پست های مشابه
madaran_sharif
. #ا_زمانیان (مامان #محمد_مهدی ۱۳ساله (#محمد_صادق ۷، #زینب ۵، #علی ۲) #فاطمه_زهرا ۱سال و ۸ماهه #محدثه ۴ماهه) ❌هشدار: قسمتهای بعدی این تجربه شرح مصائب زینب گونهی مادری صبور است. درصورت داشتن سابقهی افسردگی یا هرگونه ناراحتی روحی، از مطالعهی آن اجتناب کنید.❌ #قسمت_اول متولد ۶۶ هستم. فرزند اول خانواده بودم و بعد از من سه برادر دیگه. تک دختر و کمی هم ناز نازی و عزیز دردونهی بابام (پدرم علاقهی خاصی به دختر داشتن) فکر کنم به خاطر اینه که توی فامیلمون دختر کم داریم و اکثرا تک دخترن. سال ۸۵ توی سن ۱۹ سالگی با یک جوان مومن ازدواج کردم. اون زمان دانشجوی مدیریت بودم و همسرم هم ۲۰ سالشون بود. ایشون هنوز کاری نداشتن و مورد تعجب همه شده بود که چرا با وجود خواستگارهای زیاد، من باهاشون ازدواج کردم. اما برای ما که ایمان مهمتر بود، به خاطر ایمان زیادشون قبول کردیم. (اینو بگم که بعدها خدا هم کارشون رو درست کرد، هم ازبرکت بچهها صاحب خونه و ماشین شدیم) در شهرستان زندگی خوبی رو شروع کردیم و سال ۸۷ اولین فرزندم محمدمهدی به دنیا اومد و زندگی ما رو شیرینتر کرد. پسرم ۳ سالهش بود که تصمیم گرفتیم براش آبجی یا داداش بیاریم. باردارشدم و وقتی پسرم ۳ سال و ۹ ماه داشت محمدصادق به دنیا اومد... و باز محمدصادق عزیزم ۹ ماه بیشتر نداشت که دوباره فهمیدم باردارم. اینبار خدا دختری به ما داد که اسمش رو زینب گذاشتیم. رسیدگی به سه تا بچه مخصوصاً دو تا پشت سر هم که حکم دوقلو رو داشتن خیلی سخت بود برام... یادم میاد که وقتی سومی رو باردار بودم، همه بهم یه جورایی نیش و کنایه میزدن. حتی مادرم هم خیلی ناراحت بودن و میگفتن من غصهی تو رو میخورم. همسرم اما همیشه برام قوت قلب بود😍 و میگفت خانم کمکت میکنم. نگران نباش خداوند حتما تواناییش رو در تو دیده که بهت بچه میده.😌 زینب ۲ سال و ۹ ماه داشت که برای بار چهارم باردارشدم، چند ماهی بارداریم رو از بقیه به خصوص مادرم پنهان کردم. خداروشکر چون ویار نداشتم، کسی هم تا شکمم بزرگ نمیشد متوجه نمیشد باردارم. بارداریها و زایمان خوب نعمتی بود که خدا به من داده بود. البته درد زایمان سختی خودش رو داشت ولی همه میگفتن خوشزایی چقدر... فقط در بعضی موارد سر زایمان خونریزی داشتم که با دارو برطرف میشد. ماه پنجم بارداری کمکم مادرم از بارداریم مطلع شد و اینبار باهام دعوا کرد که بسه خودت رو از بین بردی دختر.😑 خوب چه میشه کرد مادره دیگه و نگران دخترش. و بالاخره خداوند به ما پسری به نام علی داد... #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
31 فروردین 1401 18:03:55
3 بازدید
madaran_sharif
#ز_منظمی (مامان علی آقا ۳سال و ۴ماهه و فاطمه خانم ۲سال و ۲ماهه) . چند وقته اوضاع خونه نا آرومه. گل پسری بداخلاق شده... سر مسائل کوچولو شروع به پرخاش میکنه و اوضاع خونه رو به هم میریزه. دم به دقیقه به دست و پای خواهرش میپیچه و گلاویز میشن. روزی چندبار با داد و فریاد و بهانه گیریهاش کلافهام میکنه.😫 . چند روز پیش بعد یه جروبحث الکی با پسری، حس کردم تحملم تموم شده و حالم خوب نیست... رفتم تو اتاق و گفتم چند دقیقه کسی پیش من نیاد. (چقدر گوش کردن😬) . فردا صبحش هنوز حالم خوب نشده بود. برای پیشگیری از درگیری بیشتر و بهتر شدن حال خودم، تصمیم گرفتم اون روز تا آخرین حد ممکن، تو خواستههای علی آقا #نه نیارم… . درقدم بعدی برای بهبود حالم ۹ تا نون پختم.😉 (ورز دادن خمیر معمولا حالم رو بهتر میکنه) . اون روز کمی آرامتر گذشت. . بعد آرامش نسبی اون روز، با بالا و پایین کردن شرایط این چند وقتمون، حس کردم شاید مقصر اصلی خودم باشم. . انگار مدتیه برخلاف همهی شعارهایی که در باب آزادی بچهها و امیر بودن کودک زیر ۷ سال میدادم، خیلی امر و نهی میکنم و حواسم به بچگیشون نیست. یه عالمه هم اما و اگر براشون ردیف میکنم: با غذا بازی نکن! نون رو تکهتکه نکن! لباستو اینجا نذار! اسباب بازیهاتو جمع کن! . . اگر دیر آماده بشی بیرون نمیریم. اگر اسباب بازیهاتو جمع نکنی منم نمیتونم باهات بازی کنم. اگر با خواهرت دعوا کنی منم... اگر... . انگار این ایراد گرفتنها و گیر دادنهای مداوم، پسری رو عصبی کرده و تحملش تموم شده.🤪 شاید به این شیوه داره مراتب اعتراضش به نحوهی مدیریت خونه رو به گوش مسئولین میرسونه.😜 . خلاصه که در راستای احترام به حقوق شهروندان، تصمیم گرفتم تلاش کنم تا شرایط بهتر بشه. اگر ها و تهدیدها رو حذف کنم. #نه ها و گیر دادنها رو محدود کنم. . واقعا کار سختیه...😬 مخصوصا قسمت اما و اگر😑 به خودم میگم چرا این نکات تربیتی یادم رفت؟!🤔 . انگار که بیشتر از خوندن کتابهای تربیتی مختلف، به تذکر و مرور همون دانستههای اولیه نیاز دارم. انقدر که برام ملکه بشه. . شاید برای همینه که میگن اگر به اونی که میدونی عمل کنی خدا چیزی که نمیدونی رو بهت یاد میده. . . از روزی که تصمیم گرفتم کمتر به پسری گیر بدم و تا حد ممکن #نه بهش نگم، خونه آرومتر شده. مثل اینکه پسری هم داره عقب نشینی میکنه. . هرچند هنوز ترکشهاش هست.😬 اما مهم اینه که اوضاع رو به بهبوده💪🏻 . هر روز که میگذره بیشتر میفهمم چقدر مادری پر پیچ و خمه و چقدر من رو رشد میده.. . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
12 اسفند 1399 17:46:03
1 بازدید
madaran_sharif
. #پ_شکوری (مامان #عباس ۳سال و ۳ماهه و #فاطمه ۱سال و ۹ ماهه) . هشتم اردیبهشت ۹۸، ساعت ۶ تا ۷ عصر توی کلاس زبان آنلاینم شرکت کردم و بعدش متوجه شدم که فاطمهمون داره کمکم از راه میرسه. ۸:۳۰ شب رفتیم بیمارستان و ساعت ۹:۱۵ به دنیا اومد. طبیعی و سریع و کم دردسر.😉 . اولین شبی بود که عباس بدون من قرار بود پیش خانوادهی شوهرم بخوابه. گویا اون شب چند بار هی از خواب بیدار میشده و سراغ من رو میگرفته. . منم توی بیمارستان نگران عباس بودم و دلم براش تنگ شده بود و حتی گریه میکردم از دلتنگی!😓 روز بعد همگی اومدن بیمارستان ملاقات من و فاطمه کوچولو. صحنهی جذاب و غیر قابل توصیفی بود. عباس یه خوشحالی همراه با کنجکاوی داشت. ماهم اجازه دادیم با خواهرش بیشتر آشنا بشه و نازش کنه.❤️ . وقتی اومدیم خونه، به عباس یه کادوی جذاب دادیم و گفتیم چون داداش بزرگ شدی، برات کادو گرفتیم. چند روزی مشغول کادوش بود و کمتر توجهش به فاطمه کوچولو جلب میشد. اوایل وقتی فاطمه گریه میکرد، عباس ازش میترسید😅 چون صداش خیلی بلند و نازک بود و صورتش هم قرمز میشد موقع گریه. . تا وقتی مامانم پیشمون بود، عباس بغل مامانم میخوابید و فاطمه هم بغل من یا توی ننویی که خودمون درست کرده بودیم، میخوابید. (قبلاً روشش رو باهشتگ #ساخت_ننو توضیح دادم) خدارو شکر فاطمه خوش خواب بود. بر خلاف عباس که تا ۴ ماهگی شبا اکثرا گریه و زاری میکرد.😭 . اما از وقتی تنها شدیم، تازه با چالش خوابوندن دو تا فسقلی مواجه شدم! تا ۲ ماهگی فاطمه رو توی ننو میخوابوندم و عباس هم بغلم میخوابید با قصه و کتاب الکترونیکی (از طاقچه) یا کلیپ. گاهی هم عباس خودش ننو رو تکون میداد و برای خواهرش لالایی میخوند تا بخوابه.😍 . بعد که فاطمه بزرگتر شد، دیگه توی ننو نمیموند و دوست داشت روی تشک، پیش ما بخوابه. اینم خودش چالشی بود. عباس دوست داشت روی دستم و کنارم بخوابه مثل سابق، اما دیگه فاطمه جاش رو گرفته بود چون باید شیر میخورد تا بخوابه.😶 چند هفتهای طول کشید تا عباس عادت کنه به شرایط جدید. گاهی فاطمه سمت راستم میخوابید و عباس سمت چپ. گاهیم هردو سمت راستم. عباس سرش رو میذاشت روی دستم و کنار فاطمه میخوابید. بعد از چند ماه هم عباس بعضی شبا بغل باباش میخوابید و من و فاطمه هم کنار هم میخوابیدیم. . خلاصه با سختی اما شیرینی، چالش خوابوندن دوتا بچه کوچولو رو پشت سر گذاشتیم.🙂 . . پ.ن: شما هم از تجربیاتتون بگید برامون توی بخش نظرات. چطور دو تا بچه یا بیشتر رو میخوابونید؟ . . #اختلاف_سنی_یک_سال_و_نیم #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
08 بهمن 1399 16:47:52
0 بازدید
madaran_sharif
. یه روز وقتی زهرا خیلی کوچولوتر از الان بود تو یه جمع دوستانه یکی از مامانا گفت من بچهم رو تا ۲ سالگی دعوا نکردم.😇 اون موقع اون حرف خیلی برام عجیب نبود چون بچهم نوزاد بود و هنوز زمینهای برای دعوا کردنش ایجاد نشده بود😅 ولی حرفش توی ذهنم موند🤔 . مطمئن بودم این حرف تو ذهن مامانهای دیگه اون جمع هم نشست؛ احتمالا یکی از خودش پرسید من اولین بار تو چه سنی بچهم رو دعوا کردم؟🤔 اون یکی یاد آخرین باری که بچهش رو دعوا کرده بود افتاد و حسابی وجدان درد گرفت.😔 یکی هم شاید تو دلش گفت الکی!😒 مگه میشه اصلا دعوا نکردی باشی؟🤨 (منِ خبیث😁) . منم پیش خودم میگفتم کدوم مادر پدری میتونن بچهشون رو دعوا کنن؟ فکر میکردم به خاطر شدت عشق و ترحم به بچه کنترل خشم کار سختی نباشه😏 . از اون روز ماهها گذشت و من زودتر از دو سالگی زهرا با مسئله دعوا کردن یا نکردن بچه مواجه شدم... . به نظرم بچهها خیلی خیلی زیاد میتونن موقعیت عصبانی شدن رو برای بزرگترها فراهم کنن😬😤😈 توی هر سنی با یه رفتارهایی... . از طرفی مثلا من وقتایی که حال جسمی یا روحیم خوب نباشه یا مشغول کاری باشم که حس کنم زهرا برام مزاحمت ایجاد کرده، در برابر رفتارهاش بیاعصاب میشم😑 ولی وقتایی که همه چی آرومه و خودم رو میبرم تو قد و قامت زهرا از همون موقعیتهای آزاردهنده خیلی کمتر عصبانی میشم و واکنش تند نشون میدم . شماها وقتی حالتون خوبه، خوبین با رفتارای آزاردهنده؟ وقتی حالتون بده چطورین؟😄 چطور میشه یه مامان وقتی حالش خوش نیست بتونه سرخوش باشه؟ شما کشف کردین چه وقتایی نمیتونین کظم غیظ کنید و به اینجاتون میرسه؟😁 . حتما بعدشم عذاب وجدانم میگیرن؟😔 پشیمون بشیم... ولی خودخوری آخه چرا؟ . بابا خب مادرم یه آدمه که تو مادریش داره رشد میکنه و سقف انسانیتشو بلند میکنه، اگه الان با یه خرابکاری ساده بچه نمیتونه جلوی خودشو بگیره خب تلاش میکنه و از خدا میخواد کمکش کنه که با چیزهای مهمتر و کمتری اون روش بالا بیاد😂 . پ ن: امروز که ولادت حضرت معصومه (س) و روز دختر بود از یه هفته قبل داشتم فکر میکردم که برای زهرا چی کار کنم حالا که متوجه جشن و شادی و هدیه میشه؟😍🤔 تو ذهنم برنامه یه جشن کوچیک خونگی رو ریختم اما یهو تصمیمم جدید گرفتم امروز خودم رو هدیه دادم به دخترم😎🤣 سعی کردم همه حواسم معطوف به دنیای اون باشه... فک کنم از این تصمیمم هر دومون راضی بودیم.🤲 . #ف_جباری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
03 تیر 1399 17:23:04
0 بازدید
madaran_sharif
. ئه! خوش به حالتون چه حیاط باصفایی دارید😍 کاش ما هم داشتیم... . معمولا اولین واکنش افراد وقتی حیاط مارو میبینن (چه حضوری چه توی فضای مجازی) همینه😅 . منم جوابم اینه که قابل نداره😆 مال خودمون نیست... انشالله قسمت شما و ما بشه خونه حیاطدار بخریم😅 . . خونهی ما الحمدلله حیاط داره و مخصوصا الان که فاطمه هم راه افتاده و آب و هوا خوبه، خیلی به دردمون میخوره حیاط👌🏻 چون بچهها دوتایی میرن توی حیاط بازی میکنن، خاک بازی بدو بدو🏃🏻♀️ توپ بازی🥎 سه چرخه بازی ذغال بازی و هر بازی ممکن دیگهای😂 . . البته اینا همهش نیمهی پر لیوانه😁 چیزی که معمولا توی نگاه اول، همه به چشمشون میاد همین نیمهی پره😉 . اما نیمهی خالی لیوان! مهمترینش اینه که خونه مال خودمون نیست... مال پدرشوهرمه و لطف کردن اجازه دادن ما یه مدت اینجا زندگی کنیم بدون اجاره😅 یعنی در حال حاضر ما پساندازی واسه رهن خونه یا خرید خونه و... نداریم😆 . اما دربارهی خود خونه، قدیمی سازه. یعنی خونهایه که سه نسل (پدرشوهرم. شوهرم و بچه هامون) توش به دنیا اومدن😁 حموم و سرویس بهداشتی توی حیاطه و استفاده ازش توی فصلهای سرد واسه بچهها مخصوصا تو دوره نوزادیشون خیلی سخته😢😢 مثلا چون نوزادی عباس توی پاییز و زمستون بود، با تشت توی اتاق حمومش میکردیم با اعمال شاقه😐😐 . اتاقها هم به سبک قدیمی اندرونی و بیرونیه😆 یعنی هالمون کوچیکه و به جاش اتاق پشتیمون بزرگتره، اینم گاهی واسه مهمونداری کارو سخت میکنه😅 . کلا هم چون در و پنجرهها زیادن و خونه ویلاییه، تو فصل سرد خیلی سرد میشه و یخ میزنیم با وجود دوتا بخاری😂 . . البته الحمدلله من خیلی راضیم🙏🏻 و برای پدرشوهرم اینا هم همیشه دعا میکنم😇 . ولی شاید اگر افرادی که تو نگاه اول میگن خوش به حالتون حیاط دارید، این بخشای خالی لیوان رو هم بدونن کمتر دلشون بخواد چنین خونهای رو😁 . . زندگیهای همهی ما، پر از همین نیمههای پر و خالیه، معمولا دیگرانی که از بیرون نگاه میکنن، قشنگیهای زندگیمون رو میبینن و میگن خوش به حالتون😀 و خودمون هم معمولا همهش سختیا رو میبینیم و غصه میخوریم و از قشنگیای زندگیمون لذت نمیبریم.😢 . تا حالا به نیمهی پر زندگیمون چقدر فکر کردیم؟ چیزایی که مختص زندگی خود ماست و فرصتهایی برامون فراهم میکنه که شاید دیگران آرزوش رو داشته باشن... . اگر دوست داشتید دربارهی نیمههای پر و خالی لیوان زندگیتون تون باهامون صحبت کنید😊 . . #پ_شکوری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
18 اردیبهشت 1399 16:44:54
0 بازدید
madaran_sharif
. . #قسمت_چهارم . #امالبنین (مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله) . اون موقع، خونهی یکی از دوستان صمیمیم نزدیک ما بود. بچهی اون هم، دوماه از بچهی من کوچکتر بود و ما زیاد خونه هم میرفتیم؛ هم درسای حوزه رو مباحثه میکردیم هم بچههامون با هم بازی میکردن.😃 . همون روزها یه سری تفاوتها بین بچهها توجهم رو جلب کرد. مثلاً بچهی دوستم معنای دستورات سادهای مثل برو، بیا و بده، رو میفهمید، ولی پسر من اصلا متوجه نبود.🤔 تو جمعهای دیگهای هم به رفتارهای بچههای همسنش دقت میکردم و اونا رو با پسر خودم مقایسه میکردم یا توی اینترنت جستجو میکردم.👩🏻💻 . ولی هر وقت با کسی این دغدغه رو مطرح میکردم، میگفتند نه طوریش نیست. چون گلپسر، بچهی سفید و تپل و خوش خندهای بود، همه دوستش داشتند.🥰 از لحاظ جسمی، هیچ مشکلی نداشت. رشد و حرکاتش خوب بود. . اردیبهشت۹۳ ، هنوز گلپسر دو سالش تمام نشده بود که پسر دوممون به دنیا اومد. . نوزاد جدید ما اون اوایل خیلی گریه میکرد. از طرفی گلپسر هم کوچیک بود و من باید به هردوشونو میرسیدم. هر کاری که میخواستم بکنم، دومی یا تو بغلم بود، یا مجبور میشدم بذارم گریه کنه تا به اون یکی برسم. . از طرفی پسر اولمم، خیلی بغلی بود و خیلی وقتا، این دو تا با هم تو بغل من بودن. البته خودمم تواناییهام بیشتر شده بود و همزمان کارهام رو هم میکردم. مثلاً یکی رو میذاشتم رو زمین، غذا رو هم میزدم و دوباره بغلش میکردم.🥴 . گلپسر همچنان نسبت به همسالانش تفاوتهای کمی از نظر انجام دادن دستورات بقیه نشون میداد؛ اما بقیه این رو به پای داداشدار شدنش میذاشتن و میگفتن طبیعیه. . برای همین تا وقتی به سن حرف زدن برسه و به حرف نیفته، کسی تفاوتش با بقیه رو باور نکرد. حتی اون موقع هم باور نکردن. . . ما تو فامیل کسانی رو داشتیم که دیر حرف زدن، حتی در حد ۵ سال، و امیدوار بودیم بچهی ما هم به اونا رفته باشه. . حتی دکترم که میبردیم، میگفتن: چیزی نیست. تاخیر رشد کلامی داره. خوب میشه. . به توصیهی پزشکان و اطرافیان، بردیمش گفتار درمانی. جلسات گفتار درمانی طولانی مدت بود و ما مجبور بودیم ماهها، هفتهای سه روز بریم کلینیک و با کوچولوی نوپا منتظر بشینیم که کارمون انجام بشه. . خیلی روزهای سختی بود. مخصوصا که دوباره ضربانی در وجودم شکل گرفته بود...💕 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
31 فروردین 1400 14:46:35
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. اون مدتی که پرستار هلندی خونهمون بود، تجربه جالبی بود. بیشترین چیزی که تو چشم میزد تعارف نداشتنش بود.😬 . چون رژیم داشت، با خودش سالاد میآورد و فقط هم سالاد میخورد. به ماهم تعارف نمیکرد😜 . اگه چیز جدید و جالبی هم بهش پیشنهاد میدادیم، حتما امتحان میکرد؛ مثل ته دیگ،😍 دوغ آبعلی 😉 و... البته نظرش رو هم بدون تعارف میگفت؛ نه اصلا خوب نبود😖 یا بد نبود🤨🙂 (اینجا تقریبا هر چیزی که از ایران بخوای پیدا میشه، البته در فروشگاههایی که مخصوص مسلمونا و علیالخصوص ایرانی هاست... از لواشک وچیپس و پفک گرفته تا رب انار و کشک) . تو اون مدت، در مورد موضوعات مختلفی حرف زدیم.🙂 . وقتی فهمید ما از ایران اومدیم، پرسید تو کشورتون جنگه؟😅😂 (تنها چیزی که رسانهها گفته بودن، جنگ و درگیری بود.😑) . یا وقتی بهش گفتیم ۶۰ درصد از دانشجوهای ایرانی🎓، خانم هستن، خیلی تعجب کرد.😮 انتظار داشت زنان ایرانی، به خاطر اسلام🧕🏻 خیلی محدود باشن، سواد نداشته باشن،📝 و فعالیت اجتماعی نکنن! . صحبت از #زایمان هم بود. جالبه که در هلند، اصل بر زایمان طبیعیه و سزارین مخصوص زمانیه که مشکل جدی در میون باشه. جدی یعنی جدیها!😨 . وقتی به پرستار از علاقهی بیشتر زنان ایرانی، به #سزارین گفتم با چشمهای گرد شده😳😶 به من نگاه میکرد و میگفت:😮 این خیلی عجیبه!! چرا دوست دارن بدون دلیل، زیر بار همچین عمل سنگین و سختی برن؟!😣 . . یه روز ازش پرسیدم از شغلت راضی هستی؟ گفت خیلیها شغل من رو دوست ندارن و به نظرشون شبیه خدمتکاریه.🧹 ولی من خیلی دوسش دارم.💖 هم نوزادها رو دوست دارم.👶🏻 و هم با آدمها و فرهنگهای مختلف آشنا میشم😌 مثلا جالبه که در تعامل با مسلمونا، اذان و نماز 🕌🕋 رو میشناخت😃 . . یه چیز جالب دیگه که در هلند دیدم، مشوقها و تسهیلاتی بود که با هدف افزایش جمعیت👥👥، و #فرزندآوری_زنان👶🏻 به کار گرفته میشد. . مثلا تا ۱۸ سالگی تمام خدمات درمانی بچهها رایگانه.💉💊🧫 و یک مقرری ماهانه هم، به ازای هر بچه به خانوادهها داده میشه.💵 . یا مثلا حمل و نقل شهری🚆🚌 برای مادر 👩🏻و کودک👶🏻 راحته؛ و حتی اینکه در همهی مراکز تفریحی🎡 تجاری🏦 درمانی🏥 اداری🏢 و... محل کوچیکی برای بازی بچهها 🤸🏻♂️ وجود داره. (عکس، محل بازی کودکان در کتابخانه🏫) . پ.ن: جالبه که غربیها، تلاش میکنن شعار فرزند کمتر، زندگی بهتر رو برای ما جا بندازن اما خودشون سرسختانه به دنبال #افزایش_جمعیت هستن. . . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_یازدهم #مادران_شریف_ایران_زمین