پست های مشابه
madaran_sharif
. حالا که دو تا بچه با فاصله یک سال و دوماه🧒🏻👶🏻 داشتیم، برای بیرون بردنشون احتیاج به کالسکه دوقلو پیدا کردم. . اینجا کاربرد کالسکه زیاده. خیابونا 🛣 جوب ندارن (کانالهای آب زیرزمینی هستن)، و پیادهروها و ساختمونها🏢 مناسب کالسکه و ویلچر طراحی شدن. هیچ مغازهای🏩 پله نداره! مگه اینکه سطح شیبدار یا آسانسور داشته باشه. . خیلی دنبال کالسکه خوب گشتم. بالاخره تونستم یکی با قیمت مناسب💵 پیدا کنم. (ورژن هلندی سایت دیوار😜) . اینجا خرید جنس دست دوم خیلی رایجه، مخصوص قشر خاص یا ضعیف هم نیست. از انواع لباس و کیف و کفش گرفته تا هر وسیلهای که به ذهنتون خطور کنه. . وقتی که میرفتم کالسکه بخرم، کلی تو ذهنم تمرین کرده بودم که وقتی دستشو دراز کرد، با چه جملهای بهش بفهمونم نمیتونم دست بدم😖 و باید اینطوری🙏🏻احترام بذارم؟ Can I respect you like this? . ولی با کمال تعجب دیدم خودش دست نداد😀😎 بعدش فهمیدم اسم پدرش علیه. خلاصه کلی ذوق کردم که از یه مسلمون خرید کردیم😊😍 . بیشتر روزها، هر دو🧒🏻👶🏻 رو سوار کالسکه میکردم و میزدیم بیرون. از خرید روزانه🛒 گرفته تا پارکهای🎢 🌳🌲کنار خونمون. . حسابی غرق کارهای بچهها و خونه بودم🧒🏻👶🏻🏠🧹🤸🍲🥣🚿🧴🧺 فرصت سر خاروندن هم نداشتم، کارها هم که تمومی نداشت..🤯 ولی انگار یه چیزی کم بود و آزارم میداد😣 . انگار دچار #روزمرگی شده بودم😞 دلم برای مطالعه📖، درس خوندن📚، سرکلاس نشستن👩🏻🏫، حتی شاید باور نکنید، ولی برای امتحان دادنم📝 تنگ شده بود.😬🙈 . وقتی بچههای دانشجو👩🏻🎓 رو میدیدم، یا حتی وقتی با دوستای دانشگاه خودم صحبت میکردم، بغض می کردم و چشمام پر از اشک🥺 میشد. دوستام کمکم داشتن فارغالتحصیل میشدن🎓 ولی من هنوز توی مرخصی بودم.😒😢 یک مرخصی که معلوم نبود کی تموم میشه... . برای ۵ ترم از دانشگاه🏫 #امام_صادق(ع) مرخصی گرفته بودم، و ۳ ترمش گذشته بود؛ ولی معلوم نبود کی بتونم برگردم سرکلاس😨 . با خودم میگفتم مگه هدفت از دانشگاه رفتن مدرک بوده که الآن اینطوری افسرده شدی؟!😔 ببین توی این مدت چقدر رشد کردی💪🏻 . یه مدت خودم رو اینطور آروم کردم، تا اینکه فهمیدم من واقعا به درس خوندن🙇🏻♀️احتیاج دارم؛ وگرنه پژمرده میشم🥀 . با هیچ کار و تفریح دیگهای، به اندازهی #مطالعه و #تحقیق 📒📖انرژی نمیگیرم. . و درنهایت باز هم خدا درهای رحمتش رو به وسیلهی آقای همسر🧔🏻مشکلگشا، به روم باز کرد. . #دانشگاه_مجازی_بین_المللی #المصطفی . . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_سیزدهم #مادران_شریف_ایران_زمین
14 فروردین 1399 15:56:22
0 بازدید
madaran_sharif
. #ف_قربانی (مامان #روحالله ۱.۵ ساله) . یه ساعتی شب داشت شیر میخورد و بیخیال نمیشد😏 تا خوابش میبرد و از کنارش کمی جم میخوردم باز نق زدنش شروع میشد و دوباره منو میکشید سمت خودش😫 این سناریو بیشتر از پنج بار تو یه شب تکرار شد. دیوونه شده بودم دیگه😟 آخرش همسرم گفت ولش کن دیگه شیرش نده تا خودش بخوابه. . چند لحظهای ازش دور شدم و پسری هم داشت نق میزد و تو تاریکی دنبال من میگشت👀 از حالت خوابیده کامل بلند شد بالاسرم ایستاد. و نگاه ملتمسانهش برای شییر... یه دقیقه هم نمیتونستم این ناله و عجزش رو تحمل کنم🙄 بنده خدا جز این راه هیچ آرامش و مامن دیگهای نداره... فکر کردم آیا درسته بذارم انقد ناله کنه تا خوابش ببره یا نه؟ . اون قسمت از مناجات کتاب ادبیاتمون یادم اومد از بوستان سعدی که میگفت: بنده بازش بخواند باز اعراض کند و دیگر بار به تضرع و زاری بخواند و این بار حق سبحانه و تعالی گوید حاجتش روا سازید که از او شرم دارم فلیس له غیری... . برای پسرکم جز من کسی نیست... و برای منم جز تو هیچ کس... پس جوابم بده و هدایتم باش... . . پ.ن: آیا این روش همه جا درسته؟ قطعا نه. اونجا که قاطعیت لازمه برای رشد فرد و برای دوری از خطر و کارهای زشت نباید با گریه و زاری بچهها دلمون نرم بشه، و درواقع همین قاطعیته که دلسوزی محضه👌🏻 کما اینکه هرجا لازم بوده خدا هم قاطع و صریح با ما برخورد کرده و درجای مناسبشم آغوش امنش رو باز گرده برامون...🌹 واقعا مادری و مربی بودن یعنی شبیه خدا شدن. به نظرم مادری و تربیت حقیقتیه که اگه درست بفهمیمش میتونیم ربوبیت خدا رو هم درک کنیم...♥️ . . #سبک_مادری #عارفانه_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
29 مرداد 1399 16:15:28
0 بازدید
madaran_sharif
سلام 😁 . #به_رسم_معرفی . ما جمعی از فارغ التحصیل های دانشگاه صنعتی شریف هستیم📚📚 که تصمیم گرفتیم یک سری نظرات و تجربیات و خاطرات و درد دل هامونو اینجا بنویسیم...📋 . . نظراتمون درباره مادری و فرزند پروری ... اینکه چرا این کار رو اولویت میدونیم برای خودمون👼👱 . . تجربیاتی از اینکه چطور میشه در کنار مادر بودن ، به فعاایت های علمی و فرهنگی و اجتماعی هم پرداخت. چطور میشه اولویت رو به مادری داد ولی به کارهای دیگه هم پرداخت. 🍼📚💻🏢 . . خاطره هایی از اینکه تو زندگی هامون چه اتفاقاتی داره میفته😅 و چه لذت هایی از مادری میبریم😇 و البته چه بلاهایی سرمون میاد تو فرآیند مادری 😂😂🙆 . . و درددل هایی درباره مشکلات و موانعی که در مقابلمون وجود داره 😡 و اینکه راه حلش چیه و چطور میتونیم این موانع رو با کمک همدیگه(یعنی ما و شما😊) از سر راهمون برداریم💪💪 . . مدتی پیش چند نفر به نمایندگی از جمع ما ، مصاحبه ای با خبرگزاری فارس داشتن. اگر دوست داشتید این گروه رو بیشتر بشناسید ، توی قسمت هایلات ها متن مصاحبه رو میتونید بخونید . یک بیانیه هم نوشته بودیم که اونم توی هایلایت ها هست. . یا اینکه لینک های زیر رو ببینید 🔗🔗: . http://fna.ir/dbw98c مصاحبه📰📰 . . http://fna.ir/dbbghn بیانیه ✉✉ . . . #مادران_شریف #مصاحبه_فارس #بیانیه #معرفی #ما_کی_هستیم 😆😆
14 مهر 1398 16:55:38
0 بازدید
madaran_sharif
. تو خانوادهی ۶ نفرهی تبریزی متولد شدم، هفتمین عضو😃 و البته اولین دختر👩🏻 . ۳ سال بعد هم خواهر عزیزم به دنیا اومد👩🏻 که شد همدم همیشگی من👭 . خونهمون از اون خونههای قدیمی و با صفای حیاطدار بود، با چند تا اتاق🏘️ بزرگ نبود، ولی پر از گرمی، نشاط و خاطرات شیرین بود.😊 . فاصله سنی بین من و داداشهام👬👬 زیاد بود، ولی با هم خیلی خوب بودیم.😍 . یه موقعهایی کارهایی برام انجام میدادن که در واقع همیشه باباها انجام میدادن.😁 . در این حد که امروز ببرنم این کلاس👩🏻🏫 حالا برو دنبالش از کلاس بیار، امشب باید ببرمش رصد!!🔭 یا برام یه چیزی میخریدن، و به درسهام میرسیدن.📚 . یعنی انقدر که داداشام درگیر میشدن، بابام درگیر نمیشدن😂 . البته دعوا هم میکردیما🤦🏻♀️ مخصوصا با داداش آخریم😁 که البته با همون داداش هم، بیشتر از همه صمیمی بودم. (اصلا به نظر من، یکی از نشانههای صمیمیت، دعواست😁) . . مامانم میگفتن بزرگ کردن تو و خواهرت👭 خیلی سخت نبود👌🏻 چون همین طوری بین بچهها داشتین بزرگ میشدین😁 . بعدا که داداشهام ازدواج کردن، هر شب جمعه با کلی بچه میاومدن خونهمون و دور هم جمع میشدیم🤩 خدا رو شکر روزهای خوبی بود...😊 . . از بچگی دغدغههای علمی زیادی داشتم.📚 . یادمه وقتی کلاس چهارم بودم، یه بار معلممون👩🏻🏫 پرسید میخواین چی بخونین؟ من گفتم: 🔸یه دکترای ریاضی📏 🔸یه دکترای جغرافی⛰️ 🔸یه دکترای علوم🔬 😆 اون موقع فکر میکردم دکترا بگیری، دیگه آخرشه😁 . . راهنمایی رو تو مدرسهی نمونه دولتی بودم. از همون موقع خیلی جدی تصمیم گرفتم که در آینده هم حوزه بخونم هم دانشگاه.😇 . حتی سوالاتم رو مینوشتم📝 تا وقتی حوزه یا دانشگاه رفتم، حلشون کنم😁 . . دبیرستان، وارد مدرسهی فرزانگان تبریز شدم. تو فضای مدرسه، با المپیاد آشنا شدم.🤓 از بین المپیادهای مختلفی که میخوندم، نجوم رو بهطور حرفهای ادامه دادم👌🏻 . قصد داشتم اگه طلا🥇 آوردم، بیوتکنولوژی بخونم.🧫 چون پژوهشی تحقیقاتی و بین رشتهای بود🤩 دوست داشتم از قید رشتهها خارج بشم و همه چیز رو با هم بخونم و بدونم.🤓 . . مراحل یک و دو المپیاد رو قبول شدم✅ و نهایتا در دورهی سه ماههی تهران، نقره آوردم.🥈😊 . به خاطر المپیاد نجوم، به فیزیک خیلی علاقهمند شده بودم🤩 و سال کنکور تصمیم گرفتم توی دانشگاه، فیزیک رو ادامه بدم.📚 . . پ.ن: در سالهای بعد، من و همسرم، همراه جمعی از دوستان المپیادی، مدالهامون رو به مقام معظم رهبری تقدیم کردیم. . #پ_ت #قسمت_اول #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
21 اردیبهشت 1399 14:47:00
0 بازدید
madaran_sharif
#ف_جباری (مامان #زهرا ۲ساله) . نوبت دکتر داشتم و همسر پیش دختر موند. یهو یادش افتاد همون زمان کلاس مجازی داره😱 اما راه برگشتی نبود😬 من راهی شدم بدون اندکی راهنمایی به پدر در مورد شرکت همزمان با کودک در کلاس!😌 خب قصدم این بود که زندگی پدر رو کمی هیجانانگیز کنم و به توانمندیهاش بیافزایم! . وقتی برگشتم پدر با لبخندی از رضایت و غرور گفت ۷۰٪ کلاسو فهمیده!😎 دیگه راست و دروغش با خودشه! . تا حالا از این زاویه به مسئله پدری نگاه کرده بودین؟ پر از رشد و شکوفاییه👏🏻😁 . پ.ن۱: از این زاویه به مادری هم میشه نگاه کرد!😄 چند سالی هست که از دوران دانشجوییم میگذره، دورانی که توش اهداف زندگیم روشنتر شد، و بعدش با ازدواج و بعدترش با بچهداری تغییر اساسی توی اهداف ایجاد نشد. بچه و همسر و بقیه فعالیتهام رو هدفهای کوتاه مدت و بلند مدت و پارامترهایی در مسیر رسیدن به هدف اصلی میدیدم. . تو این مسیر بعضی از پارامترها تاثیر چندانی بر سرعت حرکت به سمت هدف ندارن ولی بعضیا شتاب دهندهن و سرعت رو برای رسیدن به هدف کم و زیاد میکنن. . بر اساس تلفیقی از قوانین فیزیک و تجربیات یک زندگی ۲۵ ساله نظریهی من اینه که بچهداری یکی از این شتابدهنده هاست😎 البته مثبت یا منفی بودن و حتی قدر مطلق شتاب دهندگیش یه اصل ثابت نیست و وابسته به عواملیه، یعنی شتاب دهندگیش توی عرصههای مختلف زندگی یه مادر ثابت نیست و روی هرکدوم از اخلاقیات، عبادات، تحصیل و شغل و... به صورت مستقل عمل میکنه و باعث پیشرفت یا عقبرفت هر کدوم میتونه باشه. . زندگی رو شبیه یه معادله ریاضی میبینم و عاشق حل معادلات پیچیده ام🤓 هر چی پارامترهای معادله بیشتر، زندگی هم هیجانانگیز تر🤪 اول تویی و هدفها حالا تویی و یه مرد و هدفهاتون بعدش تویی و یه مرد و یه بچه و هدفهامون حالا دونه دونه به بچهها اضافه میشه😆 . برای حل معادلهت باید؛ یاد بگیری تیز و بز باشی😅 تمرکز کنی برنامه ریزی کنی هدفگذاری و اولویتبندی کنی تلاش کنی حالت رو با چیزای ساده خوب نگه داری صبور باشی😁 و بلد باشی خوب به ضعیف بودنت اقرار کنی و زاری بزنی و دوباره محکمتر از قبل از سر سجاده بلند شی😉 . وگرنه اینجاست که بچهداری به جای شتاب مثبت بهت شتاب منفی میده و تو رو روز به روز از جواب معادله دور میکنه. . وقتی مادر میشی هنوز انسانی! با معادلات پیچیدهتر که برای حلش تلاش بیشتری لازمه، این یه تلاش دو سر برد و هیجانانگیزه، قبول دارین؟🤣 . پ.ن۲: عکس مربوط به یکی از معادلات پدره که به خوبی حلش کرده!😁 . #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری
03 مهر 1399 16:22:22
0 بازدید
madaran_sharif
. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ساله، #محمدعلی ۷ساله، #محمدحسین ۵ساله، #محمدرضا ۳ساله) #قسمت_هشتم پرستاری که برای کمک میاد خونهمون، بیشتر روزها رو از ۸ صبح تا ۵ بعد از ظهر حضور دارن و گاهی اگه مادرم کار زیادی داشته باشن (معمولا یکی دو روز تو هفته)، میرن به ایشون کمک میکنن. روزهایی که ایشون نیستن، کارهای خونه و بچهها رو خودم انجام میدم و یه کمی درسم رو میخونم. و وقتایی که هستن، کارهای خونه رو ایشون انجام میدن و منم فقط به بچهها و درسم میرسم.👌🏻 اگه حجم درسهام کم باشه، بیشتر با بچهها بازی میکنم یا کارهای فوقبرنامه انجام میدم؛😁 مثل پختن کیک و پیتزا و غذاهای زمانبر. و اگه حجم درسهام زیاد باشه، فقط در حدی که کاری از بچهها نمونه، به اونا رسیدگی میکنم و بیشتر درس میخونم. کارای درس و دانشگاه رو هم معمولاً تو خونه و پیش بچهها انجام میدم. مگه اینکه کار فشرده داشته باشم و مجبور باشم برم تو حسینیهی همکف ساختمونمون و اونجا کارامو انجام بدم.😁 بیشترین هدف از استخدام این خانوم، به خاطر حضور تو آزمایشگاهه که از ترمهای بعد، پیش رو دارم. زمان خواب بچهها هم از مواقعیه که سعی میکنم ازش استفاده کنم. مخصوصا که آرامش خونه هم بیشتره و راحتتر میشه درس خوند. موقع امتحانات هم که کارام زیاده، معمولاً تا دم نماز صبح بیدارم یا اگه شب خوابم بیاد، میخوابم و صبح خیلی زود بیدار میشم. تلاشم رو میکنم همیشه خونه نسبتاً مرتب باشه. همسرم هم تو کارهای خونه مشارکت میکنن و این باعث میشه بچهها هم به مرتب بودن خونه اهمیت بدن.👌🏻 وقتی میبینن پدرشون با اون خستگی داره کمک میکنه، قشنگ تاثیر میگیرن و وقتی پدرشون تذکر میده اینو بردار، ازش حساب میبرن.😉 برای من بهترین زمان مرتب کردن خونه (غیر از مواقعی که همسرم میان) شبها قبل خوابه. سعی میکنیم با کمک هم خونه رو مرتب کنیم بعد بخوابیم. اینجوری روز بعد رو با آرامش شروع میکنم و هول نمیشم که وای خونه رو ببین😢 حالا غذا رو چی کار کنم؟ حالا بچهها رو چیکار کنم؟ البته گاهیم خسته میشم. مواقع خستگی، صحبت کردن با مادرم و همسرم و دوستام خیلی حالمو خوب میکنه. گاهی که با دوستای خانوادگی میریم پارک یا بچهها رو میسپریم به مامان یا پرستار و با همسرم یه تفریح دونفره داریم، روحیهم خیلی خوب میشه. برای حفظ سلامتیم، سعی میکنم تدابیر طب سنتی رو تو زندگی پیاده کنم. و اینکه تو اوقات خالیورزش میکنم. هرچند برنامهی منظم ندارم و اگه سرشلوغ باشم رهاش میکنم.🤪 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
11 مهر 1400 16:20:45
1 بازدید
مادران شريف
0
0
قسمت دوم؛ . هر روز که به عدد سن و سالم اضافه میشد، سوالاتم پررنگتر میشد و تغییرات درونی و بیرونیم بیشتر و انگیزهم برای رسیدن به جواب سوالام چندین برابر و خدا نشونههای بیشتری رو سر راهم میذاشت. . خلاصه زندگی با سرعت عجیبی جریان داشت که رسیدم به ترم چهار دانشجویی... 🧕🏻📕📒 . یک سالی بود که درگیر خواستگاری بودم تا بالاخره از طریق یکی از دوستام فرد مورد نظر پیدا شد و یک ماه بعد #عقد کردیم! صفر تا صد آشنایی تا عقدمون هم #سنتی بود 💕🧕🧔🏻💍 . همسرم فارغالتحصیل مهندسی صنایع دانشگاه علم و صنعت بودن و طلبه دروس حوزوی👨🏻🎓🎓📿 . من همچنان #درگیر_در_ذهن و #مشغول_در_دل برای رسیدن به جواب سوالام بودم و هر روز و هر لحظه فکر بود و مشورت و صحبت با خودم و بقیه💭🧠👥🗣 . اما در عین حال، مخصوصا بعد از ازدواج، با قدرت و انگیزه بیشتر فیزیک رو میخوندم، در حدی که جشن ازدواجمون یه روز یکشنبهای اوایل ترم ۶ بود، روز شنبهش کلاسهام رو کامل رفتم، روز یکشنبه غایب بودم و روز دوشنبه دوباره سر کلاسها حاضر شدم!🎂🎈🎉📈📝📒 . بعد از ازدواج، با همون دوستم که معرف ازدواجمون بود و خودشم متاهل بود و بقیه دوستا به صورت مرتب #قرار_درس_خوندن داشتیم که کارای درسی رو تا جایی که میشه توی دانشگاه، به کمک هم انجام بدیم که وقتی میریم خونه وقت و فکرمون درگیر چیزی به جز همسر نشه⏰📖⏰💑 . آخه زن و شوهر وقتی پاشونو میذارن تو خونه باید همه کاراشونو بذارن پشت در بعد بیان تو😎😅 . مرور درسها، حل تمرینها، خوندن برای امتحانها و گزارش آزمایشگاه و... . روزای خوبی بود که تا ابد یادش به خیر و #الحمدلله . فاصله بین کلاسها که کاری نداشتیم میرفتیم مسجد دانشگاه، پاتوق گروهی درس خوندنمون بود، یا اگه آخرین کلاسمون زود تموم میشد تا غروب میموندیم و بعد میرفتیم خونه. . همزمان با درس و خانهداری توی تشکلهای دانشگاه و انواع و اقسام گروهها هم فعال بودم و همین فعالیتها من رو تو موقعیتهای نابی برای #خودشناسی و #بازیابی_هویتم قرار داد... ♻️ . کم کم نقشه ناواضحی که از #دنیا و #هدفش داشتم با درک بیشتری که از #روحیات، #استعداد، #وضعیت_ایران، #نیاز های_ایران، #شرایط_خانوادگی و خیلی چیزای دیگه پیدا کردم برام واضح و واضحتر میشد و من به پایان دوران دانشجویی نزدیکتر و باید خودم رو یه جایی از این نقشه تصور میکردم🤔🙂👩🏫👩🍳👩🔬👸🤱 . . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #تجربیات_تخصصی #قسمت_دوم #شروعی_دیگر #دانشگاه_نامه #منِ_این_سال_ها #ازدواج_سنتی #داستان_مادری #مادران_شریف