پست های مشابه

madaran_sharif

. یه کم مستقل شده بود و کمتر بغل می‌خواست.😉 هر کتابی جلوش باز می‌شد، انگار براش حکم یه خوراکی خوشمزه رو داشت.📖🍪 . عاقل‌تر که شد متوجه شد کتابای من خوردنی نیستن؛ بلکه دفتر نقاشین و باید تمام صفحاتش پر بشن.😐😂🖍 . خلاصه که نمی‌شد خیلی در حضور حسین آقا مطالعه عمیق کرد.😅 باید دنبال یه جایگزین می‌گشتم.🤔👌🏻 . بهترین راهکار این بود که یکی بچه رو سرگرم کنه تا به درس و کارم برسم😍 که همیشه عملی نبود😂 مهدکودک هم نمی‌پسندیدم. . پس دفتر برنامه‌ریزی رو برداشتم📝 و تمام درس‌ها و تحقیقایی که باید انجام می‌دادم رو از سیر تا پیاز نوشتم. زمان‌های خالیم شامل دو ساعت خواب روز حسین بود⏰ و خواب شبش.😴 . تصمیم گرفتم کارهای خونه رو توی بیداریش انجام بدم که وقتی می‌خوابید کاری غیر از درس برام نمونه.😏😁 . بعضیا ممکنه فکر کنن این راهکار، یعنی مادر تمام حواسش به کارش باشه و بچه رو فراموش کنه! که باید بگم سخت در اشتباهن.😆 . و اما طرز اعجاب‌آور ترکیب کارِ خونه با بیداری و بازی بچه: . ✅ ابتدا طفل را سیر می‌کنم،😋 ✅ از وضع پوشک وی اطمینان حاصل می‌کنم،😜 ✅ سپس با آوردن یه بازی سرگرم‌کننده به آشپزخونه، بازی رو شروع می‌کنیم.🚙⚾🎎 . وقتی سرگرم بازی شد، ازش جدا می‌شم و هم‌زمان با #توجه کردن بهش، حرف زدن و شعر خوندن باهاش، به آشپزی، ظرف شستن و بقیه کارهای آشپزخونه می‌پردازم.😄 . اگر وسط کارها دوباره خواست تا باهاش بازی کنم، برحسب کاری که دارم انجام می‌دم، اونو هم #شریک می‌کنم؛😲 . مثلا موقع آشپزی، چند تا سبد، قابلمه و قاشق پلاستیکی در اختیارش می‌ذارم تا تو آشپزی کمک کنه. (توی خیالش البته😄) . یا توی کابینت‌های پایین، ظرف پلاستیکی و اسباب‌بازی می‌چینم تا باهاشون بازی کنه. . بهش طی و دستمال می‌دم تا کف آشپزخونه رو مثل من طی بکشه.😉 . یا مثلا در ماشین لباسشویی رو باز میذارم و اونم که عشق ماشین لباسشوییه، می‌ره هرچی براش جالبه می‌ندازه توش.🐰🥎🧥🥿 . ✔ و البته توجه کردن بهش، حرف زدن و مواظبت از دور، رو فراموش نمی‌کنم.👌🏻 حتی گاهی کارو رها می‌کنم و بی‌توجه به اینکه چقدر وقفه وسط کار بیفته، بازیش رو دنبال می‌کنم.😄 . تا اینکه خودش خسته می‌شه و وقت طلایی خواب او و مطالعه‌ی من از راه می‌رسه.😍😎 نوش جوون😋📚 . پ.ن: البته دلیل اصلیم، برای عدم مطالعه در حضور بچه، اینه که بچه توجه مادر رو می‌خواد و اگه مادر مدام حواسش جای دیگه باشه براش ناراحت کننده ست. چه سرگرم گوشی باشه📱 چه مطالعه و پژوهش علمی🙇🏻‍♀ . #ف_مصلحت‌جو #ارشدکلام۹۶_دانشگاه_قم #تجربه_مخاطبین #سبک_مادری #مرتب_کردن_خانه_با_بچه #مادران_شریف

17 اسفند 1398 16:13:31

0 بازدید

madaran_sharif

. #ه_محمدی (مامان #محمد ۲ سال و یازده ماه، و #حسین ۱.۵ ماهه) . تازه فهمیده بودیم یه نینی تو دلم دارم. هنوز از جنسیتش خبر نداشتیم. هر از گاهی از محمد می‌پرسیدیم آبجی می‌خوای یا داداش؟ و اونم که کلا با این مفاهیم ناآشنا بود، می‌گفت عممم ما هم می‌خندیدیم. نگو واقعا داشت برای بچه‌هاش، دنبال عمو می‌گشت😂 . بارداری خیلی متفاوتی با محمد رو سپری کردم. تو بارداری اولم، می‌شه گفت همه‌ش خواب بودم!!! یه زن تنها تو خونه، که تازه درس دانشگاهشم تموم کرده و کار دیگه‌ای نداره، و وقتی شوهرش می‌ره سر کار، کاری به جز خواب براش تعریف نشده!!! . چقدر خسته شده بودم از اون همه خواب!! . همه از اینکه نمی‌تونن با بچه بخوابن می‌نالن. منم می‌نالم🤣 ولی بعد اون تجربه‌ی بارداری اول، قدرشو هم می‌دونم.😁 . تو بارداری دومم، نظم زندگیم خیلی بهتر شد. (هرچند هنوزم نامنظمه نسبتا😅) بعد نماز صبح، دو ساعتی روی پروژه‌ای که گرفته بودیم، کار می‌کردم و بعد یکی دو ساعتی تا بیدار شدن محمد می‌خوابیدم. بعد اون با صدای محمد که می‌گفت جیش، از خواب پا می‌شدم😅 (مامانا می‌دونن که جیش بچه، شوخی بردار نیست و همچین خوابو می‌پرونه که هزار تا تصمیم و اراده نمی‌تونه) و صبح دونفری‌مون آغاز می‌شد. . . همیشه با خودم فکر می‌کردم باید مامان دومی بودن، راحت‌تر باشه. چون کلللی تجربه سر اولی کسب می‌کنی. همینطورم بود. یه جورایی، بعد یه دور بازی کردن، می‌دونستم تو هر مرحله چه اتفاقاتی در انتظارمه.😙 . اصلا انگاری خودمم با بزرگ شدن محمد، یه مرحله‌ رشد کرده بودم و بزرگتر شده بودم. . دیگه به نوزادم، به چشم «یکی از بچه‌هام» نگاه می‌کردم. در نتیجه خودمو وقف اون نمی‌کردم و به بقیه‌ی کارام هم بهتر می‌رسیدم. چون باید برای «بچه‌ی دیگه‌م» هم ناهار می‌پختم و غذا می‌دادم و بهش رسیدگی می‌کردم. در نتیجه یه قدرت روحی هم درونم حس می‌کردم. . یه راحتی دیگه مامان دومی بودن، اینه که با دیدن شیرین‌کاری های آقامحمد، تحمل سختی‌های نوزادی آسون‌تر می‌شه! چون تو تصورم ۲ ۳ سال بعد حسین آقا رو می‌بینم که اونم ان‌شاالله مثل داداشش شیرین می‌شه.😉😊 . خلاصه خیلی از مسائلی که با اومدن بچه‌ی دوم پیش میاد، تکراریه! و قبلا نمونه سوالشو دیدی!! ولی بعضیا هم سوالات جدید و ترکیبی اند که باید حلشون کنی. مثل حسودی نکردن بچه‌ی اول!! نظرتون چیه در این مورد؟ . . #روزنوشت_های_مادری #بچه_دوم #نینی_جدید😍 #مادران_شریف_ایران_زمین

27 بهمن 1399 15:50:47

0 بازدید

madaran_sharif

. شروع سال نوی میلادی ۲۰۱۹🎄 هلند بودیم. . هوا شدیدا سرد🥶 بود و پسرم مریض🤧 شد، تجربه جالبی برامون نبود😒 . برای تعطیلات امسال، تصمیم گرفتیم از فرصت استفاده کنیم و سری به خانواده‌ها بزنیم.😍👨‍👩‍👧‍👦 . یک ماهی که ایران بودیم خيلی پرماجرا بود... ماجراهایی که برای ما خیلی چیزها رو یادآوری، و بعضی از میثاق‌ها رو در قلبمون محکم‌تر کرد.❣️ . از روزی که پامون رو توی هلند گذاشته بودیم، نیتی جز برگشتن نداشتیم. برگشتن و ساختن ایرانی آباد‌تر با علم و توانی بیشتر⁦💪🏻⁩ . و این هدف رو مدام برای خودمون تکرار می‌کردیم... . وقتی دوستان دیگه‌ای رو می‌بینیم که اینجا موندگار شدند، به خودمون یادآوری می‌کنیم چه چیزهای با ارزشی در کشورمون💖 داریم، و کشورمون هم چقدر به ما نیاز داره... . یادآوری‌ برای این‌که، رفاه دنیایی اینجا، ممکنه ته دل هرکسی رو قلقلک بده... خونه🏠، ماشین🚙 و همه‌ی حداقل‌های مادی فراهمه. . . بعد از حدود یک‌سال و نیم که از آخرین زیارتمون می‌گذشت، امام رضا جانمون، ما رو به حرم امن خودش دعوت کرد.💖😢 . روز ورود ما به مشهد، مصادف شد با تشییع با شکوه و میلیونی حاج قاسم❤😢 . شهادت #حاج_قاسم مثل یک تندباد، پرده‌ها رو، از روی حقایق عالم کنار زد. . و این‌جا بود که یک بار دیگه خیلی از چیزها برای من یادآوری شد.💗 . عظمت کشورم🇮🇷 عظمت کسانی که زندگیشون رو، فدای آرامش ما کردند🌷 و دِینی که تا آخر عمر به گردن تک‌تک ماها هست... . . بعضی احساسات بیان کردنی نیست و فقط حس کردنی است. . اثر خون #شهید🥀... تو رو فرا می‌خونه به رنج و سختی ظاهری، که در عمق آن #لذتی_وصف_نشدنی است💟 لذتی برتر از تمام لذات مادی... . و کسی که اون رو نچشیده یا درک نمی‌کنه، به تو برچسب دیوانه می‌زند... . کما اینکه زدند... هرکس تصمیم ما مبنی بر برگشتن رو می‌شنید، با نگاهی عاقل اندر سفیه نگاهمان می‌کرد.😕🙄 . و کاش مصداق کلام امیرالمؤمنین✨ باشیم؛ جایی که درباره متقین می‌فرمایند: . یَقولُ لَقَد خُولِطوا؛ وَ لَقَد خالَطَهُم اَمرٌ عَظيم مى‌گویند آنها دیوانه‌اند؛ در حالیکه امرى عظيم آنان را بدین حـال درآورده... 💟 . و همه‌ی این‌ها باعث شد محکم‌تر از قبل⁦💪🏻⁩، قدم برداریم⁦✊🏻⁩... برای هر وظیفه‌ای که به عهده‌ی ماست... برای هر نوع جهادی که در حال انجامش هستیم... . می‌خواد مادری🤱🏻⁩ کردن باشه، یا درس⁦👩🏻‍🎓⁩ خوندن، تحقیق💻 کردن، و یا هر نقش دیگه‌ای که بر عهده‌ی ماست... . . و این داستان ادامه دارد... زندگی همچنان جاریست....💦 . . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف_ایران_زمین

16 فروردین 1399 17:12:40

0 بازدید

madaran_sharif

. تازه از خواب بیدار شده بودیم که یکی از دوستام تلفن زد. بعد از احوالپرسی‌های معمول گفت: صبح برفیت بخیر😊 و من از همه‌جا بی‌خبر گفتم اع مگه داره برف میاد؟😅 . عباس با شنیدن کلمه #برف گوشاش تیز شد❄️ بهش گفتم مامان بدو بیا از پشت پرده نگاه کنیم برف داره میاد😇 چشمامون از تعجب و خوشحالی گرد شد😆 . ته دلم می‌ترسیدم الان عباس بگه بریم بیرون تو برفا😂 ولی بعد کمی فکر به این نتیجه رسیدم بهتره قبل از اینکه بخواد بگه، خودم پیشنهاد این کار جذاب رو بهش بدم. . قرار شد بعد صبحونه بریم تو حیاط برفا رو ببینیم. اما تا لباسای بچه ها رو تنشون کردم، برف قطع شد😂 و وقتی پامون به حیاط رسید؛ عباس گفت : برف چرا نیست؟😢 . یه خورده تو حیاط چرخیدیم بدون برف😆 و تصمیم گرفتم حالا که برف نیست، ببرمش تو کوچه #کالسکه_سواری 😀 . دوباره برگشتیم خونه تا مفصل‌تر لباس بپوشیم. بعد از چند دقیقه #کوچه_گردی ، برف دوباره شروع شد، حتی شدیدتر از قبل😄 و عباس دیگه فکر کنم در پوست خودش نمی گنجید🤩 هم به خاطر کالسکه‌سواری تو کوچه و هم دیدن برف‌ها😇 فاطمه هم با وجود اینکه موقع لباس پوشیدن، تا میذاشتمش زمین، کلی غرغر و گریه می‌کرد، به محض ورود به کالسکه، آروم شد😃 و فکر کنم همون دقایق اول و قبل دیدن برفا به خوابی عمیق و سنگین فرو رفت😴 و حتی یه ساعت بعد برگشت هم خوابید😂 . پ.ن 1: . جالبه همه توی مسیر چپ چپ منو نگاه میکردن😂 حتی وقتی داشتم انار و سیب زمینی (مواد لازم برای میان وعده های مورد علاقه عباس😂) میخریدم، آقای میوه فروش گفت گناه دارن این بچه ها آخه. چرا آوردی‌شون بیرون تو هوا؟! بنده خدا نمی‌دونست اتفاقا دقیقا به خاطر خوشحال کردن همین بچه ها، با این سختی تو این هوا اومدم بیرون😂 حکایتم هم شده بود حکایت حسنی و مکتب و جمعه😆 روزای عادی بیرون نمیرفتیم؛ حالا دقیقا روز برفی سرد پاشدیم اومدیم گردش😂😂 . . پ.ن 2: . دیروزش داشتیم با همسرم صحبت میکردیم چیکار کنیم بچه هامون خونه خودمون و ما رو به بقیه مکان ها و افراد ترجیح بدن. و هی نخوان برن پیش دیگران برای اینکه بهشون خوش بگذره😉 (به اصطلاج #خانواده_محور بشن) . نتیجه کارشناسی حرفامون😎 این بود که براشون غذاهای خوشمزه درست کنیم(سیب زمینی آتیشی و سرخ شده! ذرت بوداده! کیک و ...) باهاشون بیشتر بازی کنیم. بازی های جذاب و هیجان انگیز و جدید😊 و بیشتر از قبل ببریمشون بیرون و به اصطلاح #ددر . و این تصمیم متهورانه من برای گردش در برف ، حاصل همون صحبتامون بود😂 . . #پ_شکوری #شیمی91 #روز_نوشت #کودک_خانواده_محور #مادران_شریف

10 آذر 1398 15:33:44

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_چهارم . من یه جدول هفتگی لازم داشتم برای یک ترم تحصیلیم. پس همه کارهای درسی و غیردرسی اون ترم که در طول هفته باید بهشون وقتی اختصاص می‌دادم رو لیست کردم؛ تمرین فلان درس، کلاس آنلاین، جلسه مجازی، پروژه، مطالعه آزاد کتاب و... تا جایی که میشد کامل و دقیق. . مرحله بعد زمان‌دهی به هر کار بود. اول کارهایی که حتما باید در زمان خواب بچه انجام بشه. از بین اون‌ها با کارهای زمان‌دار شروع کردم. مثلاً مباحثه فلان درس ۱ ساعت، فلان جلسه ۱.۵ ساعت. حتی برای مقرری هفتگی دوره مطالعاتیم هم سرعت مطالعه‌م رو اندازه گرفتم و تخمین زدم که چقدر زمان در هفته باید براش بذارم. اما بعضی کارها مثل پروژه یا یادگیری یه کار هنری ته ندارن و هرچی زمان بیشتر باشه بهتره. برای همین دیگه هر چی زمان از ۲۰ ساعتم باقی موند رو بین این‌ها تقسیم کردم. . مرحله بعد چیدن این کارها در جدول هفتگی‌ای بود که عکسشو می‌بینید، ساده و کار راه‌انداز! این جدول اجازه نمیده کاری جای کار دیگه رو بگیره و کاری روی زمین بمونه و به زمان‌های خالی نظم میده و ذهن رو از استرس این‌که حالا چی کار باید بکنم رها میکنه و... خلاصه خیلی به درد من می‌خوره. . جدول من همون‌طور که گفتم بر اساس زمان خواب بچه‌هاست. اینجا هم باز اول، کارهای زمان‌دار رو می‌ذارم تو جدول. مثلاً دوشنبه ساعت خواب بچه‌ها جلسه دارم یا شنبه مباحثه دارم. تو این مرحله شاید مجبور بشم یک روز در هفته ساعت خواب بچه‌ها رو تغییر بدم چون خواب بچه کمی منعطف‌تر از ساعت مثلاً جلسه کاری هست. اما معمولاً از دوستان و همکاران خواهش می‌کنم اونا اگه مشکلی ندارن برنامه‌شون رو با ساعت خواب بچه‌های من هماهنگ کنن. اگه هیچ‌کدوم نشد هم با روش‌هایی جلسه رو تو بیداری‌شون برگزار می‌کنم! . حالا نوبت کارهاییه که زمان ثابت ندارن ولی باید جای خاصی از جدول گذاشته بشن‌. مثلاً تحویل تمرین درسی موعد مشخص داره و باید حلش رو جایی از جدول بذارم که به موعدش برسه. این‌طوری میشه حتی با وجود تأهل و بچه داشتن نفر برتر دوره تحصیلی هم بشیم!😎 (جایزه‌م رو تو عکس دوم گذاشتم، خیلی کتاب ارزشمندیه) . حالا بقیه جاهای خالی جدول رو با کارهایی که موندن پر میکنم. مثلا یادگیری یه کار هنری برای من در طول هفته محدودیت زمانی نداره و هر جایی از روزای هفته می‌تونم بذارمش. . این‌ها نکاتیه که هرکس متناسب با کارهای خودش باید برنامه‌ش رو بالا و پایین کنه تا به حالت بهینه برسه. . ❗ ادامه مطلب رو در اولین کامنت دنبال کنید❗ . #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #مادران_شریف_ایران_زمین

11 فروردین 1400 16:35:51

2 بازدید

madaran_sharif

. #ه_محمدی (مامان #محمد ۳.۵ساله و #حسین ۱۰ماهه) حدود یه ماه پیش بود. داشتم پست‌های خانم روح نواز رو آماده می‌کردم. بچه‌ها مصاحبه‌ها رو گرفته بودن و صوت‌ها رو پیاده کرده بودن و من باید اونا رو چکش‌کاری می‌کردم و ده دوازده قسمتی ازشون پست در می‌آوردم.📝 ایشون مادر ۴ تا پسر بودن و داشتن تو مقطع دکترا تحصیل می‌کردن. تو پست‌های مادران شریف معمولاً تجربیات همه جور مامانی دیده می‌شه. مامان‌هایی که ممکنه شرایط خیلی متفاوتی با من داشته باشن. اما می‌شه با دقت تو تجربه‌شون یه اصولی رو فهمید یا یه ایده‌هایی گرفت و روش‌های جدید پیدا کرد.💡🤓 مثلاً خانم روح نواز گفته بودن یه پرستاری دارن که تو کارهای خونه کمکشون می‌کنن. تو نظر اول به نظر خیلیا می‌رسه خوب این که به درد ما نمی‌خوره.🤭 ما که نمی‌تونیم پرستار بیاریم خونه و ... ولی تو نظر بعدی افرادی مثل من رو از قالب بسته‌ی ذهنی بیرون میاره.✨ من همیشه تو مرتب کردن خونه درگیر بودم و معمولاً نمی‌رسیدم درست و حسابی خونه رو مرتب کنم.😵 همین که یه غذایی بپزم🥣 و بخورونم😩 و ظرف بشورم🧽 و ریخت و پاش‌های اسباب‌بازی‌ها و کفگیر قابلمه‌های کابینت👶🏻 رو جمع کنم، دیگه روزم به آخر می‌رسید. به ذهنم رسید چه اشکالی داره هر از گاهی از نیروی خدماتی کمک بخوام.😉 و خلاصه با ۳ ساعت کار خونه‌مون بعد مدت‌ها روی تمیزی به خودش دید.😄 و دیدم اشکالی نداره آدم هر چند هفته یه بار به اندازه‌ی پول یه بسته پوشک🤦🏻‍♀️ برای این کار هم هزینه کنه. به آسودگی و آرامش روانی بعدش می‌ارزه.🥴 یه جای دیگه صحبت‌های خانم روح نواز هم خیلی به دردم خورد.✨ اونجایی که گفته بودن تلاش می‌کردن همیشه با وجود هر چند تا بچه که داشته باشن، هیئت‌ها رو برن. چون تو هیئت‌ها و مسجد هم خودمون ساخته می‌شیم و هم بچه‌ها و این شاید بهترین راه تربیت بچه‌ها باشه... یه نگاهی به خودم کردم.😶 دیدم مدتهاست هیچ هیئتی نرفتم... شاید به خاطر سختی رفت و آمد و نگه‌داری بچه‌ها. شایدم به خاطر اینکه استفاده زیادی نمی‌بردم...😢 به لطف خدا با این صحبت ایشون قسمت شد دو شب از مراسم آخر صفر رو با بچه‌ها برم.😇 درسته که همه‌ش در حال جمع کردن حسین از اینور اونور بودیم،😅 ولی امید دارم خود بودن تو اون فضا تاثیراتشو روی ما و بچه‌ها بذاره... حتی اگه نتونیم مثل زمان مجردی، استفاده ببریم...❤️ ❇️ تا حالا برای شما هم پیش اومده یه جمله از قصه‌ی زندگی بقیه تو ذهنتون مونده باشه و تو زندگیتون اثر خوب یا بد گذاشته باشه؟ برامون بنویسید.👌🏻😃 #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

18 آبان 1400 16:54:42

17 بازدید

مادران شريف

0

0

. #پ_وصالی (مامان #امیرعلی ۱۰ ماهه) . او که در شش ماهگی باب الحوائج می‌شود، گر رسد سن عمو حتما قیامت می‌کند... . می‌خوام بهش شیر بدم، شیر نمی‌خواد، پس میزنه. 😔 با عجله یه تیکه نون می‌دم دستش به امید اینکه شاید آروم بگیره، تیکه نون رو هم پس می‌زنه... گریه‌اش شدت می‌گیره. 😞 کلافه می‌شم هیچ کاری از دستم برنمیاد. 🤯 به هق‌هق می‌افته، هر کاری می‌کنم آروم نمی‌شه. لیوان آب رو نزدیک لباش می‌برم، مثل کویری که به آب رسیده آب می‌خوره. یادم می‌آد از صب بهش آب ندادم. 🥺🥺 به یاد صحرای کربلا اشکام جاری می‌شن. 😭 . بمیرم برای دلت رباب بمیرم برای تشنگیت علی اصغر. 😭😭 . آدم گاهی تا مادر نشه درد گریه بچه رو نمی‌فهمه. آدم گاهی تا مادر نشه نمی‌دونه اینکه پدر با بچه بره و بی‌بچه برگرده یعنی چی... . . #سبک_مادری #مادرانه_های_محرم #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #پ_وصالی (مامان #امیرعلی ۱۰ ماهه) . او که در شش ماهگی باب الحوائج می‌شود، گر رسد سن عمو حتما قیامت می‌کند... . می‌خوام بهش شیر بدم، شیر نمی‌خواد، پس میزنه. 😔 با عجله یه تیکه نون می‌دم دستش به امید اینکه شاید آروم بگیره، تیکه نون رو هم پس می‌زنه... گریه‌اش شدت می‌گیره. 😞 کلافه می‌شم هیچ کاری از دستم برنمیاد. 🤯 به هق‌هق می‌افته، هر کاری می‌کنم آروم نمی‌شه. لیوان آب رو نزدیک لباش می‌برم، مثل کویری که به آب رسیده آب می‌خوره. یادم می‌آد از صب بهش آب ندادم. 🥺🥺 به یاد صحرای کربلا اشکام جاری می‌شن. 😭 . بمیرم برای دلت رباب بمیرم برای تشنگیت علی اصغر. 😭😭 . آدم گاهی تا مادر نشه درد گریه بچه رو نمی‌فهمه. آدم گاهی تا مادر نشه نمی‌دونه اینکه پدر با بچه بره و بی‌بچه برگرده یعنی چی... . . #سبک_مادری #مادرانه_های_محرم #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن