پست های مشابه
madaran_sharif
. #ر_ن (مامان سه فرزند ۷ ساله، ۴ ساله و ۶ ماهه) . من قبلا تو زندگیم به چند ویژگی شناخته میشدم . اینکه آدم خیلی صبوری نیستم، سخت کوش، مقاوم، پرفعالیت و سرشلوغم. ولی بعد از اون سال، من چند تا از ویژگیهای مثبتم رو از دست دادم. . با اینکه با بچهها بودم، ولی هیچ اجباری توی هیچ چارچوب خاصی نداشتم! از طرفی تنها بودم(چون از خانوادهام دور بودم) و این هم باعث شد که کمی دچار روزمرگی بشم.😬 . درسام تموم شده بود و کار جدی و پیوستهای نمیکردم. زندگی راحتی داشتم ولی از خودم راضی نبودم. یکم که اینطوری گذشت، آخرای اون سال، به این نتیجه رسیدم که فقط مادر بودن، اون چیزی نیست که من میخوام. من میخواستم مادری باشم که سرزنده است، فعاله، آرمانهای خودشو داره و با اون انگیزه، برای بچههاش تلاش میکنه. . برای همین باید با یه بدنهی اجتماعی، که آدمهای پویا و دغدغهمندی داره، ارتباط جدی پیدا میکردم و وظایفی رو که در راستای آرمانهام باشه، با یه نظمی به عهده میگرفتم. باید برای زندگیم برنامهریزی جدی میکردم. مخصوصا که دو تا بچه داشتم و به بچههای بعدی هم فکر میکردم.😇 . . گاهی با همسرم تو کارهای جهادی فعالیت میکردم، ولی کم بود و بیشتر تو خونه بودم. . شاید یه سالی طول کشید تا مطمئن بشم چی میخوام و تصمیم درست چیه.🤔 . چند تا فعالیت رو امتحان کردم. تو یه کاری، باید بچهها رو مهد میذاشتم. با اینکه ساعتهای زیادی نبود ولی همون بازهی کوتاهی که میخواستم مهد بذارم، متوجه شدم که مهدکودکی که کنارم نباشه، یه دغدغه و فشاری برای من داره و باعث میشه ایدهآلهای مادریم، رعایت نشه و اینجوری، من به اهدافم نزدیک نشدم که هیچ، دورترم شدم. تو ایدهآلهای من، خانواده مقدم بر فعالیتهای اجتماعی بود. . به این خاطر، اون کار رو که از نظر رشد علمی و اقتصادی در آینده جایگاه خوبی میتونست داشته باشه، کنار گذاشتم. هر چند شاید اگه بچههام بزگتر بودن یا مادرم نزدیکم بود این کار رو نمیکردم. . هدفم از کار، رشد خودم و انجام وظایف اجتماعی بود و البته سرزندگی، سختکوشی و نظمی که اون فعالیت، برام ایجاد میکرد. برام مهم بود که بعد از نماز صبح نخوابم یا شبها زود بخوابیم. ولی وقتی فقط خونهدار بودم، کمکم تو زندگیم، تقیداتم از بین میرفت، لزوما منظم رفتار نمیکردم، سختکوش نبودم و حتی بهرهوریم پایین میومد. . بعد از اون، دعا میکردم چنین فتح بابی برای من ایجاد بشه.🙏 . . #قسمت_هفتم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
13 مهر 1399 18:09:04
0 بازدید
madaran_sharif
. #ر_ن (مامان سه فرزند ۷ساله، ۴ساله و ۶ماهه) . زندگیمونو تو خوابگاه دانشجویی شریف شروع کردیم و حدود یک سال بعد، فرزند اولمون رو باردار شدم. ۵ ماهه باردار بودم که ارشد اقتصاد دانشگاه تهران قبول شدم.👩🏻🏫 حدودا تا ۹ ماهگی نینیمون، توی همون خوابگاه بودیم و بعد باید از اونجا میرفتیم. (به خاطر فارغالتحصیلی، مهلتمون تموم میشد) . . یکی دو ماه آخری بود که تو خوابگاه قبلی بودیم... یه شب برقا رفت و من یه شمع🕯️ روشن کردم و گذاشتم جلوی آینه و اومدم تو اون یکی اتاق که نماز بخونم. یکی از نمازامو که خوندم، دیدم یه نور زردی از این اتاق داره میاد.😳 همین که درو باز کردم دیدم این شمعه افتاده، گرفته به پرده و خونه آتیش گرفته.🤯 هول کردم و فقط بچه رو بغل کردم، اومدم تو راهرو و داد زدم کمک. . اول شب بود و اکثر مردا خونه نبودن. زنهای همسایه اومدن بیرون و بچه رو سپردم دست یکی و دویدم که آب بریزم. دیدم عطرای جلوی آینه دارن آتیش میگیرن و دونه دونه میترکن و بوووم صدا میکنن و میخوردن تو در و دیوار🤦🏻♀️ برگشتم آب پیدا کردم و با کمک چندتا از خانمای همسایه بالاخره آتش رو خاموش کردیم. . الان اگه اون اتفاق میافتاد، بچه رو برنمیداشتم، یه پتو مینداختم رو آتیش و در همون لحظات اول خاموش میکردم. ولی اون موقع، اولین بارم بود آتیش میدیدم و خیلی ترسیده بودم و این به فکرم نرسید.🤷🏻♀️ . حادثهای بود که خیلی تلخ شد. از این جهت که خونهی عروس بود، همون وسایل سادهمون هم نو بود. یه مقدار از وسایلمونو از بین برد و یا آسیب زد و همه چی دودی و سیاه شد و کلی بشور بساب داشتیم. البته اول زندگی، وسیله زیادی نداشتیم، نه مبل داشتیم نه سرویس چوب و تخت و فلان و اینا، خیلی از این چیزا رو به خاطر ساده شدن جهیزیه گفتیم نخریم. البته که اگه میخریدیم هم تو خوابگاه جا نمیشدن.😅 . اون موقعا دردسر گرفتن خوابگاه دانشگاه تهرانو هم داشتیم. چون من دانشجوش بودم (و همسرم نبود) بهمون نمیدادن. ما هم واقعا پول کافی نداشتیم که خونه اجاره کنیم و نمیخواستیم از خانوادهها هم کمک بگیریم. واقعا برامون نقطهی بحران بود که ما الان میخوایم چی کار کنیم...🤷🏻♀️ . همسرم اون زمان کار پاره وقت داشتن و بیشتر وقتشون صرف درس و کارای جهادی میشد. بالاخره به لطف خدا، خوابگاه دانشگاه تهران رو با کلی دوندگی و تو نوبت رفتن تونستیم بگیریم. . . فرزندم که ۹ ماهه شد، کلاسهای ارشدم شروع شد. . خداروشکر خوابگاه با دانشگاه ده دقیقه فاصله داشت و این برای من بچهدار حسن بزرگی بود.🌹 . . #قسمت_چهارم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
09 مهر 1399 17:15:05
0 بازدید
madaran_sharif
#قسمت_سوم #ف_جباری (مامان #زهرا ۲.۵ ساله و #هدی ۳ ماهه) . من چند کار رو برای خودم انتخاب کرده بودم تا انجامشون بدم، از طرفی وقتم هم به خاطر کم شدن ساعت خواب بچه داشت محدودتر میشد.⏰ . لنگ لنگان جلو اومده بودم، اما دیگه بدون برنامه ریزی دقیق تر کارم پیش نمیرفت، فقط پروژههای محل کارم نبود که تمام وقت آزادم رو بهش اختصاص بدم، درس و دوره مطالعاتی و فعالیتهای دیگهای هم به برنامهم اضافه شده بود، حتی لازم داشتم کارهای خانوادگی رو هم روی کاغذ بیارم تا از دستم در نره، یه معادله رو در نظر بگیرید، وقتی تک مجهولیه میشه ذهنی حلش کرد اما وقتی چند مجهولی میشه مجبوری روی کاغذ به جواب برسونیش، . البته مهم بود که تعداد و حجم برنامههایی که انتخاب میکنم معقول و با زمانی که دارم هماهنگ باشه، این معقول بودن رو اول حدس میزنی اما بقیهش رو با تجربه کردن متوجه میشی؛ مثلا من حدس میزنم که در ترم پیش رو بتونم ۲ کار رو انجام بدم، برنامهریزی میکنم براش و پیش میرم و میبینم به هر دری میزنم نمیشه، اونوقت کار کم اولویتتر رو حذف میکنم، یا میبینم وقتم آزاده و کار سوم رو هم اضافه میکنم... . ❓پس اولین سوال جدی من این بود که اصلا من چقدر وقت توی یک روز و یک هفتهم دارم؟ یه کاغذ برداشتم و ساعات خواب و بیداری زهرا رو روش نوشتم، مدل من اینطوره که تا بچهها میخوابن میرم سراغ کارهای برنامهریزی شده خودم و دست به سیاه و سفید نمیزنم! 🤪مرتب کردن خونه، اتو، آشپزی، ظرفا همه اینها تو بیداری بچهها و با کمک خودشون و به شکل بازی انجام میشه، حتی اگه زمان خیلی بیشتری بطلبه و با کثیف کاری همراه باشه... . با این توضیح الان اگه به خودم سخت نگیرم حدود ۲۰ ساعت در هفته وقت مفید و متمرکز دارم، ۱.۵ ساعت بعد از نماز صبح و ۱.۵ ساعت عصر، یعنی ساعاتی که بچه ها خوابن و من بیدار. . قبلا که روزها زهرا بیشتر میخوابید من صبحها خیلی زودتر بیدار نمیشدم! وقتی خواب روزش کم شد من از خواب صبح خودم به مرور کم کردم اما هنوز بازدهی عصرهام بیشتر از صبح هاست و خواب عصر بچه ها رو لازم دارم، برای همین هم اگه دختر من توی این سن به ۱۰ ساعت خواب در شبانه روز نیاز داره، من خودم ۲ ساعتش رو برای عصرش ذخیره میکنم و صبح زودتر بیدارش میکنم، کاری که از همین الان با نوزادم هم میکنم تا زمان خواب دو خواهر هماهنگ باشه! . ❗ادامه مطلب رو در کامنت اول دنبال کنید❗ . #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #بولت_ژورنال #مادران_شریف_ایران_زمین
10 فروردین 1400 17:53:28
2 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_هشتم الحمدلله، #کارشناسی با موفقیت به پایان رسید.😍 منم و دو تا فسقلی، یه توراهی، بدون مشغله #درس و #پروژه کاری، چه روزگاری!😇 تا یه هفته به صورت کاملا غیرطبیعی با بچه ها از درو دیوار بالا میرفتیم، پشتک میزدیم، ریخت و پاش و...🤣 و انجام کارهای دلخواهی که مدت زیادی فرصتشون رو نداشتم.🍮🥧🥞 . اما چیزی نگذشت ذهنم درگیر شد... ادامه تحصیل؟ چه رشته ای؟ با چه هدفی؟ چه زمانی؟ کار؟ بیرون خونه؟ بچه ها چی؟ شوهرم؟ خودم؟ دورکاری تو خونه؟ چه کاری و با چه ارزشی؟ تقسیم وقت میشه یا استفاده حداکثری از وقت؟ مدتی درگیر بررسی حالات مختلف و پرس و جو بودم... الو سلام! نیرو پاره وقت برای کارهای تحقیقاتی، تحلیل و.. می خواین؟ فقط حضوری! در کنار سایر مهندسین هوافضا، برق، صنایع... تا اینکه تو یه مجموعه سخنرانی که معمولا حین آشپزی گوش میدادم، رسیدم به مبحث #سبک_زندگی_موثرتر_از_ایمان_و_آگاهی استاد #پناهیان و ضرورت #تولید_ارزش_افزوده ... بحثش رو بین #مادران_شریف مطرح کردم و بعد از تعدادی جلسه مجازی و حقیقی! و بررسی ایده های مختلف و درجه بندیشون طبق اولویتها و ارزشهامون... رسیدیم به یه #کار_تولیدی جذاب و جدید.🤩 جهت گام برداشتن در راه #رونق_تولید💪 و تقویت مهارتهای بچه ها.😃 تولید #اسباب_بازی مفید.👌😍 . عروسک سازی با کمک بچه ها، اسم و شکل عروسک با نظر بچه ها، تحقیق، پرس و جو و مطالعه در کنار بچه ها، خرید با همسر و بچه ها، کارگاه، ارائه و عرضه هم که معمولا با بچه ها.😃 چندان به نظرشون نمیاومد که مامانی داره #کار_اقتصادی میکنه.😍 الحمدلله همسر و بچه ها همراه بودن و خدا باز نگاه مهربونش رو بهم دوخته بود...به استقبال #رنج_خوب میرفتم و #رنج_بد ازم دووور میشد☺️ آسایشم کم شده بود،😴 اما صبر و آرامشم زیاد!😌 فرصت پرداختن به مسائل و ناراحتیهای کم ارزش کم شده بود.☺️ در عوض برکتِ وقتم برای رسیدگی به بچه ها و شوهرم و کارم زیاد! با توکل برخدا، کار وارد فاز ارزیابی و فروش اولیه شد...ماده اولیه جفت و جور نمیشد، کارگاههای مورد نیازم، زیاد شدند، جلسات فشرده، حجم کار بالا رفت، نجاری که بعد مدتها بررسی، پیدا کردیم بدقول از آب درومد.😒 و خیلی مسائل طبیعی کاری دیگه که قبلا هم بود، اما نه با این غلظت،😐 که باعث شد کم کم دیگه اون همراهی لازم رو از بچه ها و همسرم دریافت نکنم،😔 و غیرطبیعی جلوه کنه... . #ط_اکبری #هوافضا90 #تجربیات_تخصصی #قسمت_هشتم #سبک_زندگی #رنج_خوب #رونق_اقتصادی #فرهنگ_مقاومت #مادران_شریف
25 دی 1398 16:07:49
1 بازدید
madaran_sharif
. محمد آقامون از وقتی هنوز به دنیا نیومده بود، کلی کتاب داشت😄📚. . هر روز براش کتاب میخوندم📖، شعر و قصه📃 تا گروه سنی ج! 👶🏻👦🏻👨🏻😅 تصاویر کتاب رو هم براش با جزئیات توضیح میدادم😃 . بعد تولدش هم اولین جغجغهاش، یه کتاب پارچهای بود که یه لایه پلاستیک داشت، که حین بازی بچه، خش خش میکرد.📖 . از همون نوزادی روی پام میخوابوندمش، صفحات کتاب رو نشونش میدادم و صدای حیوونای تو کتاب رو براش در میآوردم.🐸🐮🐴🐱🐑 . وقتی چهار دست و پا رفتن رو یاد گرفت، قفسهی کتاباشو آوردیم روی زمین، که خودش بتونه بره برداره و مطالعه کنه!😁😅 . حتی قفسهی پایین کتابخونهی خودمونو تغییر کاربری دادیم! کتابایی توش چیدیم که روشون حساس نبودیم😉 محمد هم روزی چند بار اونا رو میریخت بیرون و گاها پاره میکرد. البته یه کتاب قطور نه چندان مهم هم از همون اول گذاشتیم برا پاره کردن. هروقت تمایل به پاره کردن داشت، اونو براش میآوردیم که بقیه کتابا در امان باشند.😎😆 (اون کتاب هنوزم همین کاربری رو داره و هنوز تموم نشده!) . بعدتر هم که دیگه میبردیمش کتابفروشی تا خودش کتاب بخره، البته خودمون از پشت صحنه هدایتش میکنیم به سمت کتابی که مورد تاییدمونه!😎😁 . . خلاصه که هرکاری از دستمون بر میاومد تا حالا انجام دادیم که این بچه با کتاب مأنوس بشه انشاالله! . اما طفلک علی آقا😞 تقریبا هیچکدوم از این اقدامات براش انجام نشد! جز اینکه از وقتی هنوز بالقوه بود تا همین حالا، ما برای محمد و به انتخاب محمد، کتاب میخونیم و علی کوچولو میشنوه! ولی نکتهی جالبش اینجاست که علی اگر بیشتر از محمد کتاب دوست نباشه، کمتر نیست!😍 . طوریکه میره کتاب میآره و رو زمین میخوابه😅 و با زبان بی زبانی به ما میگه بیاید برام بخونید! و تا آخر کتاب بیتحرک میمونه! در حالیکه یک سال و سه ماهشه! . . پ.ن۱: این روزها خیلی یاد جملهای که قبل تولد محمد از یه استاد شنیده بودم میافتم؛ که سختترین قسمت تربیت، تربیت بچهی اوله! اون اگر درست بشه، تربیت بقیهی بچهها تا حد خوبی پیش رفته.😉 . پ.ن۲: نمیدونم تمایل بچهها به کتاب دقیقا به چه چیزایی بستگی داره، این راهکارها هم ممکنه موثر باشه، ولی روحیهی بچه هم احتمالا خیلی مهمه! شما تجربهتون در این مورد چیه؟! #پ_بهروزی #کتاب_کودک #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
23 فروردین 1399 16:13:38
0 بازدید
madaran_sharif
. #ر_مهدیزاده (مامان #علیرضا ۱۲ ساله، #فاطمه ۸ ساله، #زینب ۵ ساله و #کوثر ۲ ساله) . عادت کرده بودم که هر سال محرم برم پای بهترین هیئت. اما امسال، وجود کرونا و پروتکلهای بهداشتی و حضور چهار تا بچه یه ذره کار رو سخت میکرد. . همسرم پیشنهاد هیئت خونگی رو دادند. 🏴 قرار شد بعد از این که مثل همه وقتایی که بابا خونه هستن نماز صبح رو به جماعت بخونیم. بعد از نماز صبح، فاطمه خانم بشن قاری، من سخنران، همسرم روضهخون و آقا علیرضا هم مداح. مهمترین و جذابترین کار برای بچهها هم که همون پذیرایی بود، قسمت زینب خانم شد. فقط کوثر خانم تنبل بودن و نمیشد از خواب بیدارشون کرد. . بچهها استقبال کردند. نتیجهاش برام خیلی جالب بود. بچهها مسؤولیتهاشون رو خوب انجام میدادند. تمام احکام و نکات اخلاقی رو که بهشون میگفتم، گوش میدادن و رعایت میکردند. روضهها رو هم خوب میفهمیدن وسینه میزدن حسابی. . من مطالب کتاب اخلاق الهی ایتالله مجتبی تهرانی، بخش آفات زبان، رو به زبان ساده براشون میگفتم. همچنین احکامی که مطمئنم بزودی مورد نیازشون میشه. . وقایع عاشورا رو هم همسرم به زبان ساده و کودکانه میگفتن. . بعد از چند روز خدا توفیق حضور تو یه هیئت دیگه رو هم بهمون داد. 🖤 غروبها همسرم میومدن دنبالمون و با ماسک و کلی خوراکی و یه دفتر و چند تا مداد میرفتیم هیئت تو هوای آزاد. . جالب بود که برعکس همه بچههای کوچیک کوثر خانم به خواهر بزرگا نگاه میکرد و ماسکش رو در نمیآورد. . یک ساعتی رو تو هیئت بودیم. بچهها خودشون رو مشغول میکردند. یه زمانی دنبال قاصدک میرفتن و یه زمانی با مورچهها مشغول میشدند. بقیهی زمان رو به خوردن میگذروندند. . ما هم هزار بار خدا رو شکر میکنیم که لیاقت حضور در مجلس عزای سیدالشهدا رو بهمون داد. 🖤 . پ ن : بعد از این تجربه به این فکر افتادم که هیئتمون دایمی بشه و در طول سال، هر جمعه برقرار باشه. چون ذهن بچهها آماده است که با عشق اهلبیت پر بشه. من و همسرم هم در خلال هیئت جذابمون میتونیم کلی مطلب ارزشمند به بچهها بگیم تا به فرموده حضرت علی (علیه السلام) دیگران این ذهن خالی را با مطالب اشتباه پر نکنند. . . #مادرانه_های_محرم #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
11 شهریور 1399 17:15:44
0 بازدید
مادران شريف
0
0
#قسمت_هفتم #م_ک (مامان چهار پسر ده ساله، هشت ساله، شش ساله و سه ساله) کار کتابخونه با تبلیغ روی تابلوی اعلانات و در خونه همسایهها رفتن شروع شد😃 اوایل کار، هدف بیشتر کودک و نوجوان بود. بعدا برای بزرگسال هم کتابهای بیشتری گذاشتیم چون مادراشونم مایل بودن کتاب بخونن.🧕🏻 تا یه مدت با کتابهای خودم و خواهرم کار راه میفتاد. روزی یک ساعت زمان امانت دادن کتاب بود.🕐 استقبال، خیلی خوب بود...🥰 کمکم خود همسایهها کتاب هدیه دادن، کمک مالی دادن، خیلی تشویق میکردن، به مرور برنامههای قصهگویی گذاشتیم برای بچهها. تو خونهی ما، یا همسایههایی که داوطلب بودن.🌺 حدود یک ساعت کتاب میخوندیم با بچهها، بازی میکردیم.👦🏻👧🏻 برای بچههای سنین دبستان هم، یک هفته برای دخترا برنامه داشتیم و یه هفته پسرا... دخترا آرومتر بودن، بیشتر حوصلهی شنیدن قصه داشتن و بادقت داستانهای طولانی رو گوش میدادن...😊 اما برای پسرا داستانهای کوتاهتر میخوندیم، از روی کتاب هم نمیخوندیم تصویر رو نشون میدادیم، خودمون تعریف میکردیم که آبوتاب و هیجان بدیم بلکه بشینن😂 یکی از دخترای نوجوون مجتمع هم داوطلب شد برای جذاب کردن جلسات قصهگویی، با کاردستی و نمایش و...💪🏻 کمکم کار رو گسترش دادیم. 😎 برنامهی قصهگوییمونو، مجتمعهای دیگه تبلیغ کردیم.📣 مسابقات کتابخوانی برگزار میکردیم.📚 با کمکهایی که میشد، جایزه تهیه میکردیم...🎁 خلاصه یه حرکت جمعی خوب راه افتاد. برای همه خیر و برکت داشت .هم برای بچهها، و هم ماماناشون☺️ سالی که شروع کردیم، پسر بزرگم پیشدبستانی بود. الان که کلاس چهارمه به یک خورهی کتاب تبدیل شده!🤭 به سختی کتاب مناسب براش پیدا میکنم. چون به سن نوجوونی هم نرسیده و هر کتابی مناسبش نیست. #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی