پست های مشابه

chamran_kids

🍀 خیلی از پدر و مادر ها دوست دارند فرزند خلاق داشته باشند اما به جای پروش خلاقیت، کودک را درگیر قالب های ذهنی می کنند. نقاشی های آماده که فقط کودک باید آن را رنگ کند. کاردستی هایی که باید از روی الگو برش بزند، چسب بزند و چیزی هایی شبیه هم بسازد. بازی ها را فقط باید طبق قاعده و قانون خودش بازی کنند، همه ی اینها مانع خلاقیت است. ‌ اجازه دهیم کودک خودش کشف کند و بسازد. شما فقط بستر و ابزار بازی و فعالیت را فراهم کنید و هم بازی شان باشید. ‌ چند کاغذ آبی ساده مهمان کلاس پیش دبستانی ها بود. دخترها با همفکری هم تصمیم گرفتند با آن یک بازی بسازند. کارت بازی با دو شکل مشابه. ‌ مربی: مطهره یعقوبی ‌ #پیش_دبستانی_ها #خلاقیت #پرورش_خلاقیت #پرورش_مهارتهای_کودک #کودک #طرح_درس #بازی #ساخت_بازی #پروژه #تربیت #پدر #مادر #ادبستان_دخترانه_شهید_چمران #مجتمع_آموزشی_شهید_چمران

02 بهمن 1398 18:04:12

0 بازدید

chamran_kids

مگه با بازی هم میشه هوش بچه ها رو تقویت کرد؟🤔 . بله که میشه! فقط باید هم بازی خوبی باشید😉👇 . "وبینار هم بازی شو ۲ با محوریت بازی های دست ورزی" . این وبینار مخصوص شما مامان ها و مربی هایی هست که با بچه های ۴ تا ۶ سال سر و کار دارید و دلتون میخواد یه هم بازی حرفه ای باشید🤗 . 🧕مدرس: مریم سادات صادق پور ⌛زمان: ۴ اسفند ماه ⏰ساعت: ۱۵ الی ۱۷ ⭕سرفصل های دوره: ✅فواید بازی های دست ورزی. ✅انواع بازی های دست ورزی. ✅چگونه بازی دست ورزی را پیش ببریم؟ ✅اختلالات رفتاری کودکان و بازی های دست ورزی. هزینه:۳۷۰۰۰ تومان❌ ❗اما اگر تا ۱ اسفند ماه ثبت نام کنید ۲۰٪ تخفیف داره!!!(۲۶۹۰۰تومان)❗ . 🔴برای ثبت نام در وبینار فقط کافیه به استوری ها یا سایت چمرانی ها سربزنید😇👇 . Chamraniha.com . ⭕همین حالا این پست رو سیو کنید و برای مامان ها و مربی ها بفرستید😉 . #وبینار_تربیتی #بازی #دست_ورزی_کودک_بازی #دست_ورزی_کودک #والدگری #والدین_آگاه #وبینار_آنلاین #کارگاه_مجازی #بازی_با_کودک #مربی#مادر

30 بهمن 1399 14:36:37

0 بازدید

chamran_kids

🌷 راهت ادامه خواهد داشت و بی شک قهرمان کودکان مان، سربازهای آینده ایران خواهی بود... ‌ دخترهای کلاس سومی، امروز تصمیم گرفتند به یاد سردار سلیمانی، تابلوهایی درست کنند تا روز تشیع همراه خود ببرند. ‌ #کلاس_سومی_ها #پروژه #قهرمان #هویت_ملی #قهرمان_سازی #ادبستان_دخترانه_شهید_چمران

14 دی 1398 16:55:57

0 بازدید

chamran_kids

. #بازى_رياضى_ابزار_ساده . #دخترهاى_كلاس_دومى

07 آبان 1397 12:11:47

0 بازدید

chamran_kids

🎉 داشتند تمرین می کردند. صدای سرود خواندنشان تا طبقه ی بالا می آمد و نوید یک روز پر از جشن و شادی را می داد. نوبت درست کردن عیدی های امام رضایی رسید. برای بسته بندی شکلات ها هر کسی باید حساب می کرد تا داخل هر بسته چندتا شکلات جا میشود تا ۵بسته شکلات کامل شود. همه شروع به حساب و کتاب کردند. بعد از تقسیم شکلات ها، نوبت نقاشی ها و نوشتن جملاتی بود که دوست داشتند روی عیدی ها باشد. عیدی های تولد امام رضا علیه السلام آماده شد. بعضی هایش را بین بچه های حسینیه کودک پخش کردند و بعضی هایش را هم همراه خود بردند برای همسایه ها و مامان و باباهاشون تا جشن ادامه پیدا کند... ‌ 💡شما هم تا دیر نشده دست به کار بشین...تولد امام مهربونه... ‌ ✅ تیم ادبستان دخترانه و پسرانه و حسینیه کودک شهیدچمران آمادگی خود را برای خدمت در حرم امام رضا اعلام می کنند. @imamreza_ir ‌ #کلاس_دومی_ها #ادبستان_دخترانه_شهید_چمران #امام_رضا #عیدی #جشن #مجتمع_آموزشى_شهيد_چمران #حمزه_دوران #چمرانی_ها

23 تیر 1398 14:07:17

0 بازدید

chamran_kids

من معلم نیستم ولی این سال‌ها این نعمت به من داده شد که کنار بچه‌ها و معلم‌ها باشم و ارتباط‌شان را ببینم. معلم‌هایی که غذای بچه‌های ۴و۵ ساله را با مهربانی برایشان جمع‌وجور می‌کردند. معلم‌هایی که بدون هیچ ابراز ناراحتی، لباس‌های بچه‌های کوچک و بزرگ را عوض کرده و در شخصی‌ترین کارهایشان به آن‌ها کمک می‌کردند. معلم‌هایی را دیدم که با تب و مریضی شدید به مدرسه آمدند. معلم‌هایی که نوبت گذاشتند برای سفر اربعین و از علاقه بسیار باارزش‌شان گذشتند. معلم‌هایی را دیدم که پابه‌پای بچه‌ها می‌دوند، از بلندی‌ها بالا می‌روند و بچگی می‌کنند تا بچه‌ها نشاط پیدا کنند. معلم‌هایی را دیدم که به عیادت بچه‌ها می‌روند، پابه‌پای مشکلات خانوادگی بچه‌ها اشک می‌ریزند، از هزینه خودشان برای بچه‌ها هدیه می‌خرند و با ذوق تمام کادوهایشان را تقدیم بچه‌ها می‌کنند. معلم‌هایی را دیدم که از راه‌های دور و نزدیک، بچه به بغل، با سختی و با نیت‌های خوب و پاک به مدرسه آمدند و هروقت لازم شد اضافه‌تر ماندند تا کار بچه‌ها زمین نماند. معلم‌هایی که به مدرسه کمک کردند، کلاس آنلاین برگزار کردند، تمام کارهایی را که سخت‌شان بود و بلد نبودند یاد گرفتند تا ذره‌ای در رشد بچه‌ها وقفه نیفتد. من این فرصت را داشتم کسانی را در این سال‌ها ببینم که از خودشان گذشتند تا بچه‌ها بهتر بزرگ شوند. کسانی که از وابسته بودن بچه‌ها به خودشان ناراحت نبودند و سعی کردند کمک کنند بچه‌ها با کمال آرامش ذره ذره قد بکشند. خدارا شکر می‌کنم که در این مدت معلم‌های زیادی دیدم و معلم‌های زیادتری داشتم! معلم‌های چمران، دختران و پسران شهید چمران، خواهران و برادران من، با هیچ واژه‌ای و با هیچ هدیه‌ای هیچ‌وقت نخواهم توانست ذره‌ای از چیزهایی که به من یاد دادید را جبران کنم چه برسد به عمر و جوانی که پای بزرگ‌شدن تک تک بچه‌ها گذاشتید دعا می‌کنم عمرتان پربرکت باشد و این نعمت تا مادامی که هستید بر سرتان مثل باران بهاری تند و باحرارت ببارد.

12 اردیبهشت 1399 17:59:12

0 بازدید

ادمین چمران

0

0

🌱امامِ دلها🌱 در راستای زیر و رو کردن هویت گذشته مان دنبال نسبتمان با امام خمینی میگشتم. خیلی فکر کردم که ما چه نسبتی میتوانیم باهم داشته باشیم. 🔸️اولین نسبتم با او از یک روز صبح شروع شد. ۵ ساله بودم، از خواب بیدار شدم و دیدم مامانم، بابام، مادربزرگم و خاله ام که مهمان ما بود همه باهم دارند گریه می کنند. خیلی ترسیدم و فکر کردم چه اتفاقی افتاده. و تمام خاطرات بعدش خیلی مبهم در خاطرم مانده. تصویرهایی از مردم در تلویزیون که بر سر و صورتشان میزدند، خانواده ام که چند روزی مشکی پوشیده بودند و قیافه ناراحت آدمها. 🔸️🔸️دومین نسبتم با امام، از زمان ورودم به دبستان شکل گرفت. از همان لحظه ای که وارد کلاس اول شدم، روی نیمکت نشستم و دیدم امام از بالای تخته سیاه، همینطوری چشم در چشم مرا نگاه میکند.و این قصه ادامه داشت. کلاس دوم و سوم و ....تا پایان دبستان، تا وقتی فارغ التحصیل شدم، دانشگاه رفتم و درسم تمام شد. امام تمام این سالها داشت من را مستقیم نگاه میکرد. یکسال لبخند میزد، یکسال جدی بود، یکسال اصلا اخم کرده بود ولی حداقل ۱۶ سال داشت مرا نگاه می کرد و مواظب کارهای من بود. 🔸️🔸️🔸️سومین نسبتم با امام، وقتی شکل گرفت که به اردوهای جهادی رفتیم. دورافتاده ترین منطقه ها. جاهایی که آب آشامیدنی و خیلی چیزها به اندازه کافی نداشتند، به سختی زندگی میکردند ولی امام را میشناختند و برایش احترام زیادی قائل بودند. در یکی از روستاهای خراسان جنوبی بودیم. طبیعتا در محل اسکان تلویزیون هم نداشتیم و از اخبار بیخبر بودیم. برای درس دادن به خانمهای روستا وارد خانه ای شدم. تعداد زیادی پیرزن و خانمهای جوان نشسته بودند. تا وارد شدم از من پرسیدند: حال خانم امام‌خوبه؟ و من از همه جا بیخبر اصلا نمیدانستم از چه حرف میزنند. فکر می کنم در همان سفر بود که شنیدیم همسر امام فوت کردند و چقدر همان پیرزنها گریه کردند. باید خانه و زندگیشان را از نزدیک میدیدید تا بتوانید نسبت زندگیشان با عمق ارادتشان به امام که هیچ با خانم امام را مقایسه کنید. و همینطور نسبت من با امام خمینی در حال بیشتر شدن بود. هر وقت که سخنرانیش از تلویزیون پخش میشد، وقتی در سخنرانیهای بقیه چیزی از او میشنیدم، وقتی به جماران و مرقد امام میرفتم و خیلی وقتهای دیگر تا اینکه حسینیه کودک را راه انداختیم.... 🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️ ادامه دارد... #نسبت_ما_با_امام_خمینی #هویت_ملی #نگاهِ_خاص #حسینیه_کودک #امام_جون #دهه_شصتی_ها

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

chamran_kids

ادمین چمران

0

0

🌱امامِ دلها🌱 در راستای زیر و رو کردن هویت گذشته مان دنبال نسبتمان با امام خمینی میگشتم. خیلی فکر کردم که ما چه نسبتی میتوانیم باهم داشته باشیم. 🔸️اولین نسبتم با او از یک روز صبح شروع شد. ۵ ساله بودم، از خواب بیدار شدم و دیدم مامانم، بابام، مادربزرگم و خاله ام که مهمان ما بود همه باهم دارند گریه می کنند. خیلی ترسیدم و فکر کردم چه اتفاقی افتاده. و تمام خاطرات بعدش خیلی مبهم در خاطرم مانده. تصویرهایی از مردم در تلویزیون که بر سر و صورتشان میزدند، خانواده ام که چند روزی مشکی پوشیده بودند و قیافه ناراحت آدمها. 🔸️🔸️دومین نسبتم با امام، از زمان ورودم به دبستان شکل گرفت. از همان لحظه ای که وارد کلاس اول شدم، روی نیمکت نشستم و دیدم امام از بالای تخته سیاه، همینطوری چشم در چشم مرا نگاه میکند.و این قصه ادامه داشت. کلاس دوم و سوم و ....تا پایان دبستان، تا وقتی فارغ التحصیل شدم، دانشگاه رفتم و درسم تمام شد. امام تمام این سالها داشت من را مستقیم نگاه میکرد. یکسال لبخند میزد، یکسال جدی بود، یکسال اصلا اخم کرده بود ولی حداقل ۱۶ سال داشت مرا نگاه می کرد و مواظب کارهای من بود. 🔸️🔸️🔸️سومین نسبتم با امام، وقتی شکل گرفت که به اردوهای جهادی رفتیم. دورافتاده ترین منطقه ها. جاهایی که آب آشامیدنی و خیلی چیزها به اندازه کافی نداشتند، به سختی زندگی میکردند ولی امام را میشناختند و برایش احترام زیادی قائل بودند. در یکی از روستاهای خراسان جنوبی بودیم. طبیعتا در محل اسکان تلویزیون هم نداشتیم و از اخبار بیخبر بودیم. برای درس دادن به خانمهای روستا وارد خانه ای شدم. تعداد زیادی پیرزن و خانمهای جوان نشسته بودند. تا وارد شدم از من پرسیدند: حال خانم امام‌خوبه؟ و من از همه جا بیخبر اصلا نمیدانستم از چه حرف میزنند. فکر می کنم در همان سفر بود که شنیدیم همسر امام فوت کردند و چقدر همان پیرزنها گریه کردند. باید خانه و زندگیشان را از نزدیک میدیدید تا بتوانید نسبت زندگیشان با عمق ارادتشان به امام که هیچ با خانم امام را مقایسه کنید. و همینطور نسبت من با امام خمینی در حال بیشتر شدن بود. هر وقت که سخنرانیش از تلویزیون پخش میشد، وقتی در سخنرانیهای بقیه چیزی از او میشنیدم، وقتی به جماران و مرقد امام میرفتم و خیلی وقتهای دیگر تا اینکه حسینیه کودک را راه انداختیم.... 🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️ ادامه دارد... #نسبت_ما_با_امام_خمینی #هویت_ملی #نگاهِ_خاص #حسینیه_کودک #امام_جون #دهه_شصتی_ها

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن