پست های مشابه

chamran_kids

. آموزش جمع جورابی دخترهای کلاس دومی 👆🏻🤓 . کی میتونیم مطمئن بشیم بچه ها یه مبحث درسی رو خوب خوب یادگرفتن؟🤔 وقتی که بتونن طرح مسئله کنن و برای دوره ی کلاسی، درس رو برای دوستاشون توضیح بدن😊 . بچه ها درقالب معلم به دوستاشون آموزش میدن، اینجوری هم دوباره تمرین میکنند و هم با حل مسئله، کلی اعتماد به نفس میگیرن 😇 . ⭕میونه ی بچه ی شما با ریاضی چه جوریه؟ چه طور مطمئن میشید بچه ها درس رو یادگرفتن؟😉 . #ادبستان_دخترانه_شهید_چمران #ریاضی#جمع_و_تفریق #کلاس_دوم #ریاضی_دوم_دبستان #چمرانی_ها

21 فروردین 1400 13:21:19

0 بازدید

chamran_kids

یک خانم موفق چه ویژگی هایی داره؟ . اردوی زنان موفق از اردوهایی بود که توبرنامه ی دختران چمرانی بود. . اول ازهمه ما دلمون میخواست بچه ها با خانم هایی آشنا بشند که یه کسب و کار و تولیدی راه انداختند و به نوعی کارآفرین هستند اما بعد به این نتیجه رسیدیم؛هر خانمی که وظیفه ی تربیت و مادری به عهده داره و برای رشد خودش و بچه هاش برنامه داره میتونه موفق باشه.😊 . بعد کلی تحقیق،مشورت با افرادمختلف و هماهنگی، چندین اردو برای بچه ها ترتیب دادیم. یکی از اردوها مهمون خانم محمدی شدیم. . صبح روز اردو بچه ها دست به کارشدند تا برای اردوبه خونه ی یه خانم موفق هدیه درست کنند. اصولا ما به صورت غافلگیری و ذره ذره به بچه ها میگفتیم که میخوایم کجا بریم؛مثلا اول گفتیم میخوایم بریم دیدن خانومی که پنج تا بچه داره و با این وجود درس خونده، تو دانشگاه درس میداده، آشپزی خیلی خوبی داره،زمان جنگ و جبهه هم حسابی فعال بوده و ...بچه ها هم کنجکاو میشدن،یه نامه برای اون خانم می‌نوشتند و با هدیه های دست ساز خودشون راهی اردو میشدیم. 😊 . وقتی رسیدیم باهم همه ی آلبوم های قدیمیشون رو دیدیم و از گذشته و تجربه هاشون شنیدیم. با شناختی که ازشون پیداکردیم فهمیدیم که از ویژگی های خوبشون این هست که هیچی تو خونه شون دور ریخته نمیشه و از همه چیز مربا و ترشی درست میکنند. راستی کارهای خیاطی و بافتنی زیادی هم داشتند مثل انواع لباس ها و روتختی و ...که خودشون به تنهایی یادگرفته بودند و به زنان سرپرست خانوار هم یاد دادند. . هربار بچه ها بادیدن هنرهای مختلف ایشون کلی متعجب میشدند، ذوق میکردند و حتی با خوشحالی دست میزدند🤗 بچه ها اونجا تجربه های جالبی داشتند مثلا با کمک ایشون ترشی پوست بادمجون درست کردند. . یک طرف خونه شون پر از گل و گیاه بود پس باهم درباره گلکاری و باغبونی حرف زدند. . یه اتاق پر از کتاب بود، مثل یه کتابخونه ی خیلی بزرگ و این برای بچه ها خیلی جالب بود که همه ی کتاب ها رو خوندند، ازشون یادداشت برداری کردند و حتی فضای خاصی مختص به نوشته هاشون دارند. . خانم محمدی برای بچه ها درباره ی برنامه ریزی و اهمیت اون صحبت کردند،خیلی مهم بود که بچه ها متوجه بشند که با برنامه ریزی میشه به خیلی جاها رسید و موفق بود و این رو درک کنند که یه زن موفق لزوما مهندس و دکتر نیست اما کسیه که از همه قابلیت های موجود تو زندگیش، به خصوص زمان، به خوبی استفاده میکنه.😇 . این پست رو حتما سیو کنید.😉 . #ادبستان_دخترانه_شهید_چمران #چمرانی_ها #دختران_چمرانی#اردوی_خانم_موفق #زنان_موفق#اردو_های_چمرانی #موفقیت

21 مهر 1399 17:54:19

0 بازدید

chamran_kids

🏴 اگه یادتون باشه گفتیم که می خوایم محرم امسال رو برای بچه ها متفاوت کنیم. چرا؟ عزاداری ها بخش مهمی از زندگی ما بچه مذهبی ها رو در برمیگیره. و خب محرم و صفر اوج عزاداری هامونه... طبیعتا بچه ها هم درگیر این فضا می شوند. اما آیا درک کودکان از واقعه کربلا مثل ما بزرگتراست؟ پس باید فکر دیگه ای کرد: برای داشتن حال خوب از هیئت برای علاقه مندی بچه ها به دین برای انتقال آموزه های اسلامی به بچه ها و برای تربیت صحیح اسلامی؛ یا می تونیم جاهایی بریم که هیئت کودک داشته باشه. یا کنار خودمون فضای بازی شون رو فراهم کنیم. هر روز یک پیشنهاد برای فعالیت های مادر ها و پدر ها و کسانی که می خوان هیئت کودک داشته باشن، داریم. پویش #سرباز_حسینم رو دنبال کنید. عکس رو ورق بزنید و برناممون رو ببینید. ‌#هیئت #هیئت_کودک #با_مادر_در_هیئت #با_پدر_در_هیئت #محرم #کودک #چمرانی_ها ‌ یادمون باشه که عزاداری فقط سخنرانی گوش کردن و گریه کردن نیست...اگرچه این ها خیلی خوبه و منکرش نیستیم. عزاداری می تونه تربیت یک نسل حسینی باشه با بازی کردن با بچه ها و نشوندن یک لبخند روی لب هاشون تو شبهای هیئت... ا

09 شهریور 1398 16:09:17

0 بازدید

chamran_kids

👨‍🔧👨‍🏭👨‍🌾 وقتی می خواستم انتخاب رشته کنم، نهایت کاری که مدرسه برای ما انجام داد این بود که چند نفر از مشاغل و رشته های تحصیلی مختلف رو برای ما آوردن تا برامون در مورد اون رشته صحبت کنند. اما در حد حرف...من هیچ وقت فرصت تجربه کردن مشاغل مختلف رو نداشتم تا بتونم توانایی هامو کشف کنم. اما دوست دارم این فرصت رو برای فرزندم فراهم کنم. ‌ مثل کاری که معلم کلاس چهارمی ها کرد👇 ‌ کلاس چهارمی ها تصمیم گرفتند هر هفته به یک مغازه نزدیک مدرسه سر بزنند و آنجا شاگردی کنند. ‌ برای انجام شاگردی باید قراردای مینوشتیم که با استفاده از آن بتوانیم در مغازه ای استخدام شویم . پس از نوشتن قرار داد، به مغازه های مختلف که می رسیدیم عمو در مورد شاگردی کردن با صاحب مغازه گفتگو می کردند مثلا : (( دانش آموزان کلاس چهارم برای کمک به محله و آموختن مهارت های مختلف تصمیم به شاگردی در مغازه شما را دارند )) سپس اگر مغازه دار موافق نبود به مغازه بعدی می رفتیم ولی اگر موافق بود ....قرارداد رو به ایشان نشان میدادیم و هر دوطرف ، قرارداد رو امضا می کردند و ما هم موظف می شدیم که از هفته بعد، سه شنبه ها یک ساعت در مغازه شاگردی کنیم. یک نفر در نانوایی تافتون مشغول شد و در آخر کارش دوتا نان شیرمال به عنوان هدیه گرفت که با دوستان و همکلاسی هایش تقسیم کرد. یک نفر در گل فروشی، یک نفر در نانوایی بربری، دو نفر در لبنیاتی و یک نفر هم در میوه فروشی مشغول به کار شد. ‌ #شاگردی #مهارت_آموزی #آشنایی_با_مشاغل #چمرانی_ها #ادبستان_پسرانه_شهید_چمران #مجتمع_آموزشى_شهيد_چمران

30 تیر 1398 11:11:53

0 بازدید

chamran_kids

🔊برشی از کتاب" ای کاش بینی من هم سبز بود" رو بشنوید🤗 . در دهکده"ومی کی ها" دوباره ماجرای جدیدی پیش آمده. همه در صف پشت مغازه ای ایستادند تا دماغشان را سبز کنند. اتفاقا آن روز پانچلو و دوستانش خانه ی ایلای هستند. به نظر آن ها کار مردم خیلی مسخره است و ایلای هم تایید میکند که آدمک های چوبی را عمدا متفاوت از هم آفریده و دلیلی ندارد مردم همه دماغشان را سبز کنند و شبیه به هم شوند.‌خلاصه پانچلو و دوستانش فقط چند روز میتوانند جلوی خودشان را بگیرند و بالاخره دماغ آنها هم سبز میشود، و بعد قرمز، نارنجی، صورتی و رنگهای دیگر. چون تند تند رنگ های متفاوت مد میشود و همه در صف رنگ کردنِ دماغ هایشان می ایستند. بالاخره این همه وقت گذاشتن، پانچلو را خسته میکند. درحالیکه دیگر نمیداند چه کند از طرف ایلای برایش پیغامی می آید و به خانه او میرود. این بار هم ایلای با مهربانی اشتباه پانچلو را بخشیده و ساعت ها با سمباده روی دماغش کار میکند تا به شکل اول بر گردد.... . پ.ن: لحظات مواجهه پانچلو با ایلای من را یاد خودم می اندازد. هر بار با سرافندگی شروع میکنم برای خدا آسمان ریسمان بافتن و اشتباهاتم را یکی یکی ردیف کردن.... . پ.ن ۲: قطعا قرار نیست بچه ها درگیر این مفاهیم پیچیده شوند. آن ها از خواندن یک داستان خوب و دیدن تصویرهایش خوششان می آید و البته ما بذری در دلشان میکاریم که وقتی به آن احتیاج دارند نهال شاداب و تر و تازه ای به کمکشان می آید....😇 . ⭕این پست رو سیو کنید و برای کسایی که دنبال کتاب خوب برای بچه ها هستند بفرستید😉 . ❗میتونید مجموعه کتاب پانچلو رو از صفحات زیر تهیه کنید، کافیه بهشون دایرکت بدید🤗👇🏻 . @mehrsa_pub @ketabpark @namayeshgah_ketab_koodak @nojavan_namayeshgah_ketab . #برشی_از_یک_کتاب #کتاب_خوانی#نشر_مهرسا #معرفی_کتاب_خوب #مجموعه_پانچلو #تو_برای_من_عزیزترینی #کتاب_کودک_نوجوان

11 اردیبهشت 1400 11:36:38

0 بازدید

chamran_kids

📽سفر به سوریه و لبنان 📝قسمت اول بعضی اتفاقها باعث میشود آدم یک دور به گذشته اش برگردد. یه دور مرور کند که چه کارهایی کرده و چه مسیرهایی را رفته کرونا، شرایط مبهم مدرسه ها و کلا دنیا و حواشی طولانی و پرماجرای بعدش باعث شد ما کمی بیشتر فکر کنیم. به اتفاقهایی که ما را به مدرسه رساند. به کسی که حضور مبهمش به زندگی ما شکل متفاوتی داد و باعث شد تصمیمهای جدید بگیریم. سال ۸۸ برای اولین بار با گروهی از جوانهای هنری و به سرپرستی آقای پناهیان راهی لبنان شدیم. قرار بود این سفر فقط برای ما کسب تجربه باشد و تولید یک سری خروجیهای مکتوب. چند روز مانده به سفر، پیشنهاد ساختن فیلمی راجع به مدرسه شهید چمران در جنوب لبنان را به آقای پناهیان دادیم و ایشان قبول کرد. همین جواب مثبت شد یک شروع جدید و متفاوت برای ما. شروعی که تقریبا بیش از ده سال است، ادامه دارد آن موقع هیچ چیزی از مدرسه نمیدانستیم و فقط دوست داشتیم فیلم بسازیم. جالب تر اینکه از شهیدچمران هم چیزی نمیدانستیم. همین شور جوانی برای انجام دادن یک کار متفاوت، بالاخره کار دستمان داد و ما را نمک گیر سوریه، لبنان و شهیدچمران کرد #تاریخچه_چمران #تاریخچه_تاسیس_مدرسه #کاروان_بچه_های_هنر #سفر_اول_به_لبنان #چراغهای_خاموش #فیلمسازی_درباره_کسی_که_نمیشناسیمش

02 خرداد 1399 18:06:49

0 بازدید

ادمین چمران

0

0

. معلم ها کجای زندگی بچه ها هستند؟ و بچه ها کجا زندگی معلم ها؟ . این متن مربوط به زمانی است که عموی پسرهای پیش دبستانی چمران، خودش را به بیمارستان رساند تا احوالی از خانواده ی شاگردش که در کما رفته بپرسد. به سرعت پیام به تمام پایه های مدرسه ارسال شد:👇🏻 "بسم الله الرحمن الرحیم 🛑یا من اسمه دوا و ذکره شفا متاسفانه طی سانحه ای یکی از بچه ها پیش دبستانی حادثه جدی براشون پیش اومده و الان در کما هستند. خواهش میکنم هر چقدر از دستتون برمیاد دعا کنید و بسپارید دعا کنن ان شالله به لطف امام رضا برگردن." و این متن بعد از رفتن همان شاگردش است...👇🏻😔💔 "سلام و عرض ادب خدا ان شالله به خانواده علمی صبر عطا کنه مصیبت خیلی سختیه داغش به دلمون موند و قد کشیدنشو ندیدیم... خاطراتی که یه زمانی میتونستن دلیلی برای شاد بودن باشن الان آیینه دق شدن... خدا بخیر بگذرونه و به دل مادرش رحم کنه." ما چه میدانیم در دل عموی جوان تازه کار چمرانی چه میگذرد؟ وقتی تنهایی و موبایل به دست از این طرف حیاط میدوید آن طرف و با بچه های آن طرف خط تفنگ بازی میکرد، به امید شاد کردن بچه ها بود. بچه هایی که تمام عشقشان این بود هفته ای یکبار بیایند و عمو را ببینند یا تصویرش را در فضای کوچک اسکایپ نگاه کنند. فردا عمو دوباره کلاس آنلاین دارد و این بار غمی بزرگ بر دلش است... تازه عموها، مثل خاله ها خیلی راجع به هر چیزی حرف نمیزنند... عمو ماند و آیدی محمدعلی علمی.....و داغی که برای همیشه بر دلش ماند....داغ بزرگ شدن و قد کشیدن پسر بچه ای سرزنده.... . این متن تقدیم میشود به عموی پیش دبستانی، تمام عموهای چمران و تمام معلم های دنیا که شاگردی را ازدست دادند و داغی بزرگ بر دلشان نشست....داغی که هیچ وقت سرد نمیشود! . پ.ن۱: میشد عکس هایی به شیوه خبرگزاری‌ها گذاشت، از لحظه ای که مادرِ محمدعلی، عموی پسرش را دید، از لحظه ای که پدر محمدعلی و عمو همدیگر را در آغوش گرفتند و زار زدند، از لحظه ای که عموی پیش دبستانی، لحظه ی تدفین شانه هایش لرزید و از لحظه تلقین خواندن که عمو دوزانو روی سنگ ریزه ها نشست... . ولی عکسی نمیگذاریم. نه از عموی پیش دبستانی ها و نه باقی عموها که همه خودشان را به مراسم رساندند و عقب تر از همه ایستادند و خداحافظی بقیه با پسرک را نگاه کردند. خاطره ی ما و عموها با محمدعلی همان خاطرات شیرین کودکی باشد. همان دویدن ها، تیراندازی ها و خندیدن ها.... پ.ن۲: از آن بالا باز هم با عمو تفنگ بازی کن! محمدعلی بدو... عمو منتظرته ها....😭🖤 #معلم_آرزوها #مدرسه_آرزوها#معلم #معلم_داغدار#شاگردان_کوچک#کودکان_پاک

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

chamran_kids

ادمین چمران

0

0

. معلم ها کجای زندگی بچه ها هستند؟ و بچه ها کجا زندگی معلم ها؟ . این متن مربوط به زمانی است که عموی پسرهای پیش دبستانی چمران، خودش را به بیمارستان رساند تا احوالی از خانواده ی شاگردش که در کما رفته بپرسد. به سرعت پیام به تمام پایه های مدرسه ارسال شد:👇🏻 "بسم الله الرحمن الرحیم 🛑یا من اسمه دوا و ذکره شفا متاسفانه طی سانحه ای یکی از بچه ها پیش دبستانی حادثه جدی براشون پیش اومده و الان در کما هستند. خواهش میکنم هر چقدر از دستتون برمیاد دعا کنید و بسپارید دعا کنن ان شالله به لطف امام رضا برگردن." و این متن بعد از رفتن همان شاگردش است...👇🏻😔💔 "سلام و عرض ادب خدا ان شالله به خانواده علمی صبر عطا کنه مصیبت خیلی سختیه داغش به دلمون موند و قد کشیدنشو ندیدیم... خاطراتی که یه زمانی میتونستن دلیلی برای شاد بودن باشن الان آیینه دق شدن... خدا بخیر بگذرونه و به دل مادرش رحم کنه." ما چه میدانیم در دل عموی جوان تازه کار چمرانی چه میگذرد؟ وقتی تنهایی و موبایل به دست از این طرف حیاط میدوید آن طرف و با بچه های آن طرف خط تفنگ بازی میکرد، به امید شاد کردن بچه ها بود. بچه هایی که تمام عشقشان این بود هفته ای یکبار بیایند و عمو را ببینند یا تصویرش را در فضای کوچک اسکایپ نگاه کنند. فردا عمو دوباره کلاس آنلاین دارد و این بار غمی بزرگ بر دلش است... تازه عموها، مثل خاله ها خیلی راجع به هر چیزی حرف نمیزنند... عمو ماند و آیدی محمدعلی علمی.....و داغی که برای همیشه بر دلش ماند....داغ بزرگ شدن و قد کشیدن پسر بچه ای سرزنده.... . این متن تقدیم میشود به عموی پیش دبستانی، تمام عموهای چمران و تمام معلم های دنیا که شاگردی را ازدست دادند و داغی بزرگ بر دلشان نشست....داغی که هیچ وقت سرد نمیشود! . پ.ن۱: میشد عکس هایی به شیوه خبرگزاری‌ها گذاشت، از لحظه ای که مادرِ محمدعلی، عموی پسرش را دید، از لحظه ای که پدر محمدعلی و عمو همدیگر را در آغوش گرفتند و زار زدند، از لحظه ای که عموی پیش دبستانی، لحظه ی تدفین شانه هایش لرزید و از لحظه تلقین خواندن که عمو دوزانو روی سنگ ریزه ها نشست... . ولی عکسی نمیگذاریم. نه از عموی پیش دبستانی ها و نه باقی عموها که همه خودشان را به مراسم رساندند و عقب تر از همه ایستادند و خداحافظی بقیه با پسرک را نگاه کردند. خاطره ی ما و عموها با محمدعلی همان خاطرات شیرین کودکی باشد. همان دویدن ها، تیراندازی ها و خندیدن ها.... پ.ن۲: از آن بالا باز هم با عمو تفنگ بازی کن! محمدعلی بدو... عمو منتظرته ها....😭🖤 #معلم_آرزوها #مدرسه_آرزوها#معلم #معلم_داغدار#شاگردان_کوچک#کودکان_پاک

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن