پست های مشابه

madaran_sharif

. #ر_ن (مامان سه فرزند ۷ساله، ۴ساله و ۶ماهه) . چادری شدم. اولش یکم نگران بودم که می‌تونم ازپسش بربیام یا نه! چون دیگه نمی‌تونستم اون آدم باکلاس باشم. . اما حس می‌کردم کارم درسته. چون کم‌کم دیدم خیلیم بد نیست. انگار از قید و بندهایی که برای ظاهرم داشتم رها و آزاد شده بودم و حس آرامش داشتم. نگران نبودم چه قضاوتی درموردم میشه و آدمای اطرافم این ظاهر رو می‌پسندن یا نه.🤷🏻‍♀ . ترم اول بودم. تو اون ترما، اوضاع پسرهای هم‌دانشگاهی، همیشه موضوع بحث دخترای اطرافم بود و اخبارشون بین همدیگه رد و بدل می‌شد. . من اما تصمیم گرفتم قاطی این بحثا نشم و خودم رو از این کنجکاویا و خبر گرفتن‌ها، رها کنم. اینطوری تمرکز بیشتری داشتم. . دیگه تو کلاسا راحت بودم و تو آزماشگاه‌ها سرمو پایین می‌انداختم و هر کاری لازم بود برای اون درس انجام می‌دادم. بدون اینکه نگران چیزی باشم. . روزها می‌گذشت و من حوزه دانشجویی رو در کنار درسم ادامه می‌دادم. فعالیت‌های فرهنگیم هم زیاد شده بود. . ترم پنج بودم که توسط یکی از دوستان متاهل، به همسرم معرفی شدم. با هماهنگی خانواده، چون محل زندگی خانواده‌ام شهر دیگه‌ای بود، اولین بار در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی با هم صحبت کردیم. . بعد از چندین بار صحبت و پرسش و پاسخ‌ از طریق ایمیل و... حوالی عید غدیر، عقد کردیم.💑 فرداش من میان‌ترم داشتم و اولین بار قرار گذاشتیم و تو کتابخونه درس خوندیم. . هر دومون دانشجو بودیم و به شدت درس می‌خوندیم و تفریحاتمون بیشتر اردوهای دانشجویی و جهادی بود. از اولین اردو جهادی متاهلی که برگشتیم، ماه رمضون بود.🌙 من و خانواده چهار پنج روزه، جهیزیه خریدیم و دو روز بعد، فردای عید فطر، عروسی گرفتیم.👰🏻🤵🏻 . روز عروسی به جای لباس عروس، یه لباس مجلسی شیری رنگ پوشیدم و آرایشگاه هم به عنوان عروس نرفتم که هم هزینه کمتری بدم و هم آرایش طبیعی‌تر و کمتری داشته باشم. . آتلیه هم قرار نبود بریم و دختر خاله‌ام ازمون عکس و فیلم گرفتن. ولی فقط به خاطر دل مامانم، همون روز عروسی بدون هماهنگی قبلی رفتیم آتلیه و چند تا عکس گرفتیم. . دم اذان هم از بلندگوها اذان پخش شد و نماز خوندیم. . . مراسم ازدواجمون ساده برگزار شد. چون هم خودمون می‌خواستیم ساده باشه و به رسومات، اهمیت نمی‌دادیم و هم اینکه واقعا سرمون شلوغ بود و وقت نداشتیم.😅 . زندگی‌مونو تو خوابگاه متاهلی شروع کردیم. . . #تجربیات_تخصصی #قسمت_سوم #مادران_شریف_ایران_زمین

08 مهر 1399 17:19:58

0 بازدید

madaran_sharif

. اوایل بچه‌داری، ایده‌آلم برای زمان از پوشک گرفتن بچه قبل دوسالگی بود.😅 . چندتا مطلبم خونده بودم درباره روش‌های زود عادت دادن بچه‌ها به دستشویی.🚽😆 . حتی یادمه توی گروهی بحث بود که بهترین زمان برای از پوشک گرفتن کیه؟ و من تازه مامان شده🤱🏻 با اعتماد به نفس می‌گفتم هرچی زودتر بهتر.😂 . . گذشت تا اینکه دیروز با شنیدن حرفای یه بنده خدایی به یاد ایده‌آل‌هام افتادم! . . - ئه! پسرت👦🏻 داره سه سالش می‌شه (۲ سال و ۷ ماه😑) هنوز براش پوشک می‌بندی؟ فلانی پسرش هنوز دو سالش نشده، دیگه کامل یاد گرفته، حتی شبا هم براش پوشک نمی‌بنده.😏 دیر شده...دیگه زودتر باید به فکر باشی🤔 و... . . یه لحظه حس کردم: عجب! من چه مامان بی‌مسئولیت و ناتوانی هستم که نتونستم مثل فلانی بچه‌مو زیر دو سال از پوشک بگیرم.😕 . بعد با خودم گفتم: خب من خودم انتخاب کردم و دوست داشتم بچه‌ی دومم زودتر بیاد تا هم‌بازی عباس بشه.🤗 ۱۸ ماهگی عباس، فاطمه به دنیا اومد. با نوزاد کوچیک سخت بود پروژه‌ی از پوشک گرفتن.🤷🏻‍♀️⁩ و نمی‌خواستم به خودم و عباس سختی بدم. . بعدشم به خاطر سرمای هوا و اینکه دستشوییمون توی حیاط بود، عملا ممکن نبود برامون.🙂 فاطمه⁦👧🏻⁩ هم به سن وابستگی رسیده بود و تا منو نمی‌دید، از گریه خودشو هلاک می‌کرد. . تعطیلات عیدم من⁦🧕🏻⁩ و باباشون⁦🧔🏻⁩ نیاز به استراحت و تفریحات سالم خونگی داشتیم و خودمون از نظر روحی آمادگیش رو نداشتیم. . بعدش توی ماه رمضون با ضعف😫 ناشی از روزه، همین که به کارای ضروری روزمره‌مون می‌رسیدم خداروشکر می‌کردم.😄 . بعدشم که اومدیم خونه‌ی مامانم اینا مشهد و توی سفر نمی‌شد این پروژه رو داشته باشیم. . حالا ان‌شاءالله وقتی برگردیم تهران قصد دارم پروژه رو شروع کنم.😆 . . خلاصه؛ از نظر خودم شرایطم برای از پوشک گرفتن تا الان مساعد نبوده و دلایلم برای خودم موجه بود. یعنی با اینکه دوست داشتم قبل دوسال از پوشک بگیرم پسرمو، ولی نتونستم و ناراحتم نیستم. . اما از حرف اون بنده خدا و مقایسه‌ی من و بچه‌م با فلانی که زود از پوشک گرفته، ناراحت شدم.🙁 البته سکوت کردم و بحثو ادامه ندادم. . . فقط این‌جور وقتا می‌فهمم چقدر این حرفا برای مادر مورد نظر می‌تونه اذیت‌کننده باشه و یاد می‌گیرم که خودم همچین حرفایی به بقیه مادرا نزنم. . . پ.ن: شما با چه روشی بچه‌هاتونو از پوشک می‌گیرید؟ توصیه‌ای، نکته کنکوری، چیزی دارید برام؟ می‌خوام از شنبه‌ی دیگه شروع کنم😂 . . #پ_شکوری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

21 خرداد 1399 17:00:08

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_هفتم . #بنت‌الهدی (مامان سه دختر) . . دختر سومم هم به دنیا اومد.😊 متأسفانه فردای تولد دخترم، خواهر همسرم به رحمت خدا رفتند.😭 فشار روحی سختی بود برام، اون هم بعد از زایمان و در شرایطی که همسرم و خانواده‌شون رفتند شهرستان و من موندم با دوقلوهای یک سال و نیمه و یه نوزاد و یه داغ سنگین.😩 خانواده خودم هم رفته بودند سفر همگی! همه برنامه‌ریزی‌هام به هم ریخت ولی باید با شرایط جدید کنار میومدم.💪🏻 . یک ماه اول کلا همه چی رو تعطیل کردم. اساساً همین که خودم و دوقلوها یه چیزی می‌خوردیم و کارهای نوزاد رو انجام می‌دادم یه پروژه سنگین به حساب میومد.🤯 . تا ۹ ماه بعد از تولد دختر کوچولو،‌ برنامه همین بود. نهایتاً تفکر می‌کردم!🤔 . برام خیلی مهم و اثرگذاره که تو شرایط سخت و پرمشغله، حداقل به دغدغه‌های زندگی و اهدافم فکر کنم و از امام عصر یاری بخوام. بارها تجربه کردم که با همین تفکر، برکات به ذهن و جسمم جاری شده.😊 . بعدش هم دوباره پرستار مناسبی پیدا کردیم و به دانشگاه برگشتم. . در حال حاضر، وقتی‌ که شرایط خونه و خانواده مناسبه، من دانشجوی پزشکی هستم، مطالعات و پژوهش‌های معرفتی دارم، کلاس میرم و خودم هم تدریس می‌کنم و خانوم خونه و مامان سه تا دخترام هستم.😍 . اما بزنگاه‌هایی تو زندگی پیش میاد که لازمه برنامه‌ها تغییر بکنه. مثلا دختر سومم یک سال و نیمه بود که دچار اضطراب جدایی شد. سه ماه مرخصی گرفتم و همه چی تعطیل بود تا مشکلش حل شد و من دوباره کم‌کم کارهام رو از سر گرفتم. . . رسیدگی به نیازهای هر سن بچه‌ها رو تو دفترچه کارهام حتما می‌نویسم که فراموش نکنم. اگه حواسم نباشه می‌بینم بچه‌هام مثلا سه ساله شدن و من هنوز تو عالم دو سالگیشون موندم. نه نیازهای جدیدشون رو می‌شناسم و نه می‌تونم حالات روحی‌شون رو درک کنم.🧐 . یکی از برنامه‌هایی که سعی می‌کنیم بهش مقید باشیم، گفت‌و‌گو با همسره، یک ساعت در هفته. موضوع صحبتمون هم از دغدغه‌های دینی و اجتماعی و فرهنگی‌مون تا مسائل خانوادگی و تربیتی و مربوط به بچه‌هاست. اینجوری فضای ذهنی من و همسرم به هم نزدیک میشه، از دغدغه‌های هم مطلع میشیم. این توجه ویژه به همسر و خانواده برای حفظ اصالت خانواده یه ضرورته، کانون خانواده رو باید گرم نگه داریم و این کار خیلی مؤثره. نباید اجازه بدیم مشغله‌هامون خونه رو تبدیل به خوابگاه بکنه!😊 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

25 اسفند 1399 16:42:25

1 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_دوم . #ف_جباری (مامان زهرا ۲/۵ ساله و هدی ۳ ماهه) . . برای انتخاب رشته کارشناسی تقریباً تنها ملاکم علاقه شخصی بود. اما حالا علاوه بر علاقه، نیاز جامعه برام خیلی پررنگ شده بود و از طرفی داشتن خانواده خوب و چند تا بچه با اختلاف سنی کم و تربیت اون‌ها هم از اولویت‌هام بود. . با در نظر داشتن پارامترهای مهم زندگی شخصی و اجتماعیم و مشورت با دوستانی که توی این مسیر از من جلوتر بودن و شرکت تو نشست #جهت_گیری_تخصصی به یه محدوده کلی برای ادامه مسیرم رسیدم. البته بعضی وقتا گره کار جز با #توسل و خواستن از خدا باز نمیشه. . در ادامه چیزی که بیشتر از هر چیزی به من کمک کرد پروژه‌های مربوط به محدوده شناسایی شده بود که برای محل کارم انجام می‌دادم. به این شیوه میگن #ناخونک_زدن! یعنی با ورود جزئی به کارهای مختلف #تدریجا آینده واضح‌تر میشه. لازم نیست این پروژه رو برای جایی انجام بدیم. می‌تونیم خومون کارهای کوچیکی تعریف کنیم. اما باید جدی بگیریمش، براش مطالعه هدفمند داشته باشیم، توی ذهنمون بپرورونیمش و.... اینطوری به مرور دایره موضوعات کوچیک‌تر و مأموریت و چشم‌انداز روشن‌تر میشه. . و اما #برنامه_ریزی کجای این داستانه؟ من برنامه‌ریزی رو با خوندن نحوه برنامه‌ریزی آدم‌های دیگه شروع کردم. اما این شروع با شکست مواجه شد. با دیدن نحوه برنامه ریزی دیگران گیج می‌شدم و نمی‌فهمیدم باید چی کار کنم. تصمیم گرفتم برنامه متناسب با خودم رو بسازم، یعنی چی؟ یعنی برنامه‌ریزی رو از نقطه‌ای که توش قرار دارم شروع کنم، نه نقطه‌ای که برنامه‌ریزی برای من تعیین می‌کنه! این یعنی چی؟ . برنامه‌ریزی ابزاریه که دو گام داره. گام اول تعیین مأموریت و چشم‌اندازه و گام دوم تلاش برای محقق کردن اون‌ها. #ماموریت در واقع فلسفه وجودی ما هست؛ مثلا من برای اثر‌گذاری در عرصه اقتصاد به این دنیا آمده‌ام! و #چشم_انداز شخصیتیه که امروز برای چند ده سال آینده‌مون تصور می‌کنیم؛ مثلا من می‌خوام ۱۰ سال دیگه مادر ۴ فرزند و هیئت علمی دانشکده اقتصاد باشم. . برنامه‌ریزی در نقطه شروع خودش میگه بیا مأموریت و چشم‌اندازت رو روی کاغذ بنویس و برای رسیدن به اون‌ها برنامه‌هایی رو تعریف کن و اون‌ها رو در قالب‌های سالانه و ماهانه و بعد هفتگی و روزانه ریز کن و با روش‌هایی این برنامه‌های ریز شده رو به سرانجام برسون. . ❗ادامه مطلب رو در اولین کامنت دنبال کنید❗ #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #بولت_ژورنال #مادران_شریف_ایران_زمین

09 فروردین 1400 16:58:05

2 بازدید

madaran_sharif

. روابط مسالمت آمیز بچه ها اون روز توی برنامه زنده خیلی برام جالب و حتی شگفت انگیز بود😆 . همیشه توی دورهمی هامون مدیریت تعداد زیاد بچه ها کار سختی بود و روابط متقابلشون گاهی پرچالش می شد! . اما اون روز شاید به خاطر رودروایسی با #آقای_مجری و آقایون و خانم های پشت صحنه، بچه ها خیلی آروم و متین بودن😅 . مثلا وقتی عباس میخواست اسباب بازی محمد رو بگیره ، گفتم مامان اول اجازه بگیر ، در لحظه محمد گفت اجازه دادم خاله😉 و مسئله ختم بخیر شد. . رضا و طه که پسرای ارشد و بزرگ جمع بودن خیلی موقر و با طمأنینه با اسباب بازی های جذابشون بازی میکردن و البته به بقیه هم میدادن سازه های خلاقانه شون رو😀 . محمد و داداشش علی با هم مسابقه #چهار_دست_و_پا میدادن😃 . محمد کوچک برای آقای عکاس ژست هنری میگرفت😎 . فاطمه بین بغل من و خاله ش در حال تردد بود و بازی های بقیه بچه هارو نگاه می کرد و خوشحال بود👧 . خلاصه خاطره شیرینی برای ما رقم خورد اون روز😍 . البته از شما چه پنهون قبلش کلی نذر و نیاز کرده بودیم که بچه هامون جلوی دوربین آبروداری کنن😆😆 . . پ.ن1: برای شفاف سازی بیشتر میخوام بچه ها رو معرفی کنم😊 . رضا 5 ساله طه 4 ساله محمد 3 ساله عباس 2 ساله محمد 1 سال و 4ماهه علی 11 ماهه فاطمه 7 ماهه . رضا و طه و محمد پسرهای خانم اکبری هستن😊 محمد و علی پسرهای خانم بهروزی😀 و عباس و فاطمه هم بچه های من هستن😅 . . پ.ن 2: توی قسمت igtv یا هایلات ها میتونید فیلم کامل این برنامه رو ببینید. برنامه عصرانه شبکه افق یکشنبه 3 آذر 1398 . . #پ_شکوری #مادران_شریف #شبکه_افق #برنامه_عصرانه

13 آذر 1398 17:27:37

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_سوم . #ز_فرقانی (مامان چهار فرزند ۱۲ ساله، ۷.۵ ساله، ۵ ساله و ۳ ساله) . پیش‌دانشگاهی که بودم، یه روز زن داداشم یه جورایی خواستگاری کردن و بهم گفتن بیاین با هم صحبت کنین. با اینکه تمایل داشتم اما اصلا به خودم اجازه نمی‌دادم بدون اجازه‌ی پدر و مادرم راجع به چنین مسئله‌ای با کسی صحبت کنم. زن داداشم می‌گفتن ما فامیلیم، چشم تو چشمیم. اگه حرف‌هاتون با هم یکی نیست، دیگه نیایم جلو و... که من نپذیرفتم. (بعدا همسرم بهم گفتن که من متوجه شده بودم که به من علاقه داری و این که نیومدی صحبت کنی برام خیلی باارزش بود.😌) . خواستگاری رسمی موند برای حدود ۲ سال بعد که من آخرای کاردانی بودم و ایشون لیسانس اقتصاد دانشگاه امام صادق می‌خوندن. پیش خودشون گفته بودن کمی وضعیت کار و تحصیلشون بهتر بشه و بعد بیان. . ۷-۶ سال فرآیند ازدواجمون طول کشید😞 و بالأخره سال ۸۷ ازدواج کردیم! همسرم تو ۱۰ سالگی پدرشون رو از دست داده بودند و هزینه‌های مراسم رو باید خودشون می‌دادن. فکر می‌کردند که همه چیز باید تکمیل باشه، مراسم در شان خونواده‌ها بگیرند، شرایط کاری‌شون کامل مشخص باشه و از این چیزها.😬 . من این نگاه رو غلط می‌دونستم و خودم هم اصلا توقعی نداشتم ولی اون موقع حیا هم مانع می‌شد که چیز زیادی بگم. به خاطر طولانی شدن فرآیند ازدواج خیلی اذیت شدیم و آسیب‌هایی هم داشت. . بعدها برادرم کاملا در شرایط دانشجویی، هر چی بقیه بهش می‌گفتن تو هنوز کار نداری می‌گفت خدا جور می‌کنه و خودش وعده داده. واقعا هم همین جوری شد. دکتری هم قبول شد، کارشم الحمدلله خوب شد و تو فاصله کمی بعد از عقد خونه و ماشینم گرفت. 😊 . البته یک مسئله دیگه هم برادر بزرگ‌تر همسرم بودن که مجرد بودن و طبق رسم و رسوم باید عقد و ازدواج می‌کردند تا ما هم عقد و ازدواجمون صورت بگیره.🤷🏻‍♀ . ازدواجمون تقریبا هم زمان شد با اتمام دوره لیسانس من.👰🏻🤵 مراسممون توی یه تالار توی مشهد بود و یه عقد ساده تو حرم امام رضا هم داشتیم. مراسم در کل ساده ولی آبرومند به حساب میومد، مثلا یک مدل غذا بود. . با وجود مذهبی بودن خانواده‌های خودمون، فامیل اهل سر و صدا بودن و من خودم مجبور شدم دو سه بار بلند شم به خدمات تالار تذکر بدم یا به اقوام بگم که من و همسرم راضی نیستیم. اون موقع مداح و مولودی‌خوان رسم نبود. برای همین شاید مراسممون از نظر فامیل خیلی خوشایند نبود، اما من معتقد بودم اگه از این اول شل بگیریم کم‌کم توی بقیه مسائل اعتقادی هم بی‌تفاوت می‌شیم. نمی‌خواستیم خشت اول رو کج بذاریم!💪🏻 . ‌. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

24 آذر 1399 16:44:07

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #قسمت_ششم طاهای عزیزم نیز به دلیل زردی 5روز بستری بود و پیشش تو بیمارستان بودم.. اما! دیگه مامان اولی نبودم😃 و خیلی زود خودمو جمع و جور کردم؛ کنترل ذهن و روحیه م رو بدست گرفتم مقاوم‌تر شده بودم☺️ تازه برای باقی مامانا هم مامان می‌شدم😅 . برگشتم خونه...جناب همسر با توکل بر خدا کاری به کارهایش(درس دانشگاه، تدریس، تالیف و اشتغال پاره وقت)افزوده بود! تنها اتاقمون رو خالی کردیم و یه خاور خرما، ارده کنجد و شیره خرما درجه یک خالی کردیم توش😝 . مرد خونه شب‌ها بعد از کارش میفتاد تو کوچه پس کوچه‌های محله شلوووغ 🗣🛵🚲🚙 بازاریابی، سفارش گیری و تحویل رو یه تنه انجام می‌داد اونم بدون وسیله نقلیه!😱😢 اصلا هم به خدشه‌دار شدن پرستیژ مهندس شریفی اش فکر نمی‌کرد👌👏 . سر بچه اولم انقدر تو نخ بنده خدا #میثم_تمار بودم...میثم که روزیمون نشد(#قسمت دوم) اما تمار چسبید به اسم جناب همسر😅 خوشا غیرتت مرد مومن👌 و اما من... با دو بچه ۱ سال و دو ماهه و چند روزه تا آخر شب تک و تنها😔 اما... دیگه مامان اولی نبودم😃 . صبح‌ها آیه الکرسی می‌خوندم(بچه ها بلایی سر هم نیارن😝) طاها رو روی تخت بلندش میذاشتم و رویه می‌کشیدم(احیانا رضا چیزی سمتش نشونه گرفت، حداقل به هدف نخوره😝) تو خواب بچه ها، هرکاری با اونطرف حیاط داشتم، با دلشوره انجام میدادم. گوشهامو تیز می‌کردم تا با اولین صداشون برگردم😐😅 . طاها کوچولو سحرخیز بود و باید تند تند بهش سرمی‌زدم و بازیش می‌دادم تا رضا رو بیدار نکنه! بیشتر اوقات با نوزاد در بغل کارهای خونه رو انجام می‌دادم، تک دست! . به حضرت زهرا(س) متوسل می‌شدم و تا آخر شب مدام به خودم یادآور می‌شدم که تو باید بتونی💪 . خدا خواست و طاها مثل رضا مسائل جدی گوارشی نداشت😊 خوابش خیلی بهتر و منظم‌تر بود😴 رضا حسادت نمی‌کرد و عاشق داداشی بود😍 محله هم که باب دلم بود، همه چیز در دسترس😊 مرخصی بدون احتساب در سنوات هم داشتم☺️ . از یه دوست قدیمی هم خبردار شدیم یه شرکت خیلی خوب از نخبگان می‌خواد ۱۰۰ نفر نیرو بگیره و آزمون برگزار می‌کنه😍 اینم نگاه مهربون خدا😚 خب حالا میریم که داشته باشیم ترم هفتم کارشناسی رو با دو دردونه ۴ ماهه و یکسال و نیمه! و همسری که در آزمون استخدامی پذیرفته شده دو هفته در ماه قراره خرمشهر دوره ببینه...😮 . #ط_اکبری #هوافضا90 #فرهنگ_مقاومت #پرستیژ_مهندسی #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #قسمت_ششم طاهای عزیزم نیز به دلیل زردی 5روز بستری بود و پیشش تو بیمارستان بودم.. اما! دیگه مامان اولی نبودم😃 و خیلی زود خودمو جمع و جور کردم؛ کنترل ذهن و روحیه م رو بدست گرفتم مقاوم‌تر شده بودم☺️ تازه برای باقی مامانا هم مامان می‌شدم😅 . برگشتم خونه...جناب همسر با توکل بر خدا کاری به کارهایش(درس دانشگاه، تدریس، تالیف و اشتغال پاره وقت)افزوده بود! تنها اتاقمون رو خالی کردیم و یه خاور خرما، ارده کنجد و شیره خرما درجه یک خالی کردیم توش😝 . مرد خونه شب‌ها بعد از کارش میفتاد تو کوچه پس کوچه‌های محله شلوووغ 🗣🛵🚲🚙 بازاریابی، سفارش گیری و تحویل رو یه تنه انجام می‌داد اونم بدون وسیله نقلیه!😱😢 اصلا هم به خدشه‌دار شدن پرستیژ مهندس شریفی اش فکر نمی‌کرد👌👏 . سر بچه اولم انقدر تو نخ بنده خدا #میثم_تمار بودم...میثم که روزیمون نشد(#قسمت دوم) اما تمار چسبید به اسم جناب همسر😅 خوشا غیرتت مرد مومن👌 و اما من... با دو بچه ۱ سال و دو ماهه و چند روزه تا آخر شب تک و تنها😔 اما... دیگه مامان اولی نبودم😃 . صبح‌ها آیه الکرسی می‌خوندم(بچه ها بلایی سر هم نیارن😝) طاها رو روی تخت بلندش میذاشتم و رویه می‌کشیدم(احیانا رضا چیزی سمتش نشونه گرفت، حداقل به هدف نخوره😝) تو خواب بچه ها، هرکاری با اونطرف حیاط داشتم، با دلشوره انجام میدادم. گوشهامو تیز می‌کردم تا با اولین صداشون برگردم😐😅 . طاها کوچولو سحرخیز بود و باید تند تند بهش سرمی‌زدم و بازیش می‌دادم تا رضا رو بیدار نکنه! بیشتر اوقات با نوزاد در بغل کارهای خونه رو انجام می‌دادم، تک دست! . به حضرت زهرا(س) متوسل می‌شدم و تا آخر شب مدام به خودم یادآور می‌شدم که تو باید بتونی💪 . خدا خواست و طاها مثل رضا مسائل جدی گوارشی نداشت😊 خوابش خیلی بهتر و منظم‌تر بود😴 رضا حسادت نمی‌کرد و عاشق داداشی بود😍 محله هم که باب دلم بود، همه چیز در دسترس😊 مرخصی بدون احتساب در سنوات هم داشتم☺️ . از یه دوست قدیمی هم خبردار شدیم یه شرکت خیلی خوب از نخبگان می‌خواد ۱۰۰ نفر نیرو بگیره و آزمون برگزار می‌کنه😍 اینم نگاه مهربون خدا😚 خب حالا میریم که داشته باشیم ترم هفتم کارشناسی رو با دو دردونه ۴ ماهه و یکسال و نیمه! و همسری که در آزمون استخدامی پذیرفته شده دو هفته در ماه قراره خرمشهر دوره ببینه...😮 . #ط_اکبری #هوافضا90 #فرهنگ_مقاومت #پرستیژ_مهندسی #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن