پست های مشابه

madaran_sharif

. #آ_مصلی (مامان #زینب ۲.۵ ساله و #احمدرضا ۹ماهه) . کودکی خوبی داشتم.😊 متولد ۶۸ در مشهد هستم، با ۲ خواهر و ۲ برادر. خیلی شر بودم و واقعا از دیوار راست بالا می‌رفتم. رابطه‌ام با داداش کوچیکم عالی بود. اما بعد از ازدواج، با خواهرام خیلی صمیمی‌تر شدم و وقتی مادر شدم، این رابطه خیلی بیشتر شد. . تو مدرسه شاگرد زرنگ بودم، ولی به شدت خرابکار. معلم‌ها برای اینکه خیالشون ازم راحت بشه، منو نماینده می‌کردن.🤪 . هدفم تو نوجوانی پولدار شدن و زود ازدواج کردن بود.🤑👰🏻 از اول ازدواجی بودم.😁 بدم نمیومد از دو تا خواهر بزرگترم، زودتر شوهر کنم. . رشته‌ام طلا و جواهرسازی کاردانش بود و خیلی دوستش داشتم. . دانشگاه نرفتم و رفتم آموزشگاه خیاطی و کم‌کم تو مزون‌های لباس، مشغول به کار شدم. ۳ سال بعد هم، تو ۲۱ سالگی، مزون خودم رو افتتاح کردم.😎 . همون موقع حوزه علمیه رو هم شروع کردم. متحول شده بودم.😜 حوزه رو خیلی دوست داشتم. دوستام هم معرکه بودن و عالی گذشت. درسام خیلی خوب بود خدا رو شکر و بیشتر از مدرسه وقت می‌ذاشتم. . ولی خداییش سر به راه بودن سخته! بعضی از دوستام همیشه خانم بودن، ولی من قیافم هم تابلو بود دارم ادا درمیارم که متین به نظر بیام.😌 همچنان با یه سری از دوستان هم قماش، تشکیل یه گروه زیرزمینی داده بودیم.😜 حالا مثلا خلافمون این بود که، سر کلاس چیپس می‌خوردیم، موهای ردیف جلویی‌ها رو به هم گره می‌زدیم، جزوه‌هاشونو قایم می‌کردیم و... الان که فکرشو می‌کنم، با چه چیزای کوچیکی شاد بودیم‌.😄 . ۲۶ سالگی ازدواج کردم؛ خیلی سنتی از طریق دوستم. ازدواجمون خوب بود، هم ساده، هم مدرن؛ یعنی سعی کردیم امروزی باشه، ولی بدون بریز و بپاش‌های بیخودی. مثلا خودم لباس عروسم رو دوختم و انصافا شیک هم شد.😏👗 . بعد از ازدواج، کار خیاطی رو تو یکی از اتاق‌های خونه‌مون ادامه دادم. . یه هیئت هم داشتیم که من از اعضای اصلیش بودم. دمدمای عید، اردوی راهیان نور می‌رفتیم و من جزء کادر خدماتی فرهنگی بودم. بعد از عقد هم باهاشون رفتم، ولی تنها. راستش شوهرم اهل هیئت و جلسه و... نیستن؛ ولی هیچ وقت به من نمیگن که تو هم نرو. حتی صبح جمعه، خودش منو می‌بره دعای ندبه هیئت، ولی خودش برمیگرده خونه می‌خوابه.🤣 . اعتقاداتمون هم، با هم فرق داره؛ ولی ما سعی کردیم برای حفظ آرامش تو زندگیمون، هیچ وقت با هم بحث نکنیم که خدا رو شکر تا الان اوضاع نسبتا خوب بوده. شوهرم خییییلی خوبی‌ها داره که سعی میکنم بیشتر به اونا توجه کنم.😊👌🏻 . پ.ن: لباس دخترم توی عکس رو خودم دوختم.😊 . . #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف_ایران_زمین

10 آبان 1399 16:21:19

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی . هارد رو وصل می‌کنم به لپ‌تاپ و می‌رم سراغ فایل عکس‌ها... از سال ۹۵ با فولدر تولد محمد شروع می‌کنم... 😍💕👼🏻⁩⁦👶🏻⁩⁦👦🏻⁩😭😂😅😘😘😍😰😧😲😳😠😇😎 . با دیدن عکس‌ها یاد خاطرات سه سال گذشته و حرف‌هایی می‌فتم که قبل مادر شدنم می‌شنیدم: . سلام عروس خانوم، خوبی؟! خوش می‌گذره که ان‌شاءالله؟! ببین یه وقت زود بچه دار نشی ها😏 چند سالی عشق و حال کنید، سفر برید، بعد بچه بیارید. وقت زیاده حالا، چه عجله ایه؟!🤦🏻‍♀ دو سال از درست مونده دیگه؟ بذار کارشناسیت تموم شه بعد. . شما هم اگه این جمله ها رو نشنیدید، یعنی هنوز ازدواج نکردید!😀😅 ان‌شاءالله به زودی🙏 . این توصیه ها رو من این‌جوری می‌شنیدم: با بچه دیگه نمی‌شه سفر برید و خوش باشید،پس چند سالی بچه‌دار نشید و‌خوش باشید، بعد دیگه بدبخت می‌شید!😟 در ضمن با بچه دیگه نمی‌شه درس بخونید و پیشرفت کنید، پس چند سالی پیشرفت کنید، بعد دیگه متوقف بشید. 😕 . پس یا باید به همین دو سال و سه سال و اصلا ده سال خوشی و پیشرفت راضی و قانع بشم، یا بی‌خیال مادری بشم.😒 . یا؟! . . ✅ می‌شه مادر بود و رشد کرد و از زندگی لذت برد و به #هدف رسید.💪🏻✌️🏻 . من این گزینه رو انتخاب کردم.😍 و حالا... #مادری طبیعی ترین جز زندگیم شده انگار... . . با بچه با اتوبوس🚍 با بچه با قطار🚂 با بچه کتاب📚📖 با بچه تفکر با بچه برنامه ریزی📝 با بچه پیشرفت💪🏻✌️🏻 با بچه زندگی💕😍 . نظر شما چیه؟! اصلا از کی بچه انقدر موجود مزاحمی شده؟! . . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

24 بهمن 1398 17:11:34

0 بازدید

madaran_sharif

. به جای غر زدن یه خدمتکار بگیر که تو کارها کمکت کنه!!⁦🤚🏻⁩🤨 . یادمه بابام خیلی به تسبیحات📿 حضرت زهرا (س) ارادت ویژه داشتن☺️ در عین حال که همیشه می‌گفتن بعد از نماز و قبل از خارج شدن از حالت تشهد، تسبیحات حضرت زهرا رو با توجه و دقیقا طبق قول معصوم بخونیم⁦👌🏻⁩ (یعنی دقیقا با همون ترتیب و تعدادی که گفته شده، ۳۴ تا الله اکبر، ۳۳ تا الحمدلله، ۳۳ تا سبحان الله) خیلی دوست داشتن تشریفاتش رعایت بشه🙂 مثلا اگر با تسبیح📿 تربت می‌خوندیم که دیگه عالی بود⁦👌🏻⁩ . . پارسال بود یه روز که داشتم دست نوشته‌هاشون✍🏻 رو می‌خوندم یه گوشه‌ای نوشته بودن: "گرفتن خدمتکار جهت کمک در کارهای خانه با تسبیحات حضرت زهرا (س)"😳 . خب توجه‌ام جلب شد ببینم دقیقا منظورشون چی بوده و این تسبیح قراره چیکار کنه🤔 . رفتم سراغ دارالحدیث و بلهه... دو تا حدیث باحال پیدا کردم😍 . ⁦👈🏻⁩ روزی حضرت زهرا که از کارهای زیاد خونه و رسیدگی به فرزندان در سختی بودن، از پیامبر درخواست یک خدمتکار می‌کنن... پیامبر هم می‌گن یه چیز بهتر از خدمتکار یادت می‌دم👌🏻⁩ . تو یه روایت فرمودن قبل خواب تسبیحات رو بخونیم. و یه روایت دیگه دعایی رو سفارش کردن که عکس دوم متن دعاست. . حالا من هر روز این دعا رو می‌خونم🤓 . راستش رو بخواین با خوندن این دعا، مقدار کار و بازی با بچه‌ها و خونه‌داری و .. اصلااا و ابدا کم نشد❌ . کار ها مثل روال قبله. ولی یه برکتی میاد تو وقت و انرژی‌مون که انگاری یه خدمتکار واقعی اومده کمک😍⁦👌🏻⁩ . دوست داشتم به همه‌ی مامان‌ها⁦👩🏻⁩ بگم که اینو امتحان کنن. . اگر خواستید برای شادی روح پدرم هم لطف کنید صلوات بفرستید.🤲🏻 . . پ.ن: این دعا برای روزهای زندگی همه‌مون که گاهی کم میاریم و خسته می‌شیم کارگشاست ولی به این معنا نیست که اگه کسی شرایط خیلی سخت‌تری داره و امکان کمک گرفتن از کسی رو هم داره، از خودش دریغ کنه، حضرت زهرا (س) هم تو موقعیتی بلاخره کمک گرفتند🙂 . . #ر_مازارچی #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

31 خرداد 1399 17:29:32

0 بازدید

madaran_sharif

. #ر_سلیمانی (مامان یه تو راهی) پارسال، بلافاصله بعد از امتحانات ترم آخر دانشگاه کرونا گرفتیم.😨 بعد از بهبودی، هم از نظر جسمی و هم روحی خیلی ضعیف شده بودم، دست و دلم به کاری نمی رفت و بی‌نشاط و کم‌حوصله بودم. داشتیم به محرم نزدیک می‌شدیم و من که خیلی دلم گرفته بود، بی‌صبرانه منتظرش بودم، تا دلم آروم بگیره و دلتنگی‌هام کم بشه... اما فکر می‌کردم به خاطر شرایط کرونا از این درمون درد هم بی‌نصیب می‌مونم. اما توی دهه‌ی محرم یه اتفاقی رقم خورد که حالمو حسابی سر جاش آورد. یه جمع مادرانه‌ی کوچیک از دوستان توی فضای مجازی داشتیم که اون‌موقع من تنها نامادرِ جمعشون بودم. همیشه اگر کسی حاجت و مشکلی داشت با هم درمیون می‌ذاشتیم و برای هم دعا می‌کردیم، با هم نهج البلاغه می‌خوندیم یا چله می‌گرفتیم. برای محرم ایده‌ی هیئت مجازی مطرح شد و با استقبال مواجه شد. یکی از مامانای خوش ذوق پیشنهاد داد حالا که تو خونه‌های خودمون تنهاییم، شهدا رو به روضه هامون دعوت کنیم. این‌جوری دیگه روضه‌هامون مجازی نبود. حقیقی می‌شد با مهمونایی زنده‌تر از خودمون. هر روز به سر و وضع خودم و خونه می‌رسیدم، انگار که واقعا مهمون می‌خواد بیاد، قبل روضه اسفند دود می‌کردم و چای روضه دم می‌کردم؛ چادر به سر🧕🏻، در ساعتی که قرارمون بود می‌اومدم پای گوشی.🤳 مجلس روضه با عکسی که مامانا از پرچم عزا🏴 یا چای روضه‌ی خونه‌شون☕ توی گروه می‌ذاشتن شروع می‌شد. مامان‌ها اسم شهدای مهمانشون رو می‌نوشتن یا بچه‌ها با صوت خودشون عموهای شهید رو دعوت می‌کردن. یکی از مامان‌ها صوت زیارت عاشورا و مداحی با صدای خودش می‌فرستاد، یکی هم از روی جزوه‌ی استاد اخلاق سخنرانی می‌خوند. معمولاً عصرها روضه داشتیم و تا تموم بشه همسرم می‌رسید. نظم و ترتیب خونه، بوی اسفند، چای روضه و از همه مهم‌تر حضور مهمونا، حال و هوای هر دومون رو عوض می‌کرد و خونه رنگ و بوی دیگه‌ای داشت. یه روز که همسرم وسط روضه از راه رسید، گفتم امروز حدس بزن کدوم شهدا مهمان روضه بودن؟ گفت: عجیب حال و هوای شهید همدانی تو خونه پیچیده... اون روز، شهید همدانی گل سر سبد مهمانان ما بود... پ.ن۱: پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله): هر کس سنت نیکویى را بنا نهد، اجر آن و اجر همه‌ی عمل‏‌کنندگان به آن، تا روز قیامت براى اوست، بدون اینکه از اجر آنان کم گردد. (کافی، ج۵، ص۹) پ.ن۲: «الحَمدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهٰذا وَما كُنّا لِنَهتَدِيَ لَولا أَن هَدانَا اللَّهُ» (سوره اعراف، آیه۴۳) #سبک_مادری #محرم #شهید_همدانی #هیئت_مجازی #مادرانه #مادران_شریف_ایران_زمین

25 مرداد 1400 11:17:55

0 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا، #طاها و #محمد ۶، ۴.۵ و ۲ ساله) . زندگی رو دور تند بود و حس می‌کردم با شیب نزدیک ۹۰ درجه، دارم به ملکوت اعلی می‌پیوندم😃 . درس و پروژه دانشگاه، دوتا فرشته کوچولوی شیر به شیر، حیاط و مرغ و خروس و... و همسری که به اندازه‌ی موهای سر و صورتش کار و مشغله داشت🤪 . از هر فرصت کوچکی برای درس خوندن و فکر کردن روی تمرین، پروژه‌هام، بچه‌داری و همسرداریم استفاده می‌کردم . پای اجاق، حین خوابوندن بچه‌ها، شب‌ها، #بین_الطلوعین، تایم بازی دوتایی و حیاط رفتنشون، مترو و... در ناخودآگاهم حس می‌کردم چون مادرم و لحظه لحظه خدمتم اجر داره و صبر و تلاشم برای بازی و رفع نیازهاشون عین عبادته، دیگه چه نیازی به سیرمطالعاتی تهذیب نفس، هیئت، دعا، تعقیبات، استغفار، ذکر و قرآن🤔 . گه‌گاهی یه سخنرانی گوش می‌دادم اونم بدون سیر مشخص. گاهی یه مناجات سحری، یه دعای ندبه‌ای...و فکر می‌کردم #برنامه_عبادی‌م سنگین شده😄🤭 . خلاصه به خیال خودم دارم با ترک #محرمات و انجام #واجبات پیش می‌رم🙃 . کم‌کم نمازهام به خاطر نیازهای بی‌پایان بچه‌ها و غذای روی اجاق و... به بعدا مؤکول شد😐 گاهی هم به وقت اضافه😓 بلافاصله بعد نمازم می‌رفتم سراغ کارهام. . کم‌کم برنامه‌ی #محاسبه_نفس هم به تک و توک آه و استغفار بدون فکر و برنامه‌ی اصلاح، بدل شد😕 . ارتباطم با خدا، محدود شده بود به ابراز عجز و ناله حین مشکلات و نهایتا شکرگزاری خشک و خالی😒 به قول حاج آقا پناهیان خدا برام شده بود یکی از اقلام سبد نیازمندی‌هام 🤭 حتی در حل مشکلات هم مرحله‌ی آخر یاد خدا می‌افتادم😢 . روزمرگی می‌کردم و می‌شنیدم حضرت زهرا(س) با اون جایگاه والا، بچه‌های کوچیک و کارهای سخت منزل، خیالشون به اندازه‌ی من تخت تبارک نبوده😄 عبادات رو با رعایت دقیق آداب انجام می‌دادند و از سنگینی برنامه‌ی عبادی پادرد می‌گرفتند🤔 . روزمرگی می‌کردم و می‌شنیدم: حضرت علی (ع) با اون مقام و عصمت، سحرگاهان استغفار ۷۰ بند می‌خواندند🤔 . روزمرگی می‌کردم و می‌شنیدم: دین یه واقعیت پویاست، درجا زدن نداره یا پیشرفت داری یا پسرفت! یه کوچولو غفلت کنی پس می‌ری😯 . روزمرگی می‌کردم و می‌شنیدم: عبد باید برنامه عبادی منظم و مشخص داشته باشه⁦ . روزمرگی می‌کردم و می‌شنیدم: عبد در نماز میهمان خداست و بعد هر نماز واجب یک دعای مستجاب داره، اگر بعد نماز چیزی از مولایش نخواد، به مولا برمی‌خوره و... خب حالا وقتش رسیده بود به سادگی از کنار شنیده‌هام نگذرم رفتم سراغ اصلاح یک رابطه‌ی پیچیده‌ی ناشناخته: #رابطه_عبد_و_مولا⁦ . . #روزنوشت_های_مادری#قسمت_اول #مادران_شریف_ایران_زمین

20 مرداد 1399 16:55:50

0 بازدید

madaran_sharif

. بچه که بودم، ظهرا می‌رفتم سر کوچه، بچه‌هایی رو که از مدرسه می‌اومدن، نگاه کنم. عاشق مدرسه بودم.😃 روز اول مدرسه‌ی خواهرم منم با یه سارافون سرمه‌ای و یه کیف، رفتم مدرسه. اما کوچیک بودم و باید ۳ سال دیگه صبر می‌کردم.🙄 . همیشه این‌قدر ذوق خوندن داشتم که همه‌ی درس‌ها رو قبل معلم، خونده بودم.😄 همه‌شونو دوست داشتم و از همه راحت‌تر ریاضی بود که شب امتحانش چیزی برای خوندن نداشتم.😎 . در دوران دبستان و راهنمایی مسابقات قرآن و نهج‌البلاغه، کتابخوانی، هنرهای دستی، نقاشی و ورزشی هم شرکت می‌کردم. دوست داشتم همیشه وقتم رو با فعالیت مفید پر کنم.😇 . اول دبیرستان وارد مدرسه تیزهوشان فرزانگان شدم. بر خلاف دوران راهنمایی که کلاس‌ها معمولا برام کسل کننده بودن، از درسا راضی بودم.🤩 با اینکه جز تازه واردهای مدرسه بودم اما به لطف نمرات خوب و فعالیت‌های سر کلاس‌، سرشناس بقیه شدم.😁 . از بین کلاس‌های المپیاد مدرسه، تو دو تا موضوعی که بیشتر از همه علاقه داشتم شرکت کردم؛ فیزیک و کامپیوتر بعدش فهمیدم کامپیوتر اونیه که من می‌خوام😍 و این‌طوری رشته دانشگاهیمم انتخاب شد. . کتابخونه مدرسه شده بود پاتوقم،📚 پشت سر هم کتاب‌های ریاضی مرتبط رو امانت می‌گرفتم و می‌خوندم.🤓 با اینکه تو المپیاد، هیچ‌وقت از مرحله‌ی ۱ بالاتر نرفتم؛ ولی مطالعات از روی علاقه‌م، هم برام خاطرات خوبی ساخت و هم در ادامه تحصیلم خیلی کمکم کرد⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦. . پیش دانشگاهی روزانه حدود ۵ ساعت درس می‌خوندم.😃 بعد عید به پیشنهاد مشاورا، ساعات مطالعه‌م رو بیشتر کردم، نتیجه شد رتبه ۴۱۷ منطقه ۱. . با این رتبه می‌تونستم دانشگاه شریف قبول بشم.⁦👍🏻⁩ (مثلا علوم کامپیوتر، ریاضی یا مهندسی های غیر برق و کامپیوتر)؛ اما به خواست پدرم که دوری راه رو در نظر گرفتن، موندم شهر خودمون مشهد.😀 . و به این ترتیب شدم دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد، رشته‌ی مهندسی کامپیوتر😊 . با اینکه دانشگاه فردوسی، دانشگاه معتبری بود؛ اما بازهم جوابگوی اون‌چه من از کلاس‌ها انتظار داشتم نبود.😕 برای همین کنار درسای دانشگاه، مطالعه، برنامه نویسی، کار پژوهشی و دانشجویی و شرکت توی مسابقات هم داشتم.😃 البته باز هم مشابه المپیاد دبیرستان، با اینکه مقام‌هایی کسب کردم اما با پیش بینی خودم فاصله داشت.😅 . ✅ تجربه‌ی من می‌گه معمولا اگر هدفی رو مد نظر دارید باید برای بالاتر از اون تلاش کنید تا به هدف تعیین شده خودتون برسین، چون معمولا عواملی که ما نمی‌شناسیم یا پیش‌بینی نکردیم هم تاثیر گذارن.😌 . #ف_غیور #کامپیوتر۸۴_فردوسی #تجربه_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف

03 اسفند 1398 16:21:24

0 بازدید

مادران شريف

0

0

#قسمت_نهم #م_ک (مامان چهار پسر ده ساله، هشت ساله، شش ساله و سه ساله) هادی تو یه مدرسه‌ی دولتی نزدیک خونه درس می‌خونه. وقتی علی‌اکبر دنیا اومد کلاس دوم بود.⁦👶🏻⁩ راه مدرسه رو هم یاد گرفته‌بود یا خودش تنها می‌رفت یا با پسر همسایه که همون مدرسه بود.😊 منم درسام سنگین‌تر شده‌بود و صبح‌ها بعد نماز بیشتر بیدار می‌موندم تا درس بخونم. در طول روز هم یه وقتایی هم‌چنان کتاب به دست بودم تا از درسم عقب نیفتم.😎 خونه‌ی مامانم که می‌رفتیم، از فرصت‌های خالی برای درس خوندن استفاده می‌کردم. سعی می‌کردم در طول ترم درسا رو بخونم، به همین خاطر زمان امتحانات و با وجود بچه‌ها خیلی اذیت نمی‌⁦شدم.⁦👌🏻⁩ بهمن ۹۸ سطح دو جامعة‌الزهرا رو به پایان رسوندم😊 همون روزا دیگه کرونا اومد و جلسات قصه‌گویی‌مون تعطیل شد.😔 امانت کتاب‌مون محدود شد و همسایه‌ها دیگه کمتر اومدن... ولی کتابخونه هم‌چنان هست😊 هادی با حسن که ۲ سال ازش کوچیک‌تره خیلی هم‌بازی و هم‌کلامه و این همون چیزیه که خودم به خاطر اختلاف سنی با خواهر برادرم خلأش رو تو زندگی‌م حس می‌کردم. 😑 بعضیا می‌گن ظلم به بچه‌هاست این فاصله‌ی سنی کم! درحالی‌که از خیلی جهات مثل رشد توانمندی‌ها، تعامل و رفاقت، به نفعشونه😎 ظلم اینه که یه کاری رو بچه بتونه حتی با نقص انجام بده ولی خودت انجام بدی!⁦😕 چیزی که متاسفانه بین تک فرزندی و دوفرزندی‌ها رایجه ولی کسی متوجهش نمی‌شه...😣 بچه‌هام تو خونه خیلی چیزا رو از هم یاد می‌گیرن و مستقل بار میان. ⁦💪🏻⁩ بزرگه حس بزرگی می‌کنه و حامی کوچیکه س. کوچیکه از بزرگه یاد می‌گیره و توانایی خودش رو ارتقا می‌ده⁦👌🏻⁩ . سال96، سومی رو که از شیر گرفتم هرسه تاشون رو به باباشون سپردم و رفتم کربلا. 😉 برای منِ مادر یک‌سری ﮐﺎرﻫﺎ ﭼﻨﺪﺑﺮاﺑﺮ نشده واقعا! مثلا زمانی که برای غذا یا میوه دادن به یه بچه لازمه، اگه ده درصد بیشتر کنی می‌تونی به چهار تا بچه غذا بدی. نیاز نیست چهار برابر وقت بذاری! بچه کوچیک هم بقیه رو می‌بینه و خودش می‌خوره.😉 بازی هم همین‌طوره. البته نمی‌خوام بگم که ﻫﺮﮐﺪوم ﺟﺪاﮔﺎﻧﻪ ﻧﯿﺎز ﺑﻪ وﻗﺖ و ﺗﻮﺟﻪ ندارن، بالاخره چهار تا ﺑﭽﻪ ، سخت‌تر از یکی یا دوتاست.⁦👌🏻⁩ بچه‌ها ﺣﺘﯽ اگر فاصله سنی‌شون‌ کم باشه، بازم ﻓﻀﺎﺷﻮن ﺑﺎﻫﻢ متفاوته😬 خلقیاتشون متفاوته🤭 ﻣﺪرﺳﻪ که می‌رن، رﺳﯿﺪﮔﯽ جداگانه لازم دارن. اﻻن ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﺠﺎزی ﺷﺪه و ﺳﺨﺖ‌ﺗﺮ!😶 ﭘﺴﺮ دوﻣﻢ امسال ﮐﻼس اول بود و واﻗﻌﺎ سخت گذشت! اما می‌گذره، بچه‌ها بزرگ‌تر که بشن به هم کمک می‌کنن و برای خودشون و جامعه مفید می‌شن انشاءالله 😊 #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

#قسمت_نهم #م_ک (مامان چهار پسر ده ساله، هشت ساله، شش ساله و سه ساله) هادی تو یه مدرسه‌ی دولتی نزدیک خونه درس می‌خونه. وقتی علی‌اکبر دنیا اومد کلاس دوم بود.⁦👶🏻⁩ راه مدرسه رو هم یاد گرفته‌بود یا خودش تنها می‌رفت یا با پسر همسایه که همون مدرسه بود.😊 منم درسام سنگین‌تر شده‌بود و صبح‌ها بعد نماز بیشتر بیدار می‌موندم تا درس بخونم. در طول روز هم یه وقتایی هم‌چنان کتاب به دست بودم تا از درسم عقب نیفتم.😎 خونه‌ی مامانم که می‌رفتیم، از فرصت‌های خالی برای درس خوندن استفاده می‌کردم. سعی می‌کردم در طول ترم درسا رو بخونم، به همین خاطر زمان امتحانات و با وجود بچه‌ها خیلی اذیت نمی‌⁦شدم.⁦👌🏻⁩ بهمن ۹۸ سطح دو جامعة‌الزهرا رو به پایان رسوندم😊 همون روزا دیگه کرونا اومد و جلسات قصه‌گویی‌مون تعطیل شد.😔 امانت کتاب‌مون محدود شد و همسایه‌ها دیگه کمتر اومدن... ولی کتابخونه هم‌چنان هست😊 هادی با حسن که ۲ سال ازش کوچیک‌تره خیلی هم‌بازی و هم‌کلامه و این همون چیزیه که خودم به خاطر اختلاف سنی با خواهر برادرم خلأش رو تو زندگی‌م حس می‌کردم. 😑 بعضیا می‌گن ظلم به بچه‌هاست این فاصله‌ی سنی کم! درحالی‌که از خیلی جهات مثل رشد توانمندی‌ها، تعامل و رفاقت، به نفعشونه😎 ظلم اینه که یه کاری رو بچه بتونه حتی با نقص انجام بده ولی خودت انجام بدی!⁦😕 چیزی که متاسفانه بین تک فرزندی و دوفرزندی‌ها رایجه ولی کسی متوجهش نمی‌شه...😣 بچه‌هام تو خونه خیلی چیزا رو از هم یاد می‌گیرن و مستقل بار میان. ⁦💪🏻⁩ بزرگه حس بزرگی می‌کنه و حامی کوچیکه س. کوچیکه از بزرگه یاد می‌گیره و توانایی خودش رو ارتقا می‌ده⁦👌🏻⁩ . سال96، سومی رو که از شیر گرفتم هرسه تاشون رو به باباشون سپردم و رفتم کربلا. 😉 برای منِ مادر یک‌سری ﮐﺎرﻫﺎ ﭼﻨﺪﺑﺮاﺑﺮ نشده واقعا! مثلا زمانی که برای غذا یا میوه دادن به یه بچه لازمه، اگه ده درصد بیشتر کنی می‌تونی به چهار تا بچه غذا بدی. نیاز نیست چهار برابر وقت بذاری! بچه کوچیک هم بقیه رو می‌بینه و خودش می‌خوره.😉 بازی هم همین‌طوره. البته نمی‌خوام بگم که ﻫﺮﮐﺪوم ﺟﺪاﮔﺎﻧﻪ ﻧﯿﺎز ﺑﻪ وﻗﺖ و ﺗﻮﺟﻪ ندارن، بالاخره چهار تا ﺑﭽﻪ ، سخت‌تر از یکی یا دوتاست.⁦👌🏻⁩ بچه‌ها ﺣﺘﯽ اگر فاصله سنی‌شون‌ کم باشه، بازم ﻓﻀﺎﺷﻮن ﺑﺎﻫﻢ متفاوته😬 خلقیاتشون متفاوته🤭 ﻣﺪرﺳﻪ که می‌رن، رﺳﯿﺪﮔﯽ جداگانه لازم دارن. اﻻن ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﺠﺎزی ﺷﺪه و ﺳﺨﺖ‌ﺗﺮ!😶 ﭘﺴﺮ دوﻣﻢ امسال ﮐﻼس اول بود و واﻗﻌﺎ سخت گذشت! اما می‌گذره، بچه‌ها بزرگ‌تر که بشن به هم کمک می‌کنن و برای خودشون و جامعه مفید می‌شن انشاءالله 😊 #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن