نمی‌ذاره... 💖) . راستش ذوق زده نبودم💆🏻‍♀ ، ولی اصلا ناراحت نبودم. . وقتی باخودم فکر می‌کردم چطور انقدر راحت کنار اومدم!؟😬 تنها جوابی که داشتم این بود: . «خدا خودش دلم رو آروم کرده»✨😌 . خیلی راحت جاش رو تو دلم باز کرد... راحت‌تر از گل پسری که آمادگیشو داشتم...😃 . راستش امیدوار بودم دختر باشه😍 (من عاشق دخترم👧🏻) . از همون اول قرار گذاشتم، هرکی ازم پرسید نی‌نی‌تون مهمون خونده‌س یا ناخونده؟🤔 فقط بگم: . هدیه الهی بود✨ و واقعا دخترم هدیه الهی بود... . . حالا سوال اصلی این بود؟! برنامه رفتن جناب همسر تغییر کنه یا نه؟!🤨 . هر چی فکر کردیم، دیدیم با وجود یه بچه 5 ماهه و حسابی بی‌قرار، توی شهر غریب (تهران)، گذروندن بارداری خیلی سخته. و شاید حتی اگه همسرم🧔🏻 رفتنشون رو کنسل کنند، باز هم من مجبور بشم برم شهرستان🏠... . رسما دوره پست‌داک همسر هم شروع شده بود و کنسل کردنش کار راحتی نبود. . برگشتم منزل پدری. . دوران فراق دوباره شروع شد و این بار سخت‌تر از قبل.💔 . با این‌که سعی می‌کردم از بودن کنار خانوادم👨‍👩‍👧‍👦 بیشترین بهره رو ببرم، ولی دوری از همسرم آزارم می‌داد😢 . گل پسرمون کم‌کم بزرگ می‌شد... شش ماهه بود و برای نشستن تلاش می‌کرد😍 بی‌قراری‌هاش هم، به طرز قابل توجهی، کم شده بود🤲🏻😊😄 و راحت و آروم می‌خوابید. . با مامان🧕🏻 و بابا🧔🏻و برادرای👱🏻‍♂👦🏻 من انس گرفته بود😃 . رسما همه کارهاش با مامان و بابام بود... مامانم پوشکشو عوض می‌کرد؛ و بابام که عاشق بچه‌س😍، وقتی خونه بود، بهش غذا می‌داد🥣 و گاهی هم می‌خوابوندش... . توی این مدت کلاس رانندگی🚘 رفتم. و با چند تا از دوستان، #دوره_مطالعاتی کتاب‌های📚 #من_دیگر_ما رو شروع کردیم. . قبلا کتاب‌ها رو خونده بودم📖، و این بار می‌خوندم تا برای بقیه خلاصه و مطرح کنم؛ و این برای خودم تجربه فوق‌العاده ای بود👌و بهتر از همه، توی ذهن خودم موندگار می‌شد.💯 . گل پسر👶🏻، رو هم می‌بردم جلسه. می‌نشست و کنارمون بازی می کرد. گاهی هم وقتی داشتم حرف می‌زدم🗣، توی بغل یا روی پام می‌خوابید😴... . پ.ن: عکس، تولد یک سالگی پسرم، تو شهرستان😍🎂 . . #ز_م #فقه_حقوق_امام_صادق #تجرییات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_هفتم #مادران_شریف

08 فروردین 1399 16:33:11

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #م_زادقاسمی (مامان #فاطمه_سادات ۱۷ساله، #سیده_ساره ۱۲ساله، #سید_علی ۸ساله و #سید_مهدی ۵ساله) #قسمت_ششم سال ۹۸ به خاطر شرایط شغلی همسرم، از قم به تهران نقل مکان کردیم. اون سال کنکور رو شرکت کردم و چند ماه با انگیزه و علاقه خوندم و رتبه‌ی ۲۱ شدم.☺️ ترم اول حضوری بود و سید مهدی ۲ ساله مهد دانشگاه نمی‌موند! دوستان، همسرم، خواهرم و حتی بچه‌های بزرگتر برای نگه داشتن سید مهدی کمک می‌کردن. خواهرم ۱۰ سال از من کوچیکترن و از دوران مجردی‌شون خیلی به من کمک می‌کردن و بچه‌ها هم بهشون علاقه زیادی دارن.😍 بعد هم که ازدواج کردن ساکن قم شدن و حضورشون کنار ما موهبت الهی و دست یاری خدا بود.😍 معتقدم اگه ما قدمی برای خدا برداریم خدا خودش اسباب کار رو جور می‌کنه و یاری می‌رسونه.👌🏻 گاهی پیش می‌اومد که من و همسرم سفرهای کاری استانی می‌رفتیم و بچه‌ها یک شب منزل خواهرم می‌موندن. الان هم که ما ساکن تهران شدیم، باز اگه کاری داشته باشم هم خودش و هم همسرشون دست یاری می‌رسونن. در کل هم خواهر برادرها خیلی به داد هم می‌رسیم.😉 از ترم دوم دانشگاه مجازی شد و من تازه فهمیدم که چقدر مجازی می‌شه درس خوند و موقعیت خوبیه.😃 کنار بچه‌ها کلاس‌های آنلاین رو شرکت می‌کردم و هر جا لازم بود برای فهم مطالب درس بعد از نماز صبح بیشتر وقت می‌ذاشتم. مجدد با فعالیت‌های همسرم که در شرایط شغلی جدید قرار گرفته بودن، همراه شدم و کم‌کم متناسب با رشته‌ی تحصیلی‌م و تجربیاتم پروژه‌ای رو هم شروع کردم.👌🏻 در حال حاضر تو مجموعه‌ی فرهنگی متعلق به سازمان تبلیغات در کنار همسرم به صورت پاره وقت در حوزه‌ی مسائل زنان، فعالیت میکنم. صبح‌ها بعد از نماز مشغول پروژه‌ها می‌شم و عمده‌ی وقتم رو توی خونه با بچه‌ها هستم و البته هم‌زمان مشغول کارهای پایان‌نامه. الان هم که بچه‌ها دیگه بزرگ شدن و این خیلی کمک‌کننده ست. در طول روز کار زیادی با من ندارن و توی کارهای خونه هم خیلی کمک می‌کنن. دخترها که از سن ۹ سال گذشتن دیگه با بچه‌های کوچیک‌تر گاهی تنهاشون می‌ذارم و مواظب پسرهان و الحمدلله مسئولیت‌پذیرن و بچه‌های توانمندی شدن.💪🏻 غذا درست می‌کنند، خونه رو مرتب می‌کنند، ناهار می‌دن، ناهار خودشون رو می‌خورند، به مسائل درسی کوچکترها می‌رسند...👌🏻 در مجموع از اول هم سبک زندگیم اینطور نبود که هر روز ۸ صبح از خونه بیرون برم و پیش بچه‌ها نباشم. همین شکل از فعالیته که به زندگیم معنا می‌بخشه و اثرات و برکات این نوع از فعالیت‌ها رو توی زندگیم می‌بینم.😊 چون احساس می‌کنم از جنس تکلیفه! #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #م_زادقاسمی (مامان #فاطمه_سادات ۱۷ساله، #سیده_ساره ۱۲ساله، #سید_علی ۸ساله و #سید_مهدی ۵ساله) #قسمت_ششم سال ۹۸ به خاطر شرایط شغلی همسرم، از قم به تهران نقل مکان کردیم. اون سال کنکور رو شرکت کردم و چند ماه با انگیزه و علاقه خوندم و رتبه‌ی ۲۱ شدم.☺️ ترم اول حضوری بود و سید مهدی ۲ ساله مهد دانشگاه نمی‌موند! دوستان، همسرم، خواهرم و حتی بچه‌های بزرگتر برای نگه داشتن سید مهدی کمک می‌کردن. خواهرم ۱۰ سال از من کوچیکترن و از دوران مجردی‌شون خیلی به من کمک می‌کردن و بچه‌ها هم بهشون علاقه زیادی دارن.😍 بعد هم که ازدواج کردن ساکن قم شدن و حضورشون کنار ما موهبت الهی و دست یاری خدا بود.😍 معتقدم اگه ما قدمی برای خدا برداریم خدا خودش اسباب کار رو جور می‌کنه و یاری می‌رسونه.👌🏻 گاهی پیش می‌اومد که من و همسرم سفرهای کاری استانی می‌رفتیم و بچه‌ها یک شب منزل خواهرم می‌موندن. الان هم که ما ساکن تهران شدیم، باز اگه کاری داشته باشم هم خودش و هم همسرشون دست یاری می‌رسونن. در کل هم خواهر برادرها خیلی به داد هم می‌رسیم.😉 از ترم دوم دانشگاه مجازی شد و من تازه فهمیدم که چقدر مجازی می‌شه درس خوند و موقعیت خوبیه.😃 کنار بچه‌ها کلاس‌های آنلاین رو شرکت می‌کردم و هر جا لازم بود برای فهم مطالب درس بعد از نماز صبح بیشتر وقت می‌ذاشتم. مجدد با فعالیت‌های همسرم که در شرایط شغلی جدید قرار گرفته بودن، همراه شدم و کم‌کم متناسب با رشته‌ی تحصیلی‌م و تجربیاتم پروژه‌ای رو هم شروع کردم.👌🏻 در حال حاضر تو مجموعه‌ی فرهنگی متعلق به سازمان تبلیغات در کنار همسرم به صورت پاره وقت در حوزه‌ی مسائل زنان، فعالیت میکنم. صبح‌ها بعد از نماز مشغول پروژه‌ها می‌شم و عمده‌ی وقتم رو توی خونه با بچه‌ها هستم و البته هم‌زمان مشغول کارهای پایان‌نامه. الان هم که بچه‌ها دیگه بزرگ شدن و این خیلی کمک‌کننده ست. در طول روز کار زیادی با من ندارن و توی کارهای خونه هم خیلی کمک می‌کنن. دخترها که از سن ۹ سال گذشتن دیگه با بچه‌های کوچیک‌تر گاهی تنهاشون می‌ذارم و مواظب پسرهان و الحمدلله مسئولیت‌پذیرن و بچه‌های توانمندی شدن.💪🏻 غذا درست می‌کنند، خونه رو مرتب می‌کنند، ناهار می‌دن، ناهار خودشون رو می‌خورند، به مسائل درسی کوچکترها می‌رسند...👌🏻 در مجموع از اول هم سبک زندگیم اینطور نبود که هر روز ۸ صبح از خونه بیرون برم و پیش بچه‌ها نباشم. همین شکل از فعالیته که به زندگیم معنا می‌بخشه و اثرات و برکات این نوع از فعالیت‌ها رو توی زندگیم می‌بینم.😊 چون احساس می‌کنم از جنس تکلیفه! #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن