پست های مشابه
madaran_sharif
. #ف_اردکانی (مامان #محمداحسان ۱۲.۵ساله، #محمدحسین ۱۱ساله، #زهرا ۹ساله، #زینب ۷ساله و #محمدسعید ۳ ساله) شبی پر تنش به سبک آینهی عبرت پرده اول: زندگی خزان میشود🍂 مادر در حال شستن ظرفها، پسرها در حال نقاشی که صدای جیغ و داد عجیبی بلند میشه: مادر نگران از اتفاقی تلخ، ظرفها را رها میکنه. با صحنهی بیسابقهای روبهرو میشه😳 پسرها برای اولین بار دست به یقه شدند.😭 مادر بهت زده شده، نمیدونه چه کنه! - خیلی ..ی، چرا تو طراحیم خط کشیدی؟😤 + برو بابا شوخی سرت نمیشه!😡 - حالا نشونت میدم. میزنمت بعدم میگم شوخی کردم. کتک کاری..هل دادن..آخر سر هم گریه😭 اما این وسط مامان رنگش پریده و نگرانه!چرا این دوتا یهو اینجوری شدن! پدرخودشو میرسونه پایین. وقتی میبینه اوضاع بحرانیه طی یک اقدام (!) گوش هر دو رو میگیره و به سمت اتاقشون هدایت میکنه😢 با این کارش روح مادر بیشتر خط میافته. اون شب شام بدون حضور پسرا سرو میشه😔 مامان باقی شام رو میذاره روی گاز که اگر نصف شب گرسنهشون شد بخورن. مادر خوابش نمیبره. دلخوره از دست رفتار نادر هر سه و نگران از این که نکنه رابطهشون خراب بشه و... توی افکار خودش غرقه که صدای بگو بخند پسرا رو از اتاق میشنوه! خیالش کمی راحت میشه و خوابش میبره. پرده دوم: زندگی شیرین میشود🌸 صبح شده، مادر فکریه... از اتفاقات دیشب! قابلمهی شام روی گاز خالی شده! حسین بیدار میشه و بعد از سلام، دلخوری مامانو متوجه میشه و شروع به جمع کردن رختخوابش میکنه (بدون اینکه مامان بهش بگه!😳) - مامان خرید ندارین؟ (مامان تو دلش: به حق چیزای ندیده! چه مهربون شده) + چرا مامان بیزحمت برو یه مرغ بگیر😊 بعد از دقایقی احسان از خواب بیدار میشه و بعد یه سلام گرم: - مامان خرید ندارین؟ (مامان تو دلش: وااا...چه مهربون شدن اینا!) + نه پسرم. مرغ میخواستم حسین رفت بگیره. - مامان ببخشید، دیگه تکرار نمیشه! مامان که باب نصیحتو باز میبینه کمی پسرش رو نصیحت میکنه. - گفتم ببخشید دیگه...حالا براتون چای میریزم. صبحونهی سعید هم خودم میدم.😄 گویی دو شاخ در حال روییدن روی سر مادر میباشد. جلالخالق😂 و خداروشکر میکنه که بچهها دلشون پاکه و زود قهرشون تبدیل به آشتی میشه. از خدا میخواد عکسالعمل بابا رو هم با قید سه فوریت از ذهنشون پاک کنه. پ.ن: آینه عبرت سریالی مربوط به دهه شصته. #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
18 دی 1400 16:38:28
2 بازدید
madaran_sharif
. همیشه قبل ماه رمضان بحث داغ مامانهایی که بچهی شیرخوار دارن اینه که روزه بگیرن یا نگیرن؟!🤔 . اگه بگیرن، برای خودشون یا بچه آسیب داره یا نه؟! اگه نگیرن، عذرشون موجه هست یا نه؟!🤷🏻♀️ . فارغ از اینکه شرایط جسمی هرکسی منحصربهفرده و هرکس خودش باید برای خودش تصمیم بگیره،😉 میخوام چندتا نکتهی جالب که تو یه مقالهی هلندی دیدم اینجا بگم، شاید تو تصمیمگیریتون مؤثر باشه!🥰 . البته تو این مقاله فرض اینه که مادر میخواد روزه بگیره و نکاتی رو میگه تا روزهداری و شیردهی همزمان ممکن بشه. . مشخصه که هرکسی باید با توجه به نظر مرجع تقلید و پزشک متعهد، دربارهی اصل روزه گرفتن یا نگرفتن خودش تصمیم بگیره.💚 . باید بگم، پنج درصد جمعیت هلند، مسلمان هستند و این مقاله تو یه نشریه منتشر شده! . ورق بزنید و نکات این مقاله رو بخونید!👈🏻 . نظر شما چیه؟! تجربهی روزهداری و شیردهی دارید؟!😊 . . #مادران_شریف_ایران_زمین #ف_محرمزاده #شیردهی #روزهداری #ترجمه
22 فروردین 1400 16:20:08
15 بازدید
madaran_sharif
. #ز_منظمی (مامان #علی آقا ۳ سال و ۱ ماهه و #فاطمه خانم ۱ سال و ۱۱ ماهه) . این ترم از همهی ترمهای پیش واحدهای بیشتری دارم. دروسم کاملا تخصصیه و ۵ روز در هفته هم کلاس دارم. چند وقته مطالعات غیردرسیم بیشتر و هدفمندتر شده . چند تا فعالیت و مطالعهی جانبی که شروع کرده بودم جدیتر شده و وقت بیشتری ازم میگیره. . گاهی وقتا که کارها و مشغلههای ذهنی بهم فشار میاره🤯، یه ندای ضعیفی از اون ته دلم میگه چقدر دلم تنگ شده برای وقتی که بچه نداشتم.😏 میتونستم راحتتر درس بخونم، تحقیق کنم و هزار تا کار دیگه که دلم میخواد... یه کم که آرومتر میشم و میتونم واقعی به شرایطم نگاه کنم،🧐 مغزم میگه: مطمئنی اگه بچه نداشتی همهی چیزایی که الان داری رو داشتی؟😎 منطقی که بهش فکر میکنم خیلی هم بیراه نمیگه.🤔 یادم میاد وقتی پسری رو باردار بودم در به در دنبال فعالیتی میگشتم که حوصلهمو سر جاش بیاره اما نمییافتم😕 به هر کار هنری یه نوک زدم اما هیچکدوم حالم رو خوب نکرد...😒 حتی یادمه وقتی یه بچه داشتم کارم خیلی کمتر بود ولی به همون اندازه برکت وقت و کار مفیدم هم کمتر بود...🤨 به این جا که میرسم ته دلم دستشو میاره بالا میگه آقا من تسلیم🙌🏻 . شاید اگر کسی از بیرون به زندگی من نگاه کنه شرایطم خیلی ایدهآل به نظر نیاد... اما الآن که خودم تو این شرایط هستم، فهمیدم نمیشه از روی چیزی که از بیرونِ زندگی آدمها میبینیم دربارهی خوشبختیشون قضاوت کنیم. الآن شرایطم رو خیلی دوست دارم.😍 فاصلهی سنی کمی که با بچههام دارم رو دوست دارم. برکتی که خدا به وقت و روحم داده رو دوست دارم. رزقی که بچهها برای مطالعه و هدفمند شدن مسیرم برام آوردن رو دوست دارم. اینا و خیلی نکات دیگه، چیزایی هستن که از بیرون قابل دیدن نیستن اما به زندگی من ارزش میده... . همهی اینا با هم باعث میشه حس کنم همهی سختیهایی که میکشم ارزشش رو داره... شاید اگر بچه نداشتم، مدرک داشتم. اما این هدفمندی رو نداشتم، این نشاط و رشد رو نداشتم.🤔 مدتیه فکر میکنم موفقیت چیه؟ اون چیزی که بقیه دوست دارن من بهش برسم طبق عرف، موفقیت تعریف میشه؟ یا اون چیزی که حال من رو بهتر میکنه و من رو در مسیر بندگی و زندگی رشد میده؟ . یه چیزی ته قلبم میگه بیشتر چیزهایی که الان دارم رزقیه که بچهها با خودشون برام آوردن 🎁 رزق که همیشه مادی نیست... . أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
12 آذر 1399 16:59:24
0 بازدید
madaran_sharif
. #پ_شکوری (مامان #عباس ۳سال و ۱ماهه و #فاطمه ۱سال و ۷ماهه) . یادمه خیلی #دعا کردم که خدا #بچه_دوم رو هر چه زودتر بهمون بده. بعدش هم که فهمیدم به فاصلهی ۹ ماه دوباره باردارم، خیلی #خوشحال شدم.😘 . البته مسائلی هم داشتم که سعی کردم با #آرامش براش راه حل پیدا کنم.😇 . مهمترینش #از_شیر_گرفتن بچهی اول بود. فکر میکردم خیلی سخت باشه، مخصوصا که عباس شبها فقط با #شیر میخوابید.😢 . بعد از مشورت و تحقیق و دادن #آزمایش (که کمبود ویتامین خاصی نداشتم) تصمیم گرفتم تا ماه ۵ بارداری به پسرم شیر بدم. . البته شنیده بودم بعضی مامانا تا پایان #بارداری و حتی همزمان با #نوزاد ، به بچهی اول شیر میدن، اما هم از نظر جسمی سخت بود برام، و هم حس میکردم شیر دادن به دوتا بچه سخته و بعدش از شیر گرفتن بچهی اولی تا وقتی دومی داره شیر میخوره، خیلی سخت میشه.😅 . عباس ۱۴ ماهه بود که یه هفته مامانم اومدن تهران خونهمون، و با هم از همون روز اول عباس رو از شیر گرفتیم. به روش #یهویی 😆 . خوراکیهای مورد علاقهش رو بهش میدادم و چون اکثرا با مامانم مشغول بازی بودن، کمتر به فکر شیر میافتاد😆 شبا هم یا مامانم میخوابوندنش یا من بغلش میکردم و راهش میبردم تا بخوابه. . بعد یه هفته دیگه تقریبا عادت کرد و درخواست شیر نداشت. . برای خوابش همچنان تا یکی دو هفته بغلش میکردم و راهش میبردم و خداروشکر مشکلی نداشتم با #بغل کردنش، چون عباس از اول کلا #سبک_وزن بود😅 . . بعدش دیگه به یه روش خوب رسیدیم برای خوابش😍 میاومد دراز میکشید کنارم و سرش رو میذاشت روی دستم و با #قصه یا دیدن #کلیپ های منتخب یا #کتاب خوندن توی #موبایل میخوابید😁 و به جای وعده شیر قبل خواب، همیشه یه تیکه نون #سنگک میخورد توی #رختخواب که کامل سیر بشه.😆 . برای جایگزین #شیر_مادر هم براش شیر عسل ولرم درست میکردم و با شیشهای که سرش رو بریده بودم تا مثل نی بشه، بهش میدادم. (چون شیشه عادی و #شیرخشک اصلا دوست نداشت)😅 روزی تقریبا دو تا #شیشه شیر عسل میخورد. مخلوط پودر سویقها و جوانهها و مغزهای مختلف رو هم با کمی #عسل قاطی میکردم و باهاش گلوله درست میکردم و بهش میدادم. که خداروشکر خیلی دوست داشت. . مسئلهی #بدغذایی ش هم حل شد😇 و دیگه بهتر غذاشو میخورد و سیر میشد.😀 . . پ.ن: مامانایی که بچههای #شیر_به_شیر دارید، شما هم از تجربهتون بگید برامون. چه زمانی و چطور بچهی اولتون رو از شیر گرفتید؟ . . #اختلاف_سنی_یک_سال_و_نیم #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
17 آذر 1399 17:13:20
0 بازدید
madaran_sharif
قسمت دوم؛ . هر روز که به عدد سن و سالم اضافه میشد، سوالاتم پررنگتر میشد و تغییرات درونی و بیرونیم بیشتر و انگیزهم برای رسیدن به جواب سوالام چندین برابر و خدا نشونههای بیشتری رو سر راهم میذاشت. . خلاصه زندگی با سرعت عجیبی جریان داشت که رسیدم به ترم چهار دانشجویی... 🧕🏻📕📒 . یک سالی بود که درگیر خواستگاری بودم تا بالاخره از طریق یکی از دوستام فرد مورد نظر پیدا شد و یک ماه بعد #عقد کردیم! صفر تا صد آشنایی تا عقدمون هم #سنتی بود 💕🧕🧔🏻💍 . همسرم فارغالتحصیل مهندسی صنایع دانشگاه علم و صنعت بودن و طلبه دروس حوزوی👨🏻🎓🎓📿 . من همچنان #درگیر_در_ذهن و #مشغول_در_دل برای رسیدن به جواب سوالام بودم و هر روز و هر لحظه فکر بود و مشورت و صحبت با خودم و بقیه💭🧠👥🗣 . اما در عین حال، مخصوصا بعد از ازدواج، با قدرت و انگیزه بیشتر فیزیک رو میخوندم، در حدی که جشن ازدواجمون یه روز یکشنبهای اوایل ترم ۶ بود، روز شنبهش کلاسهام رو کامل رفتم، روز یکشنبه غایب بودم و روز دوشنبه دوباره سر کلاسها حاضر شدم!🎂🎈🎉📈📝📒 . بعد از ازدواج، با همون دوستم که معرف ازدواجمون بود و خودشم متاهل بود و بقیه دوستا به صورت مرتب #قرار_درس_خوندن داشتیم که کارای درسی رو تا جایی که میشه توی دانشگاه، به کمک هم انجام بدیم که وقتی میریم خونه وقت و فکرمون درگیر چیزی به جز همسر نشه⏰📖⏰💑 . آخه زن و شوهر وقتی پاشونو میذارن تو خونه باید همه کاراشونو بذارن پشت در بعد بیان تو😎😅 . مرور درسها، حل تمرینها، خوندن برای امتحانها و گزارش آزمایشگاه و... . روزای خوبی بود که تا ابد یادش به خیر و #الحمدلله . فاصله بین کلاسها که کاری نداشتیم میرفتیم مسجد دانشگاه، پاتوق گروهی درس خوندنمون بود، یا اگه آخرین کلاسمون زود تموم میشد تا غروب میموندیم و بعد میرفتیم خونه. . همزمان با درس و خانهداری توی تشکلهای دانشگاه و انواع و اقسام گروهها هم فعال بودم و همین فعالیتها من رو تو موقعیتهای نابی برای #خودشناسی و #بازیابی_هویتم قرار داد... ♻️ . کم کم نقشه ناواضحی که از #دنیا و #هدفش داشتم با درک بیشتری که از #روحیات، #استعداد، #وضعیت_ایران، #نیاز های_ایران، #شرایط_خانوادگی و خیلی چیزای دیگه پیدا کردم برام واضح و واضحتر میشد و من به پایان دوران دانشجویی نزدیکتر و باید خودم رو یه جایی از این نقشه تصور میکردم🤔🙂👩🏫👩🍳👩🔬👸🤱 . . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #تجربیات_تخصصی #قسمت_دوم #شروعی_دیگر #دانشگاه_نامه #منِ_این_سال_ها #ازدواج_سنتی #داستان_مادری #مادران_شریف
19 آبان 1398 16:07:48
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_هشتم . #بنتالهدی( مامان سه دختر) . مجرد که بودم، فکر میکردم تمام روزم پره و وقت خالی ندارم.😏 . ازدواج کردم و کارهام بیشتر شد، ولی بازم به همهشون میرسیدم و حس میکردم دیگه واقعاً وقتم پره!😅 . دوقلوها که دنیا اومدن، دیگه احساس میکردم هیچ وقت خالیای ندارم!😁 . الآنم که سه تا بچه دارم و کلی پروژه و فعالیت جدید هم به برنامهم اضافه شده بازم تمام روزم پره!😂 . اما طبق تجربه معتقدم هنوزم وقتم پر نیست! اصلاً شاید وقت پرشدنی نیست! هی کش میاد! زمان #برکت پیدا میکنه. . وقتی حجم کار میره بالا، مجبور میشم با #برنامه_ریزی دقیقتری پیش برم. روی زمانهای پرت حساس میشم و ازشون استفاده میکنم.💪🏻 . یه دفترچه دارم که همه کارهایی که باید انجام بدم رو اونجا یادداشت میکنم.📒 در طول روز هر جا که وقتم خالی میشه از تو دفترچه یکی از کارها رو انتخاب میکنم و انجام میدم. مثلاً تحقیقی باید انجام بدم یا کتابی بخونم. گاهی حتی در حین کلاسهای نه چندان مفید دانشگاه مشغول انجامشون میشم. . هر روز هفت صبح میرم دانشگاه.گاهی تا ظهر هستم و گاهی کمی بعدتر میرم خونه. وقتی برمیگردم تمام وقتم رو با بچهها میگذرونم. هر چند الان که بزرگتر شدن خیلی پیش میاد که خودشون مشغول بازی میشن و من ترجیح میدم اینجور مواقع کتاب دستم بگیرم، تا بچهها هم ببینن که مادرشون مطالعه میکنه!😎 هرجا بخوام برم و امکان بردن بچه ها باشه با خودم میبرمشون.👧👧👯 . تو انتخاب اینکه چه کارهایی رو تو برنامه بیارم هم وسواس دارم. کارهای خوب خیلی زیاده. ممکنه هزار و یک کار باشه که من دوست داشته باشم انجام بدم اما من باید برای بازههای مختلف زندگیم یک هدف رو در نظر بگیرم و هر کار خوب دیگهای رو اگه در راستای رسیدن من به اون هدفم هست انجام بدم.😊 . اول هر سال میریم مشهد❤️ من و همسرم همونجا یه برنامه یکساله مینویسیم. با مشورت هم اهداف و برنامههامون رو مشخص میکنیم. در طول سال هم چند وقت یک بار بررسی میکنیم که چقدر پیش رفتیم و کجا کمکاری کردیم. چه کارهایی رو باید حذف کنیم و چه کارای جدیدی رو باید اضافه کنیم. یکی از موضوعات گفتوگوهای دونفرهمون همینهاست.🧔🏻👩🏻 . البته اینها همه راهکارهای ثانویه هستند! مهمترین راهکارم برای جمع بین فعالیتها با مادری توسل هست. توفیق فکر کردن و برنامهریزی رو هم به لطف اهلبیت دارم.🙏🏻 . نکته دوم هم برکته! خدا به همت و زمان کسی که طبق وظیفه کار میکنه برکت میده.😍👌 پ ن: البته از وقتی کرونا اومده مشهد نمیریم😔 ولی برنامه سالانه مینویسیم.👌 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_
26 اسفند 1399 17:09:19
1 بازدید
مادران شريف
0
0
. #مهدخ (مامان یه گل دختر ۳ ساله و یه توراهی) از روند زندگیم راضی بودم.👌🏻😌 ارشدم رو تموم کرده بودم و دو سالی سابقهی کار تو یه شرکت دانش بنیان داشتم که دختر گلم سال ۹۷ به دنیا اومد. از همون اول به همه میگفتم بچهی بعدی ۱۴۰۰. دوست داشتم فاصلهی سنیشون کم باشه تا همبازیهای خوبی باشن. بعد زایمان مدتی مرخصی گرفتم؛ اما تو فکر ادامهی کارم بودم. چون از رشته و محیط کارم راضی بودم، همکارهای خوبی داشتم و از همه مهمتر تو کارم موفق بودم.👌🏻💛 بعد یکسالگی دخترم با کمک مادرم به صورت پاره وقت (۱۵ ساعت در هفته) به محل کارم برگشتم. چون حوزهی کارم تخصصی بود و از کارم راضی بودن، با برگشتنم موافقت کردن. دو سه ماه بیشتر نگذشته بود، که متوجه شدم باردارم. راستش نه من و نه همسرم از این موضوع خوشحال نشدیم.😥 تازه به سرکارم برگشته بودم و برای خودم برنامه داشتم. و دوست داشتیم سرمایهی بیشتری جمع کنیم و خونهی دو خواب و ماشین داشته باشیم... فردای تشییع سردار بود، که حالم خیلی بد شد. بعد سونوگرافی متوجه شدیم خونریزی داخلی شدیدی کردم. دچار بارداری خارج رحمی شده بودم و به صورت اورژانسی عمل شدم.😟 ما برنامه ریخته بودیم... ولی زندگی همیشه با برنامهی ما پیش نمیره. هرچند تو زندگی باید تدبیر داشت، اما گاهی تدابیر سختگیرانه اولویتهای فرعی و اصلی رو جابه.جا میکنن. سال ۹۹ شروع کردم به چکاپ کامل و رفع کمبودها، تا برای نینی دوم آماده بشم. اما متوجه شدم فعلا امکان بارداری ندارم. مشکوک به وجود تومور شده بودم. دکتر آزمایشاتی نوشت و تا جواب آزمایشها بیاد فکرم هزار راه رفت... فکر اینکه برای همیشه نازا بشم برام سخت بود و تصور اینکه دخترم تنها بمونه به شدت آزارم میداد.😞 خدایا! به اون تقدیر تو راضی نبودم و اون بچه هم سقط شد. الان بیش از یکسال از اون ماجرا میگذره! نه تو کارم پیشرفتی داشتم، نه خونهمون دو خواب شد و نه ماشین خریدیم انگار هنوز هم تو خونه اولیم... حداقل اگه اون بچه به دنیا میاومد الان دخترم تنها نبود. ولی آخر سر گفتم خدایا، با اینکه تحملش برام سخته، اما راضیام به رضای تو... خداروشکر جواب آزمایشها اومد و مشکلی نبود. و با عنایت خدا، محرم امسال حاجت روا شدیم.❤️🤲🏻 و با تمام وجود حس کردم بهترین اتفاق اینه که آدمها هرچی رو که خدا براشون خواسته بخوان و قلباً بهش راضی باشن.💛🧡 #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین