پست های مشابه
madaran_sharif
. #قسمت_چهارم . #بنتالهدی (مامان سه دختر) . . گذشت و من دانشجوی پزشکی شهید بهشتی شدم. دلیل انتخابم این نبود که تو خانواده اکثراً پزشک بودن. من دنبال وظیفه خودم بودم. جامعه اسلامی به پزشک زن نیاز داره و این رو در راستای تحقق ظهور میدونستم.😊 . سال دوم دانشگاه یکی از خواستگارها مقبول افتادند. ایشون هم دانشجوی پزشکی بودن و دو سال از من جلوتر.❤️ دو سال نامزد بودیم. هر دو مشغول درس و بیمارستان و فعالیت فرهنگی و تشکیلاتی. . اون مرحله از زندگی هم سخت بود! مثل همه مراحل دیگه زندگی! هر اتفاق مفیدی تو دنیا سخته! فاصله بین عقد و عروسی برای این بود که هر دوی ما آماده پذیرش مسئولیت زندگی بشیم. مراسم عقد تو خونه برگزار شد، سفره عقد رو خودم چیدم.🙂 . برای عروسی کلی گشتیم تا تالاری پیدا کنیم که راضی بشه فقط یک مدل غذا سرو کنه! همه میگفتن ما کمتر از دو مدل غذا نمیدیم!🙄 از لحاظ مالی محدودیتی نداشتیم. ولی میخواستیم ساده برگزار کنیم و به همه میگفتیم که چطور هزینهها رو کم کردیم.😍 . لباس عروسی رو از دوستم قرض گرفتم. تو آرایشگاه هم نگفتم که خودم عروس هستم. پکیج مخصوص عروس چهارمیلیون بود ولی من با سیصد هزار تومن عروس شدم!😎 و اما جهیزیه... . استاد اخلاقی به مادرم گفته بودن که اگر کسی به دخترش طوری جهیزیه بده که بتونه همزمان به چهارده دختر دیگه هم جهیزیه بده، من سعادت اون دختر رو ضمانت میکنم. مادرم من رو مختار گذاشتن. برای من چه چیزی بالاتر از سعادت و عاقبتبخیری بود؟❤️ برای اجرای این شرط من باید سال ۹۳ با دو میلیون و چهارصد هزار تومان وسایل زندگی رو تهیه میکردم!!! . غیرممکن مینمود! ولی من سرسخت تر از این حرفا بودم.💪🏻 اول یه لیست از وسایل ضروری تهیه کردم. بعد گشتم یه جا رو پیدا کردم که زیر پونز نقشه بود و اجناس فوقالعاده ارزان بود. حداقل قیمت هر کالا رو هم پیدا کردم. این لیست رو در اختیار اقوام درجه یک و دو قرار دادم. گفتم هر کسی هر چقدر که میخواد به ما هدیه عروسی بده، بگه و هزینه رو بده به من تا برم وسیله مورد نیازمو بخرم!😄 . این شد که با مبلغ هدیههای عروسی و همون دو میلیون و چهارصد هزار تومانی که مادرم دادن، وسایل اولیه شروع زندگی رو خریدیم و ، همزمان با چهارده عروس دیگه، زندگی رو به امید سعادت و عاقبت بخیری شروع کردیم.🤵🏻👰🏻 . هنوز هم نداشتن مبل و ظرف چینی خللی تو خوشبختیمون ایجاد نکرده الحمدلله. تلویزیون هم نگرفتیم. به همسرم گفتم بهتره اندک زمانی که برای با هم بودن داریم رو خودمون براش برنامه داشته باشیم، نه تلویزیون. . . #تجربه_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
21 اسفند 1399 18:52:22
0 بازدید
madaran_sharif
#قسمت_سوم #م_ک (مامان چهار پسر ۱۰ساله، ۸ساله، ۶ساله و ۳ساله) بعد ازدواج که درسمم تموم شده بود، یه ترم توی یه دانشسرا به تعدادی دانشآموز، برنامه نویسی زبان C درس دادم. با اینکه بچه دوست داشتم و مادر بودن رو برای آیندهی خودم متصور بودم، اما اطرافم بچه کوچیک نبود و شناخت زیادی نداشتم.🤷🏻♀️ خودم هم که بچهی آخر بودم! سرم هم که همیشه لای کتاب بود و اگه یه کوکوسبزی میپختم، همه برام دست و سوت و هورا میکشیدن!😅 حالا با این اوصاف، همون سال اول ازدواجم باردار شدم و یکباره چرخش عظیمی تو زندگی من به وجود اومد؛ مثل یک تریلی که با سرعت بالا تو جاده حرکت بکنه و یکباره بخواد ۱۸۰ درجه دور بزنه! خیلی بعیده که چپ نکنه!🙃 همیشه معروف بودم به خوابالو🙈 اگر هم گرسنه و هم خسته بودم، اول خواب رو ترجیح میدادم.😅 ولی نوزاد که متوجه نمیشه شبه باید بخوابه!🤦🏻♀️ مسائل رایج نوزاد مثل کولیک و... هم که هست. اینا یه طرف، نابلدی تو خونهداری هم یه طرف. به همین خاطر برنامهریزیمون اینطور بود که سه هفته قبل تولد پسرم (اواخر ماه شعبان) به منزل مادرم بریم و تمام ماه رمضان رو منزلشون باشیم.👌🏻 اما یه روز قبل از اینکه به منزل مادر بریم، درد زایمان من شروع شد و چون سر بچه بالا بود و نچرخیده بود، اورژانسی سزارین شدم و آقا هادی مرداد ماه سال ۹۰ به دنیا اومد. سنگین و ضعیف شده بودم و اصلا آمادگی برگشتن به خونه نداشتم! هرچی میخوردم و میخوابیدم، بهتر که نمیشدم هیچ! بدتر هم میشدم.😥 روز بیستم ماه رمضان به زور مادرم رفتیم خونهی خودمون.😅 چند شب اول، خیلی سخت گذشت. . ولی کمکم بهتر شد. فهمیدم مادر هرچی زودتر بلند بشه و فعالیت کنه، بدن تقویت میشه، روحیه میگیره و حتی زخمها زودتر خوب میشن. یه کم که سر و سامون گرفتم، درس حوزه رو به صورت غیرحضوری شروع کردم! خوبیش این بود که زمان درس خوندن دست خودم بود.👌🏻 تو ساعتهای خواب بچه و وقتهایی که کارهام انجام شده بود، درس میخوندم. کلاسها آنلاین نبودن که استرس حضور به موقع در کلاس و همزمانی گریه و نیازهای بچه رو داشته باشم. با بزرگ شدن پسرم و کم شدن زمان خوابش، تو بیداریش هم، سرگرمش میکردم و مشغول مطالعه میشدم. این رویه هنوز ادامه داره. حالا دیگ بچهها عادت دارن که مامان همیشه کتاب به دسته و خیلی زود دوره کتابهای خیس و پاره و مچاله رو پشت سر گذاشتم.💪🏻😅 #مادران_شریف_ایران_زمین #تحربیات_تخصصی
14 تیر 1400 16:47:15
0 بازدید
madaran_sharif
. از اونجایی که پسر👦🏻 جون، عاشق بیرون رفتنه، یکی از معضلات ما، وقتیه که بابایی میره سر کار💼 . گاهی بابا قبل بیدار شدن محمد میره، که اون روزا خوب و ایدهآله☺️ اما خیلی وقتا بیدار میشه و باید یه جوری بگذرونیم😕 . یه بار، وقتی که داشتیم با همدیگه صبحونه🍞🍳 میخوردیم، تلویزیون📺 رو روشن کرده بودیم و دسته جمعی کارتون🐑🦄 میدیدیم. وسطش دیدیم محمد خیلی حواسش پرت کارتونه😺 همسرم یواشکی وسایلشو برداشت و رفت.💼 هرچند که باز از صدای در، متوجه شد، ولی بازم به احترام کارتون، با یه خداحافظی شیرین اجازه داد بابا بره.😄 . البته خیلی وقتا اینجور نیست و معمولا یه گریهای اول صبح داریم.😭 فکر کنم همسایه از گریه محمد میفهمه، باباش کی میره سر کار.😥 . خیلی وقتا بابا برمیگرده، و محمد رو میبره یه دور تو پارک🌳 میگردونه و میذاره خونه و بعد میره. و البته محمد معمولا قانع نمیشه😫 و گاهی خودم هم برای اینکه آروم بشه میگم بیا دوباره بریم پارک🌳🌲 و بعد صبحونه، تو داغی آفتاب☀، میریم که پارک رو، وجب کنیم. . نیم ساعت بعد: - خوب مامانی برگردیم؟ +نععع🥴 . بیست دقیقهای تاب بازی میکنیم و آخر سر با یه ترفندی، مثل اینکه بریم بستنی🍨، یا سیب🍏 بخریم، برمیگردیم. . یه بار تو همین پارک رفتنا، یه پسر ۹ ساله👦🏻 هم بود و هم بازی محمد شد😃 و من نشستم رو نیمکت😎، زیر سایه درخت🌳، و فقط تماشا کردم😊 . با خودم فکر میکردم چه خوب میشد اگه هر روز همچین کسی بود😍 میتونستم محمد و بسپرم دستش، و خودم بشینم اونجا و کتاب بخونم🤗 . البته گاهی هم، این عشق به بیرون رفتن، نجات جان ما هم میشه، وقتایی که محمد خوااابه و هیییچ تلاشی بیدارش نمیکنه، از جمله طلایی «بریم بیرون؟»😃 استفاده میکنیم و در کمتر از یه دقیقه 😜 (البته فقط وقتایی اینو میگیم که واقعا بعدش میخوایم بریم بیرون. مثلا از ترهبار یه کیلو گوجه بخریم بیایم😎) . . پ.ن: واقعا زندگی تو آپارتمانهای کوچیک، حوصلهی بچهها رو سر میبره.😒 . یادش بخیر وقتی که رفته بودیم شهرستان منزل پدری🙂، ابدا همچین معضل بیرون رفتنی نداشتیم. چون یه حیاط بزززززرگ داشتن با درخت🌳 و باغچه🌱 و شیر آب💧 و شلنگ💦، که محمد وقتی میرفت دیگه عین خیالش نبود کی میره و کی میاد.😁 . و البته خونه هم اونقد بزرگ بود و پرجمعیت، که فهمیده نمیشد کی الان کجاست و کجا میره.😉 . . واقعا که از خوشبختی هر آدمی، داشتن یه خونهی بزرگه. ولی فعلا که باید یه جوری با پارک و اینا، برا پسری جبران کنیم.😅 انشالله که اونم روزیمون بشه😊🤲🏻 . . #ه_محمدی #روزنوشت #مادران_شریف_ایران_زمین
23 تیر 1399 17:54:33
0 بازدید
madaran_sharif
. #ر_ملکمحمدی (مامان #محمدجواد ۱۵ساله، #محمد_باقر ۱۲ساله، #مجتبی ۵ساله و #میثم ۳ساله) بعد از تولد پسر سومم حال خوبی نداشتم. هم از لحاظ روحی و هم جسمی. خونریزیهای شدید ماهیانه باعث شده بود که کمخونی حاد بگیرم؛ طوری که هر ماه باید یه سری دارو تزریق میکردم. حال روحیمم خوب نبود و کمخونی باعث شده بود خیلی زود رنج و حساس بشم و مدام خسته باشم. دکترها میگفتن این خونریزیهای شدید، به خاطر وجود فیبروم در رحمه و تنها راه خلاصی از این خونریزیها اینه که رحم رو خارج کنند.😢 ولی ما به خاطر عوارض زیاد خارج کردن رحم، راضی نشدیم. توی اون حال و روزم، اصلاً به فرزند چهارم فکر نمیکردم... حتی یه جورایی از بارداری منع هم میشدم! تا این که تو این به نظر خودم، آشفته بازار من، خدا خواسته باردار شدم.😲😟🤨 حال و روزم خوب نبود وقتی فهمیدم که باردار هستم، حال و روز همسرم هم بدتر از من بود. رسماً میگفت من نمیخوام تو از دست بری.😵 چون دکتر متخصص انکولوژی متوجه شده بود که رگهای قلبم داره گشاد میشه و قلب به خاطر فشاری که روش بود، داره بزرگتر میشه. به همین خاطر دردهای شدید قلبی داشتم. غافل از این که... خدای مهربونتر از مادر، برای قوی شدن ما مدام برنامه داره برامون.😊 وقتی من و همسرم متوجه شدیم که خداوند دوباره به ما توفیق داده که یه امانت دیگه بهون بده، با تمام شوکه شدن و حال و روز بدمون، نه تنها ناشکری و بیقراری نکردیم بلکه شکر به جا آوردیم و به هم قوت قلب دادیم و گفتیم حتما حکمتی داره. و همینطورم بود... با باردار شدنم، خونریزیهای شدید قطع شد و من نجات پیدا کردم از سرم زدنهای ماه به ماه و قرصهای آهن و تپش قلب و معده درد و... شاید باورتون نشه! اما من نه تنها از دست نرفتم بلکه قویتر شدم. در طول بارداری یه سردرد کوچولو هم نگرفتم با اینکه روزههام رو هم تونسته بودم بگیرم. بله! حق با شماست! تعجب آوره!! اما واقعا نجات من در بارداری بود... من چه جوری برنامهریزی کرده بودم و برنامهریز اصلی زندگیمون چه جوری؟؟!! از دید ما و با اطلاعات ما، بارداری برام سم بود در حالی که خداوند با عنایت خودش، برامون برنامهی دیگهای داشت... خدا ما رو بیشتر از خودمون و همه کس دوست داره. بهش اعتماد کنیم.😇 صلاح ما رو فقط کسی میدونه که ما رو خلق کرده. همیشه خدا برای بندههاش، بهترینها رو خواسته.❤️ الان ۳ سال از اون ماجرا گذشته. حالم شکرخدا خوبه. البته همچنان زیر نظر متخصص انکولوژی هستم و با قرص و آزمایش تحت مراقبتم. #تجربه_مخاطبین #مادران_شریف_ایران_زمین
21 اسفند 1400 19:19:44
2 بازدید
madaran_sharif
. #خواب #تنظیم_خواب #قسمت_دوم . میشه از خود بچهها هم برای آروم کردن خونه کمک گرفت: تا مامان ظرفا رو میشوره، تو چراغا رو خاموش کن... تو تلویزیونو... بابا رخت خواب ها رو بیارن... یا حتی اگه کتاب خواندن بلدن، هر شب یکی شروع کنه و کتاب بخونه. بچه های کوچیکتر هم میتونن با ذهن خلاقشون قصه بگن😍 . برای راحت خوابیدن بچه ها، خوبه که در طول روز، با بازی و تحرک، حسابی خسته بشن. میشه هم نذاریم در طول روز بخوابن تا شب بهتر و زودتر بخوابن.😝 . برای تنظیم خوابشون، احتمالا اوایل مجبوریم ما هم باهاشون بخوابیم؛ ولی وقتی عادت کنن به خوابیدن در اون ساعت، میشه خودمون بعدش بیدار بمونیم و از زمان خوابشون استفاده کنیم. یا اینکه ما هم زود بخوابیم، و در عوض، صبحها زودتر پاشیم. . این فرایند، برای تنظیم خواب نوزادان هم، با کمی صبر و حوصله، و در طول چند هفته، احتمالا جواب میده. یعنی اگه عادت دارن شبها بیدار باشن، تو یه اتاق تاریک و بدون سروصدا نگهشون داریم تا کم کم خوابشون درست بشه. و در عوض روزها، پردهها رو کنار بزنیم و نور و صدای طبیعی تو خونه باشه. . ۶. بیدار موندن موقع بین الطلوعین (از اذان صبح تا طلوع آفتاب) ، برکات و فواید زیادی داره. گاهی با دعا و قرآن خوندن، و گاهی با تفریحات مختلف! میشه به این عادت برسیمث و بعد ازش بهره ببریم. زود خوابیدن شب قبلش هم قطعا کمککنندهس. . ۷. گاهی برای انجام کارهامون، خوبه به این مهارت برسیم که توی ساعات بیداری بچه ها، درس بخونیم یا حتی با لپتاپ کار کنیم. این قضیه وقتی بچه ها چندتا باشن و سنشون هم بیشتر بشه، راحتتر اتفاق میفته. . از طرفی خوبه که کارهای خونه رو، تو بیداری بچهها انجام بدیم تا توی اوقات خوابشون، با فراغت خاطر، به کارهای مورد علاقهمون یا ضروریات دیگه برسیم. اینجوری بچهها هم، تمیز کردن خونه رو یاد میگیرن☺ . ۸. میشه هم توی ساعاتی که بچهها مشغولبازی هستن، کمی چرت بزنیم و با یه خواب کوتاه، انرژی بگیریم. گاهی هم میشه از همسرهای وظیفه شناس😎، کمک بگیریم و وقتی خونه هستن، یه ساعتی بخوابیم. . ۹. در آخر حواسمون باشه اگه بتونیم از زمان خواب بچه ها، به خوبی استفاده کنیم و به علایق و وظایفمون برسیم، انرژی و انگیزه مضاعف پیدا میکنیم و در طول روز حوصله بیشتری برای بچهها داریم. . البته خیلی مهمه که از ساعاتی که بچه ها خوابن، نهایت استفاده رو بکنیم و مثلا با غرق شدن تو گوشی، هدرش ندیم.😅 پس خوبه که برای این ساعات، برنامهریزی داشته باشیم.👌 . . #مهارت_های_مادرانه #مادران_شریف_ایران_زمین
17 اسفند 1399 17:26:40
0 بازدید
madaran_sharif
. عباس توی چند ماه اول زندگیش خیلی سخت میخوابید شبها😮 . دل درد داشت و با هیچ کدوم از روشهای معمول نمیخوابید.😂 نه روی پا نه با شیر خوردن و نه با لالایی! فقط باید بغلش میکردم و مدتها تو حالت خوابیده راه میبردمش تا خوابش ببره.😉 حتی گاهی با این روش هم نمیخوابید و نصف شب با باباش میرفتیم ماشین سواری تا عباس بخوابه.😂 . . بعد چهار ماه یه روز جمعهی سرد و زمستونی😅 من و باباش موفق شدیم اولین ورژن ننوی دست سازمون رو به مرحلهی بهرهبرداری برسونیم، و ننو فرشتهی نجات من شد واسه خوابوندن عباس.😆 . . ما با هزینهای خیلی کم ساختیمش. زیر ۲۰ هزار تومن. در حالیکه واسه خریدش حدود ۲۰۰ هزار تومن هزینه لازم بود! . با یه پتوی مسافرتی قدیمی حدود ۸ متر طناب دوتا لولهی پلاستیکی چهار تا پیچ قلاب دار دریل باباجونش و مهارت خیاطی مامان جونش😁 . . بعدها با تولد فاطمه ننومون رو ارتقاء دادیم و محکم ترش کردیم تا محل امنی برای خواب نوزاد بشه و در برابر تکونهای شدید و ناگهانی داداشش مقاومت کنه.😂 . . برای ساختش میتونید از یه پارچه ضخیم استفاده کنید، دو طرفش رو حدود ۵ سانتیمتر تا کنید و بدوزید که بتونید طناب رو از توش رد کنید. ۳ تا بندک پارچهای هر طرفش بدوزید برای اینکه لوله از توش رد بشه. لولهی پلاستیکی رو با یه پیچگوشتی داغ سوراخ کنید و طنابها رو از توش رد کنید. دیوار رو سوراخ کنید😅 یا طنابها رو به یه چیزی وصل کنید تا ننو توی ارتفاع کمی از زمین معلق بشه.😇 . این وسیله خیلی برای خوابوندن بچههای زیر ۶ ماه خوبه. بعدش هم باهاش بازی میکنن و گاهی شاید توش بخوابن. . اگر توضیحات بیشتری در مراحل ساختش لازم داشتید، خصوصی در خدمت هستم. . @saqqa313alamdar2 . اندازههای ننوی خودمون رو به عنوان نمونه میذارم براتون توی کامنت اول. عکس و فیلم رو هم ورق بزنید و ببینید واسه توضیحات بیشتر. . البته میتونید به سلیقه و ابتکار خودتون اندازهها رو تغییر بدید.😀 . مامان هایی که می شناسید رو زیر این پست تگ کنید تا برای بچههاشون ننو درست کنن.😄 . . #پ_شکوری #شیمی91 #ننو #ساخت_ننو #مادران_شریف
03 بهمن 1398 17:10:53
35 بازدید
مادران شريف
0
0
. #پ_حدادیان (مامان #فاطمه ۵.۵ ساله و #محمدحسین ۲.۵ ساله) #قسمت_اول از وقتی یادم می آید عاشق بچهها بودم. همیشه پشت ویترین مغازههای سیسمونی پاهایم شل میشد. از قبل ازدواجم برای فرزند ندیدهام دل نوشته مینوشتم و یک سال قبل ازدواجم اولین سرهمی را برایش خریدم. ۸ ماه بعد ازدواج فهمیدم آرزویم برآورده شده است... فکر میکردم من قطعا عاشقترین و مهربانترین مادری خواهم شد که دنیا به خودش دیده. نقطهی کوچک تپندهای روی مانیتور بهم نشان دادند و گفتند تو مادر این نقطهی کوچک هستی و من از شوق قد کشیدنش، احساس میکردم کسی در دنیا خوشبختتر از من نیست. سیسمونی کامل و همه چیز منتظر آمدن دخترکم بود. روزی هزار بار لباسهایش را میریختم وسط بو میکشیدم و از تصور دست و پاهای کوچکی که قرار بود لباسها را پر کنند غرق لذت میشدم. همه چیز خوب بود تا اینکه موقع زایمان شد. دردهایم مثل همه زنهای دنیا بود؛ من اما مثل همه نبودم. من از فرایند مادر شدن، یک دنیای صورتی سراسر زیبایی و آسودگی برای خودم ساخته بودم، که دردهای زایمان اولین لرزهای بود که میخواست این دنیا را بر سرم آوار کند. لرزههای دیگر هم از راه رسید. مشکلات بعد از زایمان و شبهایی که دخترکم تا صبح، دقیقهای نمیخوابید. آن دنیای قشنگ مادرانه یکباره فروپاشیده بود. احساس ناتوانی میکردم. احساس خشم از نوزادم، خودم، همسرم... بیخوابیها تمام و مراحل بعدی شروع شد. از همه سختتر، غذای کمکی بود. اولین واکنش، بستن دهانش بود. و من با لبخندی که بر لبهایم ماسیده بود با تلاش زیاد چند قاشقی در دهانش ریختم. روزهای بعد هم همین بود. مادری شده بودم، قاشق به دست که هر روز غذاهای جدید میپزد و دختری که غذا را جمع میکرد توی دهانش و پوووف میکرد توی صورتم. کمکم گوشی و کتاب و بازی و چرخاندن توی تراس و داستانهای چرت و پرت گفتن، شده بود راهکارم برای غذا دادن به فاطمه و این وسط گوشتکوب برقی که عصای دستم بود. هربار بچههای مردم را میدیدم که سر سفره مینشینند و با اشتها غذا میخورند دلم آشوب میشد. چه شبها که برای غذا نخوردن دخترک گریه نکردم. اما یک روز به خودم آمدم. روزی که آنقدر خسته و گرسنه بودم که اول خودم صبحانه خوردم. دختر ۱۸ ماهه ام آمد و درخواست لقمه کرد و من که میدانستم غذای میکس نشده را عوق میزند یک لقمه برایش گرفتم. میدانستم میرود یک گوشه پرتش میکند. اما دخترک لقمه را جوید و خورد. آنقدر تعجب کردم که چند بار داخل دست و دهانش را چک کردم. وقتی مطمئن شدم اشک شوقم جاری شد. #ادامه_دارد #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین