پست های مشابه
madaran_sharif
. #ا-باغانی (مامان علی ۴سال و ۳ماهه و رضا یک ۱.۵ساله) توی مسجد محله سه چهار تا مامان هستیم که تقریبا زیاد میریم مسجد و من همیشه سعی میکنم کمی اسباببازی با خودم ببرم تا بچهها مشغول بشن و کلا مدافع حقوق بچهها در مسجد هستم.😁(البته با حفظ آرامش😎) گاهی وقتی مراسمی هست با خودم فکر میکنم چه خوب میشه یه مهد در مسجد راه بیفته تا حداقل در زمان برگزاری مراسم بچهها رو سرگرم کنن. خلاصه فکر استفاده از ظرفیت مسجد برای بچهها همیشه با منه! تا اینکه یک روز از مسئول بسیج درخواست کردیم برای بچهها کلاسی برگزار کنن و ایشون گفتن مشکل تامین هزینه مربی رو داریم. با خودم فکر کردم احتمالا بتونم این حرکت رو شروع کنم و فعلا خودم به صورت رایگان مربی بچهها بشم، با چند هدف: 🔸بچههای مسجد با هم صمیمی میشن و یاد میگیرن در بقیه زمانها هم به جای بازی با گوشی😡 با همدیگه بازی کنن. 🔸بچهها به مسجد علاقهمند میشن.😍 🔸میتونن با خیال راحت بازیهای حرکتی و بدو بدو انجام بدن.🏃♂️ 🔸مادرها در اون زمان میتونن به کارهای دیگهشون برسن.👩💻 🔸بچههای دیگه محله که مسجد نمیان پاشون به مسجد باز میشه.😊 سرانجام با موافقت امام جماعت قرار شد یک روز در هفته حدود یک ساعت و نیم کلاس داشته باشیم. هر جلسه در کنار ورزش و بازیهای حرکتی و توپ بازی، آموزش قرآن هم داریم. همراه با کاردستی و نمایش و... محتوا رو هم خودم از یکی دو روز قبل آماده میکنم. معمولاً از کتابهای علی کمک میگیرم یا یک موضوعی رو در نظر میگیرم و توی سایتهای مختلف دنبال کاردستی و برگهی رنگ آمیزی و شعر و ... میگردم. خداروشکر بچهها خیلی کلاس رو دوست دارن و بیشتر با هم دوست شدن و کمکم دارن یاد میگیرن با هم بازی کنن! دو سه تا بچهی جدید هم به جمعمون اضافه شده. گاهی حتی به ایجاد مهدکودک در مسجد با مدیریت خود مادرها، جوری که مادر به کارهاش برسه و بچهها هم با هم بازی کنن فکر میکنم. کلا مسجد دوتا ویژگی مثبت داره برای مادرها: ✅ غالبا همهی مسجدیها از ساکنان همون محل هستن و اگر دوستی و رفت و آمدی بخواد شکل بگیره، مشکل دوری مسافت رو نخواهیم داشت. ✅ و امکان دوستی با مادرانی که از لحاظ تفکرات مذهبی تقریباً مثل هم هستن فراهم میشه. با توکل بر خدا فعلا کار رو شروع کردیم و امیدواریم تا خداوند درهای رحمتش رو باز کنه و بتونیم کار رو گستردهتر کنیم.😇 خلاصه که مساجد را دریابید...😄 شما هم اگر تجربههای مشابهی دارید برامون بگید. #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
27 دی 1400 16:18:59
1 بازدید
madaran_sharif
. سلام مادران شریف ایران زمین❤️ حالتون چطوره؟ خونه تکونی کردید؟ قصد سفر رفتن دارید؟ اگر دارید چمدونا رو بستید؟! خواستم بگم اگر یه روزی روزگاری... جایی از این کره خاکی... کنار خیابونی... کنار جاده ای... یا تو استراحتگاههای بین جادهای... ماشینی رو دیدید که توقف کرده🚘 هی تکون میخوره، هی چراغاش خاموش روشن میشه، هی بوق میزنه 📣 یا تو هوای آفتابی برف پاککنش خشککی کار میکنه!!! چهار قل و آیةالکرسی لازم نیست بخونید و فوت بدید😁 اون ماشینه نه جن زده شده✋🏻 نه زیرش گسل فعال شده✋🏻 فقط چهار پنج تا فسقلی یا قلقلی دارن توش شلوغ بازی درمیارن😂 و احتمالاً بابا پیاده شده کمری صاف کنه و حتماً و یقیناً مامان سرشو چسبونده به شیشهی ماشین به افقهای دوردست خیره شده و داره «وبشر الصابرین» میخونه.😄 حالا ما از مامانای توان چهاری پرسیدیم توی مسافرتها اونم با ماشین چه تمهیداتی میاندیشند که کمتر مجبور به خوندن «و بشرالصابرین» بشن.😊 باهامون همراه باشید.👌🏻 #سفر_با_بچه_ها #مادری_به_توان_چهار #مادران_شریف_ایران_زمین
25 اسفند 1400 18:20:41
1 بازدید
madaran_sharif
. #پ_شکوری . چند روز پیش کلاس آنلاین داشتم و موفق نشده بودم بچهها رو قبل کلاس بخوابونم😑 . کلاسم داشت شروع میشد و قصد داشتم براشون یه سطل اسباببازی بیارم تا مثل جلسات قبل کلاسم باهم بازی کنن و منم با لپتاپ و تلوزیون برم سر کلاسم😄 . تا اینکه یهو عباس در خونه رو باز کرد و گفت بریم حیاط😉🤸🏻♂️ . - مامان من الان کلاس دارم. نمیتونم ببرمتون حیاط😦 بیا براتون اسباببازی بیارم😌 عباس چند لحظه فکر کرد و... -- به فاطمه بگو بیاد پیشم تو حیاط😀 - خودتون تنهایی میرید بازی کنید؟ من نمیتونم بیام ها مواظب فاطمه هستی؟ عباس که حس داداش بزرگی بهش دست داده بود گفت: -- آره. کفشاشو👟 پاش کن. بذارش تو حیاط پیشم. . . و این شد که برای اولین بار دوتایی و بدون من رفتن حیاط😍 حدود 1.5 ساعت کلاس داشتم و بچهها هم اکثرا تو حیاط بازی میکردن، گاهی هم میاومدن آب یا خوراکی میگرفتن، یا نگاه میکردن ببینن من چیکار میکنم😂 . . بقیهی اوقات هم اگر هر دوشون سیر باشن و خسته هم نباشن، معمولا با همدیگه مسالمت آمیز بازی میکنن و همدیگه رو سرگرم میکنن😍 گاهی هم از من میخوان برم توی بازیشون شرکت کنم😇 گاهی هم خودم برای ایجاد صلح و آشتی یا دفاع از مظلوم و جلوگیری از ضرب و جرح (گاز و کشتی گرفتن) وارد صحنه میشم و جداشون میکنم😂 . . این روزا با بزرگ شدن عباس با چالش #حسادت بچهی اول نسبت به دومی مواجهیم😬 البته چون میدونم تا حد زیادیش طبیعیه، خیلی به خودم و بچهها سخت نمیگیرم😇 . . وقتی وضعیت الآنمون رو با قبل از اومدن فاطمه مقایسه میکنم، خیلی راضیم خداروشکر🤲🏻 سختی مادری قطعا بیشتر شده👌🏻 ولی این سختی رو کمتر حس میکنم، به خاطر همبازی شدنشون🤸🏻 و اینکه بخشی از وقت همو پر میکنن و کمتر به من میچسبن😅 و کمتر هم حوصلهمون سر میره به خاطر تنوع بازیها و رفتارهای بچهها😆 . با همهی سختیها و چالشهاش راضیم از تصمیممون برای کم بودن اختلاف سنی بچهها😇 همین همبازی شدنشون باعث شده یه زمانهایی از روز وقتم آزاد بشه تا بتونم به درس و کارای دیگهم برسم. . . چند وقت پیش از یه استاد عزیزی (مادر ۵ فرزند با مدرک دکترا)، شنیدم برای مامانایی که دوست دارن درس و فعالیتهای اجتماعی داشته باشن، خوبه که بچههاشون رو دوتا دوتا با فاصلهی کوتاه به دنیا بیارن. تا هر بچه همبازی همسن و سال داشته باشه و وقت مادر آزاد بشه تا حدی👌🏻 . . پ.ن: از حسن تصادف امروز دقیقا #تولد یکسالگی فاطمهمونه😁 پیشاپیش از دعاهای خوبتون در حق بچهها و مادر بچهها ممنونم😉 . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
08 اردیبهشت 1399 17:32:28
0 بازدید
madaran_sharif
سلام دوستان عزیز😁✋🏻 حالتون خوبه؟ سوالی که در مورد مسجد پرسیدیم یادتونه؟ پرسیدیم که ارتباطتون با مسجد محلهتون چطوره و چه فعالیتهایی توش انجام میدید. ممنون از همهٔ دوستانی که پاسخ دادن. حالا بریم تو این عکسنوشتها جمعبندی جوابهایی رو که داده شد ببینیم. ورق بزنید. #مسجد #مهارت_های_مادرانه #مادران_شریف_ایران_زمین
03 شهریور 1401 18:02:55
3 بازدید
madaran_sharif
#طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ ماهه) . از زمان خواب بچهها خیلی استفاده میکنم. خودمم سعی میکنم بیشتر از ۷ ساعت در روز نخوابم. برای کار خونه کارگر نمیگیرم مگر در مواقع خیلی ضروری. البته به نظم و تمیزی خونه حساس نیستم که بخوام خودم و بچهها رو اذیت کنم.😄 . همیشه کارها رو به قسمتهای کوچیک تقسیم میکنم و تکهتکه انجام میدم تا روی هم تلانبار نشه. سعی میکنم زرنگ باشم😉 و از زمانهایی که اضافه میارم استفاده کنم برای کارای دیگه. . کارهای بیرون از خونه رو طوری تنظیم میکنم که بچهها رو بتونم با خودم ببرم. مثلا دندانپزشکی جایی میرفتم که بخش اطفال داشت و میتونستم بچهها رو اونجا بذارم با اسباببازی و خوراکی مشغول بشن تا کار دندونم انجام بشه.👌🏻 . . حتما برنامهریزی میکنم و لیست کارهامو مینویسم. از وقت تلف کردن بیزارم... خصوصا در فضای مجازی! . دوست دارم رفتارم طوری باشه که بچههام هم یاد بگیرن از وقت و استعدادشون، خوب و بهینه استفاده کنن. . یکی دیگه از دغدغههام که براش تلاش میکنم، ترویج تفکر کارآفرینیه برای همه بچهها، که وقتی بزرگ شدن همهش منتظر آگهی استخدام و دعوت به همکاری نباشن.😉 . توی حیاط خلوتمون گل و گیاه پرورش میدم. وقتی مهمونی میریم هم از گلهای پرورشی خودم هدیه میبرم.🌹 . قبل از کرونا بچهها رو مسجد، هیئت، روضه، جشن و... میبردم. دلم میخواست بچهها تو این فضا رشد کنن و باهاش مانوس بشن.🧡 . با وجود همهی مشغلههای همسرم، سعی میکردیم حتما در طول سال مسافرت بریم. از وقتی بچهها هم اومدن تعدادش رو کم نکردیم تا اونا هم از گشت و گذار لذت ببرن. ماهی یکبار میرفتیم قم خونهی مادرشوهرم و علاوه بر اون مسافرتای دیگه. گاهی حتی وقتی که همسرم ماموریت داشتن، ما هم میرفتیم باهاشون. توی راه هم فرصت خوبی برای صحبت با همسرم داشتم!😅 برای بچهها هم یک ساک اسباببازی میبردیم که هم بهشون حسابی خوش بگذره هم نیازی به بازی با گوشی پیدا نکنن. . الانم با توجه به شرایط کرونا، توی خونه ورزش میکنم و میخوام به امید خدا یه مدت از نظر جسمی به خودم برسم و انشاءالله منتظر فرشته کوچولوی بعدی باشیم😍 . . #قسمت_آخر #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
28 آبان 1399 16:54:10
0 بازدید
madaran_sharif
. دیدم حالا که نمیتونم حضوری حوزه رو برم، بهتره مجازی بخونم.👩🏻💻 . امتحان ورودی جامعهالزهرا شرکت کردم و خداروشکر قبول شدم و درسخوندن مجازی رو شروع کردم. بماند که مجازی چه مزایایی نسبت به حضوری داره.😊 هرچند خیلی آسون نیست و سختیهایی هم داره. مخصوصا وقتهایی که همسرم نیست و دست تنهام. . بعد از نماز صبح، دست به کار میشدم.😉 اول درسم رو میخوندم.📚👩🏻💻 بعد کارهای خونه...🧽🍲 . ساعت ۸، دوان دوان تو خیابان به دنبال تهیه مایحتاج خانه و نون و میوه و...🍎🍇🍞 باید سریع میرسیدم تا بچهها بیدار نشن.😴 . گاهی شبها باید زبالهها رو میبردم. صبر میکردم بچهها بخوابن. بعد حدودا ۱ نصف شب، چاقو🔪 به دست میرفتم زبالهها رو میذاشتم.😅 (روحیه بروسلیگری در من موج میزد و معمولا آماده سر صحنهها حاضر میشدم.😂 گفته بودم که دان دو کاراته هم داشتم؟😁) . دوست نداشتم بار زندگیم روی دوش کسی باشه. دلم میخواست کارهام رو خودم انجام بدم.💪🏻 . این روزها، پسر کوچکم ۲ سالهاست و من ترم ۵ سطح ۲ ام. . طبق همون برنامه پیش میرم و معمولا صبح زود به درسهام میرسم و کارهای منزل و بچهها. . بازی اصلیترین کار برای بچههاست. البته خوبه به جای دادن ماهی🐟، ماهیگیری یادشون بدیم🕵🏻♀ و خودشونو راه بندازیم.👩🏻🔧👨🏻🔧 . از وقتی پسرم خیلی کوچیک بود، سعی میکردم بهش یاد بدم که با هر چیزی چه کارهایی میتونیم انجام بدیم.🙂 . حتی وقتی دل و جیگر کابینتها و کمدها رو میریخت بیرون، میگفتم بیا ببینیم با اینها چیکار میتونیم بکنیم؟🤓 مثلا برج بسازیم.🏛 یا با قاشق و چنگال آهنگ بزنیم.🥁 یا مجلههایی که نمیخوایم رو دوربُری کنیم✂️ و ... . و این کارها باعث شد که الان پسرم وقت کم بیاره😅، برای به پایان رسیدن پروژههاش!😁 . بازیهای دیگه مثل گلبازی و خمیرهای دستساز خونگی و یه خرده آزادی مثل نقاشیکردن دیوارهای حمام با گِل یا رنگانگشتی هم که جذابیتهای خودش رو داره.😏 . یکی از خوبیهای مادر محصل بودن، برای بچهها اینه که دوست دارن به تقلید از مادرشون فیلسوفوار👩🏻🏫 کتاب دست بگیرن📖 و ادای مامان رو دربیارن🤓 و حداقل ساعتی به نوشتن جزوات علمی به خط میخی بپردازن.😎 . البته به همه اینها پختن کیک و شیرینی و انواع نانها را حداقل هفتهای ۲ بار اضافه کنید که اینها دیگه چاشنی روزمرگیهاست.🥐🙂 . گاهی ممکنه به نظرمون بیاد بچهی زیاد داشتن خیلیییی سخته.😩 اما اگه بچه اول رو خوب براش وقت بذاریم😌 از بابت بقیه هم نسبتا خیالمون راحتتر میشه.😉 . #م_ح #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف_ایران_زمین
15 تیر 1399 16:36:15
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #ف_جباری (مامان #زهرا ۲ ساله) . صبح جمعهای چشمامونو نمالیده، زهرا نشست پای دفتر نقاشی. پدر جان هم سریع به دختر و کاغذ و قلم پیوست تا من چایی دم میکنم، چند دقیقه پدر دختری داشته باشن.❤ . خدا میدونه بین این پدر و دختر چی گذشت که به دقیقه نکشیده جیغ زهرا رفت هوا که من بستنی واقعی میخوام!😅 (نه اونی که تو کاغذه!) از زهرا اصرار و از بابا توضیح و استیصال 🥴 که بابا جون الان مامان میخواد صبونه خوشمزه بیارهها... . خواستم دخالت نکنم تو رابطه پدر دختری که حس کردم پدر به کمک احتیاج دارن.😁 اول اومدم بگم بابا جون بازم ما رو اول صبح گیر انداختیا😡 بعد بگم مامان جون بستنی نداریم (و جیغ زهرا رو تبدیل به بنفش کنم😈) یا بگم الان بابا میره برات میخره یا ... . که ناگهان زبانی از غیب برون آمد و کاری کرد: بیاین با هم بستنی درست کنیم. دیگه توصیف چهره زهرا و پدر گفتنی نیست.🤩 . پ.ن ۱ : چند وقت پیش یکی ازم پرسید چه روحیهای رو سعی کردی توی دخترت ایجاد کنی که به درد آیندهش بخوره؟ منم این شکلی شدم.🤔 خدا که دید هیچی از سوال نفهمیدم عصرِ همون روز همین جا برام با رسم شکل نشون داد.😄 دوست ساکن هلندمون یه متنی نوشت که گل پسرش تقاضای مهرههای رنگی برا چرخ دوچرخه کرده بود و ... یادتونه؟ من از همون لحظه ذهنم فعال شد.🤓 این ماجرای بستنی فقط یه نمونه کوچیکه و هر روز موقعیتهای مختلفی پیش میاد که این سوال رو به یاد من میاره... (بعضی وقتا هم مغزم میگه برو بابا حال ندارم!😒) . من و همسرم با روش زندگیمون و تعاملاتمون با هم و با بچهها میخوایم چه روحیاتی رو درونشون نهادینه کنیم؟ . سازنده و آفریننده بودن؟ یا مصرفکننده بودن؟ پشت میز نشینی؟ یا کارآفرینی؟ خلاق بودن در حل مسئله یا احساس ضعف و گوشه رینگ قرار گرفته شدن؟ . جواب شما به این سوالا چیه؟ این کارا لوس بازیه یا تداومش روی بچهها اثر داره؟ از تعاملات این شکلیتون برای مامانا بگین.🤩 . پ.ن ۲ : چشیدن طعم ناکامی و محرومیت با رعایت یه سری قواعد برای بچهها لازمه. شاید بعدا بهش پرداختیم... . پ.ن ۳ : بستنی خونگیهای ما خیلی تنوع داره؛ شیر، شیر نشاسته، میوهها، آبمیوهها، شربتها و... خلاصه هر چیزی که قابلیت یخ زدن داشته باشه. فقط یه قالب بستنی میخواد که پلاستیک فروشیها و لوازم قنادیها دارن. . پ.ن ۴: آقا یه سوال تخصصی 😃 من تا حالا هر بار حسن یوسف داشتم خراب شده؛ بعداز یه مدت یه چیزای سفیدی روی برگا و ساقهش ظاهر میشه، کسی میدونه مشکل از کجاست و چاره چیه؟🤷🏻♀ . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین