پست های مشابه

madaran_sharif

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . صبح یک روز بهاری که از خواب پاشدم، متوجه شدم پاهام بی‌حس و متورم شدند😥 خیلی نگران شدم و بعد از کلی مراجعه به دکتر متوجه شدم درگیر یه مشکل مادرزادی در ناحیه‌ی مهره‌های کمر هستم و نباید کار سنگین یا ورزش حرفه‌ای انجام بدم❗️ این شد که ورزش مورد علاقه‌م (والیبال) رو کنار گذاشتم. تازه عروس بودم و این شرایط جسمی، در کنار حرف و حدیث‌های دیگران خیلی اذیتم می‌کرد. . در دوران ارشد به سر می‌بردم که مهر ۸۹ وارد حوزه دانشجویی هم شدم. دوران بسیار خوبی رو تجربه کردم😍 آذرماه هم از پروژه ارشدم، دفاع کردم و تا چند ماه درگیر مقاله دادن و کارای فارغ‌التحصیلیم بودم. همون روزا به لطف خدا، #حفظ_قرآن رو شروع کردم😍 سال‌ها درس خونده بودم و می‌خواستم در حوزه‌ی تخصصیم کار کنم و فکر داشتن بچه، با توجه به تجربه‌ی کودکی‌ام (به خاطر مشغله‌های مادرم مدت‌ها ازشون دور بودم)، برام سخت بود. مستقیم وارد بازار کار شدم. یه مدت پاره‌وقت و پروژه‌ای در شرکت‌های مختلف مشغول بودم که از مهر ۹۰ بعنوان نیروی حق‌التدریسی، استاد سه تا دانشگاه شدم. روز اولی که خوشحال و خندان پامو تو یکی از کلاسا گذاشتم، شوکه شدم❗️ همه‌ی دانشجوهام مرد بودن😬، اونم پلیس! . اوایل تدریس کمی سخت گذشت. دانشگاه‌ها هرکدوم یه گوشه‌ی شهر! وسیله شخصی نداشتیم و مجبور بودم ۶ صبح برم بیرون. ۷ شب می‌رسیدم خونه. بخشی از زمان توی خونه به مرتب کردن و شام درست کردن می‌گذشت. (البته خونه‌ای که بچه توش نباشه نه کثیف می‌شه نه نامرتب😊) بخشی هم باید محتوای درسی حاضر می‌کردم. درس‌های حوزه و حفظ قرآن هم بود. همسرم دیر می‌اومدن و فرصتی برای کمک نداشتن ولی همیشه همراه و همدل بودن👍🏻 در کل آدم هرچی سرش شلوغ‌تر باشه مجبوره بهتر برنامه‌ریزی کن😝 . اسفند ۹۰، به لطف خدا و کمک خانواده‌م یه آپارتمان کوچیک خریدیم😊 . دو ماه از تابستان ۹۱ همسرم برای خدمت سربازی رفتند کرمانشاه و خیلی بهم سخت گذشت. همون روزا، با یه شرکت فنی_مهندسی آشنا شدم که در کمال تعجب! تمام نیروهاشون خانم بودند😍 نیرویی که لازم داشتند، دقیقا تخصص من در #کارشناسی_ارشد بود! از اسفند ۹۱ مشغول به کار شدم. دقیقا روز بعد شروع به کار من، خبر فوت ناگهانی برادرشوهرم که جوون بودن و دوتا بچه داشتند، شوک بزرگی به ما وارد کرد. اون روزا به داشتن بچه فکر می‌کردم و این اتفاق، مدتی عزادار و درگیرمون کرد. . خرداد ۹۲ به همراه همسر و مادرم سفر #حج_عمره (هدیه عروسیمون بود) رفتیم و بعدش به لطف خدا بچه‌دار شدیم😍 . . #قسمت_ششم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

20 آبان 1399 16:53:10

0 بازدید

madaran_sharif

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . سال ۶۵ در تهران و در خانواده‌ای مذهبی متولد شدم. اون ایام، مادرم دانشجوی دندانپزشکی بودن. پدرم، هم #دانشجو بودن، هم #شاغل و هم تو #جبهه حضور داشتن. . به خاطر مشغله‌های پدر و مادرم، تقریبا تمام هفت سال قبل از دبستانم رو ‌پیش مادربزرگم می‌موندم. گاهی وقت‌ها شب‌ها هم اونجا می‌خوابیدم! . مادربزرگم #مادر_شهید بودن و خونشون همیشه شلوغ بود. فقط سواد قرآنی داشتن، ولی همیشه جلسه قرآن و وعظ تو خونه‌شون برپا بود. همیشه نمازهاشونو تو مسجد می‌خوندن و ما رو هم با خودشون می‌بردن.😊 کارهایی مثل خیاطی و چهل‌تکه دوزی و درست کردن رب و ترشی و مربا هم، انجام می‌دادن.😋 یادش بخیر که چقدر چیز ازشون یاد گرفتم. همبازی‌های من در اون ایام خاله‌ام و بچه‌های دایی‌ام بودند.😍 . با همه خوشی‌های اون ایام، یک مشکلی وجود داشت❗️ مادربزرگم وسواس شدید داشتند و متاسفانه این موضوع در زندگی مادرم و بعدها خود من تسری پیدا کرد. خدا رحمتشون کنه، این هم بالاخره دست خودشون نبوده. ولی برای یه بچه‌ی کوچیک زیر هفت سال یه همچین فشاری می‌تونه تبعات جبران‌ناپذیری داشته باشه. . من دختری بسیار حساس، #درونگرا، #زودرنج و عاطفی بودم و به خاطر دوری زیاد از مادرم و نداشتن یه خواهر احساس تنهایی زیادی می‌کردم. راستش به همین خاطر بعدها هم خیلی با مادرم احساس نزدیکی نکردیم.😔 . دو سال بعد از من، برادرم به دنیا اومد.😍 در کنار این موضوع، شرایط زندگی کمی پیچیده‌تر شد و پدرم #فوق_لیسانس #دانشگاه_شریف رو نیمه تمام رها کردند و کارشونو جدی‌تر دنبال کردند. هفت ساله بودم که خدا یه داداش دیگه بهم داد.😍 ‌. بالأخره بچه مدرسه‌ای شدم.🤓 مدرسه‌ای که می‌رفتم، با اینکه سطح علمی بالایی نداشت، ولی از نظر فرهنگی خیلی غنی بود. به مناسبت‌های ملی و مذهبی خیلی اهمیت می‌داد و ما تو هر مناسبتی، جشن داشتیم😍، و من هم تو گروه #تواشیح بودم. . مدرسه، هر سال، روی یه رشته‌ی ورزشی خاص تمرکز داشت تا حتما بچه‌ها اونو یاد بگیرن. یادمه تو مدرسه سبزی‌کاری داشتیم و زنگ نمازمون خیلی باشکوه بود. همه اینا باعث شد، خاطرات خوبی از دوران دبستانم در ذهنم بمونه. سال سوم رو به اصرار خانواده، #جهشی خوندم. چیزی که در اون زمان‌ها رایج بود! اما برای من خوشایند نبود و باعث شد از دوستام جدا بشم و سال چهارم، مثل یک کلاس اولی دوباره دنبال دوست صمیمی باشم! . دوران راهنمایی خیلی احساس تنهایی می‌کردم. بیشتر وقتم رو روی درس میذاشتم. کم کم درسم خوب شد و شاگرد اول مدرسه شدم.🤓 . #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف_ایران_زمین

14 آبان 1399 16:24:09

0 بازدید

madaran_sharif

. #ز_م (مامان #علی ۲ سال و ۹ ماهه و #فاطمه ۱ سال و ۷ ماهه) . از وقتی گل‌ پسرم کم‌کم هویتش شکل گرفت، حس می‌کردم ذاتا ترسو تشریف داره. به حیوونا نزدیک نمیشه، به حشرات دست نمی‌زنه و... . هر چی هم بیشتر می‌گذره جنبه‌های جدیدی برامون رو می‌کنه.😒 چند وقت پیش می‌گفت از کلاغ می‌ترسم.🙄 . البته در گوشی🤫 بهتون بگم که خودم هم شخصا با هیچ نوع گونه جانوری جز انسان میونه خوبی ندارم.🤭 اما همیشه می‌گفتم این ویژگی علی‌آقا ذاتیه نه الگوگیری از من. چون من جلوش تمام سعیم رو کرده‌ام که چیزی از ترس و اضطرابم😰 نشون ندم. آماااا… . چندروز پیش با جمعی از دوستان رفته بودیم یه پارکی که حیوانات محترم هم در پشت حصارها حضور داشتند. دوستم هویج و پوست خیار و… آورده بود تا بچه‌ها به حیوونا غذا بدن. این وسط بچه‌های من جرئت نزدیک شدن به حصار و غذا دادن به حیوونا رو نداشتن(خودمم نداشتم😬). . کمی که گذشت با دیدن شور و شوق بقیه بچه‌ها، کم‌کم دختری پا پیش گذاشت(دختری نترس‌تر از من و داداششه🤪) و به تبعیت ازش داداشش هم جلو رفت.😁 . خلاصه که کار به جایی رسید که بعد تموم شدن غذا‌ها پسری خودش می‌رفت برگ درخت پیدا می‌کرد و به آهوها می‌داد.😍 آهوهای عزیز هم دست رد به سینش نمی‌زدن و هرنوع گیاهی که پسری پیشکش کرد رو خوردند.😆 بعد از اون روز حس کردم که انگاری ترس من خیلی هم بی‌تاثیر نیستا.🤔 اینجا بود که تصمیم گرفتم یه فکری برای این ترسم بکنم و طی یک اقدام کاملا فداکارانه😅 با دست به کبوترا غذا دادم. تازه طوری که نوکشون🐦 به دستم نخوره.😂 . امیدوارم طی زمان به موفقیت‌های بیشتری از قبیل توانایی نوازش کردن حیوانات و... دست پيدا کنم. فعلا که دختری جلوتر از منه.😅 . هیچ‌ وقت فکر نمی‌کردم بچه‌ها انقدر باعث رشد کردن من بشن. به نظرم بچه‌داری شبیه دانشگاهیه که واحد‌های مختلف رو توش پاس می‌کنی.👩🏻‍🎓 مثلا من تا حالا واحدهای صبر، نظم، کنترل عصبانیت، سرعت در کارها، ارتباط با طبیعت و... رو گذروندم.😂 البته بیشترشون چند واحدیه و هنوز خیلی جای کار داره.🤪 . پ.ن: وقتی کرونا تو هلند شیوع پیدا کرد، دولت قوانین سخت‌گیرانه‌ای وضع کرد و تقریبا تمام دورهمی‌ها و فعالیت‌های بیرون از خانه متوقف شد. از وقتی آمار ابتلا پایین اومد، کشور کم‌کم داره به حالت عادی برمی‌گرده. . . #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

25 مرداد 1399 16:55:05

0 بازدید

madaran_sharif

. تولد گل دختر نزدیک بود که فهمیدیم اصطلاحا بچه #بریچ هست، یعنی نچرخیده. در ایران در این شرایط، معمولا لازمه #سزارین انجام بشه، و من از سزارین و عوارضش وحشت داشتم.😱 . ولی این‌جا بهمون گفتن شما ۳ تا راه دارین: ۱. زایمان طبیعی در همین حالت، که ریسکش زیاده، ۲. سزارین، که به خاطر عوارضش توصیه نمی‌کنیم، ۳. چرخوندن بچه😬 . ما راه سوم رو انتخاب کردیم که توصیه خودشون هم همین بود. . یه روز رفتیم بیمارستان و در عرض نیم ساعت بچه رو توی شکم و به وسیله ماساژ چرخوندن.😄 . خودمون هم باورمون نمی‌شد چرخوندن بچه انقدر ساده باشه.😙 . یک هفته مانده به زمان موعود تولد دختری بود، که پسرم سخت سرما خورد. همه خیلی نگران به دنیا اومدن خانم گل بودیم.😰 اونم توی یه کشور غریب، دست تنها، با یه بچه یک سال و دو ماهه و حالا مریض. . گل پسر توی شب چند بار از شدت سرفه از خواب می‌پرید و گلاب به روتون...🤮 . خواستیم ببریمش اورژانس🚑 که آقای همسر گفتن اینجا با ایران فرق داره🤔 باید برای سرماخوردگی، زنگ بزنیم و از اورژانس وقت بگیریم.😳 . به سختی تونستیم اپراتور اورژانس رو راضی کنیم، تا بهمون وقت بده (قبول نمی‌کردن و می‌گفتن با شرح حالی که شما میدین بچه مشکل خاصی نداره⁦🤷🏻‍♀️⁩) . در نهایت برای یک ساعت و نیم بعد يعنی ساعت یازده🕚 شب بهمون وقت دادن. . حالا چجوری باید می‌رفتیم بیمارستان؟🤨 . هلند، خبری از تاکسی خطی و آژانس، به شکلی که توی ایران وجود داره، نیست.😮 . اتوبوس🚌 و ترم (قطار شهری)🚉 هست ولی اون ساعت نبود.😩 و تاکسی اینترنتی (اوبر) و تلفنی که ما اون زمان نمی‌شناختیم.⁦🤷🏻‍♀️⁩ . پیاده راه افتادیم و یک مسیر نیم ساعته رو، با بچه و کالسکه تا به بیمارستان رفتیم.😖 . برای برگشت هم ساعت یازده و نیم شب، زیر بارون💦، پیاده روی کردیم تا به خونه رسیدیم🚶🏻‍♀️⁩⁦🚶🏻‍♂️⁩⁦🧒🏻⁩ . . شنیده بودم هر بچه‌ای که بیاد، رزقشم با خودش میاره.😃💕 به خاطر تجربه‌ی اون شب (و سختی بیرون رفتن تو هوای بارونی هلند، اونم با دو تا بچه)، به لطف خدا، همسرم تونست چند روز قبل از تولد گل دختر، یه ماشین دست دوم بخره.🚗😄 . گل دختر منتظر مونده بود، که حال برادرش کمی بهتر بشه بعد تشریف بیاره😉 که استقبال خوبی ازش صورت بگیره🥳 . به لطف خدا تولد دختر جون، انقدر راحت و بی‌دردسر بود که حتی پزشکا و پرستارا هم فقط می‌گفتن wonderful😎 . #ز_م #فقه_حقوق_امام_صادق #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_نهم #مادران_شریف

10 فروردین 1399 15:57:29

0 بازدید

madaran_sharif

. #ف_ایرانی (مامان #فاطمه ۱.۵ساله) . دخترم از همون هفته‌های اول تولدش بد خواب بود. و هنوز هم ادامه داره... ما بهش می‌گیم شب‌کاری😅 . چند وقتی بود که الحمدلله خواب دخملی بهتر شده بود ولی دیری نپایید که...😞 دوباره #بدخوابی‌های دخترم زیاد شده بود. حتی تا ۵ صبح و من هم باید بیدار می‌موندم. تقریبا کل روزم (از صبح تا ظهر) به خواب با دخترم می گذشت😣😅 و هروقت باخانواده‌م تماس می‌گرفتم از بدخوابی شکـــایت می‌کردم و اون‌ها هم خیلی خیلی ناراحت می‌شدن.😣 . دیگه صبرم تموم شده بود. چند شب پیش با ناراحتی به همراه التماس، دعواش می‌کردم که تورو خدا بخواب!😰 خیلی از این بابت غر می‌زدم و کلافه بودم👿 تا اینکه امروز اتفاقی افتاد که خدا خواست تا من حواسم به نعمت بزرگ وجود دخترم باشه. یه لحظه از اتاق بیرون رفت و ظاهرا یک قطعه سیب‌زمینی درشت رو گذاشته بود توی دهنش🤭 . متوجه شدیم که صدای خفگی و سرفه‌ی بچه میاد! دویدم بیرون و دیدم رنگش سیاه شده. سریع به روش کمک‌های اولیه خوابوندیمش روی دستمونو ضربه می‌زدیم ولی بچه‌م داشت از دستم می‌رفت.😭 سیاه شد و یک‌دفعه بی‌حال افتار روی دستم. احساس می‌کردم بچه‌م داره از دست می‌ره😞 همسرم ناگهان گرفتشو باضربه‌ای خاص که خودشون آموزش دیده بودن، نفسش رو باز کردن تا آمبولانس رسید. الحمدلله نفس بچه برگشته بود ولی... من مردم...😭 . و پشیمون بودم از اون همه ناراحتی و گله‌ای که کردم. خدا رو شکــر کردم که دوباره دخترم رو بهم بخشید... 💞 . گاهی وجود بعضی از نعمات برام خیلی عادی و یا حتی خسته کننده می‌شه و خدا با یک تلنگر بهم یاد آوری می‌کنه. اما متأسفانه کمی که می‌گذره و مسائل و سختی‌ها هجوم میارن، شکر نعمات زندگیم، می‌ره در دورافتاده‌ترین نقطه‌ی سرزمین افکارم.😞 سعی می‌کنم یادم باشه همیشه قدردان نعمت‌های خداوند باشم، مخصوصا دراوج سختی‌ها.😇 . . پ.ن۱: پرستارها کامل چکاپ انجام دادن و الحمدلله مشکل رفع شده بود. پ.ن۲: اون ضربه‌ای که همسرم زدن (هایملیخ) نام داره که برای همین مساله خفگی ناگهانی استفاده می‌شه. البته در کودکان و زنان باردار روشش متفاوته. . . #سبک_مادری #شکر_نعمت #مادران_شریف_ایران_زمین

17 دی 1399 17:03:22

0 بازدید

madaran_sharif

. سلام دوستان عزیز✋🏻 چند روز پیش از شما پرسیدیم چه راهکارهایی برای تربیت دینی و مهدوی بچه‌هاتون دارید‌‌. با توجه به پاسخ‌هایی که شما عزیزان فرستادید، به نظر می‌رسه بشه تربیت دینی و مهدوی رو در ۴ بخش اجرا کرد: 1️⃣ *کارهایی که نمود ظاهری دارن.* مثل: 🌸مسجد رفتن 🌸زیارت ائمه 🌸مسجد جمکران و نماز امام زمان 🌸برگزاری جشن‌های مذهبی و ایجاد خاطره‌ی شیرین از اون‌ها 🌸رفتن به هیئت‌ها و روضه خونگی 🌸انجام عبادات جلوی بچه‌ها و... 2️⃣ *کارهایی که به معرفت بچه‌ها عمق می‌بخشه* مثل: 🌼قصه گفتن برای بچه‌ها از قهرمانان دینی 🌼به فکر واداشتن و ایجاد سوال برای اون‌ها و با هم به دنبال پاسخ سوالات گشتن 🌼یادآوری سبک زندگی ائمه در شرایط خاص زندگی مثل زمان خستگی از کار و تلاش یا از دست دادن چیزی 🌼 صحبت از امام زمان و مهربانی ایشون و پاسخ به سوال بچه‌ها 🌼صحبت از ویژگی‌های دوران پس از ظهور 3️⃣ *کارهایی برای پرورش شخصیت بچه‌ها* مثل: ☘️ انجام امور توصیه شده‌ی اهل بیت در بارداری و تولد و شیردهی ☘️نام‌گذاری بچه‌ها به نام اهل بیت (ع) و القاب ایشان ☘️افزایش قدرت روحی بچه‌ها و مناعت طبع با مسئولیت دادن، تحقیر و تهدید و سرزنش نکردن، تغافل، کمک به فقیر و ناتوان و... 4️⃣ *انجام دعا و توسل به همراه بچه‌ها* مثل: ✨بسم الله گفتن اول کارها ✨دعاهای دسته جمعی توی خونه مثل دعای سفره ✨دعا و شکرگزاری وقت رسیدن شادی و نعمت ✨ یاری گرفتن از خدا و امام زمان در کارها خصوصا توی گرفتاری و مشکلات ✨دعا و قرآن خوندن قبل خواب ✨دعای فرج بعد از نماز ✨دعای سفر ✨دعای ۲۵ صحیفه سجادیه برای فرزندان ✨توسل به ائمه برای توفیق در تربیت نسل حسینی #مهارت_های_مادرانه #مادران_شریف_ایران_زمین

12 دی 1400 06:58:29

1 بازدید

مادران شريف

0

0

. #ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومه‌زهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله) #قسمت_ششم رسیدم به انتخاب موضوع پایان‌نامه! موضوعی رو انتخاب کردم که از دانشم در زمینه‌ی ادبیات فرانسه هم استفاده کرده باشم. یادتون باشه در مقطع کارشناسی، ادبیات فرانسه رو هم در کنار ادبیات فارسی خونده بودم. موضوعم بررسی تصویر ایرانیان، در سفرنامه‌ی رافائل دومان بود. (رافائل دومان یه کشیش فرانسوی بود که در عصر صفوی برای تبلیغ مسیحیت به ایران اومده بود‌.) دخترک دومم ۲ ساله شده و از آب و گل دراومده بود. واحد‌های دکترا هم تموم شده بود. می‌خواستم کم‌کم برم تو کار پایان‌نامه که استادم بهم پیشنهاد دادن از یه فرصت مطالعاتی که دانشگاه فراهم کرده، استفاده کنم!🤩 دانشگاه با یکی دو تا از دانشگاه‌های خوب فرانسه در تعامل بود و دانشجو رد و بدل می‌کرد. و در قالب بورسیه (دو دوره‌ی شش ماهه) دانشجو می‌فرستادن فرانسه.👌🏻 استادم گفتن برای پایان‌نامه‌ت به منابع فرانسوی نیاز داری،. این فرصت خیلی خوبیه! از شما چه پنهون این پیشنهاد، همون چیزی بود که همیشه آرزوش رو داشتم.😁 با چندین نفر مشورت کردم، برآورد هزینه کردم ولی می‌دونستم با دو تا بچه خیلی سخته کارم. البته با همسرم و بچه‌ها نمی‌شد با هم بریم. درکنار هزینه‌ی زیادش، محل کار همسرم اجازه نمی‌داد یه سال غایب باشه! مامانم مثل همیشه حمایتم کردن.😍 گفتن من حاضرم این چند ماه مراقب بچه‌ها باشم. خیالت راحت.😉 به طور جدی بهش فکر می‌کردم؛ البته یه کوچولو هم تردید داشتم! مخصوصاً که دختر دومی‌م دو ساله شده بود و تو فکر بچه‌ی بعدی هم بودم. تا این که با یکی از دوستام که خیلی مومن و حافظ قرآن بود و روانشناسی هم خونده بود صحبت کردم. نظراتش رو همیشه خیلی قبول دارم. وقتی که در مورد این مسئله ازش سوال کردم، گفت که اصلاً تو چطور به این فکر کردی؟! آسیب‌هاش خیلی زیاده! گفتم آخه این چند ماه توی اون ۲۰، ۳٠ سال که با هم هستیم تا سن ازدواجشون که چیز خاصی نیست! گفت چرا! تو این سنی که بچه‌های تو هستن خیلی هم خاصه! اصلا آسیب‌هاش قابل جبران نیست.😞 با حرف ایشون، من کلا قضیه رو از ذهنم بیرون کردم! با این که خیلی دلم دنبالش بود. استادم اصرار داشتن که خیلی فرصت خوبیه‌ها! از دستش نده. اما من گفتم نمی‌تونم بچه‌هام رو شش‌ماه بذارم برم. گفت چقدر می‌تونی؟ سه ماه؟ دو ماه؟ هر چقدر می‌تونی برو. حیفه! ولی من تصمیمم رو گرفته بودم.😊 همین موقع‌ها بود که با یه مرکز حفظ غیرحضوری قرآن آشنا شدم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومه‌زهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله) #قسمت_ششم رسیدم به انتخاب موضوع پایان‌نامه! موضوعی رو انتخاب کردم که از دانشم در زمینه‌ی ادبیات فرانسه هم استفاده کرده باشم. یادتون باشه در مقطع کارشناسی، ادبیات فرانسه رو هم در کنار ادبیات فارسی خونده بودم. موضوعم بررسی تصویر ایرانیان، در سفرنامه‌ی رافائل دومان بود. (رافائل دومان یه کشیش فرانسوی بود که در عصر صفوی برای تبلیغ مسیحیت به ایران اومده بود‌.) دخترک دومم ۲ ساله شده و از آب و گل دراومده بود. واحد‌های دکترا هم تموم شده بود. می‌خواستم کم‌کم برم تو کار پایان‌نامه که استادم بهم پیشنهاد دادن از یه فرصت مطالعاتی که دانشگاه فراهم کرده، استفاده کنم!🤩 دانشگاه با یکی دو تا از دانشگاه‌های خوب فرانسه در تعامل بود و دانشجو رد و بدل می‌کرد. و در قالب بورسیه (دو دوره‌ی شش ماهه) دانشجو می‌فرستادن فرانسه.👌🏻 استادم گفتن برای پایان‌نامه‌ت به منابع فرانسوی نیاز داری،. این فرصت خیلی خوبیه! از شما چه پنهون این پیشنهاد، همون چیزی بود که همیشه آرزوش رو داشتم.😁 با چندین نفر مشورت کردم، برآورد هزینه کردم ولی می‌دونستم با دو تا بچه خیلی سخته کارم. البته با همسرم و بچه‌ها نمی‌شد با هم بریم. درکنار هزینه‌ی زیادش، محل کار همسرم اجازه نمی‌داد یه سال غایب باشه! مامانم مثل همیشه حمایتم کردن.😍 گفتن من حاضرم این چند ماه مراقب بچه‌ها باشم. خیالت راحت.😉 به طور جدی بهش فکر می‌کردم؛ البته یه کوچولو هم تردید داشتم! مخصوصاً که دختر دومی‌م دو ساله شده بود و تو فکر بچه‌ی بعدی هم بودم. تا این که با یکی از دوستام که خیلی مومن و حافظ قرآن بود و روانشناسی هم خونده بود صحبت کردم. نظراتش رو همیشه خیلی قبول دارم. وقتی که در مورد این مسئله ازش سوال کردم، گفت که اصلاً تو چطور به این فکر کردی؟! آسیب‌هاش خیلی زیاده! گفتم آخه این چند ماه توی اون ۲۰، ۳٠ سال که با هم هستیم تا سن ازدواجشون که چیز خاصی نیست! گفت چرا! تو این سنی که بچه‌های تو هستن خیلی هم خاصه! اصلا آسیب‌هاش قابل جبران نیست.😞 با حرف ایشون، من کلا قضیه رو از ذهنم بیرون کردم! با این که خیلی دلم دنبالش بود. استادم اصرار داشتن که خیلی فرصت خوبیه‌ها! از دستش نده. اما من گفتم نمی‌تونم بچه‌هام رو شش‌ماه بذارم برم. گفت چقدر می‌تونی؟ سه ماه؟ دو ماه؟ هر چقدر می‌تونی برو. حیفه! ولی من تصمیمم رو گرفته بودم.😊 همین موقع‌ها بود که با یه مرکز حفظ غیرحضوری قرآن آشنا شدم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن