پست های مشابه

madaran_sharif

. #ز_زینی‌وند (مامان #معصومه ۴.۵ ساله) . همون روزها، دو روز در هفته تو مرکز مشاوره،مشاوره می‌دادم. به طور خیلی اتفاقی متوجه شدم که حوزه جامعه‌الزهرا برای اولین و آخرین بار ازبین بچه‌های دانشگاهی، با رشته‌های نامرتبط، برای سطح سه (ارشد حوزه) ثبت نام می‌کنه. این رو به فال نیک گرفتم و بعد از آزمون و مصاحبه، در رشته تعلیم و تربیت پذیرفته شدم.⁦👌🏻⁩ بعد ازگذشت یک سال از زندگی مشترکمون تصمیم به بچه‌دار⁦👶🏻⁩ شدن گرفتیم . اوضاع خونه آروم‌تر شده بود. شناختمون از همدیگه بیشتر شده بود و از فضای لج‌بازی فاصله گرفته بودیم😊😉 . ترم اول حوزه رو با ویار🤢 خیلی سختی پشت سر گذاشتم. چند کیلو وزن کم کردم، مدام سرگیجه🥴 داشتم و گاهی تا دو روز غیر آب و نمک چیزی نمی‌خوردم . . به برکت دخترم دو تا مقاله‌م📑 توی دو تا مجله‌ی علمی پژوهشی چاپ شد. موقعیت شغلیم داشت  بهتر می‌شد. دوره‌های ضمن خدمت می‌رفتم و خلاصه اوضاع بر وفق مراد بود تا اینکه به قول شاعر؛ به فکر معجزه‌ای تازه بودم و ناگاه، خدا گرفت به دست تو امتحان مرا... . . تو یکی دو سالی که قم بودیم به شدت به حضرت معصومه وابسته شده بودم.😊 آرامشی که سال‌ها دنبالش بودم رو توی قم پیدا کرده بودم. تا حدی که تو شهر خودمم، دل تنگ حرم بودم. اما… هفت ماهه بودم که اول بهمن ۹۴ به خاطر مسائل کاری همسرم با دلی پر از غصه تصمیم به زندگی در شیراز گرفتیم…😓 روزهای سختی بود... توی خونه راه می‌رفتم و اشک😪 می‌ریختم. گله می‌کردم...دلم شکسته بود...حکمت خدا رو نمی‌فهمیدم. . یه روز قرآن رو به نیت اینکه دلم رو آروم کنه باز کردم و آیه‌ای اومد که خطاب به پیامبر بود، وقتی که برای مکه دلتنگی می‌کرد و خداوند بهشون دلداری می‌داد که تو قطعا به اون شهر باز خواهی گشت…😍 . سخنرانی آقای پناهیان (قربانی دادن در راه خدا راهی که همه باید برویم) دلم رو کمی آروم می‌کرد. . آخرای فروردین ۹۵ معصومه خانوم ما در حالی که لطف خدا شاملمون شده بود و با وجودی که بند ناف دو دور، دور گردنش پیچیده بود و ضربان قلبش پایین اومده بود و لحظه‌ی زایمان لحظه پر استرسی برای من و کادر درمان بود، صحیح و سلامت به دنیا اومد🥰 . دخترم که به دنیا اومد، چند روز اول بخاطر زردی تو بیمارستان🏨 بستری بود. همون اول که ازهم جدا شدیم جرقه‌ی افسردگی بعد زایمان برام زده شد. به شدت حساس، زودرنج و پرخاشگر شده بودم😖 همسرم شناختی نسبت به افسردگی بعد زایمان نداشت و ‌همین، درک کردن اوضاع رو براش سخت تر می‌کرد. . . #قسمت_سوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

09 مرداد 1399 16:38:14

0 بازدید

madaran_sharif

. #ر_مهدی‌زاده (مامان #علیرضا ۱۲ ساله، #فاطمه ۸ ساله، #زینب ۵ ساله و #کوثر ۲ ساله) . عادت کرده بودم که هر سال محرم برم پای بهترین هیئت. اما امسال، وجود کرونا و‌ پروتکل‌های بهداشتی و حضور چهار تا بچه یه ذره کار رو سخت می‌کرد. . همسرم پیشنهاد هیئت خونگی رو دادند. 🏴 قرار شد بعد از این که مثل همه وقتایی که بابا خونه هستن نماز صبح رو به جماعت بخونیم. بعد از نماز صبح، فاطمه خانم بشن قاری، من سخنران، همسرم روضه‌خون و آقا علیرضا هم مداح. مهم‌ترین و جذاب‌ترین کار برای بچه‌ها هم که همون پذیرایی بود، قسمت زینب خانم شد. فقط کوثر خانم تنبل بودن و نمیشد از خواب بیدارشون کرد. . بچه‌ها استقبال کردند. نتیجه‌اش برام خیلی جالب بود. بچه‌ها مسؤولیت‌هاشون رو‌ خوب انجام می‌دادند. تمام احکام و نکات اخلاقی رو‌ که بهشون می‌گفتم، گوش می‌دادن و رعایت می‌کردند. روضه‌ها رو‌ هم خوب می‌فهمیدن و‌سینه می‌زدن حسابی. . من مطالب کتاب اخلاق الهی ایت‌الله مجتبی تهرانی، بخش آفات زبان، رو به زبان ساده براشون می‌گفتم. همچنین احکامی که مطمئنم بزودی مورد نیازشون میشه. . وقایع عاشورا رو هم همسرم به زبان ساده و کودکانه می‌گفتن. . بعد از چند روز خدا توفیق حضور تو یه هیئت دیگه رو‌ هم بهمون داد. 🖤 غروب‌ها همسرم میومدن دنبالمون و با ماسک و کلی خوراکی و یه دفتر و چند تا مداد می‌رفتیم هیئت تو هوای آزاد. . جالب بود که برعکس همه بچه‌های کوچیک کوثر خانم به خواهر بزرگا نگاه می‌کرد و ماسکش رو در نمی‌آورد. . یک ساعتی رو‌ تو هیئت بودیم. بچه‌ها خودشون رو مشغول می‌کردند. یه زمانی دنبال قاصدک می‌رفتن و یه زمانی با مورچه‌ها مشغول می‌شدند. بقیه‌ی زمان رو به خوردن می‌گذروندند. . ما هم هزار بار خدا رو شکر می‌کنیم که لیاقت حضور در مجلس عزای سیدالشهدا رو بهمون داد. 🖤 . پ ن : بعد از این تجربه به این فکر افتادم که هیئتمون دایمی بشه و در طول سال، هر جمعه برقرار باشه. چون ذهن بچه‌ها آماده است که با عشق اهل‌بیت پر بشه. من و همسرم هم در خلال هیئت جذابمون می‌تونیم کلی مطلب ارزشمند به بچه‌ها بگیم تا به فرموده حضرت علی (علیه السلام) دیگران این ذهن خالی را با مطالب اشتباه پر نکنند. . . #مادرانه_های_محرم #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

11 شهریور 1399 17:15:44

0 بازدید

madaran_sharif

. هفته‌ی پیش خیلی غیر منتظره امتحان‌هام شروع شد🙈 . غیر منتظره چون اصلا حواسم به روز و ماه و تاریخ نبود...⁦🤷🏻‍♀️⁩📅 و یهو مواجه شدم با ۵ تا امتحان📝 پشت سر هم... امتحان‌های این ترم از همیشه سخت‌تر بود...😖 به خاطر کرونا میان ترم‌ها حذف شد😤 و در نتیجه حجم درسا دو برابر بود...⁦⁦⁦🤐 . بچه‌ها هم بزرگتر شدن و به نسبت ترم‌های پیش زمان خوابشون کم تر شده. . روزای اول دیدم خیلی دارم کنترل اعصابمو از دست می‌دم...😲🤬 - ئه اینا چرا نمی‌ذارن من درس بخونم😩 - همین الآن بازی کردیما... چرا ۵ دقیقه ولم نمی‌کنه...😖 - نگاه کن این همه کار دارم باز همه‌ی ماشین🚙 هاشو ریخته این وسط😡 . ته همه این غر زدنا مجبور می‌شدم برم بازی کنم، ولی بازی‌ای همراه غر و نارضایتی با چهره‌ای که این شکلی بود😒 . دیدم اینجوری فایده نداره...🤔 یه مناظره درونی راه انداختم ببینم حرف حساب خودم با خودم چیه😂 . یه طرف می‌گفت: + این چه وضعشه، خوب درس داری دیگه😡 یکی دیگه می‌گفت: + اصلا کی گفته تو درس بخونی😕 بشین بچه داریتو بکن🤱🏻 . یه کم که دو طرف، خودشونو خالی کردن کم‌کم شخصیت باوقار و منطقی😎 مغزم🧠 وارد بحث شد... +ببین جان دلم چرا باز صفر و صد شدی؟ مگه خودت انتخاب نکردی که با بچه‌ها درس بخونی با همه‌ی سختی‌ها و گرفتاری‌هاش؟! حالا نمی‌خواد تو امتحان ۲۰ بگیری ولی تلاشتو بکن...⁦👌🏻⁩ حالا دو روز غذای🍛 متنوع نخورین و ظرفا🍴 دیرتر شسته بشه آسمون⛅ که زمین🌍 نمیاد، عوضش بیشتر می‌تونی درس بخونی و از بازی با بچه‌ها هم کم نکنی... چطوره؟!🙂 . همینجور که شخصیت منطقی ذهنم داشت بقیه رو آروم می‌کرد یه دفعه شخصیت عرفانی ذهنم پرید وسط😶 و گفت: + آقاااا اصلا یه چیزی... مگه فقط دانشگاه کلاس و امتحان داره...؟! چرا فکر نمی‌کنی خدا برات کلاس فوق برنامه گذاشته؟!😶 اگه بتونی تو شرایط سخت و  شلوغ پلوغت، آرامش و اخلاق و اعصابت رو حفظ کنی، اون موقع است که تو امتحان خدا قبولی...⁦👌🏻⁩ در اینجا بود که دیگر شخصیت‌های ذهنی بنده درحالی که آچمز شده بودند صحنه رو ترک کردند🏃🏻‍♀️ و منو با امتحانای دانشگاه و امتحان خدا به حال خودم گذاشتن...😏 . خلاصه که سعی کردم تو این هفته بیشتر حواسم به وظیفه‌ای که در لحظه دارم و زمانای پرتم باشه، که هم از پس امتحان‌های دانشگاه بر بیام⁦💪🏻⁩ هم تو امتحان خدا مردود نشم😳 من برم بقیه درس‌ها رو بخونم که دوتا امتحان دیگه مونده...😰😭 . . پ.ن: مشغول تحصیل تو مقطع لیسانس رشته‌ی #شیعه_شناسی #دانشگاه_مجازی_المصطفی هستم.👩🏻‍🎓 . . #ز_م #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

01 تیر 1399 16:44:05

0 بازدید

madaran_sharif

. با دل‌ضعفه می‌رم سراغ یخچال. با چرخوندن نگاه👀 مشتاقم به اندرون یخچال😜 به بچه‌ها گزارش می‌دم و قبل شنیدن سفارشاتشون، برای #افطار خودم نقشه می‌کشم😋😑 . خوردنی‌هاشونو می‌ذارم جلوشون، می‌نشینم پای سفره و با فراغ بال به عزیزانم می‌رسم😍 . طاهای من! دستت خامه‌ای شده مامانی! به لباست👕 نزنی اخی می‌شه، آخرش برو بشور. . ئه محمد جونم کجا می‌ری؟! خب عروسکتم بیار صبحونه بدیم، بیچاره شب تا حالا چیزی نخورده! نه نه من نمی‌تونم بخورم، دهن داداشی بذار😚 . رضای من! قشنگم! با خیال راحت بخور به بازیات🤸🏻‍♂️هم می‌رسی😍 (لپشو با لقمه‌ی بزرگی پر کرده و می‌خواد سر و ته ماجرا زودی هم بیاد😃) . خب خوبه همینجوری کلی وقت گذشت.😅 . ولی چقدر فک و دست⁦🤚🏻⁩ و گردن و کمر و اعصاب و... انرژی سوزوندن.😲 . بچه‌ها می‌رن تو دنیای خودشون سراغ #بازی‌های جورواجور، گپ و گفت و بزن و دررو . می‌ایستم پای اجاق و وارد عملیات ناهار پزون می‌شم.🤗 عطر گوشت، پیاز داغ، سیر، لپه، رب تفت داده شده، بادمجان سرخ شده و پلو... واییییی😋 وسطشم لنگان لنگان به کارای دیگه‌م می‌رسم📿👩‍👦‍👦📚 . یکیشون می‌ره دستشویی صدام می‌زنه🗣 بعد چند دقیقه معلوم می‌شه کارش نیمه تموم بوده، دوباره می‌ره و صدا می‌زنه، در حالیکه شلوارشم کمی کثیف کرده😑 وقتی برمی‌گردم می‌بینم محمد پوشک و لباسشو کثیف کرده و نیازمند شستشوی کامله🤮 . چرا امروز آخه؟!😤 خدا جون این بود #رسم_مهمون_داری؟ اوا ببخشید🤭 💡مراقب باش غر نزنی! #امتحان بنیامینیه ها⁦✌🏻⁩ «...من برادر تو یوسفم! غصه نخوری‌ها (یوسف۶۹) اما چندروز بعد وقت رفتن منادی ندا داد! ای کاروان شما دزدید! تفتیش بارها شروع شد... بله بنیامین دزد است! (یوسف۷۰-۷۷) . فکر کنید اگر بنیامین به یوسف ایمان نداشت، عکس‌العملش خیلی آبروریزی می‌شد؛ خطاب می‌کرد به یوسف که: *بابا ای والله یوسف! این بود رسم برادری؟! این چه وضعیه؟ آقا ما که کاری نکردیم*! وقتشه جلوی خدا #ریا بیام و ☺️ همه چی خوبه! . محمد کوچولو آویزمه و شیر می‌خواد، معلومه که آماده‌ی خوابه🙄 یه ریزه دیگه صبر کن به‌به بخور! - نههههه شیرررر😩 به هر طریقی شده غذا رو میارم و... هنوز ساعت ۳ نشده من بی‌رمق شدم که!!🤕 می‌رم محمد کوچولو رو شیر بدم و کتابمو باز می‌کنم: . ❗ادامه را در بخش نظرات بخوانید❗ . #ط_اکبری #روزنوشت‌های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

11 اردیبهشت 1399 17:45:22

2 بازدید

madaran_sharif

. (مامان #علی آقای ۳سال و نیم و #فاطمه خانم ۲سال و ۴ ماهه) . من امسال یه جورایی روزه‌اولی محسوب می‌شم. 😅 . بعد از ۴ سال بارداری و شیردهی پشت هم، باید روزه می‌گرفتم.  اون هم توی روزهای بلند #هلند (حدود ۱۹ ساعت😰) . روز اول رو که گرفتم دیدم چقدر سخته…😣 گرسنه و تشنه و بی‌حال باشی، ولی با بچه‌ها بازی کنی، ظرف بشوری، غذا درست کنی ، حتی درس بخونی...😑 . دلم می‌خواست بعد افطار تا سحر بیدار بمونم و روز رو بخوابم تا فشار روزه‌داری رو کم‌تر احساس کنم... اما نمی‌شه، بچه‌ها ۷ صبح بیدار می‌شن و … 🤪 . دلم برای روزهای مجردی تنگ شده‌بود...💔 وقتایی که شب تا سحر بیدار بودم، بعدشم نصف روز رو می‌خوابیدم و بقیه‌اش رو کتاب می‌خوندم و کارهای نشستنی که خدای‌نکرده کمی سختم نشه.😉😅 . اما حالا... 😐🙄 تمام تلاشم رو باید بکنم که بازی‌های هیجانی رو تبدیل به نشستنی کنم یا مواظب باشم داد نزنم و بداخلاقی نکنم و… که همیشه هم موفق نمی‌شم.🥴 .  انگار وقتی انقدر گرسنه و تشنه‌ای،  یه لبخند و خسته نباشید گفتن، به همسرِ خسته‌تر از خودت هم سخت می‌شه چه برسه به تحمل بچه ها.🤯 . سال‌های مجردی وقتی این ⁦👇🏻⁩ قسمت از خطبه شعبانیه را می‌شنیدم: . (أَیهَا النَّاسُ مَنْ حَسَّنَ مِنْکمْ فِی هَذَا الشَّهْرِ خُلُقَهُ کانَ لَهُ جَوَازاً عَلَی الصِّرَاطِ یوْمَ تَزِلُّ فِیهِ الْأَقْدَامُ. . ای مردم! هر کس از شما خُلق خود را در این ماه(رمضان) نیکو سازد، ازصراط، در روزی که قدم‌ها بر آن می‌لغزد عبور خواهد‌کرد.) . با خودم می‌گفتم انقدرم سخت نیست حالا 😏 کسی باهام کاری نداشت که بخواهم بداخلاقی کنم. 😎 . اما الان قضیه فرق داره، همه با من کار دارن!😬 . وقتی موقعیت‌های عصبانی‌شدن زیادتر برام فراهم می‌شه با خودم می‌گم شاید باید تلاش کنم مثل یه کلاس ورزش ببینمش که اگر مربی به من وزنه سنگین‌تر بده بیش‌تر ذوق می‌کنم و یعنی من قوی‌ترم!🤩⁦💪🏻⁩ . و رشد، یعنی این‌که زمینه‌های عصبانیت برات فراهم باشه و عصبانی نشی!😤 . شاید ماه رمضان مثل یه میدان مسابقه است که هر کس بتونه نشون بده چند مرده حلاجه... و جهاد من این‌جا در میان خانواده است… . خانواده ای که پیامبر اکرم در موردش می‌فرمایند: . (بهترين شما كسى است كه براى خانواده‌اش بهتر باشد و من از همه‌ی شما براى خانواده‌ام بهترم) . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین #ز_منظمی

09 اردیبهشت 1400 16:07:15

0 بازدید

madaran_sharif

. سلام ✋ یه مستند جالب براتون داریم. خانم فهیمه سایر مامان چهار فرزند هستن و چند ساله با همسرشون یه فروشگاه راه انداختن.🙂 محصولات با کیفیتی که متناسب با فرهنگ ایرانی و اسلامی هست رو جمع‌آوری و گاهی هم خودشون طراحی و تولید میکنن.👌 علاوه بر کارآفرینی و مدیریت فروشگاه، حواسشون به بچه‌ها و تربیت و سلامتیشون هم هست و براش وقت می‌ذارن. توی محیط کارشون تاب و سرسره گذاشتن تا بچه‌ها و مامان‌ها راحت باشن و جلسات بحث و گفتگو هم برای مامان‌ها برگزار می‌کنن همونجا.😇 اولش کارشون رو با یه سرمایه‌ی خیلی محدود و از توی خونه‌ی خودشون شروع کردن و با تلاش و خلاقیت کارو پیش بردن و به مرور تونستن سرمایه‌های بیشتری رو جذب کنن و کارشون رو گسترش بدن.💪 این مستند جالب و دوست داشتنی رو از دست ندید.🌹 پ.ن : این مستند خوب از شبکه‌ی تهران پخش شده چند وقت پیش تحت عنوان مهربانو. تهیه کننده‌ش خانم زینب پور ابراهیم هستن. @mehrbanootv5 فروشگاه خانم سایر هم اسمش ایرانیکاست. @iranikaa_ir #مستند_مهربانو #فهیمه_سایر #مامان_چهار_فرزند #بانوی_کارآفرین #مادران_شریف_ایران_زمین

17 آذر 1400 18:20:31

1 بازدید

مادران شريف

0

1

. این خانواده‌ی دوازده نفره رو یادتونه؟!😍 (ویدئوی قبلیشون رو توی igtvها می‌تونین ببینین) . این کلیپ ماجرای یه روز متفاوت این خانواده رو نشون می‌ده؛ ده ساله که هر دوشنبه این خانواده به دو قسمت نامساوی تقسیم می‌شن😅 . مامان و چهار تا از بچه های بزرگ می‌رن کلاس👩🏻👱🏻‍♂👱🏻‍♂👱🏻‍♀👱🏻‍♀ بابا و شش تا بچه‌ی کوچیک می‌مونن خونه👨🏻👶🏻👦🏻👶🏻👦🏻👶🏻👦🏻 . یه روز که استثنائا کلاس دوشنبه تعطیل بوده، مامان خانواده، ماجرای بابا و بچه‌ها رو به تصویر کشیده. . بعد دیدن کلیپ حتما بهمون بگید برداشتتون چیه؟ کجاهاشو دوست داشتید؟😍 یا کجاهاشو خوشتون نیومد؟!😕 . مامان‌هایی که می‌شناسید رو زیر این پست خبر کنید تا اون‌ها هم کلیپ رو ببینن و نظراشونو بشنویم. . ❗️❗️به دلیل محدودیت‌های اینستاگرام این ویدئو رو دو قسمت کردیم، ادامه‌ش رو توی قسمت igtv های مادران شریف ایران زمین ببینید.❗️❗️ . پ ن۱: طبیعتاً همه‌ی محتوای این کلیپ مورد تایید ما نیست.😉 . پ ن۲: این کلیپ توسط دو تا از اعضای خوب مادران شریف آماده و زیرنویس شده و برای اولین بار همین‌جا منتشر می‌شه😀 ویژه‌ی مخاطبای خوب مادران شریف 🌸 . . #مادران_شریف #ا_باغانی #پ_عارفی #خانواده_ده_فرزندی #ترجمه #زیرنویس #کلیپ

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

1

. این خانواده‌ی دوازده نفره رو یادتونه؟!😍 (ویدئوی قبلیشون رو توی igtvها می‌تونین ببینین) . این کلیپ ماجرای یه روز متفاوت این خانواده رو نشون می‌ده؛ ده ساله که هر دوشنبه این خانواده به دو قسمت نامساوی تقسیم می‌شن😅 . مامان و چهار تا از بچه های بزرگ می‌رن کلاس👩🏻👱🏻‍♂👱🏻‍♂👱🏻‍♀👱🏻‍♀ بابا و شش تا بچه‌ی کوچیک می‌مونن خونه👨🏻👶🏻👦🏻👶🏻👦🏻👶🏻👦🏻 . یه روز که استثنائا کلاس دوشنبه تعطیل بوده، مامان خانواده، ماجرای بابا و بچه‌ها رو به تصویر کشیده. . بعد دیدن کلیپ حتما بهمون بگید برداشتتون چیه؟ کجاهاشو دوست داشتید؟😍 یا کجاهاشو خوشتون نیومد؟!😕 . مامان‌هایی که می‌شناسید رو زیر این پست خبر کنید تا اون‌ها هم کلیپ رو ببینن و نظراشونو بشنویم. . ❗️❗️به دلیل محدودیت‌های اینستاگرام این ویدئو رو دو قسمت کردیم، ادامه‌ش رو توی قسمت igtv های مادران شریف ایران زمین ببینید.❗️❗️ . پ ن۱: طبیعتاً همه‌ی محتوای این کلیپ مورد تایید ما نیست.😉 . پ ن۲: این کلیپ توسط دو تا از اعضای خوب مادران شریف آماده و زیرنویس شده و برای اولین بار همین‌جا منتشر می‌شه😀 ویژه‌ی مخاطبای خوب مادران شریف 🌸 . . #مادران_شریف #ا_باغانی #پ_عارفی #خانواده_ده_فرزندی #ترجمه #زیرنویس #کلیپ

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن