پست های مشابه

madaran_sharif

. ازون روزایی بود که مغزم فرمان نمی‌داد. دست و دلم به هیچ کاری نمی‌رفت.😑😥 . یادم نیست چی شده بود ولی احتمالا مثل همیشه‌‌ی این جور وقت‌ها چند تا اتفاق با هم باعث این حالم شده بود. . یکیش این بود که باید تا غروب 🌄 متنی که می‌خواستم بذارم تو صفحه مادران شریف رو آماده می‌کردم، که همون #قسمت_آخر #تجربیات_تخصصی من بود. یه پیش‌نویس داشتم ولی به دلم نمی‌چسبید و حرف دلم نبود!😪 نمی‌تونستم روش فکر و تمرکز کنم و ساعت خواب زهرا هم‌ نبود! ‌. از اینکه فقط چند ساعت وقت مونده بود تا موعد انتشار مطلب، گروه منتظر بودن و روی متن من برای اون‌ روز حساب کرده بودن، #استرس 😱 گرفتم و #مستاصل شدم.😟 . تو یه لحظه تصمیمم این شد که #تلوزیون روشن کنم📺 و طفلکم رو میخ‌کوب کنم جلوش که زمان بخرم برای خودم ⏳ و بتونم روی متنم فکر کنم. اما یهو شیطون درون 😈 با فرشته‌ی درونم 😇 دعواشون شد: - میخوای بچه‌ی یک ساله‌ت رو رها کنی جلوی تلویزیون که بتونی برای #مادران_شریف مطلب مادرانه بنویسی؟!😔😒 -- به حرفش گوش نکن! تو قول دادی به دوستات، می‌خوای آبروی مادران شریف بره و امروز مطلب نداشته باشه؟!👿 - منم میدونم قول داده!😒 ولی خب الان کار و بچه‌ت برای هم #مزاحمت ایجاد کردن! کدوم اولویته؟! اصلا با نیم ساعتِ بدون تمرکز می‌شه کار درست و درمونی کرد؟ خیر سرت می‌خوای بگی کار با بچه و اولویت با #خانواده! #زنبور_بی_عمل!🐝 (شیطون در حالی که داشت محو می‌شد و صداش کم و کم‌تر میشد: ) -- نه نه تلوزیون روشن کن به کارت برس.😜😈 . توکل به خدا، گوشی رو برداشتم و زنگ زدم به یکی از مامان‌ها، گفتم اوضاع رو... و خدا از زبونِ اون دوست راهگشایی کرد برام.💡 گفت حالا که تصمیم خوبی گرفتی خودم برات مسیرو باز می‌کنم.😊 . تلفن رو که قطع کردم تصمیم جدیدم این شد که لباس بپوشیم بریم پیاده روی.🚶‍♀️ زهرا تازه راه افتاده بود و عاشق راه رفتن با کفشاش.👟❤ . از تصمیمم و لطف خدا و اینکه طفلکم هم به عشقش رسید حال خودمم خوب شد و ساعتی بعد یه مادر پر انرژی و یک دختر خسته به خونه برگشتن.💪👼💤 . پ ن: پیش میاد با هدف پخش صدای اذان توی خونه و یا پیگیری اخبار تلویزیون روشن بشه ولی بی‌هدف یا با هدفِ آسایش خودم، روشن بودنش رو خالی از اشکال نمی‌دونم. از نظر #پزشکی و #تربیتی دیدن این تصاویر نورانی متحرک برای همه به خصوص بچه‌های زیر دو سال مضر و حتی ممنوعه. ان شاءالله در مطالب آینده مادران شریف در این باره گفت‌و‌گو میشه و چون موضوع این پست تلویزیون نبود توضیح بیشتری نمیدم. . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #اولویت #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

08 بهمن 1398 16:12:21

0 بازدید

madaran_sharif

. اولین جرقه‌ی #عارفانه_های_مادری برای من از این قضیه شروع شد که فهمیدیم همسایه‌ی طبقه‌ی پائینیمون از سر و صدای کوبیدن 🎶 ظرف و ظروف و تکون دادن میز و صندلی روی سرامیکای کف خونه! شاکی اند😤 و به صاحب‌خونه‌مون هم اطلاع دادن و صاحب‌خونه هم به طور تلویحی گفت که بهتره برای سال بعد، دیگه از اینجا بلند بشین!😐 . از اون به بعد بابایی⁦🧔🏻⁩ با دقت بسیاری مواظب گل پسری⁦👦🏻⁩بود.🤭 اونو از هر رفتار کوچیکی که سرو صدا برای پائینی‌ها ایجاد کنه به شدت نهی می‌کرد (خصوصا بازی با ظرف و ظروف🍴⁦🍽️⁩ آشپزخونه) گل پسری هم که از این عکس‌العمل‌ها لذت می‌برد🤩 با شدت و حدت بیشتری به کارش ادامه می‌داد! 👻 . بالاخره بعد چند روز، صبر همه‌مون تموم شد و طوفانی به پا شد!😠 گل پسری که از این همه محدودیت و عصبانیت‌های ناگهانی ما خسته شده بود😥 بغضش ترکید و اشکش جاری شد!😫 . در یک لحظه به ضعف و عجز بی‌نهایت گل پسری فکر کردم😟 بغلش کردم و ناخودآگاه گفتم: نگاش کن چقد بی‌پناه و ضعیفه!😓 دلت میاد چنین موجود ضعیف و مظلومی رو دعوا کنی؟!🗣 . . در همون حین به این فکر افتادم که ما آدم بزرگ‌ها چقدرررر با همین جهل و نادونی بی‌نهایتمون کارهای اشتباه اندر اشتباه زیادی تو دنیا کردیم،😣 که حتی شاید خشم و غضب پروردگارمون رو هم برانگیخته باشیم. و چقدر هم ضعیف و بی‌پناهیم😭 و محتاج رحم و غفران😓 . و چقدر خوبه که خدایی داریم که کمال حلم و رحم و غفرانه...💞 و همین رحم و خطاپویشی و مداراست که باعث رشد می‌شه! 😇 . کاش ما هم جلوه‌ی رحمت خدا برای بچه‌هامون باشیم...👩‍👧‍👦 . . پ.ن۱: الحمدلله خیلی زود برای راحتی اعصاب خودمون، همسایه‌مون و گل پسری خونه‌مون رو موکت کردیم🤩 (که تو عکس هم معلومه) هم خودمون خیلی حس بهتری به خونه‌ی موکت شده پیدا کردیم😉 هم به گفته‌ی همسایه پائینیمون سروصدا کمتر شده⁦👌🏻⁩ . پ.ن۲: ماه مبارک رمضان بهترین فرصته که در خلال مادری‌هامون بیشتر و بیشتر به رحمت و مغفرت خدا پی ببریم که چقدر در برابر جهل و ضعف بسیار زیاد ما، صبور و بخشنده‌ست. . #ف_قربانی #سبک_مادری #عارفانه_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

03 اردیبهشت 1399 16:14:01

0 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری . چه روزهایی بود... 📽بعد ازدواج،❤️ از محله شلوغ پدری، رفته بودم #خوابگاه شهرک #دانشگاه_شریف، یه محله ساکت به تمام معنا😱 محکوم به استراحت مطلق!🤰🏻اما مجبور به خانه‌داری!😮 و خودآموزی درس‌های دانشگاه🤓 . #توقع داشتم خواهرام بهم سر بزنن! #توقع داشتم مادرم یه تعارفی بهم بزنه🙈 #توقع داشتم همسرم چند روزی مرخصی بگیره😢 و... شرح حال اون روزهای من: 🤕😥 . 📽پسرم زودتر از موعد به دنیا اومد،👼🏻 زردی، کولیک، رفلاکس نی نی و نابلدی من مامان اولی اضافه شد!😫 #توقع داشتم خواهرام... #توقع داشتم همسرم... و من:😥 . 📽دومی رو باردار بودم🤰🏻 اثاث‌کشی یهویی هم اضافه شد😱 . #توقع داشتم... . جدا از اینکه چقدر از این #توقع مرتفع می‌شد،☺️ شرح حال من اون روزها:😥 و حتی گاهی:😭 . همون ایام، دوستی که اصلا ازش #توقع نداشتم، اومد به دیدنم💝😃 البته دوستان دیگه هم قبلش لطف کردن و به دیدنم اومدن.☺️ ولی این یکی رو خیلی خوشحال شدم!😃 کلللی ازش تشکر کردم.😍 . با خودم گفتم: الان این دوستم اگه به من سر نمی‌زد، ازش ناراحت نبودم.🙂 حالا که اومده دیدنم غرق محبتش کردم!♥️ چرا؟ چون ازش #توقع نداشتم.😊 . با خودم جلسه گذاشتم!😁 ✅خب حالا چی میشه از هیچ‌کس توقع نداشته باشی؟!🤔 🚫آدم از بعضیا توقع داره خب! فرق دارن آخه! ✅فرقشون به تو ربطی نداره پاشو خودتو جمع کن😁 صحبت‌های استاد درس حقوق، یادته؟⚖ فرق بنیادین رساله حقوق امام سجاد و منشور حقوق بشر در اینه که تو اولی مثلا گفته شده: ای مادر! حق فرزند به گردن تو... ای فرزند! حق مادر به گردن تو.... ✅یعنی #وظیفه‌شناس باش👌🏼 اما در دومی گفته شده ای مادر! حق تو به گردن فرزندت اینه... یعنی #توقع داشته باش😠👊🏻 چیه آخه همه‌ش شرح حالت اینطوریه:😢 . ماحصل جلسه این شد که یه مدت کلا اینطور شدم😍😚 البته کمی تصنعی بود🤭 چون درونم همچنان اینجوری بود:😒 . چیزی نگذشت که دیدم واقعا اینجوریم:😍 . دوباره استراحت مطلق، دوباره تولد زود هنگام، دوباره زردی و کولیک، دوتا فسقلی و درس و پروژه دانشگاه، غیبت‌های دوهفته در ماه همسر، و... اگه لطفی می‌رسید: 😃😘 نمی رسید: 😍😊 راستی چه رنگ و لعابی داره این زندگی بدون غبار #توقع😊 چقدر همه دوست‌داشتنی هستن❤️ . پ.ن۱: این روزها بازم اثاث‌کشی داشتیم تک و تنها ولی اینجوری:😄😍 . پ.ن۲: حرف از رساله حقوق شد‌. ذکر این بند، خالی از لطف نیست!☺️👇🏻 «حق کسی که چیزی از او خواسته شده این است که اگر داد از او با سپاس و قدردانی از فضل او پذیری و اگر نداد عذر او را قبول کنی» . . #روزنوشت_های_مادری #توقع #مادران_شریف_ایران_زمین

31 تیر 1399 15:25:53

0 بازدید

madaran_sharif

. #ف_اردکانی (مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ساله) #قسمت_اول بزرگ شده‌ی قم ام و وطن اصلی‌م رو هم قم می‌دونم. (اصالتا یزدی) متولد سال هزار و سیصد و شصت و خورده‌ای! خورده‌ای‌شو نمی‌گم چون لو می‌ره که سی و هفت سالمه.😁 به ما، دهه‌ی شصتی یا نسل سوخته هم می‌گن... چون نصفمون (زیر شصت و شش) زیر بمبارون و موشک بارونو توی تاریکی و احیانا زود، به دنیا اومدیم و کودکی‌مون توی شرایط جنگی و کمبود و کوپن و این‌ها گذشت. دوران مدرسمون هم توی شرایطی بود که از کشور تنها ویرانه‌ای باقی مونده بود و گاهی حتی گچ توی مدارس پیدا نمی‌شد.🥲 هنوز بعضی از معلم‌ها به سبک قدیم خط‌کش کف دست بچه‌ها می‌زدن و از سوسول بازی‌های این دوره زمونه خبری نبود. اوج خلاقیت تربیتی بعضی معلم‌ها این بود که شرترین بچه‌ی کلاس رو مبصر می‌کردن!😁 بله مانسل مقنعه چونه‌دار و نوار کاست و تلویزیون سیاه و سفید، سریال اوشین و پیکان و ژیانیم... اما هر چی‌ام امکاناتمون کم بود و به قول امروزی‌ها نسل سوخته بودیم اما از بعضی لحاظ، از بچه‌های این دوره زمونه وضعیت بهتری داشتیم. در واقع سوخته‌ی سوخته نبودیم، نیم‌سوز بودیم.😁 توی کل مملکت می‌گشتیم به تعداد انگشت دستمون آپارتمان پیدا نمی‌شد.. اصلا نمی‌دونستیم آپارتمان چیه (برعکس بچه‌های امروز😔) خیابون‌ها غلغله‌ی ماشین نبود و تک و توک توش پیکان و ژیان و فولکس قورباغه‌ای پیدا می‌شد. پس با خیال راحت، بعدازظهر همه می‌ریختیم تو کوچه و با هم لی‌لی و هفت سنگ بازی می‌کردیم. (بازم برعکس بچه‌های امروز😔). گوشی و تبلت و این‌ها نبود. تلویزیون سیاه سفیدی بود که روزی یک‌ساعت برنامه کودک پخش می‌کرد و خانوم خامنه و خانوم رضایی در کمال متانت باهامون حرف می‌زدن. و به نظرم تاثیرش از مجری‌های این دوره زمونه که انقدر ورجه وورجه و بپر بپر می‌کنن بیشتر بود.😂 و تمام روزهای هفته رو به این امید می‌گذروندیم‌ که ببینیم توپی که سوباسا اون هفته شوتیده بود، این جمعه می‌ره تو گل یا نه.😂 تابستونا توی باغ انار مادربزرگ توی شهرستان، گل بازی و خاک بازی می‌کردیم. سر ظهرم توی حوض، آب بازی😋! و حسابی برنزه می‌شدیم (سیاه سوخته نه ها!)😎 تازه! ما تولد پراید و سمند و تلفن ثابت و متحرک، اینترنت دایال‌‌آپ و از همه مهم‌تر شبکه سه رو با چشم خودمون دیدیم.😁 تازه‌تر! با پنج تومن ۲ ۳ تا نون می خریدیم.😅 به هیچ‌کس نگید! ولی اینترنت دایال‌آپ کارتی بود و تا مدت‌ها تصور می‌کردیم کارت اینترنت رو جایی توی کیس کامپیوتر فرو می‌کنن.😁 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

01 فروردین 1401 16:57:45

1 بازدید

madaran_sharif

. شروع کردم به شستن ظرفا🧽 وای خدا، بازم جاقاشقی🥄، تا خرخره، پره😩 . از وقتی محمد قاشق‌های تو کشو رو در کسری از ثانیه، به‌سان زلزله‌ی هشت ریشتری🏚، به هم می‌ریخت، انگیزه‌ای برای مرتب کردنشون، نداشتم. 😭 . قاشق‌هایی هم که می‌شستم، به زور و روهم و روهم، توی جاقاشقی می‌چپوندم😣 تا ببینیم چی می‌شه....⁦🤷🏻‍♀️⁩ . اما این‌دفعه حالم خوب بود و تصمیم گرفتم قاشق‌های تو کشو رو مرتب کنم...😌 . . محمد مثل همیشه کنارم بود و داشت کابینت رو برانداز می‌کرد و تصمیم می‌گرفت کدوم بخششو، خالی کنه.😏🤨😎 . که یه‌دفعه یه بازی جدید به ذهنم رسید.✨ . محمدو صدا کردم و کارو سپردم دستش😌 . مامانی نگاه کن قاشقای بزرگ اینجا... قاشق کوچیکا اینجا... چنگالا هم اینجا... . . اولش خیلی حرفه‌ای نبود. قاشق‌ها دست‌ و پاشونو دراز می‌کردن تو خونه همسایه😆 یا مهمون خونه بقیه می‌شدن😅 . ولی با کمک مامانی، بالاخره به خوبی مرتب شد.⁦👌🏻⁩ . وای که چقد کیف داشت😍 هم برای محمد⁦⁦👦🏻⁩ هم برا من😏 . . امیدوار بودم بعد اون، اوضاع زلزله اومدن بین قاشق‌ها بهتر بشه⁦🙏🏻⁩ و همین‌طورم شد.⁦👌🏻⁩ . تو این مدت، فقط یه بار انتحاری زد؛ منم بلافاصله براش پروژه‌ی جدید تعریف کردم.😁 . . بعد اون، هر وقت می‌خواستم جاقاشقی رو خالی کنم، این کارو به محمد می‌سپردم.😎 اونم چه ذوقی می‌کرد.😍 شصت و پنج بار بعد این‌که کارش تموم می‌شد، صدام می‌کرد و هنر خودشو نشونم می‌داد.😂 . . حالا دیگه جوریه که وسط ظرف شستن‌هام، تا دو تا قاشق می‌شورم و تو جاقاشقی می‌ذارم، با اصرار همون‌طور خیس خیس💦 برمی‌داره که بذاره سر جاشون تو کشو.😅 . . بگذریم که از وقتی با قاشقا دوست شده، بیشتر از قبل هم، حالشونو می‌پرسه، و برای یه وعده غذا، ۴ تاشونو به سینک می‌فرسته...😅😂 . . #ه_محمدی #روزنوشت #مادران_شریف_ایران_زمین

15 اردیبهشت 1399 17:47:29

0 بازدید

madaran_sharif

. #م_زادقاسمی (مامان #فاطمه_سادات ۱۷ساله، #سیده_ساره ۱۲ساله، #سید_علی ۸ساله و #سید_مهدی ۵ساله) #قسمت_دوم دوران دانشجویی بسیار فعال بودم. فعالیت‌ صنفی و تشکیلاتی داشتم و دوران پرثمری بود. در انجمن علمی هم با دوستانم همایش‌های علمی برگزار می‌کردیم.👌🏻 فعالیت‌هایی که دوران دانشجویی داشتم در ضمن این که مسیر زندگی من را مشخص‌تر کرد، توانایی و مهارتهام رو خیلی افزایش داد.😊 خودمون مدیر اجرایی خیلی از برنامه‌ها بودیم. بچه‌ها را می‌بردیم اردو و اونجا فعالیت‌های مهمی انجام می‌دادیم. با همسرم هم در خلال همین فعالیت‌ها آشنا شدم. ایشون دانشجوی رشته‌ی الکترونیک دانشگاه گیلان و یک سال از من بزرگ‌تر بودند. یک روز همسرم برای انجام کارهای فارغ‌التحصیلی اومده بودند دانشگاه و از قضا من هم برای انجام کارهای فارغ‌التحصیلی دوستم رفته بودم که خیلی ناگهانی دیداری داشتیم و ایشون همون موقع به نظرشون اومده بود که برای ازدواج، بین من و ایشون تناسبی برقراره.😉 و جالب بود که قبل از اون دیدار، هیچ کدوم اصلا به این مسئله فکر نکرده بودیم! خلاصه خواستگاری توسط واسطه‌ای از دوستانمون مطرح شد. صحبت کردیم و نوع نگاه ایشون به زندگی من رو بسیار به این ازدواج مایل کرد.😁 سال ۸۰ عقد کردیم و سال ۸۱ عروسی. نه یه عروسی پرتکلف و تشریفات! یه مراسم ساده و معمولی.👌🏻 بعد از ازدواجم هنوز دانشجو بودم. یه ذره از درسم مونده بود ولی ایشون همون سال فارغ‌التحصیل شدند. از اونجا که کارشناسی رتبه‌ی اول کلاس بودم و معدل خوبی داشتم، انتظار و توقع از من بود که بلافاصله ارشد بخونم اما ادامه ندادم و خواستم یه مدت کار تو حوزه‌ی فرهنگی رو تجربه کنم.👌🏻 روز خواستگاری گفته بودند که تصمیم دارن حوزه برن و بلافاصله بعد از عقدمون هم شروع کردن به درس خوندن و یکی دو سال طول کشید تا رسماً وارد حوزه بشن و پس از ازدواج راهی قم شدیم. چون محیط زندگی‌م به شدت تغییر کرده بود، یه سال اول بیشتر در حال سازگار شدن با محیط جدید بودم.😅 همسرم منو با یه مجموعه‌ای آشنا کردن که به عنوان ارزیاب کلاس‌های مرکز معارف می‌رفتم به دانشگاه‌های مختلف و استاد رو ارزیابی می‌کردم. صرفاً برای اینکه با مجموعه‌هایی که توی قم هستند آشنا بشم که یه محیط جدید رو برای کار پیدا کنم. یه مدت هم با جامعة المصطفی همکاری کردم. ولی اون هم چیزی که دنبالش بودم نبود. کم‌کم همسرم وارد تبلیغ در حوزه‌ی دانشجویی شدن. مثل سفر با دانشجوها و تبیین فرهنگی، سیاسی و... برای اون‌ها. من هم با ایشون می‌رفتم و این خیلی راضیم می‌کرد.🤩 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

26 بهمن 1400 17:24:29

2 بازدید

مادران شريف

0

1

#قسمت_پایانی #ف_هاشمیان (مادر ۶ فرزند) الان شرایط مالی‌مون معمولیه. در حد نیازهای واقعی‌ تهیه می‌کنیم. اگر بچه‌ها چیزی غیر از اون بخوان، با پس‌انداز پول تو‌جیبی‌هاشون تهیه می‌کنن. وسایل و لباس‌های بچه‌های قبلی به بچه‌های بعدی به ارث می‌رسه. این‌جور مواقع رفتار والدین خیلی مهمه که بچه‌ها احساس کمبود نکنن. ما خودمون معتقدیم مصرف بی‌رویهٔ هر چیزی قبیحه! حتی اگر از نظر مالی امکانش باشه این کارو نمی‌کنیم، خرید باید بر اساس ضرورت انجام بشه. اولویتمون برای مدرسه، مدارس دولتی نزدیک هستند. ولی اگر به دلایل مهم مثل موارد تربیتی ضروری باشه که مدرسهٔ دیگه‌ای بفرستیم، این‌کار رو می‌کنیم‌ و با قسط‌بندی هزینهٔ مدرسه‌ رو پرداخت می‌کنیم. تو مسائل درسی خودکفا هستند. کوچکترها با کمک بزرگترها کارهاشونو انجام می‌دن. البته گاهی دوست دارن من دیکته بگم یا درس بپرسم، که این کارو می‌کنم. این خودکفایی رو تو بازی هم دارن. ولی من گاهی می‌رم قاطی بازی‌شون. دوست دارم که زمان‌هایی رو با بچه‌ها بگذرونم و تو دنیاشون وارد بشم. صبح‌ها هم با هم ورزش می‌کنیم. اختلاف هم داریم تو خونه. البته به دعوای لفظی ختم می‌شه و کار به زد و خورد نمی‌کشه!‌بچه‌ها از ما یاد گرفتن که مشکلاتشون رو با آرامش و صبر و صحبت کردن حل کنن. تو تربیت بچه‌ها هم رو چند تا مورد تاکید داریم: 🔻دوست داریم بچه‌هامون با قرآن مأنوس باشن. با حفظ سوره‌های کوچیک شروع می‌کنیم و بزرگ که می‌شن کلاس قرآن می‌رن. 🔻 حتماً صدای اذان رو تو خونه پخش می‌کنیم و آماده می‌شیم برای مسجد. این‌جوری بچه‌ها به نماز اول وقت مقید شدن. حتی کوچکترها که هنوز مکلف نشدن، می‌دونن که الان وقت نماز و مسجده. 🔻بچه‌ها با دیدن بزرگترا وضو گرفتن رو زود یاد می‌گیرن. منم سعی می‌کنم بهشون انگیزه بدم که دائم‌الوضو باشن. مثلاً بهشون می‌گم وقتی وضو می‌گیری نورانی می‌شی. 🔻نکتهٔ آخر هم رعایت احترام و محبته. من و همسرم از محبت کردن به هم جلوی بچه‌ها غافل نمی‌شیم. هم خودمون و هم بچه‌ها رو با جانم و قربانم صدا می‌کنیم. فارغ از همهٔ توصیه‌های رنگارنگی که این روزها از همه طرف به گوش می‌رسه، من تو این بیست سال زندگی مشترک به یه نکتهٔ کلیدی رسیدم! یقین پیدا کردم که: 👌🏻اگه کارهامو بسپرم به خدا، 👌🏻به معنای واقعی فقط و فقط به خودش توکل کنم، 👌🏻و سعی کنم خدا رو از خودم راضی کنم، 👈🏻برام کم نمی‌ذاره. از کارهای روتین خونه بگیر، تا امورات مهم زندگی رو خودش مدیریت می‌کنه برام. شرطش فقط *عبد* بودنه. تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داند.👌

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

1

#قسمت_پایانی #ف_هاشمیان (مادر ۶ فرزند) الان شرایط مالی‌مون معمولیه. در حد نیازهای واقعی‌ تهیه می‌کنیم. اگر بچه‌ها چیزی غیر از اون بخوان، با پس‌انداز پول تو‌جیبی‌هاشون تهیه می‌کنن. وسایل و لباس‌های بچه‌های قبلی به بچه‌های بعدی به ارث می‌رسه. این‌جور مواقع رفتار والدین خیلی مهمه که بچه‌ها احساس کمبود نکنن. ما خودمون معتقدیم مصرف بی‌رویهٔ هر چیزی قبیحه! حتی اگر از نظر مالی امکانش باشه این کارو نمی‌کنیم، خرید باید بر اساس ضرورت انجام بشه. اولویتمون برای مدرسه، مدارس دولتی نزدیک هستند. ولی اگر به دلایل مهم مثل موارد تربیتی ضروری باشه که مدرسهٔ دیگه‌ای بفرستیم، این‌کار رو می‌کنیم‌ و با قسط‌بندی هزینهٔ مدرسه‌ رو پرداخت می‌کنیم. تو مسائل درسی خودکفا هستند. کوچکترها با کمک بزرگترها کارهاشونو انجام می‌دن. البته گاهی دوست دارن من دیکته بگم یا درس بپرسم، که این کارو می‌کنم. این خودکفایی رو تو بازی هم دارن. ولی من گاهی می‌رم قاطی بازی‌شون. دوست دارم که زمان‌هایی رو با بچه‌ها بگذرونم و تو دنیاشون وارد بشم. صبح‌ها هم با هم ورزش می‌کنیم. اختلاف هم داریم تو خونه. البته به دعوای لفظی ختم می‌شه و کار به زد و خورد نمی‌کشه!‌بچه‌ها از ما یاد گرفتن که مشکلاتشون رو با آرامش و صبر و صحبت کردن حل کنن. تو تربیت بچه‌ها هم رو چند تا مورد تاکید داریم: 🔻دوست داریم بچه‌هامون با قرآن مأنوس باشن. با حفظ سوره‌های کوچیک شروع می‌کنیم و بزرگ که می‌شن کلاس قرآن می‌رن. 🔻 حتماً صدای اذان رو تو خونه پخش می‌کنیم و آماده می‌شیم برای مسجد. این‌جوری بچه‌ها به نماز اول وقت مقید شدن. حتی کوچکترها که هنوز مکلف نشدن، می‌دونن که الان وقت نماز و مسجده. 🔻بچه‌ها با دیدن بزرگترا وضو گرفتن رو زود یاد می‌گیرن. منم سعی می‌کنم بهشون انگیزه بدم که دائم‌الوضو باشن. مثلاً بهشون می‌گم وقتی وضو می‌گیری نورانی می‌شی. 🔻نکتهٔ آخر هم رعایت احترام و محبته. من و همسرم از محبت کردن به هم جلوی بچه‌ها غافل نمی‌شیم. هم خودمون و هم بچه‌ها رو با جانم و قربانم صدا می‌کنیم. فارغ از همهٔ توصیه‌های رنگارنگی که این روزها از همه طرف به گوش می‌رسه، من تو این بیست سال زندگی مشترک به یه نکتهٔ کلیدی رسیدم! یقین پیدا کردم که: 👌🏻اگه کارهامو بسپرم به خدا، 👌🏻به معنای واقعی فقط و فقط به خودش توکل کنم، 👌🏻و سعی کنم خدا رو از خودم راضی کنم، 👈🏻برام کم نمی‌ذاره. از کارهای روتین خونه بگیر، تا امورات مهم زندگی رو خودش مدیریت می‌کنه برام. شرطش فقط *عبد* بودنه. تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داند.👌

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن