پست های مشابه

chamran_kids

#ورق_بزنید . خوابگاه دختران . 📝قسمت دوم . جنگ تمام شد. مملکت داشت نفس راحتی می کشید. در بین نفس های بریده بریده ی مردم، ما دختران دهه شصتی به سن مدرسه رفتن رسیدیم. خانواده هایمان که با کلی زحمت ما را تا آن‌سن بزرگ کرده و به سرانجام رسانده بودند ماندند در چند راهیِ انتخاب مدرسه های جورواجور. مدرسه های دولتی کماکان مورد توجه بود، مدارس شاهد خیلی سر زبانها افتاده بود و کم کم زمزمه های تاسیس غیر انتفاعی ها، نمونه دولتی ها و فرزانگان هم در جامعه پیچیده بود. . من خودم دوران ابتدایی را در مدرسه شاهد گذراندم. مدرسه ای که در هر کلاس فقط چند نفر بودیم که پدر داشتیم. اینقدر تعداد بچه های شهدا زیاد بود که آدم از پدر داشتن خودش همیشه خجالت زده بود. غم های دوستانمان، زندگی متفاوتشان و خاطراتی که در عالم بچگی می شنیدیم باعث شده بود خیلی هم بچه نمانیم. هنوز هم قیافه آن بچه ها و خاطراتشان به وضوح در ذهنم مانده. ما در مدرسه قانون هایی داشتیم که لازم الاجرا بود. به طور مثال بالشت های کوچکی همراه خودمان به مدرسه برده بودیم و باید بعد از ساعت ناهار بالش را روی نیمکت گذاشته و می خوابیدیم. هرچقدر الان دنبال فرصتهای چند دقیقه ای برای خواب هستیم در کودکی از هر فرصتی که منجر به خواب میشد بیزار بودیم و در نتیجه باعث ناراحتی معلممان میشدیم. نمونه دیگری از این قانونها این بود که باید مقنعه هایمان را در می آوردیم و حتما هم تل سفید رنگی روی موهایمان میزدیم. غیر از دیدن ناخنها، چک کردن سر و وضع ظاهری هر روز تلها هم چک میشدند و اگر یادمان رفته بود توبیخ میشدیم. در حیاط مدرسه نباید خیلی می دویدیم یا کارهای عجیب و غریب می کردیم. یک بار نمیدانم چه اتفاقی افتاده بود که گفتند مدیر مدرسه حیاط رفتن را ممنوع کردند. معلمها از هر کلاس چند نماینده انتخاب کردند و در یک مدل کمی نمایشی ما را به دفتر مدیر بردند که از ایشان عذرخواهی کنیم. این افتخار را داشتم که یکی از نمایندگان باشم.من خودم قیافه مدیر را تا قبل از آن خیلی ندیده بودم و دفترش در عالم بچگی به نظرم خیلی با ابهت آمد. خلاصه با جملاتی که یادمان داده بودند عذرخواهی کردیم و ایشان بچه ها را بخشیدند. . ادامه مطلب در کامنت اول 👇

11 تیر 1399 18:56:06

0 بازدید

chamran_kids

#ورق_بزنید . خوابگاه دختران . 📝قسمت سوم . دوران ابتدایی ما دختران دهه شصتی، باهمه فراز و نشیب هایش به پایان رسید و ما وارد دوره راهنمایی شدیم. دوره ای عجیب و پیچیده.خیلی از بحران های جسمی و روحی برای ما در این دوران اتفاق افتاد. بحران هایی که معمولا بدون آگاهی های قبلی بود. همین قضیه خیلی از بچه ها را دچار مشکل کرد و باعث شد دوستان همسن، در حل این بحران ها به هم کمک کنند که اکثرا این کمکها موفقیت آمیز نبود و حتی مشکل ساز هم بود. در این دوران بود که نماز جماعت، لباس مدرسه و خیلی چیزهای دیگر به راحتیِ دبستان، برای بچه ها قابل هضم نبود و طغیان ها داشت یکی یکی در وجود بچه ها شکل می گرفت معلم‌های پرورشی کماکان یکی از نقطه قوت های مدارس بودند. در دوران راهنمایی صبحگاه های متفاوت تری را تجربه می کردیم. حفظ قرآن برای ما معمولا از این دوران شروع شد و اتفاق خیلیِ مبارکِ اردوهای یک روزه و حتی اردوهایی که شب جایی بمانیم. فقط نمیدانم چرا مدرسه کمترین تلاش را برای راضی کردن خانواده ها انجام میداد. ما را با یک برگه به خانه می فرستادند و خودمان باید با هر ترفندی که بلد بودیم خانواده مان را راضی میکردیم تا به ما اجازه دهند به اردو برویم. دوستانی داشتم که یک هفته به طور مستمر بابت اردو گریه می کردند شاید دل خانواده شان نرم شود. خاطره ی اولین اردوهای قم جمکران در این سن برای ما ماندگار شد و حالا که فکر می کنم واقعا سن خوبی بود برای تجربه های جدید کنار آدمهایی که خانواده ات نیستند ولی میتوان بهشان اطمینان کرد. یکی از چالش های ما در دوران راهنمایی، تنوع مربی ها بود. ما که در ابتدایی با یک معلم اصلی و نهایتا دو سه تا معلم ورزش، خط و ...سر و کار داشتیم یکدفعه وارد محیطی شدیم که برای هر درس یک معلم داشتیم. با روحیات و سلیقه های متفاوت. خود من‌تا مدت ها سردرگم‌ بودم که هر مربی برای کدام درس بود، چه تکلیفی داد و چه توقعی از ما سر کلاس دارد. باز این مسئله هم جزء چیزهایی بود که بعضی مدارس برایش فکری کرده بودند و بعضی نه. فلسفه وجودی معلم راهنما از همین جا نشات گرفته بود،کسی که بتواند با بچه ها ارتباط بگیرد و بین این همه معلم جورواجور، دانش آموزان را راهنمایی کند. مثل معلم‌های پرورشی معلم راهنماها هم توانمدی های مختلف داشتند. بعضی در انجام ماموریت مهمشان موفق بودند و بعضی نه. ارتباط نداشتن یا کم داشتن همه معلم های یک پایه باهم، خودش کار را خیلی سخت کرده بود. ادامه مطلب در کامنت اول 👇

12 تیر 1399 18:45:39

0 بازدید

chamran_kids

🌷 حتما شنیدین که خیلی از خصوصیات و ویژگی های شخصیتی ما تو دوران کودکی شکل می گیره. یکی از این مهم ترین ویژگی ها اعتماد به نفسه. که برای نه گفتن به خیلی چیزها تو بزرگسالی بهش نیاز داریم. اعتماد به نفس چیزی نیست که بخوایم یه روزه یا با یه آموزش های خاص به بچه ها منتقل کنیم. ‌ اما می تونیم با یک‌سری کارها، اعتماد به نفس رو تو بچه ها تقویت کنیم. دیده شدن کودکان یکی از همین راه هاست. ‌ دخترهای پنج ساله یه تابلو تو حسینیه کودک دارند که قراره هرچی می کشند و هر چی می سازند بیاد و بشینه تو این خونه که همه ی بچه ها و خاله ها، دست سازه های بچه ها رو ببینند. ‌ شما چه راه هایی برای تقویت اعتماد به نفس تو بچه ها به ذهنتون میرسه؟ ‌ #اعتماد_به_نفس #پنج_ساله_ها #حسینیه_کودک_شهید_چمران #چمرانی_ها #مهد_کودک #مهارت #کودک

02 مهر 1398 17:15:52

0 بازدید

chamran_kids

سلام چمرانی های عزیز! این فیلم یک پیام تبریک هست از طرف همه‌ی عموهای چمرانی😊👆🏻 . عیدتون مبارک 🎉💐 امیدواریم که امسال براتون سالی پر از خیر و پر برکت باشه🤗 . ممنون که یک سال قشنگ دیگه کنار ما بودین🌹😍 . #عید_نوروز #چمرانی_ها #معلم_های_چمرانی #عیدانه#عیدتون_مبارک❤ #سال_نو_مبارک 🌸 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #یا_مقلب_القلوب_و_الابصار#۱۴۰۰

30 اسفند 1399 18:08:05

0 بازدید

chamran_kids

‌ ‌⁦⁉️⁩ با این حجم از بازی و فعالیت، چطور می‌توانید آموزش‌ کتاب‌های درسی را تا پایان سال تحصیلی طبق برنامه پیش ببرید و زمان کم نمی‌آید؟‌ ‌ ‌ ‌‌🌱 خب طبیعی‌ است که ما به روش معمول مدارس دیگر آموزش نمی‌دهیم ولی نوع برنامه‌ریزی ما به‌گونه‌ای‌ست که تمام سرفصل‌های درسی پوشش داده می‌شود.‌ ‌ ما هر دانش‌آموز را رصد می‌کنیم و برای دانش‌آموزانی که در خواندن یا نوشتن ضعیف‌تر هستند، برنامه‌های خاص می‌چینیم.‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌مثلاً این نمونه آموزش، برای کودکی‌ است که در خواندن بعضی از حروف هنوز مشکل دارد.‌‌ ‌ ‌ یکی از فعالیت‌هایی که مربی تعریف کرد تا این روزها در منزل انجام بدهد این بود که با حروف خرگوش بتواند کلمه‌های مختلفی بسازد. این کار کمک می‌کند تا با حروف مختلف کلنجار رود، با صدای آن‌ها آشنا شود و با چسباندن آنها به یکدیگر، به کلمه‌های معنادار برسد. با این کار یک بازی سرگرم‌کننده انجام داده و درعین‌حال در خواندن و نوشتن کمتر احساس ضعف یا ناتوانی می‌کند.‌ ‌ ‌ ‌ #چمرانی_ها #حسینیه_کودک_شهید_چمران #کلاس_اولی_ها #ادبستان_دخترانه #آموزش_الفبا #کلاس_آنلاین #آموزش_مجازی #بازی_کلمات #کلاس_اول

11 اردیبهشت 1399 17:10:49

0 بازدید

chamran_kids

. شاید بهترین هدیه ای که مامان هارو خوشحال کنه، کارت پستال های تبریک رنگی و قشنگ بچه ها باشه که با دست های کوچولو و خلاقیت خودشون درست میکنند...😍😊👆 . پس بریم ببینیم چطور میتونیم دوتا مدل کارت پستال ساده و جالب برای غافلگیر کردن مامان ها داشته باشیم...🤗🤔 . #روز_مادر_مبارک #روز_مادر #کارت_پستال #هدیه_روز_مادر #هنر #هدیه#کلاس_سومی_ها

15 بهمن 1399 16:01:14

0 بازدید

ادمین چمران

0

0

🏴 ✍🏼 شنیدید که خیلی از روضه‌خون‌ها و مداح‌ها میگن که مادرمون ما رو با اشک روضه شیر داده و ما با صدای گریه‌های مادرمون در روضه رشد کردیم و از این‌جور شعرها؟ راستش منم همیشه تصورم از وجه مذهبی و آرمانی مادرانگی‌کردن‌هام این بود که با چنین شرایطی بچه‌هام بزرگ میشن و یه‌جورهایی برام خوشایند بود. پسرم شش ماهه بود و روضه‌ علی‌اصغر گوش می‌کردم. خب طبیعتا گریه امانم نمیداد و پسرم هم کنارم بود. یک لحظه ترس و وحشت رو از چشم‌هاش گرفتم. پسرک من با اون روحیه حساس و لطیفش هنوز هم که هنوزه طاقت گریه‌ منو نداره و از هرچی که بخواد منو ناراحت کنه، یه نفرتی در دلش پیدا می‌کنه. از همون موقع بود که شروع کردم به تغییر آرمان‌هام. از سال بعد، مربی یکی از مهدکودک‌های هیات شدم و تمام دهه محرم را می‌دویدیم و شعر می‌خوندیم و نقاشی می‌کردیم. نه بچه‌ها تو فضای تاریک هیات و وسط روضه‌های قتلگاهی بودند و نه ترس و ناراحتی از محرم و امام حسین تو دلشون اومد. ما شرایط هیات رفتن و روضه‌خوانی‌هامونو براساس معیارها و الگوهای تربیتی خونه‌مون تنظیم کردیم و حالا خیلی راضی‌تریم. و مهم‌تر از ما، رضایت بچه‌هاست که دیشب وقتی لباس‌های مشکی‌شونو دیدند برقی به چشماشون اومد که آخ‌جون بازم هیات! ‌ @hzeinabb شما هم از این خاطرات ناب حسینی دارید؟ #دلنوشته_مادرانه #سرباز_حسینم #محرم #کودک #هیئت

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

chamran_kids

ادمین چمران

0

0

🏴 ✍🏼 شنیدید که خیلی از روضه‌خون‌ها و مداح‌ها میگن که مادرمون ما رو با اشک روضه شیر داده و ما با صدای گریه‌های مادرمون در روضه رشد کردیم و از این‌جور شعرها؟ راستش منم همیشه تصورم از وجه مذهبی و آرمانی مادرانگی‌کردن‌هام این بود که با چنین شرایطی بچه‌هام بزرگ میشن و یه‌جورهایی برام خوشایند بود. پسرم شش ماهه بود و روضه‌ علی‌اصغر گوش می‌کردم. خب طبیعتا گریه امانم نمیداد و پسرم هم کنارم بود. یک لحظه ترس و وحشت رو از چشم‌هاش گرفتم. پسرک من با اون روحیه حساس و لطیفش هنوز هم که هنوزه طاقت گریه‌ منو نداره و از هرچی که بخواد منو ناراحت کنه، یه نفرتی در دلش پیدا می‌کنه. از همون موقع بود که شروع کردم به تغییر آرمان‌هام. از سال بعد، مربی یکی از مهدکودک‌های هیات شدم و تمام دهه محرم را می‌دویدیم و شعر می‌خوندیم و نقاشی می‌کردیم. نه بچه‌ها تو فضای تاریک هیات و وسط روضه‌های قتلگاهی بودند و نه ترس و ناراحتی از محرم و امام حسین تو دلشون اومد. ما شرایط هیات رفتن و روضه‌خوانی‌هامونو براساس معیارها و الگوهای تربیتی خونه‌مون تنظیم کردیم و حالا خیلی راضی‌تریم. و مهم‌تر از ما، رضایت بچه‌هاست که دیشب وقتی لباس‌های مشکی‌شونو دیدند برقی به چشماشون اومد که آخ‌جون بازم هیات! ‌ @hzeinabb شما هم از این خاطرات ناب حسینی دارید؟ #دلنوشته_مادرانه #سرباز_حسینم #محرم #کودک #هیئت

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن