پست های مشابه

madaran_sharif

. بعد از سفر مشهد، قدیما: - سلااام زیارت قبول، خوب بود؟ خوش گذشت؟☺️ -- سلااام، قبول حق، روزی شما ان‌شاءالله، آره خداروشکر، خیلی خوب بود، همه‌‌ی نمازا رو حرم رفتیم، نایب الزیاره بودیم، جامعه‌ کبیره، امین الله، دعای عالیه المضامین هم که فوق العاده‌ست، هربار می‌رفتم حرم می‌خوندم و دعاگوی همه بودم.😄 . بعد از سفر مشهد، الان: - سلام، مشهد بودی؟ چه بی‌خبر؟! -- سلام، آره دیگه، ببخشید، قبلش نشد بگم، انقدر که عجله‌ای آماده شدیم، بچه‌ها مریض بودن و تا لحظه‌ی آخر وضعیتشون معلوم نبود، ولی بالاخره رفتنی شدیم.😍 - خب به سلامتی، زیارت قبول، خوب بود؟! -- آره خداروشکر، روز اول بچه‌ها رو گذاشتم تو کالسکه و تا دارالحجه رفتیم و برگشتیم، روز دومم محمد رو بردیم شهربازی حرم، از باب‌الرضا تا صحن کوثرم با ماشین برقی رفتیم.😁 روز سوم بچه‌ها پیش باباشون موندن و نیم ساعت زیارت کردم، روز آخرم علی تب کرد رفتیم دارالشفای امام. خوب بود خداروشکر🙄😄 . پ ن: باز هم معتقدم به برکتِ وجودِ همین فسقلی‌ها توفیقِ زیارت پیدا کردیم. و خب به قولِ آقای عباسی ولدی "بازی چه محرابِ خوبیست برای عبادت" ما الان سه سالی میشه که تو محرابِ عبادتیم کلا😂 تقبل الله😅 . #پ_بهروزی #ریاضی_۹۱ #روزنوشت_های_مادری #نصیرالدین_محمد #عمادالدین_علی #زیارت_مشهد #مادران_شریف

12 دی 1398 17:30:56

0 بازدید

madaran_sharif

. تازه از خواب بیدار شده بودیم که یکی از دوستام تلفن زد. بعد از احوالپرسی‌های معمول گفت: صبح برفیت بخیر😊 و من از همه‌جا بی‌خبر گفتم اع مگه داره برف میاد؟😅 . عباس با شنیدن کلمه #برف گوشاش تیز شد❄️ بهش گفتم مامان بدو بیا از پشت پرده نگاه کنیم برف داره میاد😇 چشمامون از تعجب و خوشحالی گرد شد😆 . ته دلم می‌ترسیدم الان عباس بگه بریم بیرون تو برفا😂 ولی بعد کمی فکر به این نتیجه رسیدم بهتره قبل از اینکه بخواد بگه، خودم پیشنهاد این کار جذاب رو بهش بدم. . قرار شد بعد صبحونه بریم تو حیاط برفا رو ببینیم. اما تا لباسای بچه ها رو تنشون کردم، برف قطع شد😂 و وقتی پامون به حیاط رسید؛ عباس گفت : برف چرا نیست؟😢 . یه خورده تو حیاط چرخیدیم بدون برف😆 و تصمیم گرفتم حالا که برف نیست، ببرمش تو کوچه #کالسکه_سواری 😀 . دوباره برگشتیم خونه تا مفصل‌تر لباس بپوشیم. بعد از چند دقیقه #کوچه_گردی ، برف دوباره شروع شد، حتی شدیدتر از قبل😄 و عباس دیگه فکر کنم در پوست خودش نمی گنجید🤩 هم به خاطر کالسکه‌سواری تو کوچه و هم دیدن برف‌ها😇 فاطمه هم با وجود اینکه موقع لباس پوشیدن، تا میذاشتمش زمین، کلی غرغر و گریه می‌کرد، به محض ورود به کالسکه، آروم شد😃 و فکر کنم همون دقایق اول و قبل دیدن برفا به خوابی عمیق و سنگین فرو رفت😴 و حتی یه ساعت بعد برگشت هم خوابید😂 . پ.ن 1: . جالبه همه توی مسیر چپ چپ منو نگاه میکردن😂 حتی وقتی داشتم انار و سیب زمینی (مواد لازم برای میان وعده های مورد علاقه عباس😂) میخریدم، آقای میوه فروش گفت گناه دارن این بچه ها آخه. چرا آوردی‌شون بیرون تو هوا؟! بنده خدا نمی‌دونست اتفاقا دقیقا به خاطر خوشحال کردن همین بچه ها، با این سختی تو این هوا اومدم بیرون😂 حکایتم هم شده بود حکایت حسنی و مکتب و جمعه😆 روزای عادی بیرون نمیرفتیم؛ حالا دقیقا روز برفی سرد پاشدیم اومدیم گردش😂😂 . . پ.ن 2: . دیروزش داشتیم با همسرم صحبت میکردیم چیکار کنیم بچه هامون خونه خودمون و ما رو به بقیه مکان ها و افراد ترجیح بدن. و هی نخوان برن پیش دیگران برای اینکه بهشون خوش بگذره😉 (به اصطلاج #خانواده_محور بشن) . نتیجه کارشناسی حرفامون😎 این بود که براشون غذاهای خوشمزه درست کنیم(سیب زمینی آتیشی و سرخ شده! ذرت بوداده! کیک و ...) باهاشون بیشتر بازی کنیم. بازی های جذاب و هیجان انگیز و جدید😊 و بیشتر از قبل ببریمشون بیرون و به اصطلاح #ددر . و این تصمیم متهورانه من برای گردش در برف ، حاصل همون صحبتامون بود😂 . . #پ_شکوری #شیمی91 #روز_نوشت #کودک_خانواده_محور #مادران_شریف

10 آذر 1398 15:33:44

0 بازدید

madaran_sharif

#ه_محمدی (مامان #محمد ۲.۵ ساله) . محمد کوچولوی نوپا، اولین قدم‌های زندگی‌شو برمی‌داشت... می‌خورد زمین...🤕 پا می‌شد و دوباره می‌خورد زمین... . اگه ما به خاطر مشقت‌های راه رفتن، اجازه این کارو بهش نمی‌دادیم، اون رو از یه نعمت بزرگ پشتش، محروم کرده بودیم! . . بعضی از آدما، تو زندگی‌های خودشون، یه سختی‌هایی دیدن، که می‌ترسن بچه‌هاشون دچارش بشن و خودشونو به آب و آتیش می‌زنن که اونا دیگه درگیر اون سختی‌ها نشن...⁦🤷🏻‍♀️⁩ . یه مثال معروفش اینه که اکثر پدر مادرا، اول ازدواجشون دستشون تنگ بود و در مضیقه قرار داشتن، ولی گاهی برای ازدواج دخترشون، فقط به خواستگار با شرایط مالی بالا اجازه فکر کردن می‌دن! در حالیکه خود دختر ممکنه راضی باشه به اون شرایط👌🏻⁩ . . یکی از راه‌هایی که بهمون کمک می‌کنه خودمون با بچه‌هامون این‌طوری نباشیم، لذت بردن تو دل سختی‌هاست.🙂 . چرا فقط به جنبه‌های منفی این اتفاقات سخت نگاه کنیم؟ چرا به جای اینکه غصه بخوریم اول ازدواج هیچی نداریم، لذت نبریم که داریم آجر به آجر زندگی‌مونو با عشق می‌سازیم؟❤️ . . این‌جوری هم تحمل سختی‌ها برامون آسون می‌شه هم دیگه مانع امتحانات الهی برای فرزندانمون نمی‌شیم: . چرا دخترم از این لذت محروم بشه؟ بذار اونم زندگی‌شو خودش بالا ببره😊 . حواسمون هست که خدای مهربونمون، از ما به ما و فرزندانمون مهربونتره؟ . اگه مصلحت دیده این دنیا رو دار سختی‌ها و ابتلائات قرار بده، حتما خیر ما رو می‌خواد. و چه خوبه آدم در مقابل خیرخواهی پروردگارش😍 خوش‌بین و شکرگزار باشه.😊 . این حس خوب مقابل سختی‌ها، مثل گرما، یخ سختی‌ها رو ذوب می‌کنه... یعنی در ظاهر آدما می‌بینن ما زندگی سختی داریم، ولی خودمون خوشحالیم و رضایت‌مندی رو لبامونه.🤭 . . ما به خاطر اینکه دید محدودی داریم، ارزش کمی برای رشد خودمون قائلیم... ولی می‌بینیم خدا کلی پازل می‌چینه که ما تو یه سختی، یه رشدی بکنیم و این رشد، برای خدا خیلی ارزشمنده💎 اصلا همه‌ی این بند و بساط عالم رو هم به خاطر همین رشد ماها، رقم زده... . و ما هیچ‌جوره نمی‌تونیم این سختی‌ها رو از خودمون و بچه‌هامون (که خدا به دنبال رشد اون‌ها هم هست) دور کنیم. بالاخره یه جایی باید نشون بدیم که چند مرده حلاجیم.😏 . پس چه خوبه که به جای جزع و فزع و به آب و آتیش زدن، نگاهمون رو به اون‌ها عوض کنیم و بهشون به عنوان هدیه‌ای از خدا❤️ که ظاهرش سختی و باطنش آرامش و تعالیه، نگاه کنیم. . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

02 مهر 1399 17:41:06

0 بازدید

madaran_sharif

#ف_اردکانی (مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ساله) #قسمت_سوم بابام به درسمون خیلی اهمیت می‌دادن و ما هم از ترس بابا😜 درس می‌خوندیم. بر عکس خونه، توی مدرسه از اون بچه مثبت‌ها بودیم و مورد توجه معلم و مدیر و... ۱۴ ساله بودم که خواهر کوچیکه به دنیا اومد. مامانم از اولین ورودی‌های جامعة‌الزهرا (سلام‌الله‌علیها) بودن و درس می‌خوندن. بنابراین خیلی از کارهای نینی رو به من می‌سپردن. منم که دهه شصتی و جواهر! ئه ببخشید بچه دوست!!😁از خدام بود. از اونجا بود که حسابی بچه‌داری یاد گرفتم. از شستن کهنه بگیر تا خوابوندن و حموم کردن نوزاد و... سال ۸۲ بود که کنکور دادم، ولی رتبه‌ی دل‌خواهم رو کسب نکردم. عزمم رو جزم کردم که یک‌سال دیگه بیشتر تلاش کنم.💪🏻 ولی بابا که پشت کنکور موندن رو مساوی تو خونه موندن و ترشیدن😅 می‌دونستن، منو قانع کردن که یه رشته‌ای قبول بشم. شیمی قبول شدم دانشگاه یزد. اما به زور خوندم و هیچ وقت علاقه‌ای بهش در من ایجاد نشد.🙁 توی دانشگاه هم فعالیت خاصی نداشتم، حتی توی بسیج. چون پدرم توصیه کرده بودن که وارد کارهای فرهنگی و سیاسی نشم و فقط درس بخونم! منم توصیه‌ی اولشون رو به گوش جان خریدم ولی دومی رو نه!😁 دلیلش رو هیچ وقت نفهمیدم که چرا با اینکه دوران دانشجویی خودشون هم‌زمان با تحولات انقلاب بود و ایشون از فعالین این عرصه بودن، ولی اجازه‌ی این کارو به من نمی‌دادن. دانشگاه هرچند دستاورد علمی چندانی برام نداشت اما زندگی در خوابگاه و تعامل با افرادی با فرهنگ‌ها و دیدگاه‌های مختلف، باعث شد چیزهای زیادی یاد بگیرم. بعد از اینکه زور زوری کارشناسی رو گرفتم، بر طبق جو اطرافیان و هم دانشگاهی‌ها، تصمیم گرفتم ارشد امتحان بدم.🤦🏻‍♀️ داشتم حسابی با درس‌هایی که توی اون چهارسال نخونده بودم، برای اولین بار آشنا می‌شدم،😁 که آقای همسر اومدن خواستگاری و منم که اصلاً قصد ازدواج نداشتم و می‌خواستم درسمو ادامه بدم، بعد از چند جلسه صحبت و آشنایی، دیدم هر چی درس می‌خونم توی مغزم نمی‌ره. (مدیونید اگر فکر کنید قصد ازدواج پیدا کرده بودم🙃) خوشحال بودم که ۴ سال دوری از خانواده‌ تموم شده و از یزد به قم کوچ کردم و با فرد مورد علاقه‌م توی شهر خودمون زندگی می‌کنم. اما انگار خدا جور دیگه‌ای تقدیر کرده بود. بعد از عقد ما، مادر و پدرم به خاطر کار پدرم برعکس من، از قم به یزد کوچ کردن.🤦🏻‍♀️ اونم بعد از بیست و چند سال! این بود که یک ماه و نیم بیشتر عقد نبودیم و زود عروسی کردیم، خانواده‌م هم زود رفتن.😢 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

03 فروردین 1401 15:14:29

1 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله) . عزاداران کوچک من! #محرم آمد و #هیئت نرفتیم، 😞 #دسته_عزا ندیدیم، 😔 حتی صدای #روضه و گریه نشنیدیم. 😭 . لقمه‌ای معرفت با چاشنی ادب، تواضع و محبت همه آن چیزی بود که تقدیمتان کردم. 🖤 اما امسال تشنه و گرسنه‌تر از سال‌های پیش، دیگر قصه، سرود و سیاهی زدن راضیتان نکرد... ‌. با آرزوی اینکه خانه‌مان  «رَوضهٌ مِن رِیاضِ الجَنَّة» باشد، بساط روضه پهن کردیم، سیاهی زدیم🏴 در حالی‌که می‌خواندیم: « ما حلقه به گوشیم در جوش و خروشیم با اذن تو هر سال پیراهن مشکی می‌پوشیم دل را به تو دادیم مشتاق جهادیم جز مهر تو را در دل خود راه ندادیم حسین جانم حسین حسین جانم حسین» . حلوا پختیم چای ریختیم به رسم #ادب، نعلین از پا درآوردیم پیراهن مشکی بر تن کردیم، شانه بر موهایمان زدیم، پیشانی‌بند یا حسین(ع) بستیم، طبل و زنجیر و پرچم یک دسته عزای کوچک... . دو زانو خدمت بانی مجلس خانم فاطمه زهرا(س) نشستیم و برای حسینش سینه زدیم... باشد که فردا روزی خدمت مهدی‌اش سربازی کنید. 🖤 . . #روزنوشت #مادرانه_های_محرم #مادران_شریف_ایران_زمین

01 شهریور 1399 15:56:09

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی (مامان محمد ۴.۵ ساله و علی ۲.۵ ساله) اولین کنش سیاسی من از انتخابات ۸۴ شروع شد! ۱۲ ساله بودم. وقتی که خوش‌تیپ بودن و چشم رنگی بودن فلان کاندیدا برام‌ ملاک مهمی بود.😅 اوایل خرداد امسال بعد از ۸ سال افسردگی سیاسی، با غول انتخابات روبه‌رو شدم! ۸ سالی که هی امیدمون‌ ناامید می‌شد. اومدن وسط میدون انتخابات، و آوردن مردم به نظر سخت می‌اومد‌. ما #دهه_هفتادیا، ۸ سال از دهه‌ی طلایی عمرمون رو به خاطر انتخاب قبلی داده بودیم.😐 نباید دوباره کوتاهی می‌کردیم!👌🏻 مشغولیت‌های #مادرانه نباید مانعم می‌شد. تقریبا همه‌ی برنامه‌ها رو تعطیل کردم! هدفم رو گذاشتم برگرداندن امیدِ از دست رفته، با بیان نقاط روشن موجود! بیشتر از بستر فضای مجازی و کمی هم فضای حقیقی استفاده کردم. حتی تلویزیون رو دوباره آوردیم! (قبلا گفتم که چرا و چگونه جعبه‌ی جادویی رو از زندگیمون حذف کردیم.) حالا باید دوباره می‌اومد وسط تا هم پیگیری انتخابات راحت‌تر باشه هم بچه‌ها ببینن انتخابات مهمه برای ما. انتخاباتِ دو سال پیش هم محمد خیلی سوال می‌پرسید، ولی هنوز براش زود بود و خیلی متوجه نمی‌شد! اما امسال کاملا در جریان قرار گرفت! تعمدی نداشتیم، ولی خودش با سوال پرسیدن، ته و توی چیستی و چرایی و چگونگی انتخابات رو درآورد!😁 موقع مناظره‌ها می‌نشست پای تلویزیون می‌گفت منم ‌می‌خوام #انتخابات کنم!!😅 هر کدوم از کاندیداها که صحبت می‌کردن، سوالای محمد شروع می‌شد. - این آقا کیه؟! + فلانی. - حرف‌های خوب می‌زنه؟! + بله ظاهراً. - بچه‌ها رو دوست داره؟! + آره مامان، همه‌ی آدما بچه‌ها رو دوست دارن. - مگه چیکار می‌کنه که می‌گی بچه‌ها رو دوست داره؟! + اوووم🤔 - مثلاً اگه واقعا بچه‌ها رو دوست داره باید بهشون غذاهای خوب بده، میوه،خرما، کباب! ولی اگه دوستشون نداشته باشه چیپس و پفک می‌ده! + بله پسرم، درست می‌گی. - خب حالا این آقاهه به بچه‌ها چی می‌ده؟! + نمی‌دونم مامان، بذار مناظره رو ببینیم تا آخر. بعد بهت می‌گم.😒 پ.ن۱: قبول دارین نسل به نسل رو به رشدیم؟!😎 هفته‌ی پیش تو پارک به یه خانومه گفت به یکی رأی بدید که کشورمونو خراب نکنه!😅 پ.ن۲: بازم مثل همیشه، ملت برنده می‌شه.😅 نوبت برد دولتمردان کی می‌رسه؟! خدا داند😁 ان‌شاءالله به زودی. 🌹 پ.ن۳:‌ فآذا فرغت فانصب👌 به نظرتون حالا که کورسوی امیدی روشن شده، ما مردم چیکار باید بکنیم؟! #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری

29 خرداد 1400 16:37:39

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. چشامو باز کردم، تو سرم یه دنیا فکر و خیاله🤯 انگار تمام شب رو داشتم فکر می‌کردم و نخوابیدم😞 . . کارامو شروع می‌کنم و باز افکارم رو مرور می‌کنم: 💭رضا مدتیه بهم وابسته شده باید بررسی کنم این روزا چه اتفاقات جدیدی افتاده🤔 . یه جستجو در کتابام📚 گشتی در #مادران_شریف... محمدم⁦👶🏻⁩ رو می‌خوام از شیر بگیرم چه کنم دچار #اضطراب_جدایی نشه؟ طاها جدیدا موقع دعوا #کتک کاری میکنه🚫 شاید توجهم بهش کم شده👩‍👦💗 باید بررسی کنم چه کردم و چه نکردم...🤔 تحقیق در مورد محل زندگی آینده‌مون، #مدرسه رضای #کلاس_اولی، تنظیم ارتباطات خانوادگی و... . برای رسیدگی به موقع، در #دفتر_برنامه‌م ردیفشون می‌کنم📝 اوووه زیادن🤕 نگاهم می‌افته به وقت دکتر امروز،🕒 باید تنظیم کنم کارامو دیر نشه!⏰ نگاهی به ساعت می‌کنم، #وقت_بیداری بچه‌هاست، سبزی رو از فریزر می‌ذارم تو یخچال برای ظهر یخش بازشه...⁦❄️⁩ کاش سبزی تازه داشتم🌿 آخه این خاصیت داره؟!😔 . . صبحانه رو آماده می‌کنم...🍳🍞☕️ قبل بیداری بچه‌ها، کتابامو می‌ذارم کمد📚 با بسته شدن درب کمد، آینه روی درب به حرف می‌اوفته!😲 "الان این اخم واسه چیه؟!🤨 ناراحتی؟! نگرانی؟! ناراضی؟! نکنه فکر کردی #همه_کاره ای؟😏 البته هیچ کاره هم نیستی!😉 همیشه که سبزی‌هات یخ‌زده نبوده! به مشکلاتت و راه حل‌ها فکر کن، #تحقیق کن، 🔎 براشون وقت بذار، ⏳ این راه نشد یه راه دیگه، یکی دیگه، #مقاوم باش⁦💪🏻⁩ اگه نشد دوباره تلاش کن! ولی چرا با ناراحتی؟!🤔 نتیجه که دست تو نیست، هست؟ ⁦👈🏻⁩مگه خدا نگفته: "و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه"⁦👉🏻⁩ . ااااا مگه ذکر بعد نمازت نیست این آیه؟؟ امان از غفلت😓 حواست هست پشتت گرمه؟ محکمه! امنه! پس لبخند بزن⁦👌🏻⁩😊 . می‌گن زن مثل قنده☺️ همیشه شیرینه! پس شیرین باش💖 شاد باش و شادی بخش😍 تلاشتو همراه کن با لبخند رضایت از پیچیدگی زندگی... و بندگی! خیلی قشنگه اگه دقت کنی☺️ . . اخم‌هام رو باز می‌کنم و لبخند می‌زنم... آینه درست می‌گفت🤗 چه نعمتیه این آینه!😃 . نازگلا! مهربونا! دردونه ها!⁦👶🏻⁩⁦🧒🏻⁩⁦👦🏻⁩ بیدار شید سلام کنید به خورشید🌞😍 صبر کن ببینم نکنه این رفتارهای بچه‌ها هم بازتاب استرس این روزهای منه؟!🤔🧐 . . #ط_اکبری #روزنوشت_های_مادری #توکل #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. چشامو باز کردم، تو سرم یه دنیا فکر و خیاله🤯 انگار تمام شب رو داشتم فکر می‌کردم و نخوابیدم😞 . . کارامو شروع می‌کنم و باز افکارم رو مرور می‌کنم: 💭رضا مدتیه بهم وابسته شده باید بررسی کنم این روزا چه اتفاقات جدیدی افتاده🤔 . یه جستجو در کتابام📚 گشتی در #مادران_شریف... محمدم⁦👶🏻⁩ رو می‌خوام از شیر بگیرم چه کنم دچار #اضطراب_جدایی نشه؟ طاها جدیدا موقع دعوا #کتک کاری میکنه🚫 شاید توجهم بهش کم شده👩‍👦💗 باید بررسی کنم چه کردم و چه نکردم...🤔 تحقیق در مورد محل زندگی آینده‌مون، #مدرسه رضای #کلاس_اولی، تنظیم ارتباطات خانوادگی و... . برای رسیدگی به موقع، در #دفتر_برنامه‌م ردیفشون می‌کنم📝 اوووه زیادن🤕 نگاهم می‌افته به وقت دکتر امروز،🕒 باید تنظیم کنم کارامو دیر نشه!⏰ نگاهی به ساعت می‌کنم، #وقت_بیداری بچه‌هاست، سبزی رو از فریزر می‌ذارم تو یخچال برای ظهر یخش بازشه...⁦❄️⁩ کاش سبزی تازه داشتم🌿 آخه این خاصیت داره؟!😔 . . صبحانه رو آماده می‌کنم...🍳🍞☕️ قبل بیداری بچه‌ها، کتابامو می‌ذارم کمد📚 با بسته شدن درب کمد، آینه روی درب به حرف می‌اوفته!😲 "الان این اخم واسه چیه؟!🤨 ناراحتی؟! نگرانی؟! ناراضی؟! نکنه فکر کردی #همه_کاره ای؟😏 البته هیچ کاره هم نیستی!😉 همیشه که سبزی‌هات یخ‌زده نبوده! به مشکلاتت و راه حل‌ها فکر کن، #تحقیق کن، 🔎 براشون وقت بذار، ⏳ این راه نشد یه راه دیگه، یکی دیگه، #مقاوم باش⁦💪🏻⁩ اگه نشد دوباره تلاش کن! ولی چرا با ناراحتی؟!🤔 نتیجه که دست تو نیست، هست؟ ⁦👈🏻⁩مگه خدا نگفته: "و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه"⁦👉🏻⁩ . ااااا مگه ذکر بعد نمازت نیست این آیه؟؟ امان از غفلت😓 حواست هست پشتت گرمه؟ محکمه! امنه! پس لبخند بزن⁦👌🏻⁩😊 . می‌گن زن مثل قنده☺️ همیشه شیرینه! پس شیرین باش💖 شاد باش و شادی بخش😍 تلاشتو همراه کن با لبخند رضایت از پیچیدگی زندگی... و بندگی! خیلی قشنگه اگه دقت کنی☺️ . . اخم‌هام رو باز می‌کنم و لبخند می‌زنم... آینه درست می‌گفت🤗 چه نعمتیه این آینه!😃 . نازگلا! مهربونا! دردونه ها!⁦👶🏻⁩⁦🧒🏻⁩⁦👦🏻⁩ بیدار شید سلام کنید به خورشید🌞😍 صبر کن ببینم نکنه این رفتارهای بچه‌ها هم بازتاب استرس این روزهای منه؟!🤔🧐 . . #ط_اکبری #روزنوشت_های_مادری #توکل #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن