پست های مشابه

madaran_sharif

. #تجربه_شما #قسمت_پایانی . مرداد ماه ۹۶ به لطف خدا، فرزند اولمون سیدعلی، به دنیا اومد.♥ شب عید قربان✨ مادرشوهرم، بسیار محبت کردند و با آغوش باز و روی خوش😊، حدود ده روز پذیرای من و همسرم و سیدعلی بودند.😃 (همیشه مدیونشونم😌) . بهمن۹۷ به لطف خدا، سیده‌نرگس جانمون هم دنیا اومد❤️، و ما دوباره ده روزی زحمتشون دادیم. . داشتن دو تا کوچولوی پشت سر هم، برنامه ریزی زندگیم رو، خیلی تغییر داد. در واقع درست ترش اینه که بگم، برنامه زندگیم رو تنظیم کرد. ✅ . به قول مادر همسرم، هرچی بچه بیشتر داشته باشی، زرنگ‌تر میشی.😃 . مثلا من قبل از بچه‌دار شدن، یکی از آرزوهام این بود که اون‌قدر پولدار باشیم، که برای کارهای تمیزکاری و نظافت خونه، کارگر بگیریم؛🤩 اتفاقا چند ماه آخری که دخترم رو باردار بودم، این اتفاق افتاد☺️؛ ولی تقریبا یک ماه بعد از زایمان، خودم نخواستم دیگه بیاد.😏 چون احساس می‌کردم با داشتن کارگر، یک نوع روحیه تنبلی در وجودم رخنه می‌کنه.🤨🧐 یعنی برای من اینطور بود و البته برای همه این‌جوری نیست. . . من که خاطره خوبی از محیط دانشگاه و مدل درس خوندن دانشگاه نداشتم، ترجیح دادم به جای ادامه تحصیل به شکل آکادمیک، خودم به مطالعه بپردازم و از صوت ضبط شده اساتید بهره ببرم.😌 خصوصا این‌که بعد از تولد فرزند، آدم بیشتر احساس نیاز می‌کنه به خودسازی و توسعه فردی😌 . موضوعات مختلف مثلا روانشناسی، تربیت فرزند، خودسازی و تزکیه نفس و... رو با توجه به علایقم، انتخاب و مطالعه می‌کنم و صوت اساتید رو هم پیرامون هر کدوم، گوش می‌دم.😊😄 . این روزها، من بعد از نماز صبح، هم‌زمان که با هدفون بی‌سیم، مباحث تاریخ تحلیلی اسلام استاد پناهیان رو گوش میدم😊، کارهای خونه رو هم انجام می‌دم😀، نهار رو هم بعضا آماده می‌کنم🥣. خیلی از اوقات ساعت ۸ صبح، که بچه‌ها بیدار می‌شن، نهار هم آماده‌ست.🥘 . از اون روز که یکی از خانوم‌ها، توی صفحه مادران شریف، نوشته بود برای بچه‌ها توی مسجد کلاس می‌ذارم، و مامان‌هاشون بچه‌های خودمو نگه می‌دارن، منم به فکر افتادم!💡✨🌟 . یکی دو هفته است که هر روز عصر، کلاس روخوانی برای بچه‌های مسجد نزدیک منزلمون دارم. یک ساعت قبل از نماز مغرب. هم به بچه‌ها قرآن یاد می‌دم، هم تو روحیه خودم موثره،😃💪🏻 و هم بچه‌های خودم از همین سن، با مسجد انس پیدا می‌کنند، انشاالله. 😄 . #ه_ع #برق۸۴_سجاد_مشهد #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف

28 بهمن 1398 16:43:35

0 بازدید

madaran_sharif

. حالا ‌که مهم‌ترین ابزار بازی بچه‌ها توی این سنین هر چیز ممکن از وسایل خونه و مواد خامِ توی خونه‌ست، مامان خانوم باید ترکیباتی از اون‌ها رو در بازیِ بچه قرار بده🙂(بعضی مثال‌هاش رو توی عکس می‌تونید بخونید) . برای تکراری نشدن همه چیزها رو یه دفعه رو نکنه و مرحله مرحله ابزارها و مواد رو به بازی اضافه کنه؛ مثلا روز اول فقط یه کاسه آرد، مرحله بعدی بهش یه کم آب اضافه بشه و... 🍚🧊 . ✅و اما نکته اصلی؛ #برنامه✅ . "برنامه ریزی" ازون چیزاییه که هر روز می‌شنویم و هی هم از کنارش رد می‌شیم! 🚶‍♀️ چون واقعا نمی‌دونیم باید چی کار کنیم🤔 باهاش جمله بسازیم؟😅 خلاصه تا خانم مشاور گفت برنامه! گفتم برای بازی بچه هم برنامه؟؟😳 . شب که همه خوابیدن، چندتا کاغذ برداشتم و ۲-۳ ساعت وقت گذاشتم 🕰 اول از همه حدودی نوشتم که من و زهرا در طول شبانه روز چه کارایی می‌کنیم تا بفهمم برای چند ساعت بازی برنامه بریزم؟ ۸ ساعت بیدار و دو نفری هستیم🙋‍♀️👧 ۱ ساعت خوردن نهار و صبونه🍝🍳 مجموعا ۱ ساعت تلویزیون برای رها کردن ذهن و آسایش خودم!🖥 ۱ ساعتم آشپزی بازی و کار خونه بازی! گذاشتن بچه روی کابینت خیلی راهگشاست، همونجا پوست موادی که میگیرم رو زهرا میریزه توی سطل، اون وسطا سر پوست کن دعوامون میشه که یا میدم دستش چون براش خطرساز نیست یا حواسشو پرت میکنم... در ادامه هم هر کار خلاقانه دیگه‌ای که همون لحظه به ذهنم میرسه رو اضافه می‌کنم. . میمونه ۵ ساعت که اگه ۲-۳ ساعت ازش رو خوب بازی کنیم بقیه‌ش رو خودش سرگرم میشه، عین غذا خوردن که اگه بچه سیر باشه تا یه مدت سرحاله.😊 . گوشیمو گرفتم دستم و صفحات بازی که داشتم رو یه دور نسبتا کامل مرور کردم؛📱 یه لیست بلند از بازی‌های مناسب این سن نوشتم، خیلی از این بازی‌ها ایده دهنده هستن و کلی بازی جدید میشه از روشون خلق کرد، ولی توی نوشتن لیست نباید وسواس به خرج داد چون ته نداره.😬 . پیشنهاد مشاور این بود که از شب قبل بازی‌های پیشنهادی برای فردا رو یادداشت کنم تا ذهنم از آشفتگی رها بشه،😊 این کار مزایای زیادی داره؛ بعد یه هفته دستتون میاد زمان هر بازی چقدره، چه بازی هایی رو بیشتر دوست داره و چه بازی هایی رو فعلا یا کلا بی‌تمایله و... برای روزهای بعدی تغییرات لازم رو اعمال می‌کنیم . برای ایده گرفتن، برنامه و لیست بازی‌ها رو توی عکس‌ها گذاشتم.💡 . اما نهایتا این راهکار معجزه نمی‌کنه و نکته های پست دوم، یعنی دیشب رو هی باید مرور کنید؛ 😉 همه این کارها ان‌شاءالله کمک کنه تا این مرحله سخت با #آرامش بیشتری سپری بشه.🤲 . #ف_جباری #روزنوشت‌های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

21 فروردین 1399 16:59:32

0 بازدید

madaran_sharif

. . سلام✋🏻 کلیپ داریم دوباره...چه کلیپی😜👌🏻 کاربردی و مهم برای همه‌ی مامان‌ها از مامان تک‌فرزند تا پانزده فرزند بیاید و تجربه‌ی خانم نانسی درباره بازگشت به اندام قبل از زایمان رو ببینید. قسمت اول این کلیپ رو قبلاً منتشر کرده بودیم. اینم قسمت دوم تقدیم به شما‌.❤️ پ.ن: با یه روش ساده می‌شه ببینید که بین ماهیچه‌های شکمتون بعد از بارداری چقدر فاصله افتاده و بعد با ورزش‌های ساده اون‌ها رو برگردونید سرجاشون. روش تشخیص اینجوریه که می‌خوابید روی زمین. زانوها رو خم می‌کنید. درحالیکه کف پاتون روی زمینه، انگشتای دستتون رو عمودی توی ناف فرو می‌برید. بعد در همون حالت که انگشت‌ها رو به سمت داخل فشار میدید، گردنتون رو از زمین بلند کنید و بالا بیارید، طوریکه انگشت‌های داخل ناف رو ببینید. با اینکار ماهیچه‌های شکم سفت می‌شن و به انگشت‌ها فشار میارن. حالا ببینید که به اندازه‌ی چند انگشت بین ماهیچه‌ها فاصله افتاده. اگه دو انگشت یا بیشتر بود یعنی حتماً ورزش لازمید. از همین امروز شروع کنید. تا به فاصله‌ی یک انگشت برسید. پ.ن۲: زکات علمی که در اختیارت گذاشتیم بپرداز همین الان که به گردنت نمونه!😁 هر مامانی می‌شناسی این پست رو براش بفرست یا پست رو استوری کن. لایک و ذخیره هم بکن که بیشتر دیده بشه. مهم‌تر از همه اینکه برنامه‌ی ورزشتو از همین الان شروع کن و به فردا ننداز.👌🏻 #ا_باغانی #پ_عارفی #کلیپ #اضافه_وزن #بارداری #ورزش_بعد_از_زایمان #مادران_شریف_ایران_زمین

28 مهر 1400 17:45:47

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_عارفی (مامان فاطمه ۷ماهه) داشتم با موبایلم کار می‌کردم. یه لحظه که گذاشتمش زمین و نظر فاطمه به صفحه‌ی روشنش جلب شد، افتاد دنبالش. گاهی از دستش پرت می‌شد دورتر و دوباره تلاش می‌کرد و خودشو بهش می‌رسوند. پیگیریش برام جالب بود. گفتم بذار با کنترل تلویزیون هم امتحان کنم ببینم دنبالش می‌ره؟!😁 دوتایی داشتیم تماشاش می‌کردیم. خودمون هم هراز گاهی کنترل رو از دم دستش دور می‌کردیم که بازم تلاش کنه و نوپا کوچولومون خودشو بهش برسونه.😍 یه جایی وسط ذوق کردنامون همسرم گفت ببین گاهی کار خدا هم همینطوریه ها... یه وقت‌ها خواسته‌مونو از ما دور می‌کنه چون می‌دونه اگه نرسیم، بیشتر رشد می‌کنیم. همین‌طور که ما کنترل تلویزیونو از دم دستش دور کنیم تا بیشتر تلاش کنه بهش برسه. من و توی مامان و بابا می‌دونیم این تلاش چقدر براش خوبه ولی خودش شاید بگه اینا چقدر اذیتم می‌کنن نمی‌ذارن به خواسته‌م برسم!😏 #سبک_مادری #مادرانه #عارفانه #مادران_شریف_ایران_زمین

21 مرداد 1400 10:26:36

0 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶سال و دو ماهه، #طاها ۵ساله، #محمد ۲سال و سه ماهه) . وقتایی میشه که دیگه خیلی تو خونه دلم می‌گیره. حتی حوصله ایده زدن برای از بین بردن این حس خودم و بچه‌ها رو ندارم.😐 تصور میکنم الان تو طبیعتیم، وسط یه دشت بزرگ با کلللی گل و گیاه؛ یا روی کوه، کنار رودخانه، آتیش و سیب‌زمینی کبابی و... یا نه همین #پارک بغل خونه❗️ که تو این سه ماهی که اومدیم اینجا حتی یکبار هم نرفتیم... هعیییییی😞 . البته الحمدلله مریض نداریم، ولی دیدن آمار مبتلاها و درگذشتگان و زحمات کادر درمانی و #رزمایش_همدلی، من رو مدتی از این دل مشغولی‌ها بیرون میاره😥 و به دعا برای شفای مریضا و افزایش توان کادر درمان مشغول میکنه.👌🏻 . اما مدتی پیش همسرم یک حرکتی زد و جوجه مرغی خرید، محض افزایش مسرت بیش از پیش پسرا😁 الان در #پشت_بام آپارتمان، آزادانه می‌چرخه و می‌خوره و موجبات پشت‌بام روی ما رو فراهم میکنه❗️ قبلا پشت بام پر از ضایعات و شیشه‌خرده بود و آقای همسر، مدتی درگیر تمیزکاری و مرتب کردن شد. الان هم غذا دادن به جوجه و پشت‌بام رفتن، شده انگیزه منظم بودن بچه ها، کتک‌کاری نکردن و به موقع تکلیف نوشتن رضا😄 یکی دوبار هم زیر‌انداز پهن کردم و اونجا زیر سقف آسمون نمازم رو خوندم☺️ میشه حتی عصرونه رو ببرم اونجا😍 جدای از سختیای جوجه‌داری و پله بالا رفتن، عجب نعمتیه این پشت‌بام! برای چون مایی که از نعمت #حیاط در این شرایط بیماری محرومیم! . شما هم تاحالا از پشت‌بامتون به مقابله با ویروس کرونا رفتید؟👌🏻😁 . . #به_یاری_خدا_کرونا_را_شکست_می‌دهیم #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

05 آبان 1399 18:03:11

1 بازدید

madaran_sharif

. #آ_مصلی (مامان #زینب ۲.۵ ساله و #احمدرضا ۹ماهه) . کودکی خوبی داشتم.😊 متولد ۶۸ در مشهد هستم، با ۲ خواهر و ۲ برادر. خیلی شر بودم و واقعا از دیوار راست بالا می‌رفتم. رابطه‌ام با داداش کوچیکم عالی بود. اما بعد از ازدواج، با خواهرام خیلی صمیمی‌تر شدم و وقتی مادر شدم، این رابطه خیلی بیشتر شد. . تو مدرسه شاگرد زرنگ بودم، ولی به شدت خرابکار. معلم‌ها برای اینکه خیالشون ازم راحت بشه، منو نماینده می‌کردن.🤪 . هدفم تو نوجوانی پولدار شدن و زود ازدواج کردن بود.🤑👰🏻 از اول ازدواجی بودم.😁 بدم نمیومد از دو تا خواهر بزرگترم، زودتر شوهر کنم. . رشته‌ام طلا و جواهرسازی کاردانش بود و خیلی دوستش داشتم. . دانشگاه نرفتم و رفتم آموزشگاه خیاطی و کم‌کم تو مزون‌های لباس، مشغول به کار شدم. ۳ سال بعد هم، تو ۲۱ سالگی، مزون خودم رو افتتاح کردم.😎 . همون موقع حوزه علمیه رو هم شروع کردم. متحول شده بودم.😜 حوزه رو خیلی دوست داشتم. دوستام هم معرکه بودن و عالی گذشت. درسام خیلی خوب بود خدا رو شکر و بیشتر از مدرسه وقت می‌ذاشتم. . ولی خداییش سر به راه بودن سخته! بعضی از دوستام همیشه خانم بودن، ولی من قیافم هم تابلو بود دارم ادا درمیارم که متین به نظر بیام.😌 همچنان با یه سری از دوستان هم قماش، تشکیل یه گروه زیرزمینی داده بودیم.😜 حالا مثلا خلافمون این بود که، سر کلاس چیپس می‌خوردیم، موهای ردیف جلویی‌ها رو به هم گره می‌زدیم، جزوه‌هاشونو قایم می‌کردیم و... الان که فکرشو می‌کنم، با چه چیزای کوچیکی شاد بودیم‌.😄 . ۲۶ سالگی ازدواج کردم؛ خیلی سنتی از طریق دوستم. ازدواجمون خوب بود، هم ساده، هم مدرن؛ یعنی سعی کردیم امروزی باشه، ولی بدون بریز و بپاش‌های بیخودی. مثلا خودم لباس عروسم رو دوختم و انصافا شیک هم شد.😏👗 . بعد از ازدواج، کار خیاطی رو تو یکی از اتاق‌های خونه‌مون ادامه دادم. . یه هیئت هم داشتیم که من از اعضای اصلیش بودم. دمدمای عید، اردوی راهیان نور می‌رفتیم و من جزء کادر خدماتی فرهنگی بودم. بعد از عقد هم باهاشون رفتم، ولی تنها. راستش شوهرم اهل هیئت و جلسه و... نیستن؛ ولی هیچ وقت به من نمیگن که تو هم نرو. حتی صبح جمعه، خودش منو می‌بره دعای ندبه هیئت، ولی خودش برمیگرده خونه می‌خوابه.🤣 . اعتقاداتمون هم، با هم فرق داره؛ ولی ما سعی کردیم برای حفظ آرامش تو زندگیمون، هیچ وقت با هم بحث نکنیم که خدا رو شکر تا الان اوضاع نسبتا خوب بوده. شوهرم خییییلی خوبی‌ها داره که سعی میکنم بیشتر به اونا توجه کنم.😊👌🏻 . پ.ن: لباس دخترم توی عکس رو خودم دوختم.😊 . . #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف_ایران_زمین

10 آبان 1399 16:21:19

1 بازدید

مادران شريف

0

0

. #ه_محمدی (مامان #محمد ۲ سال و ۱۱ ماهه، و #حسین ۱.۵ ماهه) . #حسودی #بچه_دوم . همیشه دغدغه داشتم که چی کار کنم محمد بچه‌ی دوم رو راحت قبول کنه و حسودی نکنه...🤔 به هر مناسبتی پای تجربیات دوستان در این زمینه می‌نشستم و حرفاشون رو به خاطر می‌سپردم. و خدا رو شکر با استفاده از همه‌ی اونا، این مرحله رو نسبتا با موفقیت پشت سر گذاشتم.🤗 . اینجوری که قبل تولد داداشی، مرتب برای محمد، داستان داداش کوچولو رو تعریف می‌کردیم. می‌گفتیم یه داداشی میاد که هیچ کاری بلد نیست. فقط بلده گریه کنه. دندون نداره تا مثل تو غذا بخوره. فقط بلده شیر بخوره بلد نیست راه بره خیلی کوچولوئه... . اینجوری ذهن محمد کاملا آماده‌ی پذیرش داداشش شده بود. از طرفی به توصیه‌ی یکی از دوستام، نمی‌گفتیم قراره یه نینی بیاد که با تو بازی کنه. چون این‌جوری انتظار بیخودی براش ایجاد می‌کردیم و وقتی می‌دید باهاش بازی نمی‌کنه، معادلاتش به هم می‌ریخت.🤯 . بعد تولد حسین آقا، سعی کردیم به محمد خیلی بیشتر از داداشش توجه کنیم. حتی وقتی می‌خواستیم با حسین حرف بزنیم، می‌گفتیم داداش محمد... داداشی تو رو خیلی دوست داره‌ها. یا محمد می‌اومد کنارم و با هم در مورد نینی حرف می‌زدیم: مامانی نگاه کن...دندون نداره... دستاش چقد کوچولوئه.. . یه کار دیگه‌ای که رعایت می‌کردیم این بود که اصلا نگیم به بچه دست نزن. حتی می‌گفت بده من بغلش کنم، می‌دادم بغلش. . گاهی وقتا محمد می‌اومد پیش حسین و اون می‌خندید یا گریه‌ش قطع می‌شد، ما می‌گفتیم مامانی نگاه.. داداشی به تو می‌خنده. یا تو اومدی دیگه گریه نکرد. داداشی تو رو خیلی دوست داره. . فامیل هم لطف کردن و اگه برای حسین هدیه می‌خریدند، برا محمدم یه چیزی می‌آوردن. این شد که برای روزهای اول، چند تا اسباب‌بازی هیجان‌انگیز داشت که حسابی مشغول باشه. . . یه مسئله‌ی دیگه هم که متاسفانه تجربه‌ش کردم، این بود که بچه‌ی اول رو مخصوصا وقتی داریم به دومی رسیدگی می‌کنیم، دعوا نکنیم. چون دعوا شدنشو از چشم بچه‌ی دوم می‌بینه. یه بار که این‌طوری شد، محمد اومد داداشی رو زد و به من این نکته رو درس داد.🤔 . . خلاصه خداروشکر این مسئله فعلا حل شده و محمد داداشی‌شو دوست داره.☺️ در حدی که خودشو مالک داداشی می‌دونه😂 و اجازه نمی‌ده هرکسی بهش نزدیک‌ بشه.😅 . البته الانم یه مشکل جدید داریم😅 گاهی که حسین خوابه، محمد به خاطر محبت زیادش میاد و بغلش می‌کنه و حسین بیدار می‌شه🤦🏻‍ . اینم فعلا سعی می‌کنم با تغافل و پرت کردن حواسش به چیز دیگه و دور کردنش از محل، باهاش کنار بیام.😅 . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #ه_محمدی (مامان #محمد ۲ سال و ۱۱ ماهه، و #حسین ۱.۵ ماهه) . #حسودی #بچه_دوم . همیشه دغدغه داشتم که چی کار کنم محمد بچه‌ی دوم رو راحت قبول کنه و حسودی نکنه...🤔 به هر مناسبتی پای تجربیات دوستان در این زمینه می‌نشستم و حرفاشون رو به خاطر می‌سپردم. و خدا رو شکر با استفاده از همه‌ی اونا، این مرحله رو نسبتا با موفقیت پشت سر گذاشتم.🤗 . اینجوری که قبل تولد داداشی، مرتب برای محمد، داستان داداش کوچولو رو تعریف می‌کردیم. می‌گفتیم یه داداشی میاد که هیچ کاری بلد نیست. فقط بلده گریه کنه. دندون نداره تا مثل تو غذا بخوره. فقط بلده شیر بخوره بلد نیست راه بره خیلی کوچولوئه... . اینجوری ذهن محمد کاملا آماده‌ی پذیرش داداشش شده بود. از طرفی به توصیه‌ی یکی از دوستام، نمی‌گفتیم قراره یه نینی بیاد که با تو بازی کنه. چون این‌جوری انتظار بیخودی براش ایجاد می‌کردیم و وقتی می‌دید باهاش بازی نمی‌کنه، معادلاتش به هم می‌ریخت.🤯 . بعد تولد حسین آقا، سعی کردیم به محمد خیلی بیشتر از داداشش توجه کنیم. حتی وقتی می‌خواستیم با حسین حرف بزنیم، می‌گفتیم داداش محمد... داداشی تو رو خیلی دوست داره‌ها. یا محمد می‌اومد کنارم و با هم در مورد نینی حرف می‌زدیم: مامانی نگاه کن...دندون نداره... دستاش چقد کوچولوئه.. . یه کار دیگه‌ای که رعایت می‌کردیم این بود که اصلا نگیم به بچه دست نزن. حتی می‌گفت بده من بغلش کنم، می‌دادم بغلش. . گاهی وقتا محمد می‌اومد پیش حسین و اون می‌خندید یا گریه‌ش قطع می‌شد، ما می‌گفتیم مامانی نگاه.. داداشی به تو می‌خنده. یا تو اومدی دیگه گریه نکرد. داداشی تو رو خیلی دوست داره. . فامیل هم لطف کردن و اگه برای حسین هدیه می‌خریدند، برا محمدم یه چیزی می‌آوردن. این شد که برای روزهای اول، چند تا اسباب‌بازی هیجان‌انگیز داشت که حسابی مشغول باشه. . . یه مسئله‌ی دیگه هم که متاسفانه تجربه‌ش کردم، این بود که بچه‌ی اول رو مخصوصا وقتی داریم به دومی رسیدگی می‌کنیم، دعوا نکنیم. چون دعوا شدنشو از چشم بچه‌ی دوم می‌بینه. یه بار که این‌طوری شد، محمد اومد داداشی رو زد و به من این نکته رو درس داد.🤔 . . خلاصه خداروشکر این مسئله فعلا حل شده و محمد داداشی‌شو دوست داره.☺️ در حدی که خودشو مالک داداشی می‌دونه😂 و اجازه نمی‌ده هرکسی بهش نزدیک‌ بشه.😅 . البته الانم یه مشکل جدید داریم😅 گاهی که حسین خوابه، محمد به خاطر محبت زیادش میاد و بغلش می‌کنه و حسین بیدار می‌شه🤦🏻‍ . اینم فعلا سعی می‌کنم با تغافل و پرت کردن حواسش به چیز دیگه و دور کردنش از محل، باهاش کنار بیام.😅 . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن