پست های مشابه

madaran_sharif

. #قسمت_دوم . #ف_جباری (مامان زهرا ۲/۵ ساله و هدی ۳ ماهه) . . برای انتخاب رشته کارشناسی تقریباً تنها ملاکم علاقه شخصی بود. اما حالا علاوه بر علاقه، نیاز جامعه برام خیلی پررنگ شده بود و از طرفی داشتن خانواده خوب و چند تا بچه با اختلاف سنی کم و تربیت اون‌ها هم از اولویت‌هام بود. . با در نظر داشتن پارامترهای مهم زندگی شخصی و اجتماعیم و مشورت با دوستانی که توی این مسیر از من جلوتر بودن و شرکت تو نشست #جهت_گیری_تخصصی به یه محدوده کلی برای ادامه مسیرم رسیدم. البته بعضی وقتا گره کار جز با #توسل و خواستن از خدا باز نمیشه. . در ادامه چیزی که بیشتر از هر چیزی به من کمک کرد پروژه‌های مربوط به محدوده شناسایی شده بود که برای محل کارم انجام می‌دادم. به این شیوه میگن #ناخونک_زدن! یعنی با ورود جزئی به کارهای مختلف #تدریجا آینده واضح‌تر میشه. لازم نیست این پروژه رو برای جایی انجام بدیم. می‌تونیم خومون کارهای کوچیکی تعریف کنیم. اما باید جدی بگیریمش، براش مطالعه هدفمند داشته باشیم، توی ذهنمون بپرورونیمش و.... اینطوری به مرور دایره موضوعات کوچیک‌تر و مأموریت و چشم‌انداز روشن‌تر میشه. . و اما #برنامه_ریزی کجای این داستانه؟ من برنامه‌ریزی رو با خوندن نحوه برنامه‌ریزی آدم‌های دیگه شروع کردم. اما این شروع با شکست مواجه شد. با دیدن نحوه برنامه ریزی دیگران گیج می‌شدم و نمی‌فهمیدم باید چی کار کنم. تصمیم گرفتم برنامه متناسب با خودم رو بسازم، یعنی چی؟ یعنی برنامه‌ریزی رو از نقطه‌ای که توش قرار دارم شروع کنم، نه نقطه‌ای که برنامه‌ریزی برای من تعیین می‌کنه! این یعنی چی؟ . برنامه‌ریزی ابزاریه که دو گام داره. گام اول تعیین مأموریت و چشم‌اندازه و گام دوم تلاش برای محقق کردن اون‌ها. #ماموریت در واقع فلسفه وجودی ما هست؛ مثلا من برای اثر‌گذاری در عرصه اقتصاد به این دنیا آمده‌ام! و #چشم_انداز شخصیتیه که امروز برای چند ده سال آینده‌مون تصور می‌کنیم؛ مثلا من می‌خوام ۱۰ سال دیگه مادر ۴ فرزند و هیئت علمی دانشکده اقتصاد باشم. . برنامه‌ریزی در نقطه شروع خودش میگه بیا مأموریت و چشم‌اندازت رو روی کاغذ بنویس و برای رسیدن به اون‌ها برنامه‌هایی رو تعریف کن و اون‌ها رو در قالب‌های سالانه و ماهانه و بعد هفتگی و روزانه ریز کن و با روش‌هایی این برنامه‌های ریز شده رو به سرانجام برسون. . ❗ادامه مطلب رو در اولین کامنت دنبال کنید❗ #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #بولت_ژورنال #مادران_شریف_ایران_زمین

09 فروردین 1400 16:58:05

2 بازدید

madaran_sharif

. از اونجایی که پسر⁦👦🏻⁩ جون، عاشق بیرون رفتنه، یکی از معضلات ما، وقتیه که بابایی می‌ره سر کار💼 . گاهی بابا قبل بیدار شدن محمد می‌ره، که اون روزا خوب و ایده‌آله☺️ اما خیلی وقتا بیدار می‌شه و باید یه جوری بگذرونیم😕 . یه بار، وقتی که داشتیم با همدیگه صبحونه🍞🍳 می‌خوردیم، تلویزیون📺 رو روشن کرده بودیم و دسته جمعی کارتون🐑🦄 می‌دیدیم. وسطش دیدیم محمد خیلی حواسش پرت کارتونه😺 همسرم یواشکی وسایلشو برداشت و رفت.💼 هرچند که باز از صدای در، متوجه شد، ولی بازم به احترام کارتون، با یه خداحافظی شیرین اجازه داد بابا بره.😄 . البته خیلی وقتا اینجور نیست و معمولا یه گریه‌ای اول صبح داریم.😭 فکر کنم همسایه از گریه محمد می‌فهمه، باباش کی می‌ره سر کار.😥 . خیلی وقتا بابا برمی‌گرده، و محمد رو می‌بره یه دور تو پارک🌳 می‌گردونه و می‌ذاره خونه و بعد می‌ره. و البته محمد معمولا قانع نمی‌شه😫 و گاهی خودم هم برای اینکه آروم بشه می‌گم بیا دوباره بریم پارک🌳🌲 و بعد صبحونه، تو داغی آفتاب☀، می‌ریم که پارک رو، وجب کنیم. . نیم ساعت بعد: - خوب مامانی برگردیم؟ +نععع🥴 . بیست دقیقه‌ای تاب بازی می‌کنیم و آخر سر با یه ترفندی، مثل اینکه بریم بستنی🍨، یا سیب🍏 بخریم، برمی‌گردیم. . یه بار تو همین پارک رفتنا، یه پسر ۹ ساله👦🏻 هم بود و هم بازی محمد شد😃 و من نشستم رو نیمکت😎، زیر سایه درخت🌳، و فقط تماشا کردم😊 . با خودم فکر می‌کردم چه خوب می‌شد اگه هر روز همچین کسی بود😍 می‌تونستم محمد و بسپرم دستش، و خودم بشینم اونجا و کتاب بخونم🤗 . البته گاهی هم، این عشق به بیرون رفتن، نجات جان ما هم می‌شه، وقتایی که محمد خوااابه و هیییچ تلاشی بیدارش نمیکنه، از جمله طلایی «بریم بیرون؟»😃 استفاده می‌کنیم و در کمتر از یه دقیقه 😜 (البته فقط وقتایی اینو میگیم که واقعا بعدش می‌خوایم بریم بیرون. مثلا از تره‌بار یه کیلو گوجه بخریم بیایم😎) . . پ.ن: واقعا زندگی تو آپارتمان‌های کوچیک، حوصله‌ی بچه‌ها رو سر می‌بره.😒 . یادش بخیر وقتی که رفته بودیم شهرستان منزل پدری🙂، ابدا همچین معضل بیرون رفتنی نداشتیم. چون یه حیاط بزززززرگ داشتن با درخت🌳 و باغچه🌱 و شیر آب💧 و شلنگ💦، که محمد وقتی می‌رفت دیگه عین خیالش نبود کی می‌ره و کی میاد.😁 . و البته خونه هم اونقد بزرگ بود و پرجمعیت، که فهمیده نمی‌شد کی الان کجاست و کجا می‌ره.😉 . . واقعا که از خوشبختی هر آدمی، داشتن یه خونه‌ی بزرگه. ولی فعلا که باید یه جوری با پارک و اینا، برا پسری جبران کنیم.😅 انشالله که اونم روزی‌مون بشه😊⁦🤲🏻⁩ . . #ه_محمدی #روزنوشت #مادران_شریف_ایران_زمین

23 تیر 1399 17:54:33

0 بازدید

madaran_sharif

سلام خانوما🧕 حال و احوال؟! بی مقدمه برم سر اصل مطلب👌 در جریانید که از یک‌سال پیش یه دوره مطالعاتی مادرانه داشتیم،با حضور افتخاری شما مادران شریف 🤩 خداروشکر هفت جلد اول از مجموعه «منِ دیگرِ ما» رو طی یک‌سال با هم خوندیم. این هفت جلد شامل نکات کلی تربیت فرزند + جزییاتی که بیشتر در هفت سال اول کاربرد داره رو شامل می‌شد. مثل اهمیت گزاره های رفتاری و تصویری، محبت، آزادی، بازی،رسانه، بازی های یارانه ای و... حتما مطلع‌اید که اخیرا تعداد مجلدات این مجموعه به سیزده جلد رسیده. 🎉 خبر خوب اینکه 👇 *برای شروع مطالعه هشتمین جلد ، دوره جدید برگزار کردیم. یعنی همه شما دوباره این فرصت رو دارید که ثبت نام کنید.* این دوره سه تا ویژگی داره که باعث میشه خاص و جذاب باشه🎊: ۱-سرعت مطالعه بسیار پایینه تا همه مادرا با وجود مشغله‌هاشون بتونن همراهی کنند. ۲-کتاب های دوره به اذعان اکثر کسایی که خوندن، بسییییار کاربردیه و خیلی از چالش های مادرفرزندی رو حل می‌کنه. ۳-🤩با همکاری انتشارات خوب آیین فطرت، کتاب های دوره برای اعضا با سی درصد تخفیف ارایه می‌شه.😎👏 ✅نکته مهم هرچند خیلی خوبه که جلد اول تا هفتم رو خونده باشید، ولی بدون مطالعه اونها هم میتونید از جلد هشتم شروع کنید. موضوعات تا حدی مستقل هستند. و اما موضوع مجلدات جدید👇 در جلد هشتم، فواید *تربیت کریمانه* رو می‌خونید. این بحث کرامت در تربیت انقدرررر آثار جذابی داره که قطعا با خوندن هر فصل از این کتاب، عطش شما برای یادگیری اصول تربیت کریمانه بیشتر میشه و با شوق وصف ناپذیری وارد جلد نهم می‌شید. اینجا با اصول و راهکارهای تربیت فرزندِ با کرامت آشنا می‌شید. بحث *استقلال* بچه ها هم موضوع مهمیه که به کرامت گره خورده. جلد دهم به موضوع مهم و پر‌چالش استقلال می‌پردازه. جلد یازدهم هم درباره *کار* هست! اهمیت کار کردن و چگونگی کارسپاری به بچه ها و تاثیرش در استقلال و تربیت کریمانه. 👌 این دو جلد هرچند عمومیه،ولی بیشتر برای مادرهایی که پسر دارن جذاب و کاربردیه. 😉 و اما جلد دوازدهم و سیزدهم که خوندنش بر هر مادری مستحب موکد، و برای مادران دختردار واجب است!😜 با منم بحث نکنید،خودتون بیاید بخونید تا متوجه منظورم بشید. پس تا دیر نشده در این دوره که کاملااااا رایگان برگزار می‌شه ثبت نام کنید.😊 برای ثبت نام هایلایت دوره مطالعاتی رو ببینید.😉 #مادران_شریف_ایران_زمین #دوره_مطالعاتی #من_دیگر_ما

24 تیر 1401 06:13:04

38 بازدید

madaran_sharif

خدااااا😭 چرا بچه‌ها از بازی خسته نمی‌شن؟!😵 از سر صبح تا پاسی از شب یک‌سره مشغول بازی اند! 😛🚌🚂🔑🔫🎲🎮🎨🔎🎉🎄🎈🌊🐱🐵🐭 تمام زندگيشون انگار تو شهر بازین، بی‌خیال و شاد! . . یه نگاهی به خونه🏠 انداختم👀 اینجا بیشتر شبیه موزه‌ست تا شهر بازی!😐 برای بچه‌ها هم که پادگانه! از بس بکن نکن مي‌شنون از مامان فرمانده!👮🏻‍♀️ . ترسم از این بود که بهم بگن مامان شلخته!⁦🤷🏻‍♀️⁩ چند وقت طول کشید تا با خودم کنار بیام و قبول کنم که خونه‌ای که بچه کوچیک داره، خونه همیشه تمیز و مرتبی نیست! اول خونه رو از هر وسیله خطرناک و تزیینی گرون پاکسازی کردم.😚 . بعد ایمن سازی! لبه‌های تیز رو پلاستیک حباب‌دار چسبوندم و سرامیک‌ها رو با روفرشی پوشوندم. خودم رو برای خراب شدن چین پرده و به هم ريختن کوسن مبل‌ها آماده کردم.😬 اشکالی هم نداره لباساشون کثیف بشه.😖 . . این دفعه وقتی پسری دلش بازی هیجانی می‌خواست، مامان فرمانده تصمیم جدیدی گرفت!😄 یه سوت برداشتم و به جای منع گل‌پسر از پله‌بازی و بدو بدو و بشین پاشو و بپر بپر، یه مسابقه طراحی کردم! . هرچی میز داشتیم در ارتفاع‌های مختلف آوردم، با فواصل مختلف چیدم کنار هم، چپ و راست،کوتاه و بلند! دستشو گرفتم و یکی یکی موانع رو رد می‌کردیم.⁦👩‍👦⁩ جالبه که خودش هم خلاقیتش گل کرد و ترتیب میزها رو عوض می‌کرد و دوباره از اول! . گاهی از زیرش رد می‌شد، یا عروسک‌هاشو برمی‌داشت و اونا رو می‌برد تو شهربازی خونگی!😅 زخمی هم می‌شد، دردش هم می‌گرفت گاهی!😫 ولی انقدرررر هیجان‌زده شده بود که اصلا به روی خودش نمی‌آورد! . ‌. پ.ن۱: حالا به خودم می‌گم خب بازی⁦🤸🏻‍♀️⁩، زندگی بچه‌هاست دیگه! ما نباید با زندگی بچه‌ها، بازی کنیم! . پ.ن۲: قبل از اومدن بابایی بدو بدو می‌کنیم و ظاهر خونه رو مرتب می‌کنیم و خودمون لباس👚 تمیز مي‌پوشيم. البته که چند دقیقه بعد از اومدن بابایی، دوباره به وضعیت قبل برمی‌گرده همه چیز.😂😝😩 . . #م_شیخ‌حسنی #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

02 تیر 1399 16:18:18

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_ششم طاهای عزیزم نیز به دلیل زردی 5روز بستری بود و پیشش تو بیمارستان بودم.. اما! دیگه مامان اولی نبودم😃 و خیلی زود خودمو جمع و جور کردم؛ کنترل ذهن و روحیه م رو بدست گرفتم مقاوم‌تر شده بودم☺️ تازه برای باقی مامانا هم مامان می‌شدم😅 . برگشتم خونه...جناب همسر با توکل بر خدا کاری به کارهایش(درس دانشگاه، تدریس، تالیف و اشتغال پاره وقت)افزوده بود! تنها اتاقمون رو خالی کردیم و یه خاور خرما، ارده کنجد و شیره خرما درجه یک خالی کردیم توش😝 . مرد خونه شب‌ها بعد از کارش میفتاد تو کوچه پس کوچه‌های محله شلوووغ 🗣🛵🚲🚙 بازاریابی، سفارش گیری و تحویل رو یه تنه انجام می‌داد اونم بدون وسیله نقلیه!😱😢 اصلا هم به خدشه‌دار شدن پرستیژ مهندس شریفی اش فکر نمی‌کرد👌👏 . سر بچه اولم انقدر تو نخ بنده خدا #میثم_تمار بودم...میثم که روزیمون نشد(#قسمت دوم) اما تمار چسبید به اسم جناب همسر😅 خوشا غیرتت مرد مومن👌 و اما من... با دو بچه ۱ سال و دو ماهه و چند روزه تا آخر شب تک و تنها😔 اما... دیگه مامان اولی نبودم😃 . صبح‌ها آیه الکرسی می‌خوندم(بچه ها بلایی سر هم نیارن😝) طاها رو روی تخت بلندش میذاشتم و رویه می‌کشیدم(احیانا رضا چیزی سمتش نشونه گرفت، حداقل به هدف نخوره😝) تو خواب بچه ها، هرکاری با اونطرف حیاط داشتم، با دلشوره انجام میدادم. گوشهامو تیز می‌کردم تا با اولین صداشون برگردم😐😅 . طاها کوچولو سحرخیز بود و باید تند تند بهش سرمی‌زدم و بازیش می‌دادم تا رضا رو بیدار نکنه! بیشتر اوقات با نوزاد در بغل کارهای خونه رو انجام می‌دادم، تک دست! . به حضرت زهرا(س) متوسل می‌شدم و تا آخر شب مدام به خودم یادآور می‌شدم که تو باید بتونی💪 . خدا خواست و طاها مثل رضا مسائل جدی گوارشی نداشت😊 خوابش خیلی بهتر و منظم‌تر بود😴 رضا حسادت نمی‌کرد و عاشق داداشی بود😍 محله هم که باب دلم بود، همه چیز در دسترس😊 مرخصی بدون احتساب در سنوات هم داشتم☺️ . از یه دوست قدیمی هم خبردار شدیم یه شرکت خیلی خوب از نخبگان می‌خواد ۱۰۰ نفر نیرو بگیره و آزمون برگزار می‌کنه😍 اینم نگاه مهربون خدا😚 خب حالا میریم که داشته باشیم ترم هفتم کارشناسی رو با دو دردونه ۴ ماهه و یکسال و نیمه! و همسری که در آزمون استخدامی پذیرفته شده دو هفته در ماه قراره خرمشهر دوره ببینه...😮 . #ط_اکبری #هوافضا90 #فرهنگ_مقاومت #پرستیژ_مهندسی #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف

21 دی 1398 17:07:19

0 بازدید

madaran_sharif

. نیمه‌ی ماه رمضون سال گذشته همسرم🧔🏻⁩ تصمیم گرفتن بچه‌ها⁦⁦ رو برای جشن میلاد 🎉، با خودشون ببرن هیئت😍. .چون هیئت اون شب ویژه ی آقایون👥 بود، من و پسر کوچیکه که سه ماهه👶 بود باید می موندیم خونه.🤷‍♀ ولی من از این تصمیم استقبال کردم😁😍 و فوری راهیشون کردم...🏃🏻‍♂️⁩ . رفت و برگشت حدود دو ساعتی طول کشید...🕑 دو ساعت پربرکت که ثمرات خوبی داشت. ⁦🙏🏻⁩ . پسرکم رو که خوابوندم😴 تونستم به کارهام برسم⁦👌🏻⁩ و حتی کمی استراحت کنم😃 بچه‌ها هم وقتی برگشتن بسیار راضی و خوشحال بودن😍 . ⁦👈🏻⁩دیدن جمعیت زیادی که هم‌زمان دست می‌زدن⁦،👏🏻⁩ ⁦👈🏻⁩شکلات‌هایی🍬 که از دور به سمتشون پرتاب می‌شده، ⁦👈🏻⁩هندونه‌ای🍉 که برای گرفتنش تو صف وایستاده بودن⁦🚶🏻‍♂️⁩⁦⁦🚶‍♂️⁩⁦🚶🏼‍♂️⁩ همه براشون خیلی جذاب بود⁦.👌🏻⁩ . اما شوق عجیبی تو چهره‌ی محمدحسن موج می زد.😍 با شور خاصی گفت: همه‌ش اسم منو صدا می‌زدن و شروع کرد به خوندن: حسن حسن حسن حسن . . اون شب به برکت میلاد امام حسن (علیه‌السلام)، شد یه نقطه‌ی عطف تو زندگی محمدحسن⁦👦🏻⁩ . در حد فهم کودک ۴ ساله در مورد امام حسن (علیه‌السلام) براش صحبت کردم. از مهربانی🧡 و بخشندگیشون💛 گفتم. . . این علاقه‌ی محمدحسن به اسمش و اینکه هم‌نام امام معصومه، انقدر براش مهم شده بود که از اون شب رضایت امام حسن (علیه‌السلام) شد یه معیار دیگه رفتاری و اخلاقیش...⁦👌🏻⁩⁦❤️⁩ . تا جایی که این هم‌ذات پنداری و شوقش به اسمش، تو ولادت و شهادت امام حسن عسکری (علیه‌السلام) هم براش جلوه داشت .🙂 . . تا اون زمان به عمق روایاتی که توصیه کرده بودن فرزندان⁦⁦👶🏻⁩ خود رو به نام معصومین نام‌گذاری کنیم‌ پی نبرده بودم🤔 . چند شب پیش محمدحسن کمی بهانه‌گیر شده بود😯 یادم افتاد که بگم تولد امام حسن (علیه‌السلام) نزدیکه و می‌تونیم همه باهم کیک درست کنیم😍 . و دوباره برق نگاهش👀 رو دیدم...😁⁦❤️ #ص_جمالی #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

20 اردیبهشت 1399 14:55:25

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . بعد از #ارشد، هیچ‌وقت به ادامه‌ی تحصیل تو رشته‌ی خودم فکر نکردم! انگیزه‌ی ارزشمندی براش نداشتم. از طرفی استرسی بودم و درس خوندن به خودم و زندگیم لطمه می‌زد. . تنها هم‌بازی دخترم، من بودم. با دوستان و اقوام ارتباط نمی‌گرفت. پدرش دیر می‌اومد و گاهی جمعه‌ها هم مشغول کار بود. بهترین گزینه براش، داشتن خواهر برادر بود. از طرفی نمی‌خواستم بیش از این فاصله‌ی سنی داشته باشم با بچه‌هام😚 دو ساله بود که خدا توفیق داشتن یه فرشته‌ی دیگه بهمون داد😍 . خبر خوب #بارداری دومم هم‌زمان شد با خبر بد و ناگهانی فوت مادربزرگ نازنینم. اون روزا همسرم هم مأموریت بودند و بهشون خبر ندادم. من و دخترم و توراهیمون تنها با این غم روزها رو پشت سر گذاشتیم. . یک روز در هفته تمام‌وقت، سرکار می‌رفتم و دخترکم پیش مادرم می‌موند. بقیه روزها، #دورکاری می‌کردم.😊 هرچه ساعت خواب دخترم کمتر می‌شد، ساعات کاری منم کمتر می‌شد. براش انواع بازی‌ها رو امتحان کرده بودم و همیشه شرایط بازی فراهم بود ولی به سختی توی خونه سرگرم می‌شد😞 از اعتراضاتش کلافه بودم😤 . تا اینکه با #کلاس_مادر_کودک آشنا شدم. با انواع بازی! من که خیلی هیجان داشتم😃 اما دخترم فقط نیم ساعت کلاس رو استفاده می‌کرد. بقیه‌ش رو غر می‌زد. گاهی هم با جیغ و گریه کلاس رو بهم می‌ریخت❗️ تا جایی که مربی، خیلی محترمانه ما رو از کلاس بیرون می‌کرد🙃 اون روزا خیلی گریه می‌کردم که چرا بچه‌ی من مثل بقیه سرگرم نمی‌شه. سعی کرده بودم مطالب کتاب‌ها خصوصا #من_دیگر_ما و کلاس‌های #کودک_پروری رو به کار بگیرم اما...😭 . با این حال خوشحال بودم که دخترم خیلی زود حرف زدن رو شروع کرد. در دو سالگی شعر حفظ می‌کرد! حداقل، نتیجه‌ی کتاب خوندن از شش ماهگیش رو گرفتم😂 . یه سری کلاس تربیت فرزند هم برای بچه دومم رفتم، اما چون با دخترم شرکت می‌کردم، خیلی نتونستم استفاده کنم🤪 سعی کردم تو بارداری دخترم رو از پوشک بگیرم اما همکاری نکرد! تا آخرای بارداری هم سرکار رفتم😊 و بالأخره دختر دومم به دنیا اومد😍 . . #قسمت_هشتم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . بعد از #ارشد، هیچ‌وقت به ادامه‌ی تحصیل تو رشته‌ی خودم فکر نکردم! انگیزه‌ی ارزشمندی براش نداشتم. از طرفی استرسی بودم و درس خوندن به خودم و زندگیم لطمه می‌زد. . تنها هم‌بازی دخترم، من بودم. با دوستان و اقوام ارتباط نمی‌گرفت. پدرش دیر می‌اومد و گاهی جمعه‌ها هم مشغول کار بود. بهترین گزینه براش، داشتن خواهر برادر بود. از طرفی نمی‌خواستم بیش از این فاصله‌ی سنی داشته باشم با بچه‌هام😚 دو ساله بود که خدا توفیق داشتن یه فرشته‌ی دیگه بهمون داد😍 . خبر خوب #بارداری دومم هم‌زمان شد با خبر بد و ناگهانی فوت مادربزرگ نازنینم. اون روزا همسرم هم مأموریت بودند و بهشون خبر ندادم. من و دخترم و توراهیمون تنها با این غم روزها رو پشت سر گذاشتیم. . یک روز در هفته تمام‌وقت، سرکار می‌رفتم و دخترکم پیش مادرم می‌موند. بقیه روزها، #دورکاری می‌کردم.😊 هرچه ساعت خواب دخترم کمتر می‌شد، ساعات کاری منم کمتر می‌شد. براش انواع بازی‌ها رو امتحان کرده بودم و همیشه شرایط بازی فراهم بود ولی به سختی توی خونه سرگرم می‌شد😞 از اعتراضاتش کلافه بودم😤 . تا اینکه با #کلاس_مادر_کودک آشنا شدم. با انواع بازی! من که خیلی هیجان داشتم😃 اما دخترم فقط نیم ساعت کلاس رو استفاده می‌کرد. بقیه‌ش رو غر می‌زد. گاهی هم با جیغ و گریه کلاس رو بهم می‌ریخت❗️ تا جایی که مربی، خیلی محترمانه ما رو از کلاس بیرون می‌کرد🙃 اون روزا خیلی گریه می‌کردم که چرا بچه‌ی من مثل بقیه سرگرم نمی‌شه. سعی کرده بودم مطالب کتاب‌ها خصوصا #من_دیگر_ما و کلاس‌های #کودک_پروری رو به کار بگیرم اما...😭 . با این حال خوشحال بودم که دخترم خیلی زود حرف زدن رو شروع کرد. در دو سالگی شعر حفظ می‌کرد! حداقل، نتیجه‌ی کتاب خوندن از شش ماهگیش رو گرفتم😂 . یه سری کلاس تربیت فرزند هم برای بچه دومم رفتم، اما چون با دخترم شرکت می‌کردم، خیلی نتونستم استفاده کنم🤪 سعی کردم تو بارداری دخترم رو از پوشک بگیرم اما همکاری نکرد! تا آخرای بارداری هم سرکار رفتم😊 و بالأخره دختر دومم به دنیا اومد😍 . . #قسمت_هشتم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن