پست های مشابه
madaran_sharif
. نیمهی ماه رمضون سال گذشته همسرم🧔🏻 تصمیم گرفتن بچهها رو برای جشن میلاد 🎉، با خودشون ببرن هیئت😍. .چون هیئت اون شب ویژه ی آقایون👥 بود، من و پسر کوچیکه که سه ماهه👶 بود باید می موندیم خونه.🤷♀ ولی من از این تصمیم استقبال کردم😁😍 و فوری راهیشون کردم...🏃🏻♂️ . رفت و برگشت حدود دو ساعتی طول کشید...🕑 دو ساعت پربرکت که ثمرات خوبی داشت. 🙏🏻 . پسرکم رو که خوابوندم😴 تونستم به کارهام برسم👌🏻 و حتی کمی استراحت کنم😃 بچهها هم وقتی برگشتن بسیار راضی و خوشحال بودن😍 . 👈🏻دیدن جمعیت زیادی که همزمان دست میزدن،👏🏻 👈🏻شکلاتهایی🍬 که از دور به سمتشون پرتاب میشده، 👈🏻هندونهای🍉 که برای گرفتنش تو صف وایستاده بودن🚶🏻♂️🚶♂️🚶🏼♂️ همه براشون خیلی جذاب بود.👌🏻 . اما شوق عجیبی تو چهرهی محمدحسن موج می زد.😍 با شور خاصی گفت: همهش اسم منو صدا میزدن و شروع کرد به خوندن: حسن حسن حسن حسن . . اون شب به برکت میلاد امام حسن (علیهالسلام)، شد یه نقطهی عطف تو زندگی محمدحسن👦🏻 . در حد فهم کودک ۴ ساله در مورد امام حسن (علیهالسلام) براش صحبت کردم. از مهربانی🧡 و بخشندگیشون💛 گفتم. . . این علاقهی محمدحسن به اسمش و اینکه همنام امام معصومه، انقدر براش مهم شده بود که از اون شب رضایت امام حسن (علیهالسلام) شد یه معیار دیگه رفتاری و اخلاقیش...👌🏻❤️ . تا جایی که این همذات پنداری و شوقش به اسمش، تو ولادت و شهادت امام حسن عسکری (علیهالسلام) هم براش جلوه داشت .🙂 . . تا اون زمان به عمق روایاتی که توصیه کرده بودن فرزندان👶🏻 خود رو به نام معصومین نامگذاری کنیم پی نبرده بودم🤔 . چند شب پیش محمدحسن کمی بهانهگیر شده بود😯 یادم افتاد که بگم تولد امام حسن (علیهالسلام) نزدیکه و میتونیم همه باهم کیک درست کنیم😍 . و دوباره برق نگاهش👀 رو دیدم...😁❤️ #ص_جمالی #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
20 اردیبهشت 1399 14:55:25
0 بازدید
madaran_sharif
. طبق معمول بخش مخوف سفر برای من، طی مسیر طولانی تهران-مشهد بود با بچهها😅😆 . مسیری طولانی که هربار یه صبح تا شب زمان میبره. ولی طبق تجربهم، سختترین بخشش سرگرم کردن بچهها تو ماشینه😅 . تا حدی به خاطر همین ترسم از سفر با دوتا بچهی کوچیک، از عید پارسال تا الان دیگه مشهد نیومده بودیم (هم زیارت و هم خونهی مامانم اینا) البته عوامل دیگهای (از جمله سرشلوغی همسر گرامی😆) هم دخیل بود در این بیسعادتی ما😄 . ولی دیگه دیدیم نمیشه🤗 دل رو به دریا زدیم و تصمیم گرفتیم بیایم مشهد 🕌 . . قرار بود بچهها توی صندلی ماشینهاشون عقب بشینن و منم تنهایی جلو بشینم😅 . مقدار زیادی اسباببازی و خوراکیهای مجاز و غیرمجاز (😅😆 هله هوله جات صنعتی!) هم برداشتیم که توی راه بدیم بهشون سرگرم بشن. . هر یکی دوساعت یه بار هم میایستادیم قدم میزدیم که بچهها خسته نشن و حوصلهشون سر نره. . . اما مسیرمون با بچهها چطور گذشت؟😁 . عباس دو سال و هفت ماههم، خیلی خوب باهامون همکاری کرد👌🏻 . کل مسیر توی صندلیش بود. خوارکی میخورد یا اطراف رو نگاه میکرد یا با فرفرهش بازی میکرد😁 دو سه ساعتی هم خوابید همونجا، بهونه هم نگرفت تقریبا😍😍 حتی گاهی سعی میکرد به خواهرش خوراکی و اسباببازی بده تا آرومش کنه😚 . . اما فاطمهی ۱۳ ماههم👧🏻 نصف مواقع غر میزد و میخواست بیاد جلو بغلم بشینه😅 البته شایدم بیشتر دوست داشت با دکمههای ضبط و کولر ماشین و دنده و در داشبورد و... بازی کنه😂 . . خلاصه فکر میکنم حدودا ۳۰ درصد اوقات فاطمه روی صندلی جلو بغلم بود. (چون صندلی عقب پر بود، خودم نمیتونستم عقب بشینم) 👈🏻 هم خطرناک بود (در صورت تصادف احتمالی😱) 👈🏻 هم حواس باباشو پرت میکرد😅 . . یه بارم سعی کردیم به گریههاش توجه نکنیم بلکه بیخیال بشه و بشینه سر جاش ولی بعد یه ربع گریهی مداوم تسلیم شدیم آوردیمش جلو😯😢 . . البته در مجموع خداروشکر سفر خوب و راحتی بود، یعنی نسبت به چیزی که فکر میکردم خیلی بهتر و راحتتر بود😇 . . ولی خب واقعا برامون سوال شد که کار صحیح چیه توی این مواقع؟! بذاریم گریه کنه و امنیت بچه رو به روحیهی بچه ترجیح بدیم؟ یا با دلش راه بیایم و اگر آروم نشد هیچ جوری، امنیت رو بیخیال بشیم برای دقایقی؟😅😆 شما اینجور وقتا چیکار میکنید؟ چطوری بچهها رو عادت میدید که توی جاده و سفر، حتما توی صندلی خودشون باشن؟ . . پ.ن: نائبالزیاره همهی دوستان هستیم توی حرم. انشاءالله قسمت و روزی همهتون بشه به زودی بیاید. . . #پ_شکوری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
14 خرداد 1399 16:32:12
0 بازدید
madaran_sharif
. سلام مامانهای مهربون.💛 امروز میخوایم با یه مامان فعال پنج فرزندی آشنا بشیم. نرجس خانوم حسن پور، متولد سال ۶۶ اند که پنج فرزند دارن. فارغالتحصیل کارشناسی علوم سیاسی از دانشگاه تهران ،طلبهی سطح ۲ جامعةالزهرا و فعال اجتماعی.✌🏻 دوست دارید ببینید تو خونهی یه مامان بابای فعال پنج فرزندی چی میگذره؟! بچهها چطور تو کارهای خونه مشارکت میکنن؟! رابطهشون باهم چطوره؟!🤔 مسائل تربیتی و اقتصادی رو چطور مدیریت میکنن؟ پاسخ همهی این سوالات، توی کلیپ بالاست.👆🏻 از دستش ندید.😉 اینم صفحه اینستاگرامشون: @n_h_pur #مامان_پنج_فرزند #نرجس_حسنپور #مادران_شریف_ایران_زمین
11 خرداد 1401 17:47:21
2 بازدید
madaran_sharif
. سلام دوستان عزیز✋🏻 چند روز پیش از شما پرسیدیم چه راهکارهایی برای تربیت دینی و مهدوی بچههاتون دارید. با توجه به پاسخهایی که شما عزیزان فرستادید، به نظر میرسه بشه تربیت دینی و مهدوی رو در ۴ بخش اجرا کرد: 1️⃣ *کارهایی که نمود ظاهری دارن.* مثل: 🌸مسجد رفتن 🌸زیارت ائمه 🌸مسجد جمکران و نماز امام زمان 🌸برگزاری جشنهای مذهبی و ایجاد خاطرهی شیرین از اونها 🌸رفتن به هیئتها و روضه خونگی 🌸انجام عبادات جلوی بچهها و... 2️⃣ *کارهایی که به معرفت بچهها عمق میبخشه* مثل: 🌼قصه گفتن برای بچهها از قهرمانان دینی 🌼به فکر واداشتن و ایجاد سوال برای اونها و با هم به دنبال پاسخ سوالات گشتن 🌼یادآوری سبک زندگی ائمه در شرایط خاص زندگی مثل زمان خستگی از کار و تلاش یا از دست دادن چیزی 🌼 صحبت از امام زمان و مهربانی ایشون و پاسخ به سوال بچهها 🌼صحبت از ویژگیهای دوران پس از ظهور 3️⃣ *کارهایی برای پرورش شخصیت بچهها* مثل: ☘️ انجام امور توصیه شدهی اهل بیت در بارداری و تولد و شیردهی ☘️نامگذاری بچهها به نام اهل بیت (ع) و القاب ایشان ☘️افزایش قدرت روحی بچهها و مناعت طبع با مسئولیت دادن، تحقیر و تهدید و سرزنش نکردن، تغافل، کمک به فقیر و ناتوان و... 4️⃣ *انجام دعا و توسل به همراه بچهها* مثل: ✨بسم الله گفتن اول کارها ✨دعاهای دسته جمعی توی خونه مثل دعای سفره ✨دعا و شکرگزاری وقت رسیدن شادی و نعمت ✨ یاری گرفتن از خدا و امام زمان در کارها خصوصا توی گرفتاری و مشکلات ✨دعا و قرآن خوندن قبل خواب ✨دعای فرج بعد از نماز ✨دعای سفر ✨دعای ۲۵ صحیفه سجادیه برای فرزندان ✨توسل به ائمه برای توفیق در تربیت نسل حسینی #مهارت_های_مادرانه #مادران_شریف_ایران_زمین
12 دی 1400 06:58:29
1 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_پنجم . #م_کلاته (مامان #مرتضی ۵ سال و ۸ ماهه، #فاطمه ۳ سال و ۹ ماهه و #مجتبی ۱۱ ماهه) . مهرماه، شروع دورهی سطح ۳ من بود... تو طول روز اصلا درس نمیخونم و تمام وقتم برای بچهها و بقیهی کارهای خونه است. بچهها شبها حدود ۱۱ تا ۱۲ میخوابن و من تا ۳ و ۴ بیدارم و درس میخونم. شببیداری باوجود ۳ تا بچه، سخته ولی چارهای نیست. صبح همه باهم تا حدود ۱۰ میخوابیم😴 . و بعدش روز شروع میشه و دوباره بازی و کار خونه و…. . همسرم کارشون زیاده. گاهی تا ۱۱ شب هم کلاس دارند… برای همین خیلی نمیتونن تو کارها کمکم کنند. . درسته من وقت کمی برای درسخوندن دارم اما برکت اون وقت کم رو تو زندگی و درسخوندنم میبینم… قبل از بچهدار شدن، چند روز برای یک امتحان میخوندم ولی الآن، فقط چند ساعت تو شب درس میخونم، ولی برکت خاصی داره… . برای کارهای خونه سعی میکنم از خود بچهها کمک بگیرم💪 از روزی که یه بچه داشتم سعی میکردم کارهای خونه رو با پسرم انجام بدم. مثلا یه دستمال میدادم دست پسرم و باهم دستمال میکشیدیم. موقع آشپزی چندتا کاسه و تشت آب میذاشتم جلوی بچهها تا مشغول باشن. . کمی بزرگتر که شدن سعی میکردم کارها رو مشارکتی انجام بدیم. مثلا شبها قبل از خواب با بچهها خونه رو کمی جمعوجور کنیم. گاهی کارهایی رو که دوستداشتن انجام میدادند مثل ظرف شستن و جارو زدن... هرچند زحمتم بیشتر میشد اما براشون لازم بود. . حس میکنم اینکه حالا خودشون ساعتها مشغول بازی میشن و سراغ من نمیان نتیجهی زحمتیه که اون موقع کشیدم. . گاهی دستهجمعی بازی میکنیم. گرگمبههوا ، تفنگبازی، قایمموشک، خالهبازی و… هرچی تعدادمون بیشتر بشه برای این بازیا بهتره😜 . روزها با بچهها، کیک ، شیرینی و نون میپزیم، مسجد میریم و تو برنامههای فرهنگی شرکت میکنیم.(الآن با رعایت پروتکلها😷) به صورت جزئی قرآن حفظ میکنم. کارهای هنری میکنم و به بقیه از این کارهام، هدیه میدم.🤩 اما هرجایی که برای فعالیت میرم، همه میدونن شرط من برای کارکردن، حضور بچهها کنارمه❤️ فرقی نمیکنه کجا باشه و چه جلسهای، مهم اینه که تمام تلاشم رو میکنم که بچهها کنار خودم باشن. در تمام برنامهها و موقع همهی کلاسهای رزمی مسجد و حتی آموزش کار با اسلحه😱، کنارم بودند ...😉 . همهی اینها باعث شد که حضور بچهها تو مسجد برای بقیه هم پذیرفتنی بشه. . هرچند گاهی شرایط بسیار سخت میشه… یادمه یه بار همسرم خونه بودند و دختر ۱ سالهم از روی تخت افتاد... . ❗ادامه در اولین کامنت❗ . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
06 اسفند 1399 17:16:23
1 بازدید
madaran_sharif
. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶سال و ۴ماهه، #طاها ۵سال و ۲ماهه، #محمد ۲.۵ساله) . کمکم احساس ضعف تو پاهام کردم اما قنوتش همچنان ادامه داره! خدایا خاله بیتا... عمو... خاله شیرین... مامان جون... پرستارا... . قرار شده هر وقت دعاهاش تموم شد بلند صلوات بفرسته تا همزمان بریم رکوع. محمد کوچولو میاد تو اتاق و با ماشینش از رو پای رضای دست به قنوت، رد میشه! پقی میزنه زیر خنده و سریع خودشو جمع و جور میکنه.😅 تو سجده هم میشینه رو سرش! بازم تلاش میکنه همچنان مودبانه به نمازش ادامه بده... نماز تموم شد. پهن زمین شد و بلند بلند خندید و کلی محمد رو قلقلک داد😁 بغلش کردم و بهش گفتم ایول مرد! چقدر بهش افتخار کردم❤️ چقدر به نمازش حسرت خوردم... چه خوب موهاش و لباسشو مرتب میکنه واسه نماز. همون رضا که چند دقیقه پیش تو خاک قل میخورد😆 چه زود گذشت... دیدن بزرگ شدن رضا تحمل سختی و اذیتهای کوچیکترا رو برام آسونتر میکنه، منو امیدوارتر میکنه، امیدوار به لطف و عنایت خدا که انشاءالله در آینده هم بتونم بهشون افتخار کنم. . یادمه اون اوایل وقتی "مامانِ رضا" صدام میکردند بهم برمیخورد! مگه من خودم اسم و هویت ندارم؟! اما الآن از خدااامه یکی بیاد و بهم بگه "مامانِ رضا" 😍 . . پ.ن: برای اینکه نماز برای فرزند ملکه بشه بهتره از ۷ سالگی با رعایت اصول شروع کنیم. من و رضا به لطف خدا، مدتیه باهم نماز میخونیم.😊 . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
08 دی 1399 16:26:30
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. یه روز وقتی زهرا خیلی کوچولوتر از الان بود تو یه جمع دوستانه یکی از مامانا گفت من بچهم رو تا ۲ سالگی دعوا نکردم.😇 اون موقع اون حرف خیلی برام عجیب نبود چون بچهم نوزاد بود و هنوز زمینهای برای دعوا کردنش ایجاد نشده بود😅 ولی حرفش توی ذهنم موند🤔 . مطمئن بودم این حرف تو ذهن مامانهای دیگه اون جمع هم نشست؛ احتمالا یکی از خودش پرسید من اولین بار تو چه سنی بچهم رو دعوا کردم؟🤔 اون یکی یاد آخرین باری که بچهش رو دعوا کرده بود افتاد و حسابی وجدان درد گرفت.😔 یکی هم شاید تو دلش گفت الکی!😒 مگه میشه اصلا دعوا نکردی باشی؟🤨 (منِ خبیث😁) . منم پیش خودم میگفتم کدوم مادر پدری میتونن بچهشون رو دعوا کنن؟ فکر میکردم به خاطر شدت عشق و ترحم به بچه کنترل خشم کار سختی نباشه😏 . از اون روز ماهها گذشت و من زودتر از دو سالگی زهرا با مسئله دعوا کردن یا نکردن بچه مواجه شدم... . به نظرم بچهها خیلی خیلی زیاد میتونن موقعیت عصبانی شدن رو برای بزرگترها فراهم کنن😬😤😈 توی هر سنی با یه رفتارهایی... . از طرفی مثلا من وقتایی که حال جسمی یا روحیم خوب نباشه یا مشغول کاری باشم که حس کنم زهرا برام مزاحمت ایجاد کرده، در برابر رفتارهاش بیاعصاب میشم😑 ولی وقتایی که همه چی آرومه و خودم رو میبرم تو قد و قامت زهرا از همون موقعیتهای آزاردهنده خیلی کمتر عصبانی میشم و واکنش تند نشون میدم . شماها وقتی حالتون خوبه، خوبین با رفتارای آزاردهنده؟ وقتی حالتون بده چطورین؟😄 چطور میشه یه مامان وقتی حالش خوش نیست بتونه سرخوش باشه؟ شما کشف کردین چه وقتایی نمیتونین کظم غیظ کنید و به اینجاتون میرسه؟😁 . حتما بعدشم عذاب وجدانم میگیرن؟😔 پشیمون بشیم... ولی خودخوری آخه چرا؟ . بابا خب مادرم یه آدمه که تو مادریش داره رشد میکنه و سقف انسانیتشو بلند میکنه، اگه الان با یه خرابکاری ساده بچه نمیتونه جلوی خودشو بگیره خب تلاش میکنه و از خدا میخواد کمکش کنه که با چیزهای مهمتر و کمتری اون روش بالا بیاد😂 . پ ن: امروز که ولادت حضرت معصومه (س) و روز دختر بود از یه هفته قبل داشتم فکر میکردم که برای زهرا چی کار کنم حالا که متوجه جشن و شادی و هدیه میشه؟😍🤔 تو ذهنم برنامه یه جشن کوچیک خونگی رو ریختم اما یهو تصمیمم جدید گرفتم امروز خودم رو هدیه دادم به دخترم😎🤣 سعی کردم همه حواسم معطوف به دنیای اون باشه... فک کنم از این تصمیمم هر دومون راضی بودیم.🤲 . #ف_جباری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین