...

10

40

‌ ماه ها به همین منوال گذشت. خیلی خوب بود. هر چند سرعتم لاک پشتی بود ولی ماهی چند کتاب می خواندم و کمی روال زندگی‌ام به حالت عادی برگشته بود. اما بازدهی این کار پایین بود. روز به روز که دخترم به حرف می آمد دیگر نمی شد غرق در کتاب شد. هی می خواست با من حرف بزند و سوال بپرسد و دلبری کند. سررشته‌ی کتاب از دستم درمی‌رفت. گاهی می‌شد یک جمله را چند بار می خواندم تا بفهمم چه می‌گوید. از این طرف خانه به آن طرف خانه کتاب را با خودم جابجا می کردم ولی دریغ از خواندن یک صفحه با تمرکز. دیدم این طور نمی‌شود. هم نیاز داشتم که بخوانم و مطالعه بخش لاینفکی از زندگی‌ام شده بود و به آن وابسته بودم، هم عدم تمرکز حالم را خراب می‌کرد. این شد که به بیداری رو آوردم، کاری که قبلا برایم خیلی سخت بود. قبلا حتی برای درس خواندن هم نمی توانستم بیدار بمانم. کافی بود یک نفر در خانه خواب باشد تا من هم موقع باز کردن کتاب درسی هی خمیازه بکشم و آخر سر آن را ببوسم و بگذارم کنار. اهل صبح زود بیدار شدن هم نبودم. خلاصه اینکه همیشه خواب را به همه چیز ترجیح می دادم. ولی حالا انگیزه‌ای قوی پیدا شده بود در من. چیزی که خیلی خیلی بیشتر از درس خواندن به آن علاقه و مهم تر از آن نیاز داشتم. نیاز آدم را تغییر می دهد. نگاهش را... رفتارش را... توجیهات و استدلال‌هایش را... اصلا نیاز آدم را از این رو به آن رو می کند. حالا حاضر بودم از خواب نازنینم برای کتاب بزنم. گاهی شبها بعد از اینکه همسر و دخترم می خوابیدند کتاب می خواندم و گاهی هم صبحها بعد از نماز... ادامه دارد... به قلم خانم #مرضیه_حق_خواه #من_مادری_کتاب #قسمت_ششم #نظم_کتابخوانی_یک_مامان #مادر_کتابخوان #نظم_با_طعم_مادری #مجموعه_مادرانه_حنّان

...

10

40

‌ چند ماهی گذشت و من همچنان مشغول فیدیبوخوانی بودم و کتاب چاپی دست نمی گرفتم. تا اینکه یک روز که به شیراز رفته بودم (منزل پدری)، و دخترم (که حالا یک سال و خرده ای شده بود و می توانست تا حدی گلیم خودش را از آب بکشد و راه برود و خودش را به خواسته اش برساند و نیازی نبود جیغ بزند و دو دستش را بلند کند به سمتم تا بغلش کنم و او را به مقصد مورد نظر برسانم) مشغول به هم ریختن گوشه ای از خانه بود و حسابی سرگرم شده بود. . رفتم سراغ کتابخانه‌ی اتاق پدرم (یک کتابخانه‌ی خیلی جذاب و وسوسه برانگیز که هربار می روم آنجا هر از چند ساعت یک بار می روم از آن بازدید می کنم و زل می زنم به قفسه ها تا ببینم چه کتابی می توانم شکار کنم و کمی سرِ برداشتنِ کتاب و پس ندادن و صاحب شدنش سر به سرِ پدر بگذارم و باهم کل کل پدردختری کنیم!). . نمی دانم ایام محرم بود یا نه. ولی کتاب «فردا مسافرم» مریم راهی را برداشتم تا تورقی کنم (کتابی داستانی درباره سفر کاروان اسرای کربلا تا شام و مدینه). گفتم این بار به جای تورق از اول شروع کنم به خواندن. ببینم می توانم بخوانم یا نه. ببینم دخترک می گذارد کتاب کاغذی در دستم سالم بماند یا نه. مخصوصا اینکه امانت بود و پدرم هم به شدت به تمیز و نو ماندن کتابهایش حساس است!! دیدم شد. و چه قدر چسبید آن اولین کتابِ چاپیِ بعد از حدود یک سال و نیم کتاب چاپی نخواندن! . و این هم شد بخشی از تلاش روزانه‌ی من. درحالیکه کنار دخترم نشسته بودم و او با اسباب بازی هایش مشغول می شد آن وسط مسط ها، چند صفحه ای هم کتاب می خواندم... خوبی اش این بود که دیگر دخترم دایم دستم گوشی نمی دید. حالا هم خودم اوقاتم کمی مفیدتر می گذشت هم الگوی خوبی بودم برای یک دختر یک سال و نیمه! در نگاهش مادری فرهیخته‌طور به نظر می رسیدم که در طول روز، کتاب به دست، در خانه به این طرف و آن طرف می رود... ادامه دارد... به قلم خانم #مرضیه_حق_خواه #من_مادری_کتاب #قسمت_پنجم #نظم_کتابخوانی_یک_مامان #مادر_کتابخوان #نظم_با_طعم_مادری #مجموعه_مادرانه_حنّان

...

10

43

حالا بعد از چند ماه که لای هیچ کتابی را باز نکرده بودم، کم کم کتاب دوباره راهش را در زندگی‌ام باز کرد. از فیدبیو شروع شد. هنوز نمی توانستم کتاب کاغذی دست بگیرم. رساله ارشدم مانده بود و هربار که دخترم خوابیده بود تا می خواستم کتاب دست بگیرم عذاب وجدان می گرفتم که پس رساله را چه کنم؟ پس کتاب را کنار می گذاشتم و به جای کار روی رساله می گرفتم می خوابیدم!! همین قدر دغدغه مند!! بماند که بعدها به لطف خدا رساله ارشدم هم به سرانجام رسید... . در عوض به ذهنم رسید وقت های گوشی دست گرفتنم را تبدیل به ساعاتی مفید کنم. از تلگرام و پرسه زنی در سایت ها کم کردم و فیدیبو گردی را جایگزینش کردم. آن وقت ها مثل الان هرکتابی الکترونیکی اش گیر نمی آمد. می گشتم تا اسم نویسنده و ناشری آشنا بیابم.‌ هنوز برایم جا نیفتاده بود برای کتاب الکترونیک پول بدهم. به کتاب های پی دی اف رایگان عادت داشتم. . یک چندتایی کتاب آشنا ولی خیلی ارزان خریدم و مشغول شدم. یادم می آید یکی از نشرهای خوبی که از همان اوایل با فیدیبو قرارداد بسته بود نشر کتاب نیستان بود. یکی دوتا کتاب از سیدعلی شجاعی خواندم. چندتایی هم داستان کوتاه از هاروک چندتایی هم داستان کوتاه از هاروکی موراکامی خواندم که کلا باعث شد عطایش را به لقایش ببخشم و دیگر سراغش نروم... . کم کم فیدیبو شد یکی از اپلیکیشن های مورد علاقه ام. با تبلیغاتی که می کرد و تخفیفاتی که می گذاشت هم حسابی مرا جذب کرده بود و به لطفش من دوباره شده بودم یک مادر شاداب و کتابخوان! ادامه دارد... به قلم خانم #مرضیه_حق_خواه #من_مادری_کتاب #قسمت_چهارم #نظم_کتابخوانی_یک_مامان #مادر_کتابخوان #نظم_با_طعم_مادری #مجموعه_مادرانه_حنّان

...

10

42

‌ قسمت سوم قبلا با کتاب غریبه نبودم.‌ از کودکی پدرم، برایمان اشتراک کانون پرورشی گرفته بود و کتاب کودک کم نداشتیم. در نوجوانی هم خیلی خوره کتاب نبودم ولی هرازگاهی کتاب می خواندم. عاشق هری پاتر بودم. کم کم وارد دنیای کتابهای بزرگسال شدم. با چند رمان عاشقانه که همه آن زمان‌ها می خواندند شروع شد و بعد با آثار سید مهدی شجاعی آشنا شدم و فهمیدم داستان مذهبی هم داریم. یکی از بزرگترین آرزوهایم شرکت هر ساله در نمایشگاه کتاب بود که با ورود به دانشگاه و سفر به تهران، به حقیقت پیوست. در سالهای قبل از بچه داری هم کتاب می خریدم و می خواندم. ولی داستان کتابخواری من حدودا چند ماه بعد از به دنیا آمدن دخترم شروع شد؛ آن زمانی که از همه جا بریده بودم و تنها وظیفه ام نگهداری از موجود ظریف و کوچکی بود که به شدت به من وابسته بود. از خانواده دور بودم (مثل همین حالا) و به غیر از رفت و آمد با چند دوست که در وضعیتی مشابه من بودند، برنامه جدی دیگری نداشتم. منی که همیشه از بیرون رفتن فراری بودم و خانه را به هرجای دنیا ترجیح می دادم، از خانه نشینی خسته شده بودم و دیگر داشتم به مرز جنون می رسیدم. خانه ام افتضاح بود و حوصله تمیزکاری نداشتم. برای اولین بار در عمرم در یک گروه و کلاس مجازی (آن زمان ها تلگرام فیلتر نشده بود) شرکت کردم. کتاب «دگرگونی زندگی با جادوی نظم» را معرفی کردند و من گشتم تا بخوانمش. مدتها بود کتاب دست نگرفته بودم. برای نی نی کتاب زیاد می خواندم ولی برای خودم نه! گشتم و گشتم تا اپلیکیشنی پیدا کردم به اسم «فیدیبو»!! یافتن فیدیبو همان و شیدا شدن من همان... ادامه دارد... به قلم خانم #مرضیه_حق_خواه #من_مادری_کتاب #قسمت_سوم #نظم_کتابخوانی_یک_مامان #مادر_کتابخوان #نظم_با_طعم_مادری #مجموعه_مادرانه_حنّان

...

10

44

‌ قسمت دوم من برای تمام کمبودهایم کتاب را یافتم. من وقتی دلم گشت و گذار در شهر و نگاه کردن به خیابان ها و مغازه ها می خواهد، کتاب می خوانم. من وقتی دلم سفر می خواهد کتاب می خوانم. من وقتی دلم کلاس مشاوره و تربیتی می خواهد کتاب می خوانم. من وقتی دلم کتاب معرفتی و قرآنی می خواهد کتاب می خوانم. من حتی وقتی دلم تفریح می خواهد کتاب می خوانم. زندگی من چند سالی است بدجور به کتاب گره خورده است. دقیقا از زمانی که دخترم شیرخواره بود و من تمام معادلات زندگی ام به هم خورده بود. از همان زمان من معتاد شدم. معتاد خواندن. تازه وقتی دخترم می خوابید کوله بارم را برمی داشتم و راه می افتادم. کلاس نظم و مشاوره و تدبر و ... شرکت می کردم. به سفر می رفتم. در خیابان های شهر می گشتم و با آدم ها حرف می زدم. مهمانی می رفتم و دوست پیدا می کردم. همه این کارها را من در دنج کوچک خود انجام می دادم، خوابیده روی تخت و یا لم داده روی مبل راحتی غرق می شدم در دنیای کتاب ها. من دیگر کمبودی نداشتم. تمام رؤیاهایم به حقیقت پیوسته بود. حالا می خواهم از خاطرات کتاب خوانی هایم برایتان بگویم. شاید شما هم مثل من باشید و مرا درک کنید. ولی شاید هم برایتان عجیب باشد. به هرحال اگر دوست دارید با من همراه شوید تا بگویم در این سالها چه طور با کتابها زندگی کرده ام... به قلم خانم #مرضیه_حق_خواه #من_مادری_کتاب #قسمت_دوم #نظم_کتابخوانی_یک_مامان #مادر_کتابخوان #نظم_با_طعم_مادری #مجموعه_مادرانه_حنّان

...

10

45

‌ ما مادرها گاهی هم به استراحت نیاز داریم. دوست داریم گاهی، فقط گاهی، از دنیای مادرانه مان (با تمام عشقی که به آن داریم) فاصله بگیریم و گوشه ای دنج برای خود پیدا کنیم و کمی نفس بکشیم. دوست داریم فقط گاهی اگر بیرون می رویم و گشتی می زنیم، این کار را بدون یک ساک دستی بزرگ پر ازآب و خوردنی و لباس اضافه و پوشک و دستمال و ... انجام دهیم. دوست داریم اگر سفر می رویم همه اش نگران گم شدن این بچه و زمین خوردن آن بچه نباشیم. دوست داریم در سفرهای توری، بدون هیچ پس زمینه ای از صدای «مامان مامان» کودک دلبندمان، به صحبت های مسئول گردشگری گوش دهیم و چیزی جدید یاد بگیریم. دوست داریم بدون دغدغه در کلاس های تدبر قرآن و تاریخ و روان شناسی و تربیتی و ... شرکت کنیم. مگر نه اینکه پیامبر مهربانمان فرمودند: «طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه»؟ اصلا گاهی دلمان زنگ تفریح می خواهد؛ از نوع هیجانی اش یا ازنوع آرام و آرامش بخشش. ما مادرها می دانیم که اینها همه اش رؤیاست. ولی من دست از رسیدن به رؤیاهایم برنداشتم. من یک پاسخ برای تمام این نیازهایم یافته ام. من کتاب را پیدا کرده ام. ادامه دارد... به قلم خانم #مرضیه_حق_خواه #من_مادری_کتاب #قسمت_اول #نظم_کتابخوانی_یک_مامان #مادر_کتابخوان #نظم_با_طعم_مادری #مجموعه_مادرانه_حنّان

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

...
...
...

مجموعه مادرانه حنان

دنبال کننده

29

پست

25

#کتاب_نیستان

#کتاب_مادرانه

#غیبت_صغری

#حاء_مشدد

#حکیمه_خاتون

25

پست

29

دنبال کننده

مجموعه مادرانه حنان

...

10

40

‌ ماه ها به همین منوال گذشت. خیلی خوب بود. هر چند سرعتم لاک پشتی بود ولی ماهی چند کتاب می خواندم و کمی روال زندگی‌ام به حالت عادی برگشته بود. اما بازدهی این کار پایین بود. روز به روز که دخترم به حرف می آمد دیگر نمی شد غرق در کتاب شد. هی می خواست با من حرف بزند و سوال بپرسد و دلبری کند. سررشته‌ی کتاب از دستم درمی‌رفت. گاهی می‌شد یک جمله را چند بار می خواندم تا بفهمم چه می‌گوید. از این طرف خانه به آن طرف خانه کتاب را با خودم جابجا می کردم ولی دریغ از خواندن یک صفحه با تمرکز. دیدم این طور نمی‌شود. هم نیاز داشتم که بخوانم و مطالعه بخش لاینفکی از زندگی‌ام شده بود و به آن وابسته بودم، هم عدم تمرکز حالم را خراب می‌کرد. این شد که به بیداری رو آوردم، کاری که قبلا برایم خیلی سخت بود. قبلا حتی برای درس خواندن هم نمی توانستم بیدار بمانم. کافی بود یک نفر در خانه خواب باشد تا من هم موقع باز کردن کتاب درسی هی خمیازه بکشم و آخر سر آن را ببوسم و بگذارم کنار. اهل صبح زود بیدار شدن هم نبودم. خلاصه اینکه همیشه خواب را به همه چیز ترجیح می دادم. ولی حالا انگیزه‌ای قوی پیدا شده بود در من. چیزی که خیلی خیلی بیشتر از درس خواندن به آن علاقه و مهم تر از آن نیاز داشتم. نیاز آدم را تغییر می دهد. نگاهش را... رفتارش را... توجیهات و استدلال‌هایش را... اصلا نیاز آدم را از این رو به آن رو می کند. حالا حاضر بودم از خواب نازنینم برای کتاب بزنم. گاهی شبها بعد از اینکه همسر و دخترم می خوابیدند کتاب می خواندم و گاهی هم صبحها بعد از نماز... ادامه دارد... به قلم خانم #مرضیه_حق_خواه #من_مادری_کتاب #قسمت_ششم #نظم_کتابخوانی_یک_مامان #مادر_کتابخوان #نظم_با_طعم_مادری #مجموعه_مادرانه_حنّان

...

10

40

‌ چند ماهی گذشت و من همچنان مشغول فیدیبوخوانی بودم و کتاب چاپی دست نمی گرفتم. تا اینکه یک روز که به شیراز رفته بودم (منزل پدری)، و دخترم (که حالا یک سال و خرده ای شده بود و می توانست تا حدی گلیم خودش را از آب بکشد و راه برود و خودش را به خواسته اش برساند و نیازی نبود جیغ بزند و دو دستش را بلند کند به سمتم تا بغلش کنم و او را به مقصد مورد نظر برسانم) مشغول به هم ریختن گوشه ای از خانه بود و حسابی سرگرم شده بود. . رفتم سراغ کتابخانه‌ی اتاق پدرم (یک کتابخانه‌ی خیلی جذاب و وسوسه برانگیز که هربار می روم آنجا هر از چند ساعت یک بار می روم از آن بازدید می کنم و زل می زنم به قفسه ها تا ببینم چه کتابی می توانم شکار کنم و کمی سرِ برداشتنِ کتاب و پس ندادن و صاحب شدنش سر به سرِ پدر بگذارم و باهم کل کل پدردختری کنیم!). . نمی دانم ایام محرم بود یا نه. ولی کتاب «فردا مسافرم» مریم راهی را برداشتم تا تورقی کنم (کتابی داستانی درباره سفر کاروان اسرای کربلا تا شام و مدینه). گفتم این بار به جای تورق از اول شروع کنم به خواندن. ببینم می توانم بخوانم یا نه. ببینم دخترک می گذارد کتاب کاغذی در دستم سالم بماند یا نه. مخصوصا اینکه امانت بود و پدرم هم به شدت به تمیز و نو ماندن کتابهایش حساس است!! دیدم شد. و چه قدر چسبید آن اولین کتابِ چاپیِ بعد از حدود یک سال و نیم کتاب چاپی نخواندن! . و این هم شد بخشی از تلاش روزانه‌ی من. درحالیکه کنار دخترم نشسته بودم و او با اسباب بازی هایش مشغول می شد آن وسط مسط ها، چند صفحه ای هم کتاب می خواندم... خوبی اش این بود که دیگر دخترم دایم دستم گوشی نمی دید. حالا هم خودم اوقاتم کمی مفیدتر می گذشت هم الگوی خوبی بودم برای یک دختر یک سال و نیمه! در نگاهش مادری فرهیخته‌طور به نظر می رسیدم که در طول روز، کتاب به دست، در خانه به این طرف و آن طرف می رود... ادامه دارد... به قلم خانم #مرضیه_حق_خواه #من_مادری_کتاب #قسمت_پنجم #نظم_کتابخوانی_یک_مامان #مادر_کتابخوان #نظم_با_طعم_مادری #مجموعه_مادرانه_حنّان

...

10

43

حالا بعد از چند ماه که لای هیچ کتابی را باز نکرده بودم، کم کم کتاب دوباره راهش را در زندگی‌ام باز کرد. از فیدبیو شروع شد. هنوز نمی توانستم کتاب کاغذی دست بگیرم. رساله ارشدم مانده بود و هربار که دخترم خوابیده بود تا می خواستم کتاب دست بگیرم عذاب وجدان می گرفتم که پس رساله را چه کنم؟ پس کتاب را کنار می گذاشتم و به جای کار روی رساله می گرفتم می خوابیدم!! همین قدر دغدغه مند!! بماند که بعدها به لطف خدا رساله ارشدم هم به سرانجام رسید... . در عوض به ذهنم رسید وقت های گوشی دست گرفتنم را تبدیل به ساعاتی مفید کنم. از تلگرام و پرسه زنی در سایت ها کم کردم و فیدیبو گردی را جایگزینش کردم. آن وقت ها مثل الان هرکتابی الکترونیکی اش گیر نمی آمد. می گشتم تا اسم نویسنده و ناشری آشنا بیابم.‌ هنوز برایم جا نیفتاده بود برای کتاب الکترونیک پول بدهم. به کتاب های پی دی اف رایگان عادت داشتم. . یک چندتایی کتاب آشنا ولی خیلی ارزان خریدم و مشغول شدم. یادم می آید یکی از نشرهای خوبی که از همان اوایل با فیدیبو قرارداد بسته بود نشر کتاب نیستان بود. یکی دوتا کتاب از سیدعلی شجاعی خواندم. چندتایی هم داستان کوتاه از هاروک چندتایی هم داستان کوتاه از هاروکی موراکامی خواندم که کلا باعث شد عطایش را به لقایش ببخشم و دیگر سراغش نروم... . کم کم فیدیبو شد یکی از اپلیکیشن های مورد علاقه ام. با تبلیغاتی که می کرد و تخفیفاتی که می گذاشت هم حسابی مرا جذب کرده بود و به لطفش من دوباره شده بودم یک مادر شاداب و کتابخوان! ادامه دارد... به قلم خانم #مرضیه_حق_خواه #من_مادری_کتاب #قسمت_چهارم #نظم_کتابخوانی_یک_مامان #مادر_کتابخوان #نظم_با_طعم_مادری #مجموعه_مادرانه_حنّان

...

10

42

‌ قسمت سوم قبلا با کتاب غریبه نبودم.‌ از کودکی پدرم، برایمان اشتراک کانون پرورشی گرفته بود و کتاب کودک کم نداشتیم. در نوجوانی هم خیلی خوره کتاب نبودم ولی هرازگاهی کتاب می خواندم. عاشق هری پاتر بودم. کم کم وارد دنیای کتابهای بزرگسال شدم. با چند رمان عاشقانه که همه آن زمان‌ها می خواندند شروع شد و بعد با آثار سید مهدی شجاعی آشنا شدم و فهمیدم داستان مذهبی هم داریم. یکی از بزرگترین آرزوهایم شرکت هر ساله در نمایشگاه کتاب بود که با ورود به دانشگاه و سفر به تهران، به حقیقت پیوست. در سالهای قبل از بچه داری هم کتاب می خریدم و می خواندم. ولی داستان کتابخواری من حدودا چند ماه بعد از به دنیا آمدن دخترم شروع شد؛ آن زمانی که از همه جا بریده بودم و تنها وظیفه ام نگهداری از موجود ظریف و کوچکی بود که به شدت به من وابسته بود. از خانواده دور بودم (مثل همین حالا) و به غیر از رفت و آمد با چند دوست که در وضعیتی مشابه من بودند، برنامه جدی دیگری نداشتم. منی که همیشه از بیرون رفتن فراری بودم و خانه را به هرجای دنیا ترجیح می دادم، از خانه نشینی خسته شده بودم و دیگر داشتم به مرز جنون می رسیدم. خانه ام افتضاح بود و حوصله تمیزکاری نداشتم. برای اولین بار در عمرم در یک گروه و کلاس مجازی (آن زمان ها تلگرام فیلتر نشده بود) شرکت کردم. کتاب «دگرگونی زندگی با جادوی نظم» را معرفی کردند و من گشتم تا بخوانمش. مدتها بود کتاب دست نگرفته بودم. برای نی نی کتاب زیاد می خواندم ولی برای خودم نه! گشتم و گشتم تا اپلیکیشنی پیدا کردم به اسم «فیدیبو»!! یافتن فیدیبو همان و شیدا شدن من همان... ادامه دارد... به قلم خانم #مرضیه_حق_خواه #من_مادری_کتاب #قسمت_سوم #نظم_کتابخوانی_یک_مامان #مادر_کتابخوان #نظم_با_طعم_مادری #مجموعه_مادرانه_حنّان

...

10

44

‌ قسمت دوم من برای تمام کمبودهایم کتاب را یافتم. من وقتی دلم گشت و گذار در شهر و نگاه کردن به خیابان ها و مغازه ها می خواهد، کتاب می خوانم. من وقتی دلم سفر می خواهد کتاب می خوانم. من وقتی دلم کلاس مشاوره و تربیتی می خواهد کتاب می خوانم. من وقتی دلم کتاب معرفتی و قرآنی می خواهد کتاب می خوانم. من حتی وقتی دلم تفریح می خواهد کتاب می خوانم. زندگی من چند سالی است بدجور به کتاب گره خورده است. دقیقا از زمانی که دخترم شیرخواره بود و من تمام معادلات زندگی ام به هم خورده بود. از همان زمان من معتاد شدم. معتاد خواندن. تازه وقتی دخترم می خوابید کوله بارم را برمی داشتم و راه می افتادم. کلاس نظم و مشاوره و تدبر و ... شرکت می کردم. به سفر می رفتم. در خیابان های شهر می گشتم و با آدم ها حرف می زدم. مهمانی می رفتم و دوست پیدا می کردم. همه این کارها را من در دنج کوچک خود انجام می دادم، خوابیده روی تخت و یا لم داده روی مبل راحتی غرق می شدم در دنیای کتاب ها. من دیگر کمبودی نداشتم. تمام رؤیاهایم به حقیقت پیوسته بود. حالا می خواهم از خاطرات کتاب خوانی هایم برایتان بگویم. شاید شما هم مثل من باشید و مرا درک کنید. ولی شاید هم برایتان عجیب باشد. به هرحال اگر دوست دارید با من همراه شوید تا بگویم در این سالها چه طور با کتابها زندگی کرده ام... به قلم خانم #مرضیه_حق_خواه #من_مادری_کتاب #قسمت_دوم #نظم_کتابخوانی_یک_مامان #مادر_کتابخوان #نظم_با_طعم_مادری #مجموعه_مادرانه_حنّان

...

10

45

‌ ما مادرها گاهی هم به استراحت نیاز داریم. دوست داریم گاهی، فقط گاهی، از دنیای مادرانه مان (با تمام عشقی که به آن داریم) فاصله بگیریم و گوشه ای دنج برای خود پیدا کنیم و کمی نفس بکشیم. دوست داریم فقط گاهی اگر بیرون می رویم و گشتی می زنیم، این کار را بدون یک ساک دستی بزرگ پر ازآب و خوردنی و لباس اضافه و پوشک و دستمال و ... انجام دهیم. دوست داریم اگر سفر می رویم همه اش نگران گم شدن این بچه و زمین خوردن آن بچه نباشیم. دوست داریم در سفرهای توری، بدون هیچ پس زمینه ای از صدای «مامان مامان» کودک دلبندمان، به صحبت های مسئول گردشگری گوش دهیم و چیزی جدید یاد بگیریم. دوست داریم بدون دغدغه در کلاس های تدبر قرآن و تاریخ و روان شناسی و تربیتی و ... شرکت کنیم. مگر نه اینکه پیامبر مهربانمان فرمودند: «طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه»؟ اصلا گاهی دلمان زنگ تفریح می خواهد؛ از نوع هیجانی اش یا ازنوع آرام و آرامش بخشش. ما مادرها می دانیم که اینها همه اش رؤیاست. ولی من دست از رسیدن به رؤیاهایم برنداشتم. من یک پاسخ برای تمام این نیازهایم یافته ام. من کتاب را پیدا کرده ام. ادامه دارد... به قلم خانم #مرضیه_حق_خواه #من_مادری_کتاب #قسمت_اول #نظم_کتابخوانی_یک_مامان #مادر_کتابخوان #نظم_با_طعم_مادری #مجموعه_مادرانه_حنّان

...

10

44

‌ #نظم_مادرانه_۹ روزهای پایانی سال است و به عادت هر ساله این روزها، روزهای حساب و کتاب سالانه ست. روی میزم پر میشود از دفتر های باز و کاغذهای رنگارنگی که کل سال ماه به ماه و فصل به فصل رنگیِ رنگی، کارهایم را در آنها لیست کرده ام(#نظم_مادرانه_۳ رو بخونید اگر در جریان لیست ها نیستید) وکلی اطرافشان شکل های مختلف کشیده ام و دائم بهشان رجوع کرده ام، انجام داده ام و خط زده ام.این روزها اما از اول میبینمشان یکی یکی چک میکنم ، همه ی انجام داده ها را حذف میکنم و باقی مانده ها را جدا میکنم، برای اینکه دوباره ببینمشان. اگر همچنان برایم مهم باشند، میروند لابه لای برنامه های سال آینده. گاهی اما باید جایگزین شوند چون در گذرزمان نیازمن نیز فرق کرده است.گاهی اما از صرافتش افتاده ام و حذف میشوند. لیست جا مانده ها دو سه روز ازم وقت میگیرد. لیست اهداف سال آینده را ولی میگذارم برای بعد از خانه تکانی.خانه که بوی عطر تمیزی گرفت و غبارها شسته شدند، و آینه ها برق زدند،مینشینم در کنج دنجم و مینویسمش.هر چند می دانم که لیست اهداف سال آینده حتما انبوهی از کارهای عقب مانده از امسال است اما میپذیرمش.غمم نیست چون خدای من داناتر است به احوالم و جبّار است پس حتما خودش جبران خواهد کرد شرایط سختی که امسال همه ی ما از سر گذراندیم و برکت خواهد داد... شروع خانه تکانی را میگذارم برای سه شنبه که پسرک دوم مهد مجازی اش برقرار است و کمتر به دست و پای من میپیچد. به نام خدا را اول مینویسم و بعدش، لیست را شروع میکنم.۱)کتابخانه: سه شنبه ۲)بوفه: چهارشنبه ۳)آشپزخانه: (۳ روز) از شنبه نهایتا تا سه شنبه ظهر تمام کنم ۴)کمد اتاق گل پسرها و... کار هر ساله است این لیست خانه تکانی.کم کم انجام میدهم و خط میزنم بارها عقب میمانم ازش و لیست جدید را علم میکنم اما لیست روزهای آخر را همیشه خیلی دوست دارم پر است از جزییاتی که حین کار به چشمم نیامده یا حال انجامش را نداشته ام: ۱)پادری حمام ۲)کشوی قاشق ها (قاشق های کوچکتر) ۳)دمپایی بچه هاو.... به خودم میگویم زندگی ادامه دارد و زمان در گذر است. امسال سال سختی را گذراندیم خیلی سخت، اما قوی تر شدیم و آب دیده تر پس باید بیشتر قدر خودمان را بدانیم‌. به فضل خدا ادامه میدهیم.قوی تر و مصمم تر از قبل. #الحمدلله_علی_کل_الحال #و_خلقنا_الانسان_فی_کبد #در_هر_شرایطی_بهترین_خودت_باش #بپا_قطار_زندگیت_ازمسیر_خارج_نشه #نظم_مادرانه #مجموعه_مادرانه_حنّان

...

10

42

. ‌#کتاب_مادرانه ‌برای ما مادرها همیشه لذت بخش است که بنشینیم پای صحبت مادرهای دیگر. از اینکه از حس زیبای مادری و عشق به فرزند و فراز و نشیب های دوران بارداری گرفته تا زایمان و بچه داری بشنویم سرشار از عشق می شویم. چون این جنس روایت را می فهمیم و با تمام وجود آن را لمس می کنیم. . حالا در نظر بگیرید که این مادران، از شمار برترین زنانی باشند که خالق یکتا بر روی زمین آفریده باشد. آن قدر عزیز باشند که خدا خود در کتابش نیز از آنها به نیکی یاد کرده باشد. از این دل نشین تر هم مگر می شود؟ . خانم سلیمانی در کتاب «طلوع روز چهارم» همین کار را می کند. ما را با فاطمه بنت اسد، مادر شیر خدا همراه می کند و می برد درون کعبه و می نشاند پای صحبت چهار تن از برترین زنان عالم که داستان مادری خود را روایت می کنند. . حضرت هاجر(س) حضرت مریم(س)، حضرت آسیه(س) و یوکابد (مادر حضرت موسی(ع)) چهار بانوی بزرگواری هستند که در کعبه و هنگام به دنیا آمدن امیرالمؤمنین(ع) به استقبال مادرش می آیند و سه روز همراه او در کعبه می مانند تا زمانی که فاطمه بنت اسد همراه با فرزند بزرگوارشان، از کعبه خارج می شوند. در خلال این داستان، هر یک از این چهار بانو بخش هایی از زندگی خود را روایت می کنند که به صورت رفت و برگشت هایی به گذشته ایشان در کتاب آمده است. . کتاب بسیار زیبا روایت شده است و سرشار است از طعم شیرین مادری و از جنس نور که واقعا خواندنش لذت و حظ معنوی را عاید انسان می کند. #طلوع_روز_چهارم #فاطمه_سلیمانی_ازندریانی #انتشارات_نیستان #معرفی_کتاب #کتاب_مادرانه #مجموعه_مادرانه_حنّان

...

10

37

"هوالحی" #نظم_مادرانه_۸ هر چه بالا و پایین میکردم ازین واکنش های غیرارادی و بهم ریختن های مدام خلقی در طول روز،آرامش در خانه مان و امنیت خاطری که همیشه در ذهنم بود در کودکانم ایجاد نمیشد.باید راه حلی بود تا آبی بشود بر این آتش خشمی که هر از چند گاهی از درونم زبانه میکشید. . البته که راه حل ها به تناسب علت بسیار متفاوت بود اما آنچه فارغ از تمام علل بسیار کاربردی و کمک کننده بود *باز نویسی و باز بینی روزانه* چالشهایم بود.هر شب قلم و کاغذ به دست وقایع تلخ روز را باز نویسی میکردم. به حالت توصیفی و به دور از قضاوت های همیشگی ذهنم(این بچه میخواد حرص منو دراره_ایشون همیشه لجبازه_عین باباشه😉)و بعد با خودم مرور میکردم که اگر دوباره در همان موقعیت قرار بگیرم چه خواهم کرد؟[بچه ها کل خانه را بهم ریخته بودن،هر چی گفتم گوش نکردن،داد زدمو و گریه کردنو....اینبار با شعر "بدو بدو حالا یالا بدو حالا"تشویقشون میکنم خودمم همراهیشون میکنم] همین بازنویسی و باز بینی به مرور "حضور در لحظه"و "دوری از واکنش های غیر ارادی" را تقویت میکرد و مرا به ثبات در رفتار نزدیک تر. این یعنی همان مشارطه-مراقبه و محاسبه ی دائم.محاسبه ای که امام رضا(ع)فرمودند سود آدمی در آن است؛ یاور موثری برای حضور در لحظه و تسلط بر واکنش هایم شد. زمان برد و طاقت فرسا بود اما به قول حاج شیخ علی آقای صفایی صبوری به اندازه ی عشق است،آدمی به اندازه ای که چیزی را میخواهد برآن پایدار میماند ودر راه آن سختی ها را تحمل میکند و برآن مقدمه میسازد و زمینه را فراهم میکند. و میدانم که تربیت یک شبه ممکن نیست و نفس من راه بلندی در پیش دارد برای تادیب خویش. #نظم_مادرانه #مجموعه_مادرانه_حنّان #نظم_خلق_و_خو #نظم_درکلام #ثبات_در_رفتار

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

...
برو به اپلیکیشن