پست های مشابه
madaran_sharif
#ر_ن (مامان سه فرزند ۷ساله، ۴ساله و ۶ ماهه) . یه روز همین جوری دلی، با خودم نذر کردم اگه رتبهی زیر ۱۰۰۰ بیارم، چادر سرم کنم😅 . اون موقع دلم نمیخواست چادر سر کنم. چون اطرافم آدم چادریای که دلم بخواد زندگیم شبیه اون باشه، نبود. آدمی که تحصیلات خوبی داشته باشه و پیشرو، باهدف و تاثیرگذار ببینمش.🤷🏻♀️ . دلم میخواست شبیه آدمی بشم که برای یه جوون ۱۸ ساله که دنبال آروزهای علمیه، الگو باشه و البته میدیدم اگه چادری بشم باید باکلاس بودن رو که برام اون موقع مهم بود رو، بذارم کنار...🙈 . چون میدونستم نذر یه قواعدی داره و من دلی گفتم، پس ته دلم میگفتم مجبور نیستم بهش عمل کنم😅 کلا هم فکر نمیکردم زیر هزار بیارم. سال آخر، درسام خوب شده بود و فهمیدم میتونم رتبهی خوب بیارم و خداروشکر رتبهم ۱۰۰ و خوردهای شد. . راهی دانشگاه شریف در یک رشته خوب شدم و چون همیشه به کارای فوق برنامه خیلی علاقه داشتم و تو مدرسه هم در برگزاری نمایشگاهها و... فعال بودم، در دانشگاه هم، به یکی از گروههای فرهنگی دانشگاه رفتم تا اونجا فعالیت کنم. . اما یه فرق بزرگ داشت. من هیچ وقت تو دبیرستان، دوستای دلسوزی نداشتم که بیدریغ محبت بکنن😕 . اما تو دانشگاه، یه سری بچههای سالبالایی بودن که واقعا حکم فرشته رو برای ما داشتن.🌹 پشتیبانیها، راهنماییها، و از اون بهتر دوستیها و فرصتهایی که برای ما ایجاد میکردن. . آشنایی با اونها از نقاط عطف زندگیم بود. اینجا بود که تازه دیدم آدم میتونه هم انقدر مهربون باشه، هم انقدر از نظر درسی و ابعاد دیگه قوی باشه هم آدم مذهبی این شکلی باشه. ازشون خیلی خوشم میاومد و یه جورایی برام الگو بودن...👌🏻 . کمکم به حجاب بیشتر اعتقاد پیدا کردم. در این حد که به مامانم گفتم مانتوهایی که برای دانشگاه میدوزه، یه کم گشادتر از قبلیا باشه. . همون زمانها، تبلیغ ثبتنام یه حوزهی دانشجویی رو دیدم. به حوزه بودنش کاری نداشتم. ولی برنامهی درسیشو که چک کردم، دیدم خیلی درسای جذابین.👌🏻 ثبت نام کردم و از قضا، چند نفر از اون دوستای سال بالاییم هم ثبت نام کرده بودن. . فضای اون چند تا درس، کمکهای نهایی بود که من از این شک و تردیدا بیرون بیام و احساس کردم که دارم تو مسیر درستی قدم میذارم و خدا اینو میخواد. . هیچ وقت تو دبیرستان این حس رو نسبت به دین نداشتم که دین چیه و چرا و حالا داشتم دید جدیدی نسبت بهش پیدا میکردم.😊 . همهی اینها پازلی بود که قطعاتش منو به این نقطه رسوند...👌🏻 . . #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
07 مهر 1399 16:41:10
0 بازدید
madaran_sharif
. #پوشک #قسمت_دوم . ❇️ ۷. در کنار دعوا نکردن خوبه توضیح بدیم که الان خونهمون کثیف شد و باید بشوریمش. حتی خوبه که بلافاصله جلوی چشمش، جای کثیف و لباس کثیف رو بشوریم تا اولا متوجه لزوم تمیز کردن بشه و ثانیا حجم زیاد نجسی خونه، اعصاب خودمونو به هم نریزه😅 . ❇️ ۸. ممکنه بچهها از شمارهی ۲ ترس داشته باشن. بهتره سعی کنیم مسئله رو به زبون بچگونه براش توضیح بدیم و مثلا با بایبای کردن، تا خونشون همراهی کنیم. شاید هم مسئله ناشی از اینه که دوست ندارن کسی اونا رو تو این حالت ببینه. اگه به این خاطر دچار یبوست شدن، استفاده از خوراکیهای ملین رو فراموش نکنیم. . ❇️ ۹. کار اصلی، گرفتن بچه از پوشک روزه. خود کنترلی تو شبها، معمولا بیشتر زمان میبره. برای همین میشه یه مدت، شبها از پوشک استفاده کرد. به مرور میبینم دیگه شبها هم پوشکش خیس نمیشه و اون موقع میشه از پوشک شبم گرفت. البته این موضوع، بچه به بچه فرق داره. بعضی بچهها از مدتها قبل، شبها جاشون خشک میمونه. . ❇️ ۱۰. یه کار موثر هم اینه که از کوچیکی بچه (حتی قبل یکسالگی) وقتی میخوایم عوضش کنیم، یا گهگاه همینجوری ببریم تو دستشویی کارشو انجام بده. اینجوری زودتر با مفهوم دستشویی آشنا میشه. بعضی دوستان توصیه کردن کتاب نوزاد رها شده از بند پوشک رو در این زمینه مطالعه کنید. . ❇️ ۱۱. استفاده از شورت آموزشی هم خوبه. پوشک شورتی برای مواقع بیرون رفتن هم میتونه خوب باشه. . 💠 چند تا از روشهای دوستانی که پیام داده بودن: . - من از روش سه روز بدون پوشک استفاده کردم. همه جا آبکشی شد😅 ولی حل شد. . - تو دو سال و سه ماهگی، یه روز صبح شروع کردم هر نیم ساعت یه بار میبردمش دستشویی و بعد دوباره پوشکش میکردم. تا دو سه هفته. بعدش کمکم یاد گرفت😊 (بعضی دیگه از دوستان هم معتقد بودن بعد از شروع فرایند، دیگه پوشک نکردن تا ذهن بچه عادت کنه. این بستگی به خود مادر داره که کدوم راه رو انتخاب کنه👌🏻) . - در مورد شماره۲، پسر من اصلا همکاری نمیکرد، یه روز احساس کردم دستشویی داره، بردم حموم آب بازی کرد. بعد دیدم بعله درست حدس زدم. خودشم تعجب کرد بعدم کلی تشویقش کردم و این شد شروع گفتنش. تو مدت فرایند هم، سعی کردیم نه جایی بریم و نه کسی بیاد. چون پسر من تا کسی رو میدید، برمیگشت به تنظیمات کارخانه😅 . - و نظرات دوستان دیگهای که در خلال نکات بالا، بهشون اشاره کردیم. با تشکر از همهشون❤ . ⚜ امیدواریم این مطلب، برای مادرهایی که این فرایند رو در پیش دارن، مفید واقع بشه. ❤❤ . . #پوشک #از_پوشک_گرفتن #مهارت_های_مادرانه #مادران_شریف_ایران_زمین
10 آذر 1399 17:19:17
2 بازدید
madaran_sharif
. از وقتی مادر شدم تازه فهمیدم مقولهی #مادری چقدر پیچیده ست... . آدم تا وقتی بچه نداره، عمدتا فقط لذتها و جذابیتهای بچهداری رو میبینه و هی دلش میخواد زودتر این لذتها رو بچشه😍 . بعد که بچهش به دنیا میاد تا یه مدت شوکه ست! چون اون لذتها برای چندماه مخلوط میشن با حجم زیادی از زحمت و خستگی و استرس و... و مادر با خودش میگه وااای چقدر سخته.😦 . . بعد یه مدت بچهش خندیدن و سینهخیز رفتن و نشستن و راه رفتن و حرف زدن رو یاد میگیره و مادر دوباره در انبوهی از لذتها غرق میشه.😇 . با هر مریضی بچه، مادر یه دورهی بحران روحی و جسمی رو پشت سر میذاره.😵 . با شروع لجبازی و غرغرهای بچه، مادر دوباره به فکر فرو میره که چرا آخه اینقدر سخت و طاقت فرساست مادری؟!😣 . بعدِ بچهی دوم دوباره همون لذتها و سختیها، هر دوش با غلظت بیشتری تکرار میشه.😍😎 . علاوه بر اون، مادر کمکم فکر میکنه، چرا اینقدر زمان زود میگذره؟! توی چشم برهم زدنی ماهها میگذره و مادر حس میکنه داره همهی عمرش صرف بچهها میشه و از اهداف خودش داره جا میمونه...!!😦 . فکر میکنم تا سنی که بچهها بزرگ و بالغ و کاملا مستقل بشن، مادر همیشه در رفت و برگشت بین لذتها و امیدها و سختیها و حسرتهاست... . اما این روزها فهمیدم مراحل بزرگتری از زندگی یک مادر هم میتونه وجود داشته باشه... . وقتی فرزندی که اون #مادر با همهی سختیها و شیرینیها بزرگ کرده، تبدیل میشه به یه #قهرمان_بین_المللی و همهی مردم کشور و حتی دنیا از کارهای اون فرزند و درواقع از نتیجهی زحمات اون مادر، قدردانی میکنن و بهشون آفرین میگن... . این بخش ماجرا میتونه پایان خوب و لذت بخش و پرافتخاری باشه برای تلاشها و خستگیهای #یک_مادر ...✋ . پ.ن ۱: شاید بزرگترین آسیبی که ممکنه مادر بهش مبتلا بشه، اسیر شدن در امروز و غفلت از آینده باشه. امروز مادر درگیر تر و خشک کردن بچههاش و سر و کله زدن با چند تا بچهی به ظاهر زبون نفهمه ولی میتونه همین درگیریها ختم بشه به ایجاد شخصیتی و فردی که در آینده همه بهش و به مادرش افتخار کنن و بخوان جای اون فرزند و مادرش باشن. درس این روزها واسه من این بود که ارزش مادری رو دست کم نگیرم و #ناشکری نکنم تو سختیها و سعی کنم مادریم رو به بهترین نحو انجام بدم شاید خدا به من هم توفیق داد و در آینده من هم تونستم مادر #یک_قهرمان باشم... . پ.ن ۲: البته قطعا عوامل زیاد دیگهای هم در رشد و تکامل سردار قهرمانمون موثر بوده. ولی نقش مادرشون قابل انکار نیست. . #پ_شکوری #روزنوشت_های_مادری #مادر_قهرمان #مادر_شهید #مادران_شریف
18 دی 1398 18:30:33
0 بازدید
madaran_sharif
. کلاس عربیم از هفته بعد دوباره شروع میشه و من هنوز موفق نشدم #ساعت_خواب_بچهها رو تنظیم کنم😅 . . پارسال وقتی واسه #کلاس_آنلاین مکالمه عربی ثبتنام کردم میخواستم موقع کلاسها عباس رو بخوابونم که بتونم تمرکز کنم مثلا😁 . . اوایل، تابستون پارسال، کلاس ساعت 7تا9 صبح (شنبه تا چهارشنبه) بود و برام خیلی خوب بود. چون عباس (که اون موقع 10ماهش بود) تا آخرش میخوابید😇 . از آبان تا اسفند پارسال بنا به نظر اعضای کلاس، ساعتش به 5 صبح تغییر کرد😮 ولی با همه سختیاش بازم خوب بود برای من چون عباس #خواب بود.😅 . از اردیبهشت امسال (یک هفته بعد تولد فاطمه) ترم هفت شروع شد؛ اما زمانش تغییر کرد😮 ساعت 3تا5 عصر روزهای فرد😑 . به سختی عباس رو میخوابوندم موقع کلاس😴 البته فاطمه خواب روزش زیاد بود چند ماه اول، و همکاری میکرد باهام😆 . بازم تا حدود شش ماهگی فاطمه، روی روال بود همه چیز😆 چون میذاشتمش توی #ننو (گهواره سنتی) تکون میدادم و با عباس دوتایی براش #لالایی میخوندیم تا میخوابید و بعدش عباس کنارم دراز میکشید و سرش رو میذاشت روی دستم و میخوابید. و من فاتح و پیروز میرفتم سر کلاسم😂 . . اما فاطمه از وقتی یاد گرفت بچرخه روی شکم و #سینهخیز بره دیگه توی ننو نموند واسه خوابیدن😯 . حالا کمتر میخوابه روزها؛ حدود دو سه ساعت؛ و وقتی که خودش کاملا خسته بشه، میخوابه😴 . هر دو تقریبا 9 صبح بیدار میشن. فاطمه زودتر خسته میشه و از ظهر خوابالو و بهانهگیر میشه ولی عباس تازه حدود دو و نیم خوابش میگیره😂 . اگر فاطمه زودتر بخوابه، و موقعی که میخوام عباسو بخوابونم بیدار باشه، عباس هم دیگه نمیخوابه😂 میخواد تو همون تاریکی با خواخرش #بالشت_بازی کنه😆 . چند هفته کلاسم تعطیل بود؛ ولی از هفته بعد دوباره شروع میشه😀 این چند روز سعی کردم زمان #خواب_شب و #بیداری_صبح و صبحانه و ناهار بچهها رو طوری #تنظیم کنم، که ساعت دو و نیم بتونم بخوابونمشون. اما هنوز موفق نشدم به راهکار با ثباتی برسم😉 . آیا #راهکاری دارید واسه من؟😅 مامانهای دو و بیش از دو فرزندی، شما چطوری بچههاتون رو #همزمان میخوابونید؟😉 این روزها در حال حل این معادله پیچیدهی چند مجهولی هستم😂 . . پ.ن: ننو! و ما ادراک ما الننو 😅 این وسیله، خیلی مفید بوده واسم تو خوابوندن بچهها تا شش ماهگی😆 الان میشینن توش بازی میکنن دوتایی.😃 به همه مامانهایی که بچه دوم در راه دارن توصیهش میکنم. شاید اصلا در آینده یک پست مستقل راجع به ننو و روش ساختش بنویسم😁 . . #پ_شکوری #شیمی91 #تنظیم_خواب #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
26 دی 1398 17:19:54
5 بازدید
madaran_sharif
. اوایل بچهداری، ایدهآلم برای زمان از پوشک گرفتن بچه قبل دوسالگی بود.😅 . چندتا مطلبم خونده بودم درباره روشهای زود عادت دادن بچهها به دستشویی.🚽😆 . حتی یادمه توی گروهی بحث بود که بهترین زمان برای از پوشک گرفتن کیه؟ و من تازه مامان شده🤱🏻 با اعتماد به نفس میگفتم هرچی زودتر بهتر.😂 . . گذشت تا اینکه دیروز با شنیدن حرفای یه بنده خدایی به یاد ایدهآلهام افتادم! . . - ئه! پسرت👦🏻 داره سه سالش میشه (۲ سال و ۷ ماه😑) هنوز براش پوشک میبندی؟ فلانی پسرش هنوز دو سالش نشده، دیگه کامل یاد گرفته، حتی شبا هم براش پوشک نمیبنده.😏 دیر شده...دیگه زودتر باید به فکر باشی🤔 و... . . یه لحظه حس کردم: عجب! من چه مامان بیمسئولیت و ناتوانی هستم که نتونستم مثل فلانی بچهمو زیر دو سال از پوشک بگیرم.😕 . بعد با خودم گفتم: خب من خودم انتخاب کردم و دوست داشتم بچهی دومم زودتر بیاد تا همبازی عباس بشه.🤗 ۱۸ ماهگی عباس، فاطمه به دنیا اومد. با نوزاد کوچیک سخت بود پروژهی از پوشک گرفتن.🤷🏻♀️ و نمیخواستم به خودم و عباس سختی بدم. . بعدشم به خاطر سرمای هوا و اینکه دستشوییمون توی حیاط بود، عملا ممکن نبود برامون.🙂 فاطمه👧🏻 هم به سن وابستگی رسیده بود و تا منو نمیدید، از گریه خودشو هلاک میکرد. . تعطیلات عیدم من🧕🏻 و باباشون🧔🏻 نیاز به استراحت و تفریحات سالم خونگی داشتیم و خودمون از نظر روحی آمادگیش رو نداشتیم. . بعدش توی ماه رمضون با ضعف😫 ناشی از روزه، همین که به کارای ضروری روزمرهمون میرسیدم خداروشکر میکردم.😄 . بعدشم که اومدیم خونهی مامانم اینا مشهد و توی سفر نمیشد این پروژه رو داشته باشیم. . حالا انشاءالله وقتی برگردیم تهران قصد دارم پروژه رو شروع کنم.😆 . . خلاصه؛ از نظر خودم شرایطم برای از پوشک گرفتن تا الان مساعد نبوده و دلایلم برای خودم موجه بود. یعنی با اینکه دوست داشتم قبل دوسال از پوشک بگیرم پسرمو، ولی نتونستم و ناراحتم نیستم. . اما از حرف اون بنده خدا و مقایسهی من و بچهم با فلانی که زود از پوشک گرفته، ناراحت شدم.🙁 البته سکوت کردم و بحثو ادامه ندادم. . . فقط اینجور وقتا میفهمم چقدر این حرفا برای مادر مورد نظر میتونه اذیتکننده باشه و یاد میگیرم که خودم همچین حرفایی به بقیه مادرا نزنم. . . پ.ن: شما با چه روشی بچههاتونو از پوشک میگیرید؟ توصیهای، نکته کنکوری، چیزی دارید برام؟ میخوام از شنبهی دیگه شروع کنم😂 . . #پ_شکوری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
21 خرداد 1399 17:00:08
0 بازدید
madaran_sharif
. حالا که مهمترین ابزار بازی بچهها توی این سنین هر چیز ممکن از وسایل خونه و مواد خامِ توی خونهست، مامان خانوم باید ترکیباتی از اونها رو در بازیِ بچه قرار بده🙂(بعضی مثالهاش رو توی عکس میتونید بخونید) . برای تکراری نشدن همه چیزها رو یه دفعه رو نکنه و مرحله مرحله ابزارها و مواد رو به بازی اضافه کنه؛ مثلا روز اول فقط یه کاسه آرد، مرحله بعدی بهش یه کم آب اضافه بشه و... 🍚🧊 . ✅و اما نکته اصلی؛ #برنامه✅ . "برنامه ریزی" ازون چیزاییه که هر روز میشنویم و هی هم از کنارش رد میشیم! 🚶♀️ چون واقعا نمیدونیم باید چی کار کنیم🤔 باهاش جمله بسازیم؟😅 خلاصه تا خانم مشاور گفت برنامه! گفتم برای بازی بچه هم برنامه؟؟😳 . شب که همه خوابیدن، چندتا کاغذ برداشتم و ۲-۳ ساعت وقت گذاشتم 🕰 اول از همه حدودی نوشتم که من و زهرا در طول شبانه روز چه کارایی میکنیم تا بفهمم برای چند ساعت بازی برنامه بریزم؟ ۸ ساعت بیدار و دو نفری هستیم🙋♀️👧 ۱ ساعت خوردن نهار و صبونه🍝🍳 مجموعا ۱ ساعت تلویزیون برای رها کردن ذهن و آسایش خودم!🖥 ۱ ساعتم آشپزی بازی و کار خونه بازی! گذاشتن بچه روی کابینت خیلی راهگشاست، همونجا پوست موادی که میگیرم رو زهرا میریزه توی سطل، اون وسطا سر پوست کن دعوامون میشه که یا میدم دستش چون براش خطرساز نیست یا حواسشو پرت میکنم... در ادامه هم هر کار خلاقانه دیگهای که همون لحظه به ذهنم میرسه رو اضافه میکنم. . میمونه ۵ ساعت که اگه ۲-۳ ساعت ازش رو خوب بازی کنیم بقیهش رو خودش سرگرم میشه، عین غذا خوردن که اگه بچه سیر باشه تا یه مدت سرحاله.😊 . گوشیمو گرفتم دستم و صفحات بازی که داشتم رو یه دور نسبتا کامل مرور کردم؛📱 یه لیست بلند از بازیهای مناسب این سن نوشتم، خیلی از این بازیها ایده دهنده هستن و کلی بازی جدید میشه از روشون خلق کرد، ولی توی نوشتن لیست نباید وسواس به خرج داد چون ته نداره.😬 . پیشنهاد مشاور این بود که از شب قبل بازیهای پیشنهادی برای فردا رو یادداشت کنم تا ذهنم از آشفتگی رها بشه،😊 این کار مزایای زیادی داره؛ بعد یه هفته دستتون میاد زمان هر بازی چقدره، چه بازی هایی رو بیشتر دوست داره و چه بازی هایی رو فعلا یا کلا بیتمایله و... برای روزهای بعدی تغییرات لازم رو اعمال میکنیم . برای ایده گرفتن، برنامه و لیست بازیها رو توی عکسها گذاشتم.💡 . اما نهایتا این راهکار معجزه نمیکنه و نکته های پست دوم، یعنی دیشب رو هی باید مرور کنید؛ 😉 همه این کارها انشاءالله کمک کنه تا این مرحله سخت با #آرامش بیشتری سپری بشه.🤲 . #ف_جباری #روزنوشتهای_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
21 فروردین 1399 16:59:32
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #پ_عارفی (مامان فاطمه ۷ ماهه) موعد واکسن شش ماهگی رسید. از قبلش دلشوره داشتم براش... میدونستم خیلی اذیت میشه. از شب قبل نگاهش میکردم و دلم کباب میشد واسه فرداش و درد کشیدنش بعد واکسن... هی تو دلم قربون صدقهش میرفتم. میگفتم بمیرم برات قراره درد بکشی😢 چه جوری ببرمت آخه؟! روز واکسن آمادهش کردم. لباس قشنگ پوشوندم. متوجه شد داریم میریم بیرون و کلی ذوق کرده بود. میخندید و ازمون دلبری میکرد. مخصوصا از بابایی... با ذوق زیاد و خنده رفت تو بغل باباش. بیشتر دلم کباب شد. با خودم گفتم ببین چهجوری ذوق داره ولی میخوام ببرمش جایی که درد بکشه.😢 رفتیم مرکز بهداشت. من که دل گرفتنش رو نداشتم باباش گرفت و واکسن اولیو زدن. صدای گریهش که اومد سریع بغلش کردم و آرومش کردم برای بعدی. کارمون تموم شد و برگشتیم خونه. برخلاف قبلیها این یکی خیلی سنگین بود. دلشورههام درست بود. کلی تب کرد😣 ولی خداروشکر خوب شد. خداروشکر دردی بود که درمان داشت. با استامینوفن خوب شد. دوباره بعد واکسن برگشت پیش خودمون. سالم... حتی باوجود اون تب بازم بهمون میخندید. حتی قبل از همهی اینا، وقتی داشتیم از خونه میرفتیم بیرون، مطمئن بودم وقتی میدمش بغل باباش، بهم برش میگردونه...😢 شب قبل عاشورا حتما رباب دلش گواهی بد میداده... روز عاشوراحتما دل امام عزیزمون خون بوده برای اون بغل و دلبری و ذوق آخر علیاصغرش... شش ماهه کوچولو صدای گریهش تو گلوش موند و دیگه حتی داغ آروم کردنش هم به دل مادرش موند... پ.ن: حالا که مادر شدم میبینم چقدر تصورم اشتباه بوده! قبلش تو نظرم یه بچهی شش ماهه خیلی کوچولو بود. از اونا که نه میخندن نه واکنش نشون میدن و نه دلبری کردن از بابا رو بلدن. اما الان که مادر میشدم میبینم چقدر شش ماهگی شیرینه و هر حرکت و رفتار بچه قند تو دل همه آب میکنه... یه قندی که طعم شیرینش تا سالها میمونه حتی اگه اون بچه همون شش ماهگی بره پیش خدا.💔 #مادرانه #عارفانه #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین