پست های مشابه

madaran_sharif

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . #قسمت_پنجم . متاسفانه دوران عقدمون به دلایل مختلف طولانی شد (۱/۵سال) و این موضوع، مشکلات این دوره رو بیشتر و شیرینی‌ش رو کمتر کرد. خداروشکر همسرم مرد پرتلاشی بودند و سه جا کار می‌کردند. پشتکارشون هنوز زبانزده👌🏻 برای دوره‌ی ارشد، #دانشگاه_علم_و_صنعت در تهران پذیرفته شدند و باخیالی نسبتا آسوده و بعد از گذراندن تعدادی از خوان‌های #دوران_عقد رفتیم به دنبال #اجاره‌ی خونه.😊 با توجه به پولی که داشتیم، دنبال یه آپارتمان نقلی بودیم. یه خونه ویلایی قدیم ساز بزرگ قسمتمون شد... با #صاحبخونه‌‌ای خوش اخلاق و منصف.😍 خانواده‌م به خاطر بزرگی خونه، علی‌رغم رضایت من و همسرم #جهیزیه سنگینی دادند. چندسال بعد که آپارتمان کوچیکی خریدیم، مجبور شدم بیشترشونو بفروشم یا هدیه بدم. . و اما #عروسی ❗️ مخارج مراسممون زیاد شد. اقوام قم و تهران همکاری نکردند و حریف هیچ‌کدوم نشدیم و دوتا مراسم گرفتیم🙄 میلاد حضرت معصومه در قم و چند شب بعد، در تهران مراسم عروسی گرفتیم. البته سعی کردم مخارج مراسم در حد پس انداز همسرم باشه با حداقل ولخرجی و بریز بپاش. . اون روزای پرتکاپو، خانواده‌ی همسرم مشکلات مالی داشتند و من بعدها فهمیدم😢 همسرم از حقوق و پس اندازشون به خانواده هم کمک می‌کردند. . زندگیمون شروع شد💕 هر دو #دانشجو بودیم و من تمام روزها #دانشگاه می‌رفتم. هم کارهای #پایان_نامه‌م رو انجام می‌دادم هم کارهایی که استاد به من سپرده بود باید تحویل می‌دادم. ‌به سختی یک روز در هفته اجازه گرفتم نرم و به خونه برسم👌🏻 در کنارش کلاس #والیبال هم می‌رفتم. . شش ماه از زندگیمون طی شد... از زندگیم راضی بودم... خیلی شیرین‌تر از دوران عقدم بود و با وجود #اختلاف_فرهنگی بحثی بینمون پیش نمی‌اومد. سعی می‌کردم توقعاتم رو در حد توان همسرم تطبیق بدم☺️ تا این که عید سال هشتاد و نُه یک اتفاقی افتاد.. . پ.ن: عکس بخشی از گلخونه‌ی کوچیک خودم در حیاط‌خلوت خونه‌مون😍 . . #قسمت_پنجم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

19 آبان 1399 16:23:12

0 بازدید

madaran_sharif

. #ح_کرباسی ( مامان #حسنا ۹ساله ، #محمدحسین و #محمدهادی ۵ساله و #زینب ۱ساله) #قسمت_ششم توی این یه سالی که زینب به دنیا اومده خواهر و برادرهاش معلمش بودن.😍 سینه‌خیز و چهار دست و پا و راه رفتن و بازی کردن و کلمات ساده رو ازشون یادگرفته.👌🏻 همین چند وقت پیش دیدم حتی موقع سنگ کاغذ قیچی هم کنارشون نشسته بود و اداشون رو در می‌آورد.😆 پسرها خیلی برای بزرگ شدن زینب ذوق دارن. توی هر مرحله از رشدش با کنجکاوی و علاقه کنارش می‌شینن و نگاهش می‌کنن. اولین قدم‌هایی که بر می‌داشت رو می‌شمردن و هر روز به من گزارش می‌دادن که مثلاً امروز دو قدم بیشتر از دیروز تونست راه بره.😃 گاهی که به اصرار خانواده‌ی همسرم حسنا و پسرا رو می‌فرستم خونه‌شون تا خودم یه مقدار به کارهام برسم. زینب بیشتر بهونه می‌گیره و در نبود خواهر و برادرهاش حوصله‌ش سر می‌ره. وقتی حسنا کوچیک بود، براش خیلی کتاب می‌خوندم. در طول روز یه زمانی به طور ویژه باهاش بازی می‌کردم. خمیربازی و آبرنگ و...😍 بزرگتر که شد، بهش شعر و سوره‌های قرآن رو یاد می‌دادم. وقتی که دوقلوها به دنیا اومدن، سرم خیلی شلوغ شد و نمی‌رسیدم براشون همون قدری که برای حسنا وقت گذاشته بودم، وقت بذارم. اما به جاش از همون کوچیکی حسنا باهاشون بازی می‌کرد. گاهی حتی بغلشون می‌کرد و آرومشون می‌کرد. منم البته سعی می‌کردم ولو خیلی کم، حتماً زمانی رو برای بازی باهاشون اختصاص بدم. ولی می‌دیدم که بازی‌هایی که با خواهرشون انجام می‌دن رو خیلی بیشتر دوست دارن. دوقلوها که بزرگتر شدن و حسنا هم مدرسه‌ای شد، دیگه رسماً نقش یه خانوم معلم مهربون رو براشون بازی می‌کرد و خودجوش به داداش‌هاش شعر و سوره‌های قرآن رو یاد می‌داد.😍 یا حتی گاهی حروف الفبا رو هم باهاشون کار می‌کرد.👌🏻 گاهیم خودش اجازه می‌گرفت و بساط آبرنگ و نقاشی رو پهن می‌کرد.😇 حسنا که بچه بود، ما براش کتاب می‌خوندیم و الان حسنا برای پسرا و خواهر کوچولوش کتاب می‌خونه. گاهی دوقلوها شب‌ها میان خواهش می‌کنن که اجازه بدیم آبجی یه کتاب دیگه هم براشون بخونه.😁 گاهی هم باهم دعوا دارن. حسنا از اینکه پسرا اتاق و وسایلش رو به هم می‌ریزن، عصبانی می‌شه و پسرا هم معمولاً سر اسباب‌بازی‌ها دعوا می‌کنن. منم بهشون گفتم که اگه نتونید مشکلتون رو حل کنید اون اسباب‌بازی باید بره بالای کمد.🤨 خودشون این رو به عنوان یه قانون پذیرفتن و گاهی میان می‌گن مامان این اسباب‌بازی رو بذار بالا چون دعوامون می‌شه.😆 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

25 آذر 1400 16:14:50

1 بازدید

madaran_sharif

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . همون موقعا، مادربزرگم که اصرار داشت دختر باید از هر انگشتش یه هنر بریزه👌🏻 #چهل_تکه_دوزی و #خیاطی و... رو به ما یاد داد. سیزده سالم بود که رفتم کلاس خیاطی و ضروریات رو یاد گرفتم و همون زمان به اندازه‌ی خودم لباسای خوبی دوختم. ولی خیلی ریزه‌کاری داشت.😤 علاقه نداشتم و این باعث شد بعدها هم نتونم برم سمتش به #والیبال علاقه داشتم و تابستونا تخصصی دنبالش می‌کردم. که بعدا به خاطر مشکلات کمردرد و زانودرد، نتونستم ادامه‌ش بدم. #زبان_انگلیسی رو هم دوست داشتم و تا سال‌ها کلاس می‌رفتم و تو دانشگاه برای مطالعه منابع به زبان اصلی خیلی به کارم اومد. . سال اول دبیرستانم خیلی خوب بود.😊 دوستان صمیمی‌ای پیدا کردم؛ خیلی مهربان و خدا‌دوست و هنوز که هنوزه باهاشون در ارتباطم. رشته تحصیلی‌مو، #ریاضی_فیزیک انتخاب کردم. ریاضیم خوب بود و بهش علاقه داشتم و البته شرایط کار سنگین مادرم (که دندانپزشک بودن) هم، بی‌تاثیر نبود. . از سال دوم، از دوستان صمیمی‌ام جدا شدم و دوباره تنها شدم و به درس چسبیدم و فعالیت دیگه‌ای نداشتم. درسم خوب بود و #المپیاد شرکت می‌کردم و در سطح منطقه و استان مقام می‌آوردم. . آرزوم بود که #مهندس_کامپیوتر بشم.🤓 مهندسی که ۲-۳ فرزند داره، زندگی خوبی داره، هم بچه‌هاشو اداره می‌کنه و هم تو شغلش موفقه.💪🏻 . گذشت و سال ۸۳ رشته مهندسی آی‌تی #دانشگاه_شریف قبول شدم. وقتی وارد دانشگاه شدم، هم دانشگاه از تصوری که داشتم دور بود، هم رشته.😬 به دلیل تأخیر در ثبت‌نام و ندیدن تبلیغات #اردو_ورودی‌ها و عدم استقبال خانواده، اردو رو شرکت نکردم❗️ همین باعث شد قبل از شروع کلاس‌ها با همکلاسی‌ها آشنا نشم. (آدم درونگرایی بودم و کلا سخت ارتباط می‌گرفتم.) فکر می‌کردم دانشگاه کشور اسلامی مثل مدرسه و خانواده منه😉 اما با ورود بهش و شرکت در جشن ورودی‌ها و دیدن روابط عادی دختر پسری خیلی تو ذوقم خورد.😐 در جمع ۵۰ نفری دخترا، فقط چند نفر هم‌تیپ من بودند. بر همین مبنا دوستی‌مون شکل گرفت. رشته آی_تی شریف، ملغمه‌ای بود از نرم‌افزار و سخت‌افزار و از آنچه شنیده بودم خیلی فاصله داشت.😕 به این ترتیب ترم یک به افسردگی گذشت... البته بصورت پشتیبان و معلم، با کنکوری‌های مدرسه‌مون ارتباط داشتم و با واحد دانشگاه‌های شورای نگهبان هم همکاری‌ام رو شروع کردم. در همین فضای تنهایی بودم که زمان اردوی جنوب شد❗️ . پ.ن: این عکس تابلوییه که خودم گلدوزی کردم و الان ساعت اتاق بچه‌هامه😍 . . #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

15 آبان 1399 16:45:55

0 بازدید

madaran_sharif

. یکی از تفریحاتِ عباس اینه که لباسای تا شده‌ی توی کشوها رو خالی کنه رو زمین😱 و کشوها رو دربیاره باهاشون بازی کنه.😂 . . بیشتر هم وقتایی این کارو می‌کنه که روزِ قبلش مثلا من لباسا رو مرتب کرده باشم و چیده باشم تو کشوها😆😆 . . با همین چهار تا دونه کشو، خودش انواع بازیا رو هم ابداع می‌کنه! . ایده‌ی اخیرش ساختِ #استخر بود😂 و به منم گفت مامان برام آب بریز توش.😅 . باز خداروشکر جدیدا قوه‌ی تخیلش فعال شده و یه سری اشیاء و بازی‌ها رو به صورت #تخیلی هم قبول می‌کنه😉 . مثلا وقتی براش با دستم به صورت تخیلی آب می‌ریزم توی استخرش و صدای آب در میارم، راضی می‌شه و دیگه گیر نمی‌ده برو پارچ آبو بیار‌.😂 . . البته دوام بازی‌های تخیلیش خیلی کمه و فقط در لحظه قانعش می‌کنه و خوشحال می‌شه از اینکه به خواسته‌ش رسیده‌.😛 . این بار هم بعدِ چند دقیقه، آب تخیلی استخرش تبخیر شد و سراغ توپ‌های توی انباری رو گرفت.😂 . و وقتی حاصل ایده‌هاش و زحمت‌های خودش و من کامل شد، رفت نشست توش.😀 . بعدِ دو سه دقیقه انگار به یک خلاء و کمبودِ جدید پی برد.😐😮😯 . - مامان خواخرو بیذار پیشم تو توپا😇😇 . . و من 😍😍 فاطمه رو گذاشتم تو همون استخرِ کوچیک ۳۰ در ۳۰ سانتی متری و مدتی با هم توپ بازی کردن.😘😘👦👧 عمده‌ش به صورت #مسالمت_آمیز با کمی تا قسمتی چالشِ سطحی و نوازشِ محکم.😂😂 . . این وقایع تقریبا دو ساعت سرگرممون کرد.😍 و برای من همراه شدن با بازی‌ها و خنده‌هاشون و ورود به دنیای قشنگ #کودکانه‌شون مایه‌ی آرامش بود بین همه دل‌مشغولی‌ها و دغدغه‌ها و نگرانی‌های درسی و کاری.😘 . . پ.ن۱: از جذابیت‌های جدید زندگی‌مون هم‌بازی شدن بچه‌هاست. و #نظارت و #تسهیلِ بازی شون توسط من😍😍 فاطمه از دو سه ماهگی با دیدن بازی‌های #عباس سرگرم بود و عمده شادی‌ها و خنده‌هاش هم واسه وقتایی بود که عباس باهاش بازی می‌کرد.😋 عباس هم از وقتی #فاطمه تونسته سینه‌خیز بره و اسباب بازی‌ها رو بگیره دستش و بشینه، انگیزه‌ی بیشتری برای بازی کردن با فاطمه پیدا کرده.😀 . . پ.ن۲: چالش‌های خواهر و برادری که سرجاشه همیشه و همه تجربه‌ش می‌کنن کم و بیش، منتها چیزی که مهمه رفتارِ والدینه، باید خیلی عادی و منطقی بدونِ پرخاش و عصبانیت، چالش‌ها و تنش‌هاشون رو مدیریت کنیم.✋ این روزها دارم به صورت عملی چند واحد #مدیریت_بحران با #طعم_عسل پاس می‌کنم 😇😇 . . #پ_شکوری #شیمی91 #آزادی_کودک #خواهربرادری #همبازی #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

08 دی 1398 16:16:35

1 بازدید

madaran_sharif

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ ماهه) . مهر ۹۹ اومد! با توجه به غیرحضوری بودن مدارس، دخترم به کمک من نیاز داشت. از طرفی یه نوزاد و یه دختر کوچولوی دیگه هم داشتم، برای همین تصمیم گرفتم کارم رو فعلا کنار بذارم و شدم معلم دخترم.🤗 . الان هر روز از ۸ صبح تا ۱۲ در حالت آماده‌باشم. مراسم بیدار کنون و صبحانه خورون😅 و بعد نشستن پای سیستم. هر چند دقیقه یک بار شرایط رو چک می‌کنم.‌ اگه معلم صدا کنه و کاری داشته باشه باید انجام بدم. این وسطا به کارای خودم و دو تا دختر دیگه‌ام میرسم و سرگرمشون می‌کنم تا کمتر مزاحم بچه مدرسه‌ای بشن.😉 کلاس که تموم میشه، تکالیف شروع میشه❗️ مشق نوشتن کلاس اولی هم که معلومه😄 گاهی تا ۷-۸ شب طول می‌کشه. بعدشم شام حاضر می‌کنم تا همسرم بیان. . سعی می‌کنم پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها کاملا به خودم استراحت بدم که برای بقیه هفته شارژ باشم و بتونم سه تا بچه رو مدیریت بکنم.  . البته اگه می‌خواستم برم سر کار شاید می‌شد. ولی می‌دونستم که اونقدر بهم فشار میاد که یا بعد یه مدت خودم داغون می‌شم یا بچه‌ها آسیب می‌بینن. (تو شرایط کرونا نمیشه بچه رو به مهد محل‌کار سپرد و مجبورن طعم تلخ دوری از مادر رو بچشن) . اشتغال رو هیچ‌وقت برای درآمد و موقعیت اجتماعیش نمی‌خواستم، بلکه همیشه دوست داشتم با چیزی که یاد گرفتم به جامعه خدمت کنم یا اونو به دیگران یاد بدم. سعیم این بوده اندک وقت آزادم تلف نشه. بنابراین الآن اصلا ناراحت نیستم.☺️ . از فراغت‌های کوچیک تو خونه یا ماشین استفاده می‌کنم کتاب می‌خونم. دو سالی هست با همسرم یک سایت آموزش مباحث کارآفرینی راه انداختیم، ولی به خاطر مشغله زیادم نتونستم بهش برسم. حالا میخوام بشینم براش تولید محتوا کنم و راهش بندازم.👌🏻 گه‌گاهی اگر پروژه‌ایی به پستم بخوره انجام میدم. موقع ظرف شستن یا اتو کشیدن و... فیلم‌های مورد علاقه‌م رو می‌بینم. (مثلا ممکنه دیدن یه فیلم یه هفته طول بکشه😝) . در کنار مادری برای این فرشته‌ها،😍 کارای دیگه‌ای هم هست که بهشون علاقه دارم و حس می‌کنم باید انجام بدم و نیاز به فراغت بیشتری هست. پس کمی صبر می‌کنم یه مقدار نی‌نی از آب و گل دربیاد.😚 . اون‌موقع قصد دارم کارم رو بصورت فریلنسری (آزادکاری) پیش ببرم. به شدت دوست دارم که حفظ قرآنمو دوباره ادامه بدم. . برکت ویژه چند تا بچه‌ای همینه که با هم سرگرمن و خوشحالی از اینکه بچه‌هات با هم خوشحالن حتی تو شرایط کرونایی! برای بچه اول وقت گذاشتی و حالا داری نتیجه‌شو تو بچه‌های بعدی می‌بینی. .  . #قسمت_دوازدهم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

27 آبان 1399 16:22:36

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_حدادیان (مامان #فاطمه ۵.۵ ساله و #محمدحسین ۲.۵ ساله) #قسمت_دوم از آن روز فهمیدم که چقدر مادری را برای خودم سخت کرده‌ام. چقدر انتظارات زیادی از بچه‌ام داشته‌ام. دخترک سه ساله بود که داداشش به دنیا آمد. تمام طول بارداری، دعا می‌کردم که خدایا این بار کابوس کولیک و رفلاکس را از زندگی‌ام بردار. من که در این شهر غریبم و کمکی ندارم... اما خدا می‌خواست مرا قوی‌تر کند. پسرکم به حدی جیغ می‌کشید و کم‌خواب بود که دکتر گفت سونوگرافی کامل شکمی بدهید. وقتی همه چیز نرمال بود، گفت من که سر در نمیارم‌. بروید باهاش بسازید تا ۴ ماهگی. بی‌خوابی‌ها از بیست روزگی تا ۴ ماهگی ادامه داشت. ثانیه‌ای روی زمین بند نمی‌شد. گاهی شب که می‌شد، وحشت وجودم را فرا می‌گرفت که اگر امشب که دقیقا چهل و هشت ساعت است نخوابیدم هم پسرک نخوابد چه؟ نکند موقع بغل کردنش از دستم بیفتد... اما من قوی‌تر بودم. قویتر از قبل. یک روز به خودم آمدم و دیدم چقدر همه چیز تغییر کرده. مادری شده بودم که شب‌های بی‌خوابی پسرش چندین و چند جلد کتاب خوانده. مادری که دیگر قاشق به دست دنبال هیچ بچه‌ای نمی‌افتد و از غصه‌ی میوه نخوردنش خودخوری نمی‌کند. مادری که می‌تواند بچه به بغل ظرف بشورد، غذا بپزد، جارو کند، با دخترش کاردستی بسازد، خاله‌بازی کند و کتاب بخواند. مادری که با پاهایش گهواره را تکان می‌دهد و با دست‌ها برنج آبکش کند. مادری که انتظاراتش را از همه به صفر رساند و روی خودش و خدا تکیه کرد. فرنی‌اش را که پوووف می‌کرد توی صورتم، می‌خندیدم و می‌گفتم انگار پسرم سیر شده و بقیه فرنی‌اش را یک قاشق بزرگ می‌کردم و می‌گذاشتم توی دهانم. گوشت‌کوب برقی را هم گذاشته بودم کنار. حالا که این‌ها را می نویسم نه مادر کافی هستم و نه کامل. راستش را بخواهید همان هفته ی اول تولد دخترم فهمیدم که هیچ‌وقت هم بهترین مادر دنیا نخواهم شد. ولی خوشحالم از اینکه قوی‌تر شدم و حتم دارم با ورود فرزندان بعدی قوی‌تر هم خواهم شد. همان موقع زایمان که از درد فریاد یا زهرا سر می‌دادم و بالاخره دخترک تپل سفید، قدم به دنیا گذاشت و مرا به آرزوی مادر شدن رساند. وقتی دکترم پرسید حالا که انقدر جیغ و داد کردی باز هم بچه می‌خوای؟ با ته مانده توانم گفتم: آره من چهار تا بچه می‌خوام. صاحب الزمان سرباز می‌خواد. اینا شیعه‌های امیرالمومنینن. باید زیاد باشن. و پرسنل اتاق زایمان زدند زیر خنده و گفتند: تو اولین مادری هستی که درست بعد از زایمان به مادر شدن مجدد فکر می‌کنی. راستی اگر مادر نمی‌شدم، چطور این همه رشد می‌کردم؟ #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

07 بهمن 1400 18:50:20

1 بازدید

مادران شريف

0

0

. #اسباب_بازی یا #اسبابِ_بازی . چند وقت پیش زهرا یه #اسباب_بازی هدیه گرفت که در نگاه اول خیلی جذبش کرد😍😇 . حتی در نگاه دوم هم جذبش کرد و نشست کنارش تا مسئله اسباب بازی رو حل کنه😅 . اما متوجه شدم با وجود همه تلاشی که داره میکنه، بازی برای سن بالاتر از اونه و به همین دلیل زهرای ۱۱ ماهه هر لحظه داشت کلافه و کلافه تر میشد 😣😩 (اون موقع ۱۱ ماهش بود) . همون موقع از ذهنم گذشت که خیلی راحت میتونم این اسباب بازی رو #مناسب_سن_زهرا، با صرف زمان خیلی کم و #هزینه_صفر درست کنم در حالی که اسباب بازی ای که هدیه گرفته بود نسبتا خیلی گرون بود! 😮😏 . خلاصه دست به کار شدم و نتیجه هنرمندیم شد چیزی که تو عکس میبینید که با الهام گرفتن از اسباب بازی مذکور درست کردم! 👩‍🔧👏😎خرجش فقط یه جعبه دردار مقوایی شد و یه چاقو و چنتا درب بطری در سایز های مختلف . و این شد فرشته نجات روزهای سخت من و زهرا!😇 روزایی که ایام محرم بود و میخواستیم بریم هیئت و زهرا دوست داشت همه جا سرک بکشه و منم دنبالش راه بیفتم و منم دوست داشتم بشینم و استفاده حداقلی از مجلس روضه داشته باشم!😬 . خلاصه با این اسباب بازی که کاملا با همه اجزاش میتونست ارتباط بر قرار کنه، دقایق زیادی رو سرگرم میشد . پ ن ۱: از اون روز به بعد هر چیزی که حس کنم میشه باهاش یه اسباب بازی خوب درست کرد رو توی یه کیسه بزرگ جمع میکنم. . پ ن ۲: حتی اگه #هزینه_اضافی بودن خیلی از اسباب بازی هایی که برای بچه ها میخریم رو در نظر نگیریم، اسباب بازی های موجود معمولا نه اونقدری توانایی سرگرم کردن بچه رو دارن و نه اصلا توانایی پروروندن ابعاد مختلف حسی، فکری و حرکتی بچه ها رو و این یعنی با اینکه هزینه میکنیم ولی اهدافی که از خرید اسباب بازی برای بچه مون داریم برآورده نمیشه . پ ن ۳: بعضی وقتا در طول روز که به حرکات زهرا و نوع ارتباطش با وسایل خونه نگاه میکنم کاملا متوجه میشم که اگه قرار بود الان این کاری که داره با وسیله ای از وسایل خونه میکنه رو با یه اسباب بازی میکرد اون اسباب بازی باید چه شکلی میبود . . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #سبک_مادری #اسباب_بازی #مدیریت_هزینه #مادر_باید_خلاق_باشد #مادر_باید_مدیر_دخل_و_خرج_خانه_باشد #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #اسباب_بازی یا #اسبابِ_بازی . چند وقت پیش زهرا یه #اسباب_بازی هدیه گرفت که در نگاه اول خیلی جذبش کرد😍😇 . حتی در نگاه دوم هم جذبش کرد و نشست کنارش تا مسئله اسباب بازی رو حل کنه😅 . اما متوجه شدم با وجود همه تلاشی که داره میکنه، بازی برای سن بالاتر از اونه و به همین دلیل زهرای ۱۱ ماهه هر لحظه داشت کلافه و کلافه تر میشد 😣😩 (اون موقع ۱۱ ماهش بود) . همون موقع از ذهنم گذشت که خیلی راحت میتونم این اسباب بازی رو #مناسب_سن_زهرا، با صرف زمان خیلی کم و #هزینه_صفر درست کنم در حالی که اسباب بازی ای که هدیه گرفته بود نسبتا خیلی گرون بود! 😮😏 . خلاصه دست به کار شدم و نتیجه هنرمندیم شد چیزی که تو عکس میبینید که با الهام گرفتن از اسباب بازی مذکور درست کردم! 👩‍🔧👏😎خرجش فقط یه جعبه دردار مقوایی شد و یه چاقو و چنتا درب بطری در سایز های مختلف . و این شد فرشته نجات روزهای سخت من و زهرا!😇 روزایی که ایام محرم بود و میخواستیم بریم هیئت و زهرا دوست داشت همه جا سرک بکشه و منم دنبالش راه بیفتم و منم دوست داشتم بشینم و استفاده حداقلی از مجلس روضه داشته باشم!😬 . خلاصه با این اسباب بازی که کاملا با همه اجزاش میتونست ارتباط بر قرار کنه، دقایق زیادی رو سرگرم میشد . پ ن ۱: از اون روز به بعد هر چیزی که حس کنم میشه باهاش یه اسباب بازی خوب درست کرد رو توی یه کیسه بزرگ جمع میکنم. . پ ن ۲: حتی اگه #هزینه_اضافی بودن خیلی از اسباب بازی هایی که برای بچه ها میخریم رو در نظر نگیریم، اسباب بازی های موجود معمولا نه اونقدری توانایی سرگرم کردن بچه رو دارن و نه اصلا توانایی پروروندن ابعاد مختلف حسی، فکری و حرکتی بچه ها رو و این یعنی با اینکه هزینه میکنیم ولی اهدافی که از خرید اسباب بازی برای بچه مون داریم برآورده نمیشه . پ ن ۳: بعضی وقتا در طول روز که به حرکات زهرا و نوع ارتباطش با وسایل خونه نگاه میکنم کاملا متوجه میشم که اگه قرار بود الان این کاری که داره با وسیله ای از وسایل خونه میکنه رو با یه اسباب بازی میکرد اون اسباب بازی باید چه شکلی میبود . . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #سبک_مادری #اسباب_بازی #مدیریت_هزینه #مادر_باید_خلاق_باشد #مادر_باید_مدیر_دخل_و_خرج_خانه_باشد #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن