پست های مشابه

madaran_sharif

. #ه_محمدی (مامان #محمد ۲ سال و ۵ ماهه) . ماجرای محمد و #کتاب قصه‌هاش📚 . من از اون مامان‌هایی نبودم که از قبل به دنیا اومدن بچه‌شون، براش کتاب می‌خوندن! . حتی تا بعد از یک‌سالگی محمدم، فکر می‌کردم کتاب براش بی‌فایده است و هنوز نمی‌فهمه!🙄 . وقتی دوستام تو گروه، از کتاب قصه‌های مناسب سن بچه‌هاشون می‌پرسیدن، اونم بچه‌های هم سن و سال محمد، تنها واکنش من این بود که، وا🤔 مگه بچه‌هاتون از الان قصه می‌فهمن؟!😲 . تنها کتاب‌های پسرم، یک کتاب رنگ آمیزی میوه‌ها (با چند بیت شعر در هر صفحه که هیچ‌وقت نخوندمشون)، و دو کتاب چوبی کوچیک اسم حیوانات بود... . بعدتر یه کتاب قصه‌ی حیوانات هم براش خریدیم، و یه کتاب که دوستم بهمون هدیه داده بود؛ . ولی من مقاومت می‌کردم برا پسرم بخونم.😐 . . گذشت و گذشت... محمد دو سالش شده بود و هنوز به جز کلماتی چند، حرف نمی‌زد.😕 اطرافیان می‌گفتن چون با پسرت حرف نمی‌زنی، بلد نشده... . آخه مگه باید چی می‌گفتم؟!⁦🤷🏻‍♀️⁩ به جز حرفای روزانه بخور و بیا و بپوش، که حرفی نداشتم... . . تا اینکه یه روز، تصمیم گرفتم یکی از دو سه کتابی که داشتم، براش بخونم. . شعرای کتاب، نه منو جذب می‌کرد، نه اونو! چون واقعا نمی‌فهمیدش! . ما داشتیم زبان خودمون، یعنی ترکی یادش می‌دادیم، و شعرا، همه فارسی بودن...🙁 . دست به کار شدم و با افسوسی از اینکه چرا کتاب برای بچه‌های ترک زبان نداریم😒، محتواشونو برا پسرم ترجمه کردم...🙂 . براش خیلی جذاب بود.🤩 اما جذابتر از اون، توضیح عکسای کتاب بود!😍 .. این آینه ست این کمده مامانش می‌خواد به‌به بیاره بخورن... . نتیجه‌ش شگفت‌انگیز بود!🤩 شب که همسرم اومد، داشت همونا رو برای باباش بازگو می‌کرد. . خوشحالیم غیرقابل وصف بود😇 اصن اشک تو چشام حلقه زد. . تصمیم گرفتم به صورت جدی براش کتاب بخونم. . راستش یه کم سخت بود... خودمو مجبور‌ می‌کردم به کاری که هیچ وقت عادت نداشتم. ولی نتیجه‌ش بهم انگیزه می‌داد...😊 . محمد خیلی علاقه داشت... حتی وقتی من می‌رفتم سراغ آشپزخونه، همچنان به صفحاتش نگاه می‌کرد و معدود کلماتی که ازش یادگرفته بود، برام توضیح می‌داد...😃 . . تا چند روز با همین دو سه تا کتابی که داشتیم، سرگرم شدیم... بعدش در یک حرکت، رفتم لوازم تحریر فروشی سر خیابون، و از معدود کتابایی که داشتن، همه‌ی خوباشو خریدم، و شد هفت هشتا کتاب جدید🤩 . یکی یکی، چند روز یه بار ازشون رونمایی می‌کردم... . خداروشکر حرف زدنش خیلی بهتر شد. . الانم یکی از علایقش، کنار بازی با لگوها و ماشین‌هاش، دیدن عکسای کتاباشه...☺️ . . #روزنوشت #مادران_شریف_ایران_زمین

30 مرداد 1399 17:09:29

0 بازدید

madaran_sharif

. به امید شنیدن دوباره صدای اساتید و حس حضور در کلاس، برای #دانشگاه_مجازی_المصطفی ثبت نام کردم.💻 . بهمن۹۷ ترم اول دانشگاه مجازی من شروع شد. از همه عالی‌تر اینکه بیشتر دروسی که در امام صادق خوانده بودم، هم تطبیق داده شد🤩 . حجم کارها و برنامه‌ی درسی من نسبت مستقیمی با حال خوب من داشت...😂 درس بیشتر📕، انرژی بیشتر💪📈 . حالا انگیزه‌م، برای بیدار موندن بعد از اذان صبح🕌 و بین‌الطلوعین🌅 هم، بیشتر شده بود. . از لحظاتی که بچه‌ها😴 خواب بودن بیشتر استفاده می‌کردم.💻 وقتایی هم که کارهای خونه🧹 رو انجام می‌دادم، یا سخنرانی گوش می‌کردم، یا صوت‌های انگلیسی برای تقویت زبان🆎 . هرچند کمی بعد که هردو بزرگتر شدن صوت گوش دادن تعطیل شد...🚫 (هردو هم‌زمان اظهار فضل🗣 می‌کنند و برای فهمیدن صحبت‌هاشون باید تمرکز کنم) . رفتم تو کار یادگرفتن یه زبان جدید🆕 اگر گفتین چه زبونی؟🧐 زبون نی‌نی‌ها🤪 . گاهی چند روز طول می‌کشه تا بفهمم معنی کلمه‌ی جدیدی که گل پسر اختراع کرده چیه😅 فکرکنم باید کم کم یه فرهنگ لغت جدید بنویسم!📙 اُلس یعنی بزرگ و آلس یعنی زیاد🥴 (به زبان فارسی‌ها😂) آدودو یعنی آبمیوه🥤 و بیلا بیلا یعنی لوبیا⁦🤦🏻‍♀️⁩ . از همه‌ی زبونای دنیا سخت‌تره🤯 . گل دخترمونم که وارد مرحله‌ی چسبندگی شده بود... وقتی که تونست چهار دست و پا بره اوضاع بهتر شد.😁 کمی گلیم خودش رو از آب بیرون می‌کشید...😉 . وقتی که یک ساله شد تونست راه بره⁦⁦🚶🏻‍♀️⁩ و این هم یه مرحله‌ی فوق‌العاده‌ی دیگه است... چون حالا خواهر و برادر خیلی بیشتر باهم بازی می‌کنن...⁦🧒🏻⁩⁦👩🏻⁩ و من بیشتر از هم‌بازی بودنشون کیف می‌کنم🤩 . هرچند... بازی اشکنک داره سر شکستنک داره🤕 . قاطی بازی🤼، از نوازش‌های محکم🤫 بغل‌های عاشقانه همراه با چاشنی هل دادن🤗 و ناز کردن‌هایی همراه با پنجول کشیدن🤭 هم بهره‌مند می‌شن... . ولی در کنارش تعامل سازنده😜 رو یاد می‌گیرن💪🏻⁩ . و من هر روز بیشتر خدا رو به خاطر دختر کوچولویی که بهمون هدیه داد شکر می‌کنم.⁦⁦🤲🏻⁩🌺 . . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_چهاردهم #مادران_شریف_ایران_زمین

15 فروردین 1399 16:04:00

0 بازدید

madaran_sharif

. #ز_منظمی (مامان #علی آقای ۳سال و۳ماهه و #فاطمه خانم ۲ساله) . اولین باری که برای علی کتاب خوندم یک سالش بود. کتاب مناسب سنش نداشتم اما همسایه‌ای که از پیشمون رفته بود، کتاب‌هایی که نمی‌خواست رو به من داده بود.  کتاب‌هایی که شاید مناسب بچه‌های بالای ۵ سال بود. عکس‌های ساده کتاب رو بهش نشون می‌دادم و اسم‌هاشون رو می‌گفتم گل، جوجه ،نی‌نی ،ابر ... . اولین چیزی که یاد گرفت جوجه بود و وقتی ازش می‌پرسیدم نشون‌شون می‌داد. بقیه‌ی کتاب‌های همسایه‌ی مهربون هم کم‌کم وارد میدون شدن. کتاب‌ها را خودم نخریده بودم😅 خیلی هم سالم نبودن🤦🏻‍ داستان‌های خیلی جالبی هم نداشتند🤪 همه‌ی این‌ها با هم باعث شد من سر پاره شدن و خط‌خطی شدنشون حساس نباشم و بعداً فهمیدم با این حساس نبودن چه لطف بزرگی درحق پسرم کردم. . همین که کتاب دوروبرش بود و اجازه داشت باهاشون راحت بازی کنه (بخونید خط‌خطی و پاره کنه😉) باعث علاقه‌مندیش به کتاب شده بود. . بعدها فهمیدم بعضی از هزینه‌ها اصلا به چشم ما نمیاد اما بعضیای زیادی به چشممون میاد.😜 مثل این‌که ممکنه بچمون رو ببریم شهربازی و اندازه‌ی پول چند تا کتاب خرج کنیم. اما وقت کتاب خریدن، پرداخت اون پول برامون سخته یا روی پاره نشدنش حساسیم و یادمون می‌ره همین بازی بچه با کتاب باعث اُنسش می‌شه. گاهی بعد از پاره شدن کتاب به خودم می‌گم فکر کن بچه رو بردی شهربازی نیم ساعت بازی کرده. تازه اون پولش برنمی‌گرده😏  ولی کتاب رو می‌تونم چسب بزنم😁 حالا چند تا راهکار برای علاقه‌مند شدن بچه‌ها به کتاب و البته کمتر آسیب دیدن کتاب‌ها: . ۱. هرچی بیشتر پدر و مادر کتاب دستشون باشه، بچه هم کتاب دوست‌تر می‌شه.😁 . ۲. هرچی بچه‌ها تجربه‌های لذت‌بخش‌تری با کتاب داشته باشن کتاب دوست‌تر می‌شن. مثلاً من یادمه بچه که بودم کتابام رو می‌چیدم رو هم‌دیگه و باهاشون نونوایی بازی می‌کردم.😆  . ۳. می‌شه کتابایی که لازم نداریم، سررسیدها و مجله‌های تاریخ گذشته و... بچینیم طبقه‌ی اول کتاب‌خونه که بچه دستش می‌رسه. هم دیگه نگران خراب شدنشون نیستیم، هم بچه هر وقت دلش بخواد می‌تونه باهاشون بازی کنه.🤗 . ۴. می‌شه کتابی که خودتون می‌خونید و یه کتاب به دردنخور رو با یه کاغذ کادو جلد کنید. احتمالا🤪 بچه گول می‌خوره و کتاب شما رو نمی‌گیره خط خطی کنه. . . راستی نمایشگاه مجازی کتاب تا ۸ بهمن تمدید شده. همه‌ی کتاب‌ها ۲۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان دارن🤩 ازدستش ندید. https://book.icfi.ir/ . . پ.ن: کتاب‌های خوبی که می‌شناسید همراه گروه سنی بهمون معرفی کنید.👇 . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

06 بهمن 1399 18:49:48

0 بازدید

madaran_sharif

. داشتم خونه رو ‌مرتب میکردم که چشمم خورد بهشون. قبلا هم چند بار اونارو دیده بودم، اما هنوز ننداخته بودم تو سطل زباله!! . این کارت‌های بانکی منقضی شده 💳 ، مدتی بود که بین اسناد قدیمی 💼 جا خوش کرده بودن. بدون فکر خاصی و خوشحال از اینکه بالاخره این کار رو انجام میدم😊، برداشتمشون و رفتم سمت سطل زباله!🚮 . کارت‌ها دستم بود که پسرم با گفتن «نا نا» یعنی «اون، اون» چیزای توی دستم رو نشونه گرفت😏 ( نمی‌دونم چرا بچه‌ها به هر چیزی که دست بزرگاست، علاقه دارند😶) نگاه کردم تو دستم به‌جز #کارتهای_بانکی 💳، یه اسباب‌بازی انگشتی🐱 هم داشتم که قصد داشتم ببرم تو کمد بذارم. محمد به گمونم اونو می‌خواست. . ولی من فکری به ذهنم رسید.🌟 این کارتهای بانکیم میتونست #اسباب‌بازی جذابی باشه براش😃 همینطورم بود! محمد با خوشحالی گرفتشون و مشغول شد...😌 می‌چیدشون رو زمین، تو دستش جمعشون میکرد و این‌ور‌ و اون‌ور می‌برد، و از همه جالب‌تر، با ابتکار خودش😎، زیر فرش قایم میکرد و بعد پیداشون میکرد و #دالی !! 😂 . راستی! تا محمد با کارت‌ها مشغول بود تونستم خونه رو #مرتب کنم و جارو بکشم👌 . . پ.ن۱: از بس علاقه پیدا کرده بود به کارت‌ها، که فکر کرد بروشوری رو که توی دستم داشتم و در اندازه یه کارت تا شده بود، یه کارت جدیده! ازم گرفتش و قاطی کارت‌هاش کرد!!! احتمالا احساس پولدارتر بودن بهش دست داده بود!!! 😁 . پ.ن۲: تعریف #یک_اسباب‌بازی_خوب برای بچه‌ها با نظر خیلی از بزرگترا، متفاوته! یکی از ملاک‌های اون اینه که چقد بتونه باهاش مشغول شه و ارتباط برقرار کنه! مثلا یکی از جذابترین بازی‌ها برای #محمد، ریختن تعدادی در بطری و سر قطره‌چکان! در یک شکرپاش بود!!! اصلا من با کمک این بازی، چندین وعده #غذا 🍝 به محمد دادم!! . یکی دیگه از ملاک‌هاش #جدید بودنشه! یادم نمیره دعوای #دوقلوهای_برادرشوهرم، سر یک عدد دکمه!!! 😮 وقتی پرسیدیم آخه مگه این چیه که دعوا میکنید سرش؟ یکیشون گفت: «آخه جدیده» 😆 . . #ه_محمدی #برق۹۱ #اسباب‌بازی_یا_اسبابِ‌بازی #مرتب_کردن_خانه #مادران_شریف

07 آذر 1398 17:22:37

0 بازدید

madaran_sharif

. شروع کردم به شستن ظرفا🧽 وای خدا، بازم جاقاشقی🥄، تا خرخره، پره😩 . از وقتی محمد قاشق‌های تو کشو رو در کسری از ثانیه، به‌سان زلزله‌ی هشت ریشتری🏚، به هم می‌ریخت، انگیزه‌ای برای مرتب کردنشون، نداشتم. 😭 . قاشق‌هایی هم که می‌شستم، به زور و روهم و روهم، توی جاقاشقی می‌چپوندم😣 تا ببینیم چی می‌شه....⁦🤷🏻‍♀️⁩ . اما این‌دفعه حالم خوب بود و تصمیم گرفتم قاشق‌های تو کشو رو مرتب کنم...😌 . . محمد مثل همیشه کنارم بود و داشت کابینت رو برانداز می‌کرد و تصمیم می‌گرفت کدوم بخششو، خالی کنه.😏🤨😎 . که یه‌دفعه یه بازی جدید به ذهنم رسید.✨ . محمدو صدا کردم و کارو سپردم دستش😌 . مامانی نگاه کن قاشقای بزرگ اینجا... قاشق کوچیکا اینجا... چنگالا هم اینجا... . . اولش خیلی حرفه‌ای نبود. قاشق‌ها دست‌ و پاشونو دراز می‌کردن تو خونه همسایه😆 یا مهمون خونه بقیه می‌شدن😅 . ولی با کمک مامانی، بالاخره به خوبی مرتب شد.⁦👌🏻⁩ . وای که چقد کیف داشت😍 هم برای محمد⁦⁦👦🏻⁩ هم برا من😏 . . امیدوار بودم بعد اون، اوضاع زلزله اومدن بین قاشق‌ها بهتر بشه⁦🙏🏻⁩ و همین‌طورم شد.⁦👌🏻⁩ . تو این مدت، فقط یه بار انتحاری زد؛ منم بلافاصله براش پروژه‌ی جدید تعریف کردم.😁 . . بعد اون، هر وقت می‌خواستم جاقاشقی رو خالی کنم، این کارو به محمد می‌سپردم.😎 اونم چه ذوقی می‌کرد.😍 شصت و پنج بار بعد این‌که کارش تموم می‌شد، صدام می‌کرد و هنر خودشو نشونم می‌داد.😂 . . حالا دیگه جوریه که وسط ظرف شستن‌هام، تا دو تا قاشق می‌شورم و تو جاقاشقی می‌ذارم، با اصرار همون‌طور خیس خیس💦 برمی‌داره که بذاره سر جاشون تو کشو.😅 . . بگذریم که از وقتی با قاشقا دوست شده، بیشتر از قبل هم، حالشونو می‌پرسه، و برای یه وعده غذا، ۴ تاشونو به سینک می‌فرسته...😅😂 . . #ه_محمدی #روزنوشت #مادران_شریف_ایران_زمین

15 اردیبهشت 1399 17:47:29

0 بازدید

madaran_sharif

#م_کلاته (مامان #مرتضی ۶.۵ ساله، #فاطمه ۴.۵ ساله و #مجتبی ۲ ساله) فصل امتحانات رو تازه پشت سر گذاشتیم. خیلی‌ها وقتی می‌بینن که مامانی همراه با بچه‌داری، درس هم می‌خونه، براشون سوال پیش میاد که چطوری؟🤔 چند تا کاری که خودم انجام میدم خدمتتون می‌گم. 🌼 اول اینکه مامان نباید درس خوندن رو بذاره برای شب امتحان!😉 بالاخره یه مقدار شرایط فرق کرده با زمانی که بچه نداشتیم😍 طول ترم برای درس خوندنه، و شب امتحان برای مرور. من سطح ۳ رشته فقه و اصول غیرحضوری می‌خونم. با اینکه درس‌هامون به شدت سخته، و امتحانات هم سخت‌تر😅، ولی به لطف خدا چون از ابتدای ترم، درس خوندن رو شروع می‌کنم، نمره هام خوبه. (بالای ۱۸)😉 🌼 دوم اینکه چند تا بچه داشته باشیم😂 شاید باورتون نشه ولی داشتن چند تا بچه باعث میشه با هم دیگه سرگرم بشن و کمتر نیاز باشن که ما براشون وقت بذاریم. من وقتی پسرم کوچیک بود، طول روز اصلا درس نمی‌خوندم و با پسر کوچولوم بازی می‌کردم... تا وقتی ۲ تا کوچولو داشتم، همین جوری بود. اما وقتی شدن ۳ تا فسقلی😅 دیگه خیلی راحت‌تر با هم بازی می‌کنن و کمتر به من کار دارن و میتونم جزوه‌های دست نوشته خودم رو که از قبل آماده کردم، توی روز بخونم.😌 🌼 گاهی شبهای امتحانات، مخصوصا درس‌های سخت، در حد ۲ ساعت از آقای همسر یا همراه دیگه هم کمک می‌گیرم. مثلا همسرم ساعتی بچه‌ها رو می‌برن پارک یا خونه بازی. 🌼 گاهی بازی‌های خوب و راحت طراحی می‌کنم و کنارش درسم می‌خونم. مثلا پاهامو دراز می‌کنم و روش بالشت می‌ذارم. بچه‌ها روی بالشت‌ها می‌شینن. پاهامو تکون می‌دم؛ انگار که سوار قطار شدند😁 کلی کیف میکنن؛ منم جزوه دستم می‌گیرم و دوره می‌کنم. یا می‌ریم پارک و من درس می‌خونم و بچه‌ها مشغول می‌شن. 🌼 تو این مدت امتحانات، یه کم کمتر سخت می‌گیریم. مثلا من با تلویزیون مخالفم؛ اما ایام امتحانات می‌تونن دو تا کارتون ببینن. وقتی محدودیت هست و خودمون هم حوصله‌مون سر میره، بچه ها رو درک کنیم. من قبلا به شدت مخالف تلویزیون بودم؛ اما ابتدای کرونا که از خونه بیرون نمی‌رفتن و آبله‌مرغون هم گرفته بودن و یه جورایی تو خونه زندانی شده بودن، روزی نیم ساعت تا ۴۵ دقیقه کارتون می‌دیدن. 🌼 و البته استفاده از وقت خواب بچه‌ها هم که معرف حضور هست. من اگه بچه‌ها زود بخوابن، تا ساعت ۲ و ۳ بیدار می‌مونم و درس می‌خونم. گاهی اگه لازم بشه صبح‌ها هم بیدار می‌مونم ولی در کل، معمولا ۶ تا ۸ ساعت خواب رو دارم. #فوت_و_فن_درس_خوندن #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

18 بهمن 1400 17:22:28

2 بازدید

مادران شريف

0

0

. "این‌همه بچه! باید ماشین شخصی داشته باشین!" . مامان اولی بودم و #خوابگاه_دانشجویی کیلومترها با خونه‌ی پدری فاصله داشت؛ ماشین شخصی نداشتیم و با مترو حدود دوساعتی تو راه بودیم... کلی استرس داشتم نکنه گریه کنه بقیه اذیت بشن؟! و هربار نهایت تلاشم 10دقیقه جوابگو بود.😞 جامعه ما هم که دوست‌دار مادر و کودک! با اخم و نچ‌نچ از خجالتم در می‌اومدن.😐 درنتیجه از ترسم مسجد و هیئت هم نمی‌رفتم.😔 . مامان دومی که شدم حرفا بیشتر شد.😕 ماشین ندارید چرا بچه میارید؟! من معذرت می‌خوام که از شما و اهل محل اجازه نگرفتم.⁦✋🏻⁩😂 (تو دلم می‌گفتم البته😒) اما دیگه کمتر ذهنم درگیر این حرفا می‌شد؛ خصوصا که با سختی‌های درس و دانشگاه بزرگتر هم شده بودم. البته باز ناراحت می‌شدم...😔 خداروشکر خونه‌مون اون‌روزا حیاط‌دار بود و مجبور نبودم خیلی اینور و اونور ببرمشون.😁 به خودم یادآور می‌شدم که هرچه ایمانم روی تصمیمی که گرفتم بیشتر باشه، خودم هم پخته‌تر بشم، نباید حرف‌های دیگران قلقلکم بده! اصلا نباید ببینم و بشنوم! نه تشویق اون‌ها باعث بشه مصرتر بشم 😍⁦👌🏻⁩ و نه تخریب و تحقیرشون باعث دلسردی و سستی اراده‌م بشه.😩😟 . مامان سومی که شدم، سعی کردم بزرگتر بشم و به این حرفا بها ندم.🙃 از فامیل گرفته تا بقال سرکوچه، بندگان خدا هرکدوم نظری داشتن!🗣⁦👲🏻⁩⁦⁩⁦👷🏻‍♀️⁦👷🏻‍♂️⁩⁦⁩⁦👩🏻‍🍳⁩ البته همیشه احترامشونو داشتیم.☺️ انقدر مشغول خونه و بچه‌ها و استارتاپ بودم که اندک وقت باقیمانده‌م رو برای تحلیل و مرور این حرفا هدر نمی‌دادم! با خیال آسوده با سه تاشون مسجد و مراسم و پارک می‌رفتم.⁦👶🏻⁩⁦🧒🏻⁩⁦👦🏻⁩⁦ با مترو هرجا می‌خواستیم می‌رفتیم . الان که فکر می‌کنم میبینم اتفاقا از وقتی کمتر بها دادم بیشتر تشویق دریافت کردم😇: _ماشاءالله خداقوت! کمک لازم داری؟ بازم بیار👍🏻⁩ _به‌به چه بچه‌هایی! بفرمایید شکلات!😋 و... تو این ۶ ماه گذشته فقط یک بار کنایه شنیدم! وقتی که با اتوبوس می‌رفتیم مسافرت اونم دریا😍 آدم‌ها موقع پیاده شدن: _"این‌همه بچه! باید ماشین شخصی داشته باشن و سفر برن!😏" اعتراض به چی؟! با کلی خوراکی و اسباب بازی و قصه و...سرگرمشون کردیم و فقط صدای خنده و حرف زدن طبیعیشون بود نه جیغ جیغ! من و آقای همسر هم بدون اندک توجهی، به بحث سیاسی اجتماعیمون ادامه دادیم.☺️ بالاخره این جامعه باید بپذیره که داریم میریم به سمت داشتن یه جامعه عاشق مادر و کودک! "این‌همه بچه 😍 خوش اومدین بفرمایید قدمتون روی چشم و سر و کول ما😂" . ❗ادامه را در نظرات بخوانید❗ . #ط_اکبری #هوافضا_۹۰ #روزنوشت_های_مادری #حرف_مردم #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. "این‌همه بچه! باید ماشین شخصی داشته باشین!" . مامان اولی بودم و #خوابگاه_دانشجویی کیلومترها با خونه‌ی پدری فاصله داشت؛ ماشین شخصی نداشتیم و با مترو حدود دوساعتی تو راه بودیم... کلی استرس داشتم نکنه گریه کنه بقیه اذیت بشن؟! و هربار نهایت تلاشم 10دقیقه جوابگو بود.😞 جامعه ما هم که دوست‌دار مادر و کودک! با اخم و نچ‌نچ از خجالتم در می‌اومدن.😐 درنتیجه از ترسم مسجد و هیئت هم نمی‌رفتم.😔 . مامان دومی که شدم حرفا بیشتر شد.😕 ماشین ندارید چرا بچه میارید؟! من معذرت می‌خوام که از شما و اهل محل اجازه نگرفتم.⁦✋🏻⁩😂 (تو دلم می‌گفتم البته😒) اما دیگه کمتر ذهنم درگیر این حرفا می‌شد؛ خصوصا که با سختی‌های درس و دانشگاه بزرگتر هم شده بودم. البته باز ناراحت می‌شدم...😔 خداروشکر خونه‌مون اون‌روزا حیاط‌دار بود و مجبور نبودم خیلی اینور و اونور ببرمشون.😁 به خودم یادآور می‌شدم که هرچه ایمانم روی تصمیمی که گرفتم بیشتر باشه، خودم هم پخته‌تر بشم، نباید حرف‌های دیگران قلقلکم بده! اصلا نباید ببینم و بشنوم! نه تشویق اون‌ها باعث بشه مصرتر بشم 😍⁦👌🏻⁩ و نه تخریب و تحقیرشون باعث دلسردی و سستی اراده‌م بشه.😩😟 . مامان سومی که شدم، سعی کردم بزرگتر بشم و به این حرفا بها ندم.🙃 از فامیل گرفته تا بقال سرکوچه، بندگان خدا هرکدوم نظری داشتن!🗣⁦👲🏻⁩⁦⁩⁦👷🏻‍♀️⁦👷🏻‍♂️⁩⁦⁩⁦👩🏻‍🍳⁩ البته همیشه احترامشونو داشتیم.☺️ انقدر مشغول خونه و بچه‌ها و استارتاپ بودم که اندک وقت باقیمانده‌م رو برای تحلیل و مرور این حرفا هدر نمی‌دادم! با خیال آسوده با سه تاشون مسجد و مراسم و پارک می‌رفتم.⁦👶🏻⁩⁦🧒🏻⁩⁦👦🏻⁩⁦ با مترو هرجا می‌خواستیم می‌رفتیم . الان که فکر می‌کنم میبینم اتفاقا از وقتی کمتر بها دادم بیشتر تشویق دریافت کردم😇: _ماشاءالله خداقوت! کمک لازم داری؟ بازم بیار👍🏻⁩ _به‌به چه بچه‌هایی! بفرمایید شکلات!😋 و... تو این ۶ ماه گذشته فقط یک بار کنایه شنیدم! وقتی که با اتوبوس می‌رفتیم مسافرت اونم دریا😍 آدم‌ها موقع پیاده شدن: _"این‌همه بچه! باید ماشین شخصی داشته باشن و سفر برن!😏" اعتراض به چی؟! با کلی خوراکی و اسباب بازی و قصه و...سرگرمشون کردیم و فقط صدای خنده و حرف زدن طبیعیشون بود نه جیغ جیغ! من و آقای همسر هم بدون اندک توجهی، به بحث سیاسی اجتماعیمون ادامه دادیم.☺️ بالاخره این جامعه باید بپذیره که داریم میریم به سمت داشتن یه جامعه عاشق مادر و کودک! "این‌همه بچه 😍 خوش اومدین بفرمایید قدمتون روی چشم و سر و کول ما😂" . ❗ادامه را در نظرات بخوانید❗ . #ط_اکبری #هوافضا_۹۰ #روزنوشت_های_مادری #حرف_مردم #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن