پست های مشابه
madaran_sharif
. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_پنجم خدا استادم رو خیر بده... پایاننامهام رو طوری طراحی کردن که شبیه کارهای بیوانفورماتیک بود؛ کارهای زیستی_کامپیوتری که میتونستم توی خونه هم انجام بدم و بالا سر بچهها باشم.😊 و این یکی از عنایات خدا به من بود. واقعا تو درس خوندن با بچه عنایات ویژهای به آدم میشه. نمونهی دیگهش: موقعی که میخواستم پروپوزالم رو تحویل بدم، محمدعلی هم به دنیا اومده بود. اون موقع یکی از دوستانمون (که درواقع دوست خیلی نزدیک مامانم بودن) یک ماه از شهرستان اومدن پیش ما و بچه رو نگه داشتن تا من بتونم پروپوزال رو بنویسم و بفرستم. تو اون شرایط، ایشون واقعاً مثل فرشتهی نجات بودن برای من.💛 الحمدلله محمدعلی هم، نوزادی راحتی داشت و خوب میخوابید و این هم باز از عنایات خدا بود؛ خصوصا که کارام سنگینتر شده بود و از طرفی از ۳ ماهگی محمدعلی جابهجا شدیم و از ساختمانی که با مادر و پدرم بودیم به ساختمان خانوادهی همسرم منتقل شدیم. همین روند ادامه داشت، تا اینکه وقتی محمدعلی یک سال و نیمه بود، محمدحسین رو باردار شدم. اون موقع درگیر کارهای دفاع پایاننامهی ارشدم بودم. هفته ۳۶ بارداری بودم که پایاننامهی ارشدم رو دفاع کردم و هفتهی ۴۰ محمدحسین به دنیا اومد.😍 وقتی میخواستم برم بیمارستان به دکتر اصرار میکردم که میشه اون یکی دو شبی که سزارینیها بیمارستان میخوابن، من برم خونه؟😥 آخه دوتا پسر دارم که باید بالا سرشون باشم؛ اما سر زایمان، نمیدونم به خاطر چه مشکلی بود، که من دچار عفونت مغزی نخاعی شدم و یک شب که هیچی، ده شب بستری شدم.😓 آنتیبیوتیکهای خیلی قوی گرفتم و دچار ضعف جسمی شدید شدم. وقتی برگشتم خونه میخواستم زندگی عادی رو با ۳ تا بچه شروع کنم؛ ولی خیلی ضعف جسمی داشتم و بهم خیلی فشار میاومد. به هر حال گذشت... الحمدلله روز به روز حال خودم بهتر میشد؛ اما محمدحسین دچار آلرژی بسیار شدیدی شده بود و دائم لپهاش قرمز و تاول زده بود. کلی مراقبتهای خوراکی و درمانهای طب سنتی و جدید و... داشتیم، اما فایده نداشت.😓 محمد حسین ۸ ماهه بود ک برای محمدرضا باردار شدم. ضعف جسمانی خودم، ۳ تا بچهی کوچیک، آلرژی محمدحسین و قلب تپندهی من برای بازگشت به دانشگاه و مقطع دکترا. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
07 مهر 1400 16:32:25
0 بازدید
madaran_sharif
. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_پایانی همسر من ابتدا اصلأ موافق تعداد زیاد بچه نبودن. یه بار وقتی فقط یه بچه داشتیم یه هئیتی رفتیم که سخنران داشتن درمورد امام زمان (عج) و یاری ایشون صحبت میکردن. حرفاشون خیلی ذهنم رو درگیر کرد. وقتی اومدیم خونه به همسرم گفتم به نظرتون اگه من به عنوان مادر و زن وظیفهام این باشه که چند تا فرزند بیارم تا یار امام زمان (عج) باشن عاقلانه است؟ و تو جواب با استقبال شگفتانگیزی روبهرو شدم که اصلا فکرشو نمیکردم. و عنایت امام حسین (علیهالسلام) رو دیدم.💛 واقعا راضی شدن همسرم کار خدا بود. چون خیلی مسئولیتپذیرن و به جزئیات زیاد فکر میکنن، مسئولیت خانوادهی چندفرزندی براشون سختتره. الحمدلله اصول تربیتی من و همسرم هم یکیه. گاهی اختلاف نظرهایی پیش میاد که با گفتوگو حلش میکنیم.👌🏻 در طول این سالها خانواده برام اولویت بوده و هیچ وقت نخواستم درسخوندن آسیبی به خانوادهم بزنه. شاید به نظر بیاد اگه بچهها نبودن، من بیشتر به درسهام میرسیدم. خودمم شده که اینطور فکر کنم. ولی واقعاً وقتی عمیق نگاه میکنم میبینم که اگه بچه نداشتم، هیچ وقت به این پیشرفتها نمیرسیدم. به هر حال تجربهی شخصی من این بوده.😊 مادری خیلی سختی داره، شب بیداری داره... دلت پر میزنه یه روز با همسرت بیرون بری... همهی اینها رو داره ولی وقتی به عمقش نگاه میکنی میبینی به خاطر بچهداری بهترین زمانبندی ممکن برای رسیدن به اهدافت ایجاد شده. و از همین حداقل فرصتها حداکثر استفاده رو بردی.👌🏻 یه وقتی آقای قرائتی میگفتن مادرهایی که بچهدار میشن، میتونن درس مدیریت بدن. الان میبینم راست میگفتن. یه مادر روزانه مدیریت همزمان چندین برنامه رو تجربه میکنه. دوست دارم به لطف خدا بعد اتمام تحصیلاتم، به کار پژوهشی مشغول بشم. کار پژوهشی تو ذهن من خیلی ارزشمنده. همینطور علاقه دارم کنار کار پژوهشی هیئت علمی یه دانشگاهی هم بشم. کار آموزشی به خاطر تاثیری که میشه روی دانشجوها گذاشت و همینطور انتقال تجربیات و دانستهها خیلی خوبه. انشاالله که بتونم با توکل به خدا در کنار داشتن خانوادهی سالم و موفق به این اهداف هم برسم.🤲🏻🌷 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
16 مهر 1400 15:34:39
2 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_آخر #ف_جباری . بعد از نماز صبح، یه کاغذ برمیدارم و ۵ تا کاری که باید تا بیدار شدن بچهها انجام بدم رو مینویسم: ۱. ۵ دقیقه قرآن ۲. ۳۰ دقیقه کار الف ۳. ۴۵ دقیقه کار ب ۴. ۱۵ دقیقه فضای مجازی به این ترتیب : جواب دادن به فلانی- پیگیری از فلانی- خرید اینترنتی (اگه برای فضای مجازی برنامه نذارم مغلوبش میشم، حتی اگه میخوام مدتی توی فجازی بچرخم به این کار زمان میدم، هرچند هنوز برای مدیریت فجازی به جمع بندی دقیقی نرسیدم ، اگه شما به راه حل خوبی رسیدین بگین؟) . تا رسیدن به گزینه ۴ سراغ گوشی نمیرم مگر اینکه برای کار الف و ب نیاز باشه. . همسرم همون موقع میرن سر کار و معمولا صبحانه رو خونه نمیخورن، اگه بخوان خونه بخورن یا خودشون آماده میکنن یا من آماده میکنم و تنها میخورن... این وضعیت برام ناخوشاینده، چون دوست دارم لحظات خونه بودنشون رو با هم بگذرونیم، با این حال قبلا در مورد اینکه من تا بیدار شدن بچه ها به کارهام برسم با هم صحبت کردیم و من هر چند وقتی از ایشون جویا میشم و ایشون هربار ابراز رضایت میکنن.🤔 . بعد از رفتن همسرم، نمیذارم ساعت از ۸ بگذره و زهرا رو بیدار میکنم که عصر مجدد بخوابه. توی ساعات بیداری بچه ها تنوع کارا زیاده؛ معمولا نرمش صبحگاهی ، شعر خوندن و بالا و پایین پریدن داریم که سرحال بیایم. بعدش مرتب کردن خونه و شستن ظرفها، صبحانه و بازی و... تا اذان و نماز. . نهار درست نمیکنم و هرچی تو یخچال باشه میخوریم، شده یه لیوان شیر و خرما و یه کم میوه و ... اینجوری زهرا صبحانه و شام رو بهتر میخوره و خودم هم سنگین نمیشم که خوابم بگیره! این وسطا هر کاری به ذهنم بیاد رو به کاغذم اضافه میکنم و هرچقدش رو بشه انجام میدم و خط میزنم.✅ . بچهها رو میخوابونم، این لحظات اوج غلبه خوابه که واقعا دلم میخواد بخزم زیر پتو! 😴تو همون حالت خواب و بیدار ناخودآگاه میرم تو فکر، به ذوق فکرهام نسبتا برق گرفته بلند میشم، تجدید وضو میکنم و با یه دمنوش و خوراکی خوشمزه میرم سراغ کاغذم و دوباره گوشهش یادداشت میکنم: ۱. ۵ دقیقه قرآن ۲. کار ج ۱.۵ ساعت ۳. ۱۰ دقیقه فضای مجازی و دوتا از کارهای خارج از جدول هفتگی که تو چک لیست هست. . بعد از بیدار شدن بچهها تا اومدن همسر، میان وعده رو با کمک زهرا آماده میکنیم.🍟 خونه رو مرتب میکنیم، بعضی روزا حموم کردن بچه ها، درست کردن شام و معمولا یه کار جذاب مثل پارک رفتن یا کیک درست کردن که علاقه خودمه یا انجام یه بازی جدید جزو برنامه روزانهمونه. . ❗ادامه متن در کامنت❗ . #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #مادران_شریف_ایران
14 فروردین 1400 16:34:51
1 بازدید
madaran_sharif
. مروری بر مسیر آینده دختران شریفی... . #یادداشت_مهمان . آمار دقیقی ندارم و فقط از حدسیات و مشاهداتم کمک میگیرم ولی اگه شما ادعاهای منو رد میکنید و آمار دارید لطفا بگید. احتمالا درصد هام فضایی باشه! . به طور خیلی تقریب فرض کنیم نسبت دختر به پسر در شریف ۱ به ۳ باشه یعنی بیش از ۳۰ درصد شریفی ها دخترن. . خیلی ها میگن ۹۰ درصد شریفی ها برای ارشد اپلای میکنن(میرن دانشگاه های کشورای دیگه) که من قبول ندارم و طبق مشاهداتم شاید حدود ۵۰ درصد باشه. که بازم حس میکنم زیاده. . بعضی ها اصلا ادامه تحصیل نمیدن. که فرض میکنیم ۱۰ درصد باشن. . زیر ۵ درصد احتمالا کردیت میکنن(پذیرش ارشد بدون کنکور و با معدل بالا) تو خود شریف میمونن و کمی بیش از ۵ درصد هم توی دانشگاه های دیگه ی ایران ادامه تحصیل میدن. . و حالا ۳۰ درصد باقی مونده ادامه تحصیل میدن اما نه در رشته ی خودشون. رشته های مدیریتی و ام بی ای که تو شریف طالب زیاد داره. رشته های علوم انسانی و حتی پزشکی و هنر هم عده ای رو جذب کرده. . و اما بازار کار . چقدر از این ۵۰ درصدی که تو ایران موندن سر کار میرن؟ اصولا شریفی ها یه اخلاقی دارن که یا باید خودشون شرکت بزنن و مدیر باشن یا اگرم کارمند میشن جزء کارمندای تاپ با حقوق بالا باشن. . از این لحاظ کم پیش میاد شریفی با لیسانس بره سراغ کار و اصولا برنامه درسی ارشد ها هم طوری ریخته میشه که نتونی کار کنی ولی حالا دست بالا بگیریم ۴۰ درصد رو بگیم کار میکنن. . چقدر از این تعداد تو رشته ی خودشون کار میکنن؟اینم دست بالا بگیریم بگیم ۳۵ درصد. . چقدر از این تعداد هم تو رشته خودشون کار میکنن هم تحصیل؟ کمتر از ۱۰ درصد چقدر از این تعداد دختر هستن؟ بازم بگیم ۳ الی ۴ درصد در نتیجه فقط ۳ الی ۴ درصد شریفی ها دخترانی هستند که در رشته خودشون ادامه تحصیل میدن و مرتبط با رشته شون کار میکن. البته همین تعداد هم به نظرم زیاده و لفظ فقط رو نباید اورد. . حالا که چی؟ . از این همه حساب کتاب هدفم این بود که بگم تعداد خیلی کمی از ماها( نه تنها در شریف) قبل از ورود به دانشگاه و بعدش میدونیم که چه رشته ای رو دوست داریم و آیندمون رو بر اساس اون برنامه ریزی میکنیم که تا کجا بخونیم و چه کاری هم انجام بدیم متناسب با اون.(تازه اگه بر اساس برنامه ریزی مشاور و معلم و پدر و مادر نباشه و نهایتش باعث سرخوردگی نشه). . ادامه در بخش نظرات😊 . . #ش_سعیدی_نیا #برق91 #یادداشت_مهمان #مادران_شریف
09 آبان 1398 17:16:09
0 بازدید
madaran_sharif
. #مهدخ (مامان یه گل دختر ۳ ساله و یه توراهی) از روند زندگیم راضی بودم.👌🏻😌 ارشدم رو تموم کرده بودم و دو سالی سابقهی کار تو یه شرکت دانش بنیان داشتم که دختر گلم سال ۹۷ به دنیا اومد. از همون اول به همه میگفتم بچهی بعدی ۱۴۰۰. دوست داشتم فاصلهی سنیشون کم باشه تا همبازیهای خوبی باشن. بعد زایمان مدتی مرخصی گرفتم؛ اما تو فکر ادامهی کارم بودم. چون از رشته و محیط کارم راضی بودم، همکارهای خوبی داشتم و از همه مهمتر تو کارم موفق بودم.👌🏻💛 بعد یکسالگی دخترم با کمک مادرم به صورت پاره وقت (۱۵ ساعت در هفته) به محل کارم برگشتم. چون حوزهی کارم تخصصی بود و از کارم راضی بودن، با برگشتنم موافقت کردن. دو سه ماه بیشتر نگذشته بود، که متوجه شدم باردارم. راستش نه من و نه همسرم از این موضوع خوشحال نشدیم.😥 تازه به سرکارم برگشته بودم و برای خودم برنامه داشتم. و دوست داشتیم سرمایهی بیشتری جمع کنیم و خونهی دو خواب و ماشین داشته باشیم... فردای تشییع سردار بود، که حالم خیلی بد شد. بعد سونوگرافی متوجه شدیم خونریزی داخلی شدیدی کردم. دچار بارداری خارج رحمی شده بودم و به صورت اورژانسی عمل شدم.😟 ما برنامه ریخته بودیم... ولی زندگی همیشه با برنامهی ما پیش نمیره. هرچند تو زندگی باید تدبیر داشت، اما گاهی تدابیر سختگیرانه اولویتهای فرعی و اصلی رو جابه.جا میکنن. سال ۹۹ شروع کردم به چکاپ کامل و رفع کمبودها، تا برای نینی دوم آماده بشم. اما متوجه شدم فعلا امکان بارداری ندارم. مشکوک به وجود تومور شده بودم. دکتر آزمایشاتی نوشت و تا جواب آزمایشها بیاد فکرم هزار راه رفت... فکر اینکه برای همیشه نازا بشم برام سخت بود و تصور اینکه دخترم تنها بمونه به شدت آزارم میداد.😞 خدایا! به اون تقدیر تو راضی نبودم و اون بچه هم سقط شد. الان بیش از یکسال از اون ماجرا میگذره! نه تو کارم پیشرفتی داشتم، نه خونهمون دو خواب شد و نه ماشین خریدیم انگار هنوز هم تو خونه اولیم... حداقل اگه اون بچه به دنیا میاومد الان دخترم تنها نبود. ولی آخر سر گفتم خدایا، با اینکه تحملش برام سخته، اما راضیام به رضای تو... خداروشکر جواب آزمایشها اومد و مشکلی نبود. و با عنایت خدا، محرم امسال حاجت روا شدیم.❤️🤲🏻 و با تمام وجود حس کردم بهترین اتفاق اینه که آدمها هرچی رو که خدا براشون خواسته بخوان و قلباً بهش راضی باشن.💛🧡 #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
24 مهر 1400 16:41:52
4 بازدید
madaran_sharif
. #ز_زینیوند (مامان #معصومه ۴.۵ ساله) . خدا راههای نزدیک شدن به خودش رو یکییکی بهم نشون میداد… خوندن سیرهی شهدا، نگاهم رو به دنیا و آخرت عمیقتر کرد… . برای ارشد هم چون استعداد درخشان بودم، بدون کنکور در دانشگاه رازی کرمانشاه درسمو ادامه دادم.😉 . آخرای ارشد بودم که که توسط یک روحانی که در شیراز فعال فرهنگی بودند و یکبار توی دانشگاه ما سخنرانی داشتند به همسرم که ساکن شیراز بودند، معرفی شدم. . اردیبهشت ۹۳ عقد کردیم👰🏻🤵🏻 قرار شد به خاطر نزدیکی بیشتر با خانوادهی من قم زندگی کنیم🤗 یک ماه بعد، با یه عروسی ساده، بدون آتلیه و ارکستر و... راهی خونهی بخت شدیم. . غافل از اینکه مرحلهی بعد، امتحانش سختتره🤯 . بعد از سالها جنگیدن به خاطر عقایدم، دلم آرامش میخواست. تصورم از زندگی مشترک خیلی رویایی بود😃 زن و شوهر عاشقی که تو کارای خونه به هم کمک میکنن، مدام هیات و حرم میرن، همهش حرفای عاشقانه میزنن😍 اما همیشه همه چیز اونجوری که ما میخوایم نمیشه😁 . من و همسرم به اندازهی اشتراکاتمون تفاوت داشتیم🤷🏻♀️ خانوادهی همسرم مذهبیتر از خانوادهی ما بودن و راهی که من تازه شروع کرده بودم اون سالها قبل رفته بود. روحیهی کمال گرایی داشتم هیچی راضیم نمیکرد! . با خوندن مطالب وبلاگهای عاشقانه-مذهبی که مدام از کادوها، کمکها و عشقولانههاشون❤️ مینوشتن، زندگیمو با اونا مقایسه میکردم. چیزی درمورد اقتدار مرد تو خونه نمیدونستم. آشپزی🍳 و کارای خونه رو هم بلد نبودم🤭 هنوز از مرد جماعت دل خوشی نداشتم و فکر میکردم باید حقم رو بگیرم🤔 . اما همسرم آدم راضی و قانعی بودن، از هر چیزی میتونستن برای خوشبختیمون دلیل بیارن🤪 و به شدت معتقد به اقتدار مرد در خانواده بودن🧐 همهی اینها و خیلی چیزا باعث میشد گاهی دچار اختلاف بشیم. و هر دومون هم لجبازی میکردیم🙈 من حتی درست حرف زدن و دلبری کردن رو هم بلد نبودم🤦🏻 . یادمه یه بار همسرم بشقابها رو از سفره جمع کرد اما خود سفره رو یادش رفت، گفتم: خوب جونت در میاومد سفره رو هم جمع میکردی🙄🤦🏻 . و حیف نمیدونستم با لجبازیهام چطور دارم روزهای خوشمونو خراب میکنم. . . خیلی از مشکلات من به این خاطر بود که از نقش و هویت خودم به عنوان یک زن آگاه و راضی نبودم. برای همین خیلی از اصول اولیه زندگی مشترک رو بلد نبودم😕 شروع کردم به گوش دادن سخنرانیهای حاج آقا پناهیان تو خونه👌🏻 بیشتر از همه #نقش_پنهان_زن و #حسادت_پنهان و #تنها_مسیر، زندگی و نگاهم رو تغییر داد. . . #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
08 مرداد 1399 16:45:56
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #قسمت_دوم تو خواستگاری شرط کرده بودم که ۵ سال بعد از ازدواج بچهدار شیم و همسر هم قبول کرده بود.😄 با خیال راحت رفتیم که در علم غوطه بخوریم که ندای "مساله جمعیت" بلند شد! یه روز تو حوزه دانشجویی، استاد حدیثی از امام معصوم خوندن که میگفت آیا نمیخواهی فرزندی 👶🏻 بیاری تا با گفتن لاالهالاالله، زمین را از بار توحید سنگین کند؟ با من همان کرد که "بوی جوی مولیان" با سلطان😉 . ترم ۶ کارشناسی به دوران تهوع گذشت، یادم نمیره وسط اتوبان یهو به تاکسی 🚖 میگفتم وایسا! پولشو میدادم و میرفت... . روزهای شلوغی بود، ۳ روز دانشگاه، ۲ روز حوزه دانشجویی، ۱ روز هم کاری که در رابطه با رشتهم پیدا کرده بودم و ۷ روز همراهی با طفلی که داشت دنیای منو با خودش به جایی میبرد که نمیدونستم کجاست.🤔 . ترم هفت دیگه محمد بالقوه نبود. تابستون قابل رویت شده بود.😂 فقط ۱۳ واحد داشتم تا فارغ_التحصیلی. دو سه تا صبح تا ظهر رو که میرفتم، پیش مامان میموند. شبهایی بود که تا صبح مشغول مثلث عشقی معروف😅 (شیر و آروغ و ... ) بودم و دم صبحی، از اتاق خونهی مامان اینا بیرون میاومدم، میدادمش دست مامان و چادر به سر، برو خوابتو ببر سر کلاس آسیبشناسی روانی۳! 🙈 . محمد ۴ ماهه شد، زمستون شد و درس من تموم.😍 از اون اوج فعالیت، یهو افتادم پایین. اولش خوب بود، حس احترام به آرمانهام ، چند ماه گذشت ولی دیگه من خوب نبودم! سالی بود که دوستای دبیرستانم اگه ریاضی خونده بودن، هر روز عکس گودبای پارتی هاشونو میذاشتن و بعد هواپیما🛫، تجربیها هم از آزمون جامع رد شده بودن و گوشی معاینه به گردن، سلفی میگرفتن. . تصمیم داشتم دو فرزند داشته باشم، به قدری از کفایت برسن و بعد برم سراغ درس، هنوزم کسی ازم بپرسه، قطعا پیشنهاد اولم همینه. اما خدا برای خودم مسیر دیگهای رو میخواست! . حالم #خوب نبود، ولی کمکم خوب شد.☺️ یه عالمه راه برای "بودن" پیدا کردم. حوزه رو محمد به بغل🤱🏻 ادامه میدادم، چیزایی که اونجا یاد میگرفتم رو، تو مسجد محل محمد به بغل درس میدادم، شنبه شبها برای گاج تست منطق طرح میکردم و صبح شنبهها موتور 🛵 گاج جان میاومد دنبالشون (این کار رو از تو دیوار پیدا کردم!) ولی بیشتر ساعتهام به محمد و شیرینیهاش و بازیهای دو تاییمون سپری میشد. . #ط_خدابخشی #روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱ #پست_مهمان #تجربیات_تخصصی #قسمت_دوم #مادران_شریف