پست های مشابه

madaran_sharif

. #ه_محمدی (مامان #محمد ۳سال و ۹ماهه، ‌و #حسین ۱ساله) چند روز پیش تو یکی از گروه های دوستی‌مون سرِ دردودل دوستان در مورد لجبازی و قلدری بچه‌های سه چهار ساله‌شون باز شد. اونجا بود که فهمیدیم تنها نیستیم و تقریباً همه‌ی بچه‌ها اینجورین. و این، مرحله‌ی دیگه‌ای از رشدشونه و اقتضای سنشون. البته دوستان راهکارهایی هم داشتن: به نظر می‌رسه یه علتش اینه که بچه‌ها تو این سن دوست دارن جلب توجه کنن و مطمئن بشن که ما اونا رو دوست داریم و اگه باهاشون دوست باشیم و محبت کنیم و براشون وقت بذاریم، اوضاع بهتر شه و البته می‌خوان به ما و خودشون ثابت کنن که بزرگ شدن و می‌تونن مثل بزرگترا تصمیم بگیرن و عمل کنن. و احتمالاً نیاز دارن که ما کمی بیشتر جدی‌شون بگیریم و بهشون احترام بذاریم (هرچند خیلی سخته بچه‌ی نیم وجبی رو مثل یه آدم بزرگ حساب کنی😬) شده تو خونه ما گاهی محمد برای خاموش کردن تلویزیون، مستقیم برقشو قطع می‌کنه. و ما می‌گییم این کارو نکن. گاهی می‌شه که قشنگ با نگاه در چشمای ما این کارو می‌کنه که مطمئن بشه داریم می‌بینیم این صحنه رو.😂 و باید بی‌خیال باشیم... اما وقتی یه کم بهش محبت می‌کنیم و صمیمی می‌شیم، خودش می‌گه ببخشید. قول می‌دم دیگه این کارو نکنم☺️ (از اون قول‌های یک‌بار مصرف که دفعه‌ی بعدی فراموش شده😁) گاهیم نیاز دارن باهاشون بازی کنیم و انرژی اضافه‌شون تخلیه بشه تا بچه‌ی آرومی بشن و به تعادل برگردن.🥴 و نهایتاً بهترین کار اینه که کمی تا قسمتی صبر پیشه کنیم و به خدا بسپریم و از خودش بخوایم بزها رو بیاره پایین.😌 چند روز پیش به محمد گفتم فلان لباستو بپوش. بعد کلی دنگ و فنگ بالاخره پوشید بعد گفت بهم بگو چرا پوشیدی؟ نباید می‌پوشیدی. کار بدی کردی پوشیدی. بابا ناراحت می‌شه...😂 تا تو جوابم بگه: نه کار خوبی کردم. بابا خوشحال می‌شه...😁 و بهم فهموند که «مخالفت کردن» از نیازهای ذاتی بچه‌هاست.😁 خلاصه بگم که اگه شما هم تو این مرحله هستید بدونید تنها نیستید. اگه شما هم راهکاری برای مقابله با لجبازی بچه‌هاتون دارید، بگید. پ.ن: عکس دومی، مال دیروزه که حسین برای اولین بار بیرون از خونه راه می‌ره. بچه‌ها دائم مراحل جدیدی از رشد رو تجربه می‌کنن و پشت سر می‌ذارن. بعضی‌هاش پر از چالشه. مثل همین لجبازی‌ها... و تو بعضی ‌هاش فقط می‌خوای با چشمای پر امید بچه‌تو نگاه کنی و بگی: خدایا شکرت🥰 #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

06 دی 1400 16:48:19

1 بازدید

madaran_sharif

. اتاق خوابمون تقریبا به مرز انفجار رسیده بود...😳 . آمیزه‌ای از کتاب‌های دوقفسه‌ی پایینی کتابخونه‌ی باباش، لباس‌های کشوها، اسباب بازی‌های مختلف و خرده نون‌هایی که قبل خواب توی رخت‌خوابش می‌خورد، همه توسط #عباس پخش شده بودن کف اتاق 😂 . صبح بعد نماز که بچه‌ها خواب بودن داشتم کارای امروزم رو می‌نوشتم روی تخته، که دیدم اهمیت تمیز کردن اتاق خوابمون از همه‌شون بیشتره😁 حتی از درس خوندن واسه امتحانایی که از دو روز دیگه شروع می‌شن😆 . قصدم این بود هرجور شده دیگه امروز مرتبش کنم. روزای قبل هم نه اینکه نخوام، نمی‌تونستم مرتبش کنم. #عباس و #فاطمه وقتی می‌خوابیدن، توی اتاق خواب بودن و نمی‌شد کاری کرد😴 تو بیداری‌شون هم که یا یکی شون می‌خواست بازی کنیم یا اون یکی شیر می‌خواست یا بغل و ... . #باباشون هم که به خاطر شرایط کارشون شبا ساعتای 8 و 9 میان و اونقدر خسته‌اند که دیگه نمی‌شه ازشون کمکی گرفت اون وقت شب 😅 (البته جاداره بگم انصافا آخر هفته‌ها خیلی کمکم می‌کنن تو کارای خونه و بچه‌ها😉) . خلاصه چیزی نگذشت که ... . پدرشوهرم با یه نون بربری خاش خاشی از راه رسیدن😍 و عباس به آغوش باباجونش پیوست 😆 . اولش می‌خواستن عباس رو ببرن خونشون تا شب، که گفتم فاطمه گناه داره تنها می‌مونه، حوصله‌ش سر می‌ره و منم دلم برا عباس تنگ می‌شه تا شب و ... و قرار شد ببرنش کوچه‌گردی 😅 . بعد هم برگشتن تو حیاط سیب‌ زمینی آتیشی درست کردن و ناهار عباس هم به این صورت فراهم شد 😂 . فاطمه هم هم‌کاری کرد و نیم ساعتی خوابید و من بالاخره تونستم اتاق خواب رو مرتب کنم البته هنوز جارو برقیش مونده😅 ولی پیشرفت بزرگی داشتم امروز! . خیلی خوبن این پدرشوهرا که سر زده میان و با بچه‌های آدم بازی می‌کنن تا مامانشون بتونه به کارای خونه‌ش برسه..😉 . و شاید اگر خونه‌شون نزدیک بود و می‌تونستن روزی نیم ساعت حتی عباس رو ببرن کوچه گردی، خونه‌ی ما خیلی مرتب‌تر می‌شد🙈😂 . پ.ن: . آخرشم بعد از نیم ساعت مذاکره عباس راضی شد بخوابه 😂 شایدم بیهوش شد ولی ته دلش راضی نبود. دقیقا هردو تو همین حالت خوابشون برد. من هیچ دخالتی در جایگیری شون توی قاب تصویر نکردم فقط خودم از سمت راست فاطمه پاشدم تا عکس بگیرم!😎 . #پ_شکوری #شیمی91 #روز_نوشت #مرتب_کردن_خونه #پدرشوهر #شغل_همسر #کمک_های_همسر #کمک_های_خانواده #امتحان_بد_است ! #خواهربرادری #مادران_شریف

23 آبان 1398 16:03:56

0 بازدید

madaran_sharif

. وقتی محمد خیلی کوچیک بود: . من: آخ جوووون نونوایی. باباجون می‌شه برامون نون تازه بگیری؟ 😋 همسر: بعله که می‌شه، الان می‌رم براتون نون خوشمزه می‌گیرم. . . چند دقیقه بعد: من: به‌به چقدررررر خوشمزه ست، چقدر می‌چسبه. ممنونم بابای مهربون که برامون نون خریدی. . . الان وقتی خونه نیستیم و محمد گرسنه شده: . محمد: بابااا بوی نون میاد😍...می‌شه برامون نون بگیری؟!😋 بابا: بعله که می‌شه پسرم، الان نون تازه‌ی خوشمزه می‌گیرم. . . چند دقیقه بعد: محمد: به‌به باباجون ممنونم که نون گرفتی برامون.😍😋😘 . و این‌گونه بود که ما طی یک نقشه‌ی حساب شده، هزینه‌ی انواع و اقسام بیسکوییت و تنقلات سوپرمارکتی رو از لیست درخواست‌های این بزرگمرد کوچک حذف کردیم. هم صرفه‌جویی در هزینه... هم تغذیه سالم.😁😃 . پ ن۱:البته الان خونه دایی و خاله و دوست و همسایه با سایر تنقلات ناسالم هم آشنا شده، متاسفانه...ولی هنوزم نون تازه رو به همه‌ش ترجیح می‌ده خداروشکر.😊 . پ ن۲:تصویر نمایانگر شرایطی هست که سوژه قبل از تهیه عکس،غش میکند.😅😁 . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #کاهش_هزینه #تغذیه_سالم #مادران_شریف

30 بهمن 1398 16:42:48

0 بازدید

madaran_sharif

. گفته بودم من تو خونه بند نمی‌شم؟!🤔 گل دخترمون ۳ روزه بود که در اقدامی کاملا انقلابی⁦✌🏻⁩، در اعتراض به ۳ روز خانه‌نشینی از خونه زدیم بیرون... . حالا کجا؟! جلسه قرآن😉 مگه هلند جلسه قرآن داره؟😳 چرا نداره؟! پرچم مسلمونا همیشه بالاست🇮🇷 . . دلفت (شهری که ما ساکنیم) یکی از شهرهای دانشگاهی هلنده. . ایرانی های مذهبی اینجا، که اکثرا تو دانشگاه کار می‌کنن یا دانشجو هستن، یه هیئت جمع و جور دارن، که در مناسبت‌های مذهبی مراسم دارن و هر هفته هم برای جلسه‌ی قرآن، دور هم جمع می‌شن. . تمام کارها و هزینه‌های جلسات و هیئت🍵💵 هم با خود بچه‌هاست، و هر هفته در منزل یکی از بچه‌های داوطلب، برگزار می‌شه.🏠 جلسات هیئت همه باهم حدود ۸۰ نفر می‌شیم. ولی جلسات قرآن، دورهمی و دوستانه‌ست و خانم‌ها جدا و آقایون جدا. هر هفته خونه‌ی یه نفر، با یه شام خیلی ساده در حد تخم‌مرغ🍳 و سیب‌زمینی پخته🥔، یا نون🍞 و پنیر🧀 (البته هرکی بخواد مفصل ترش🍲 کنه هم منعی نداره😜) . جلسات مذهبی، در شهرهای بزرگتر هلند، که به ماهم نزدیکه، کم نیستن. (کلا فاصله‌ی خیلی از شهرها از هم، نیم ساعته🕧) . بانی و مسئول بیشترشون هم، دوستان افغان 🇦🇫 هستن، که پرچم شیعه رو در اینجا بلند کردن. . . دخترم که ۱۰ روزه شد، پرستارمون رفت😰 جناب همسر👨🏻⁩ رو هم راهی دانشگاه کردیم.🏫 و من موندم و بچه‌ها⁦👩🏻⁩⁦👦🏻⁩⁦👶🏻⁩ . چند روز اول خیلی سخت گذشت😫 گل دختر همش بغل می‌خواست و گل پسر هم توجه😒 . بعد از مشورت با دوستان صاحب نظر😎😎😎 و تحقیقات علمی📑، به این نتیجه رسیدم که از یک ترفند قدیمی استفاده کنم... . ❗❗قنداق❗❗ . از اینترنت فیلم‌های آموزشی رو نگاه کردم و تمرین کردم... (ورق بزنید فیلمش رو گذاشتیم براتون) نتیجه❓ فوق العاده بود!😉⁦✌🏻⁩ . جالبه مدتی هم که پرستار خونه‌مون بود، وقتی می‌خواست دختر رو آروم کنه، اونو توی ملحفه می‌پیچید و می‌ذاشت روی سینه‌ی خودش. . نمیدونم قدیما چه‌جوری بود؛ ولی تو این مدل، پای بچه خیلی سفت پیچیده نمی‌شه. . خلاصه که گل دختر ما با قنداق و پستونک به خودکفایی رسید⁦💪🏻⁩ . شیرشو که می‌خورد می‌ذاشتمش رو تخت و خودش می‌خوابید.🛌 . حالا می‌تونستم تو وقت‌هایی که خانم گل خوابه، هم با پسری بازی⚽ کنم و هم کمی به کارای خونه برسم.🧹🧽🍲 . وقتایی هم که به گل دخترمون می‌رسیدم، هم‌زمان برای پسری کتاب📚 می‌خوندم. . پ.ن: پسر من عاشق کتاب‌هاشه😍😍😍 البته همه‌ی اینا مال اون موقع نیست و توی این مدت کم‌کم خریدیم. . . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_دوازدهم #مادران_شریف_ایران_زمین

13 فروردین 1399 17:05:35

0 بازدید

madaran_sharif

در ادامه گفتگو با خانوم مریم زارع توی این قسمت سوالهای شما رو از ایشون پرسیدیم. . بچه ها رو به کی می سپردید وقتی کار یا درس داشتید؟ . شرایط اقتصادی تون چطور بود؟ چطور خواسته های سه تا بچه رو مدیریت می کردید؟ . یه روز عادی تون از صبح تا شب چه شکلیه؟ . و تعدادی سوال خوب و کاربردی که شما از مهمون برنامه مون پرسیدید. . . #مادران_شریف_ایران_زمین #گفتگو_زنده #لایو #دکتری #مهندسی_عمران #مامان_فعال #مامان_شاغل #مامان_دانشجو #دکتر_مریم_زارع

07 آذر 1399 17:13:30

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_ششم #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹، ۶ و ۳ ساله) . پسر سومم که یه مقدار بزرگ شد و از آب و گل در اومد، تصمیم گرفتم یه سری کارها برای تقویت روحی و جسمی خودم انجام بدم.🤩 . یه کاری که خیلی بهش علاقه داشتم، پختن کیک و شیرینی بود. پسر سومم یک ساله بود که جدی‌تر رفتم سراغ این کار. البته از قبل هم علاقه داشتم و گاهی کیک یا قطّاب درست می‌کردم.😋 از طریق صفحات مجازی، کیک و شیرینی‌پزی حرفه‌ای رو یاد گرفتم و کیک‌های خوبی هم درست کردم. حتی چند باری هم دوستام سفارش دادن و براشون پختم. البته خیلی واسه سفارش گرفتن و کار جدی وقت نداشتم.☺️ . به فکر کلاس ورزشی هم بودم.🏃🏻‍♀ چون زیاد پشت لپ‌تاپ می‌نشستم، کمردرد و گردن‌درد داشتم و دنبال ورزش‌های اصلاحی بودم. وقتی شنیدم محل کارمون کلاس پیلاتس گذاشته، با اشتیاق ثبت‌نام و شرکت کردم.🙃 صبح زود تا بچه‌ها خواب بودن، می‌رفتم و بعد از یکی دو ساعت برمی‌گشتم. چند وقت بعد چون راهش دور بود، ترجیح دادم یه کلاس ورزشی نزدیک خونمون برم که شهرداری برگزار می‌کرد و بعدازظهرها بود. باز هم تا بچه‌ها خواب بودن، می‌رفتم و ۲ ساعته میومدم. . در غیاب من اگرم بیدار می‌شدن، مسئولیتشون‌ با داداش بزرگه بود و می‌دونستن باید به حرفش گوش بدن.👦🏻 البته متاسفانه از اسفند پارسال به خاطر کرونا تعطیل شد و خیلی حیف شد که نتونستم ادامه‌ش بدم. . حدوداً از یک سال پیش، یه کار پروژه‌ای مرتبط با صنایع رو هم شروع کردم. از اینکه کاری مرتبط با رشته‌م انجام می‌دادم، حس خوبی داشتم. این کار رو هم توی خونه انجام می‌دادم و جلسات حضوری‌ش کم بود.☺️ کار پژوهشی قبلیم رو هم تا حدی انجام می‌دادم و پیش می‌بردم.💪🏻 . همسرم که دیگه خودشون از دکترا فارغ‌التحصیل شده بودن، بهم پیشنهاد دادن که واسه کنکور دکترا ثبت‌نام کنم و بخونم.😍 . دوست داشتم رشته‌ی مدیریت آموزش عالی بخونم و چون رشته خودم نبود، باید بیشتر وقت می‌ذاشتم ‌و تلاش می‌کردم. اکثراً می‌رفتم توی اتاق و درس می‌خوندم، بچه‌ها هم بیرون با همدیگه بازی می‌کردن. از پرستار یا مهد کمک نگرفتم، فقط یه مدت کوتاهی مامانم اومدن پیشمون و کمکم کردن. تا قبل از اسفند منظم و با برنامه درس می‌خوندم اما بعدش که کنکور عقب افتاد، یه مدت درس رو رها کردم. یکی دوماه مونده به کنکور که قرار بود مرداد برگزار بشه، دوباره شروع کردم و نهایتاً رتبه‌م ۱۴ شد.🤩😍 . فکر می‌کنم به برکت حضور بچه‌ها بود که خدا کمکم کرد. چون رتبه‌م با میزان درس خوندنم، ‌جور در نمیومد.🤷🏻‍♀ . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

26 دی 1399 14:54:32

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۷ساله، #طاها ۵.۵‌ساله، #محمد ۳ساله، #زهرا ۲ماهه) همین دیروز بود. نه ببخشید ۷ سال پیش، دیروزش بود. 😅 پسرکم‌، که تا روز قبلش میثم صداش می‌کردم و براش از میثم تمار می‌گفتم، روز تولد امام رضا (ع)، خیلی پیش از موعد به دنیا اومد و اسمش رو هم با خودش آورد! رضا😍 ۷ سال با هزاران بالا پایینی گذشت و سعی کردیم امیر بودنش رو تو این ۷ سال مراعات کنیم؛ تا خوب رشد کنه و احساس قدرت و امنیت کنه، شن بازی تو راه پله، داشتن مرغ و خروس، ریختن و پاشیدن و نصفه نیمه جمع کردن یا حتی جمع نکردن! انجام تکالیف مدرسه بعضا تا۱۱ شب به خاطر بازی، و... البته از اونجایی که بچه‌ی اول بود، ناخودآگاه کمی بهش سخت گرفتیم: رضاجان پوشک نی‌نی رو میاری؟ رضاجان به مرغا غذا دادی؟ رضاجان بچه‌ها رو سرگرم کن مامان نی‌نی رو بخوابونه، رضا جان... مسئولیت تمیز کردن سفره رو هم داشت.😚 دیگه امیر بود بازم، ولی امیر مظلوم.😂 هرچی بود این ۷ سال طلایی گذشت! ان‌شاءالله خدای جبار کم و کاستی‌هایی که تو رفتار باهاش داشتیم، ببخشه و با لطف و کرم خودش به حق امام رضا (ع) براش جبران کنه و عاقبت بخیر بشه.🤲🏻 دیگه پسرکم وارد ۷ سال دوم شده.😍 دیشب براش #جشن_ادب گرفتیم. دوران #راحت_طلبی و زندگی طبق #دلم_می‌خواد تموم شد.🤨 و رسما وارد دنیای سراسر #آداب و دستور شد.😃 البته از قبل، کمی آماده‌ش کردم. مثلاً وقتایی که کاراشو انجام نمی‌داد، من انجام می‌دادم و می‌گفتم حالا این‌بار من جمع می‌کنم ولی وقتی ۷ ساله شدی...😁 یا در مورد تکالیف مدرسه هم همین‌طور. این رو خدای حکیم تو فطرت بچه‌ها گذاشته که از ۷ سالگی میل و رغبتشون به نظم زیاد می‌شه و من اینو در مورد رضا واقعا حس کردم.😍 باید فرصت رو دو دستی بچسبم و نظم و ادب‌ِ خواب و غذا و مهمانی و... رو بهش یاد بدم و سر رعایت آداب محکم و مهربانانه بایستم.☺️ نباید از سر دلسوزی یا بازکردن از سر خودم، از آداب چشم پوشی کنم. تا راحت‌طلب بار نیاد و ان‌شاءالله برای پذیرش سختی‌های زندگی و تکالیفی که در آینده باهاش مواجه می‌شه آماده بشه. ممکنه ماهیت ادب تلخ باشه ولی من باید سعی کنم با شیرینی و لطافت بهش یاد بدم.👌🏻 برای درست عمل کردن تو این ۷ سال‌ها، از همگی التماس دعا دارم.🌷 پ.ن: در روایتی از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) نقل شده است: «فرزند شما تا هفت سال آقای شماست و باید آقایی کند و هفت سال عبد است؛‏ الْوَلَدُ سَیِّدٌ سَبْعَ سِنِینَ وَ عَبْدٌ سَبْعَ سِنِینَ» (وسائل‌الشیعه/1/476) #جشن_ادب #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_مادری

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۷ساله، #طاها ۵.۵‌ساله، #محمد ۳ساله، #زهرا ۲ماهه) همین دیروز بود. نه ببخشید ۷ سال پیش، دیروزش بود. 😅 پسرکم‌، که تا روز قبلش میثم صداش می‌کردم و براش از میثم تمار می‌گفتم، روز تولد امام رضا (ع)، خیلی پیش از موعد به دنیا اومد و اسمش رو هم با خودش آورد! رضا😍 ۷ سال با هزاران بالا پایینی گذشت و سعی کردیم امیر بودنش رو تو این ۷ سال مراعات کنیم؛ تا خوب رشد کنه و احساس قدرت و امنیت کنه، شن بازی تو راه پله، داشتن مرغ و خروس، ریختن و پاشیدن و نصفه نیمه جمع کردن یا حتی جمع نکردن! انجام تکالیف مدرسه بعضا تا۱۱ شب به خاطر بازی، و... البته از اونجایی که بچه‌ی اول بود، ناخودآگاه کمی بهش سخت گرفتیم: رضاجان پوشک نی‌نی رو میاری؟ رضاجان به مرغا غذا دادی؟ رضاجان بچه‌ها رو سرگرم کن مامان نی‌نی رو بخوابونه، رضا جان... مسئولیت تمیز کردن سفره رو هم داشت.😚 دیگه امیر بود بازم، ولی امیر مظلوم.😂 هرچی بود این ۷ سال طلایی گذشت! ان‌شاءالله خدای جبار کم و کاستی‌هایی که تو رفتار باهاش داشتیم، ببخشه و با لطف و کرم خودش به حق امام رضا (ع) براش جبران کنه و عاقبت بخیر بشه.🤲🏻 دیگه پسرکم وارد ۷ سال دوم شده.😍 دیشب براش #جشن_ادب گرفتیم. دوران #راحت_طلبی و زندگی طبق #دلم_می‌خواد تموم شد.🤨 و رسما وارد دنیای سراسر #آداب و دستور شد.😃 البته از قبل، کمی آماده‌ش کردم. مثلاً وقتایی که کاراشو انجام نمی‌داد، من انجام می‌دادم و می‌گفتم حالا این‌بار من جمع می‌کنم ولی وقتی ۷ ساله شدی...😁 یا در مورد تکالیف مدرسه هم همین‌طور. این رو خدای حکیم تو فطرت بچه‌ها گذاشته که از ۷ سالگی میل و رغبتشون به نظم زیاد می‌شه و من اینو در مورد رضا واقعا حس کردم.😍 باید فرصت رو دو دستی بچسبم و نظم و ادب‌ِ خواب و غذا و مهمانی و... رو بهش یاد بدم و سر رعایت آداب محکم و مهربانانه بایستم.☺️ نباید از سر دلسوزی یا بازکردن از سر خودم، از آداب چشم پوشی کنم. تا راحت‌طلب بار نیاد و ان‌شاءالله برای پذیرش سختی‌های زندگی و تکالیفی که در آینده باهاش مواجه می‌شه آماده بشه. ممکنه ماهیت ادب تلخ باشه ولی من باید سعی کنم با شیرینی و لطافت بهش یاد بدم.👌🏻 برای درست عمل کردن تو این ۷ سال‌ها، از همگی التماس دعا دارم.🌷 پ.ن: در روایتی از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) نقل شده است: «فرزند شما تا هفت سال آقای شماست و باید آقایی کند و هفت سال عبد است؛‏ الْوَلَدُ سَیِّدٌ سَبْعَ سِنِینَ وَ عَبْدٌ سَبْعَ سِنِینَ» (وسائل‌الشیعه/1/476) #جشن_ادب #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_مادری

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن