پست های مشابه

madaran_sharif

. شهریور ۹۶ بود. قبل رفتن، یه سفر رفتیم #پابوس_امام_رضا و خاطرات جالب سفر هنوز همراهمه😌 . گاهی از محل اسکان تا حرم پیاده می‌رفتیم🚶🏻‍♀ با شرایط من نیم ساعت راه بود😉 ۷ ماهه بودم و راه رفتن سخت‌تر شده بود. مثل پنگوئن راه می‌رفتم🐧 گاهی هم از حال می‌رفتم.🤪 . مدت کوتاهی بعد از سفر مشهد، آقای همسر رفتنی شدن.😥 . من رو با اسباب و اثاثیه🧳رسوندن شهرستان و خودشون راهی بلاد فرنگ شدن.😒 . دوران فراق شروع شد...😢 هر چند کنار خانواده‌ی خودم بودم ولی شدیدا دلتنگ همسرم می‌شدم😭 . برای فرار از بیکاری و افسردگی، گاهی به خودم فشار می‌آوردم تا ذره‌ای خلاقیت ازم تراوش کنه🤪 از سبدبافی 🧺گرفته تا گل نمدی🏵 و... . هرچند آخرش به این نتیجه رسیدم که هیچ وقت هنرمند قابلی نمی‌شم😁 چون این کارها عطش روحیم رو رفع نمی‌کرد...😩 . کم‌کم پایان بارداری نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد و من خسته و خسته‌تر...😩 . یه روز وقتی که هنوز دو هفته تا تولدش باقی مونده بود، به گل پسر گفتم خسته شدم دیگه ... پاشو بیا ببینمت👶🏻 انگار فقط منتظر حرف من بود😅 خیلی حرف گوش کن بود👶🏻😂 . . گل پسرمون ۳ روزه بود، که گذاشتمش تو #کالسکه و با مامانم به هدف قدم زدن از خونه زدیم بیرون🌳🌴🌲 (کلا هیچ‌وقت آدم خونه‌نشینی نبودم و تو خونه بند نمی‌شدم.😁) . زندگی روی خوشش رو نشونمون داده بود، گل پسر دو ساعت کامل می‌خوابید، بیدار می‌شد شیر می‌خورد و دوباره می‌خوابید... 👼🏻🍼😴 . داشتم فکر می‌کردم بچه‌داری به همین شیرینیه که...!! برای چکاب هفته‌ی اول رفتیم مرکز بهداشت، و پزشک مرکز مشکوک به #تشنج شد😱 . حرکت‌های غیر عادی...😥 توی خواب، دو تا دست‌هاش هم‌زمان بالا می‌پرید😖 . خلاصه بگم که پسر نه روزه‌م مهمون بخش NICU شد🛏 . برای اطمینان و تشخیص منشا تشنج، یه سری آزمایشات 💉🧫🔬🦠🧬 رو باید می‌فرستادیم آلمان که اومدن جوابش هم دو ماه طول می‌کشید.😣 . لحظه‌ای که گل پسر بستری شد، هم‌زمان شد با #زلزله🏚 وحشتناک کرمانشاه... . شیرش🍼رو کامل قطع کردن... حال و روزمون دیدنی بود...😩 از شدت فشار عصبی، 😖 در عرض یک روز شیرم خشک شد. . توی شرایطی بودم که احتیاج به حضور همسرم داشتم... و از اون طرف هم، همسری که نگران بچشه... نگران خانواده‌ایه که تو شهرشون زلزله اومده... و نه کاری از دستش برمیاد و نه می‌تونه برگرده...😭😵 . توی این شرایط همه سعی می‌کردیم به هم امید بدیم و #حال_همدیگه_رو_خوب_کنیم😏 . و الحق که همسرم🧔🏻توی این #امتحان سربلندتر از من بود... . . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_چهارم #مادران_شریف

05 فروردین 1399 15:46:31

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی (مامان #محمد ۴سال و ۱۰ماهه، #علی ۲سال و ۸ماهه) اولین باری که رفتیم به مناطق راهیان نور محمد ۲ ساله بود. زود به حرف اومده بود و همون موقع کلی درباره‌ی رزمنده‌ها و کاری که می‌کردن صحبت کردیم. البته در سطح فهم خودش و به اندازه‌ی نیازش. به رزمنده‌ها و شهدا علاقه‌مند شده بود چون می‌دونست اونا امام علی رو خیلی دوست داشتند. محمد ملاک خوب و‌ بد رو دوست داشتن و نداشتن امیرالمومنین‌ می‌دونه.😍 هرجا تو خیابون عکس شهید می‌بینه بلند صلوات می‌فرسته. البته این وسط گاهی برای بازیگرهای روی بیلبوردها هم صلوات فرستاده که ما صلوات‌ها رو به نیت عاقبت به خیر شدن اون بازیگر حواله کردیم.😅 اهل نمایش انیمیشن برای بچه‌ها نبودیم، ولی وقتی به سنی رسیدن که می‌خواستن مثل بقیه‌ی بچه‌ها کارتون ببینن، گشتیم و چند تا انیمیشن مناسب پیدا کردیم. این انیمیشن‌ها به همراه ماجراهایی که خودمون از شخصیت‌های برجسته‌ی دفاع مقدس براشون تعریف می‌کردیم، بسته‌ی الگوسازی رو برامون پربار می‌کرد. شجاعت و مقاومت دو تا مفهومی اند که توضیحشون برای بچه‌ها سخته ولی با دیدن و شنیدن ماجراهای دفاع مقدس عملاً متوجه شدن که شجاعت یعنی چی و مقاومت چه‌طوریه؟! محمد دلش می‌خواست رزمنده‌های دفاع مقدس رو از نزدیک ببینه.😍 براش جالب بود که تو زمونه‌ی ما هم‌،‌چنین آدمایی پیدا می‌شن. چند تا فیلم واقعی از پرواز خلبان‌های نیرو هوایی بهش نشون دادیم. کلی هیجان زده شده بود. همین هفته‌ی دفاع مقدس اخیر بود که به فکرمون رسید ببریمشون باغ موزه‌ی دفاع مقدس! بچه ها انگار که اومدن شهربازی! با دیدن ادواتی که تو انیمیشن‌ها دیده بودند، عنان از کف دادن و ساعت ها بازی کردند. اون روز یاد یکی از بچه‌های فامیل افتادم که آرزو داشت مرد عنکبوتی بشه.😔 دائم انگشتاش رو مثل مرد عنکبوتی می‌کرد و از مبل و صندلی بالا و پایین می‌پرید. پ.ن۱: هرآنچه دیده بیند دل کند یاد! بچه‌ها حق دارن مرد عنکبوتی و اسب تک‌شاخ و دختر کفش‌دوزکی بشن. ولی ما پدر و مادرها باید بدونیم ذهن بچه‌هامون رو با چی درگیر می‌کنیم. چقدر واقعی و قابل دسترسن؟! پ.ن۲:طبیعتاً صد در صد محتوای انیمیشن‌هایی که بچه‌ها دیدن، بدون نقص نیست. باید کنارشون بود و با صحبت کردن از آسیب‌های احتمالی جلوگیری کرد و البته مثل همیشه خودمون و بچه‌هارو به خدا بسپریم. پ.ن۳: قبلاً هم مباحث #شخصیت_محوری آقای عباسی ولدی رو معرفی کرده بودیم. الگوسازی برای بچه‌ها یه تکنیک خیلی راحت و پرکاربرده که گاهی به سادگی فرصتش رو از دست می‌دیم. #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

03 آبان 1400 18:02:25

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_سوم . #ز_فرقانی (مامان چهار فرزند ۱۲ ساله، ۷.۵ ساله، ۵ ساله و ۳ ساله) . پیش‌دانشگاهی که بودم، یه روز زن داداشم یه جورایی خواستگاری کردن و بهم گفتن بیاین با هم صحبت کنین. با اینکه تمایل داشتم اما اصلا به خودم اجازه نمی‌دادم بدون اجازه‌ی پدر و مادرم راجع به چنین مسئله‌ای با کسی صحبت کنم. زن داداشم می‌گفتن ما فامیلیم، چشم تو چشمیم. اگه حرف‌هاتون با هم یکی نیست، دیگه نیایم جلو و... که من نپذیرفتم. (بعدا همسرم بهم گفتن که من متوجه شده بودم که به من علاقه داری و این که نیومدی صحبت کنی برام خیلی باارزش بود.😌) . خواستگاری رسمی موند برای حدود ۲ سال بعد که من آخرای کاردانی بودم و ایشون لیسانس اقتصاد دانشگاه امام صادق می‌خوندن. پیش خودشون گفته بودن کمی وضعیت کار و تحصیلشون بهتر بشه و بعد بیان. . ۷-۶ سال فرآیند ازدواجمون طول کشید😞 و بالأخره سال ۸۷ ازدواج کردیم! همسرم تو ۱۰ سالگی پدرشون رو از دست داده بودند و هزینه‌های مراسم رو باید خودشون می‌دادن. فکر می‌کردند که همه چیز باید تکمیل باشه، مراسم در شان خونواده‌ها بگیرند، شرایط کاری‌شون کامل مشخص باشه و از این چیزها.😬 . من این نگاه رو غلط می‌دونستم و خودم هم اصلا توقعی نداشتم ولی اون موقع حیا هم مانع می‌شد که چیز زیادی بگم. به خاطر طولانی شدن فرآیند ازدواج خیلی اذیت شدیم و آسیب‌هایی هم داشت. . بعدها برادرم کاملا در شرایط دانشجویی، هر چی بقیه بهش می‌گفتن تو هنوز کار نداری می‌گفت خدا جور می‌کنه و خودش وعده داده. واقعا هم همین جوری شد. دکتری هم قبول شد، کارشم الحمدلله خوب شد و تو فاصله کمی بعد از عقد خونه و ماشینم گرفت. 😊 . البته یک مسئله دیگه هم برادر بزرگ‌تر همسرم بودن که مجرد بودن و طبق رسم و رسوم باید عقد و ازدواج می‌کردند تا ما هم عقد و ازدواجمون صورت بگیره.🤷🏻‍♀ . ازدواجمون تقریبا هم زمان شد با اتمام دوره لیسانس من.👰🏻🤵 مراسممون توی یه تالار توی مشهد بود و یه عقد ساده تو حرم امام رضا هم داشتیم. مراسم در کل ساده ولی آبرومند به حساب میومد، مثلا یک مدل غذا بود. . با وجود مذهبی بودن خانواده‌های خودمون، فامیل اهل سر و صدا بودن و من خودم مجبور شدم دو سه بار بلند شم به خدمات تالار تذکر بدم یا به اقوام بگم که من و همسرم راضی نیستیم. اون موقع مداح و مولودی‌خوان رسم نبود. برای همین شاید مراسممون از نظر فامیل خیلی خوشایند نبود، اما من معتقد بودم اگه از این اول شل بگیریم کم‌کم توی بقیه مسائل اعتقادی هم بی‌تفاوت می‌شیم. نمی‌خواستیم خشت اول رو کج بذاریم!💪🏻 . ‌. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

24 آذر 1399 16:44:07

0 بازدید

madaran_sharif

. اوایل بچه‌داری، ایده‌آلم برای زمان از پوشک گرفتن بچه قبل دوسالگی بود.😅 . چندتا مطلبم خونده بودم درباره روش‌های زود عادت دادن بچه‌ها به دستشویی.🚽😆 . حتی یادمه توی گروهی بحث بود که بهترین زمان برای از پوشک گرفتن کیه؟ و من تازه مامان شده🤱🏻 با اعتماد به نفس می‌گفتم هرچی زودتر بهتر.😂 . . گذشت تا اینکه دیروز با شنیدن حرفای یه بنده خدایی به یاد ایده‌آل‌هام افتادم! . . - ئه! پسرت👦🏻 داره سه سالش می‌شه (۲ سال و ۷ ماه😑) هنوز براش پوشک می‌بندی؟ فلانی پسرش هنوز دو سالش نشده، دیگه کامل یاد گرفته، حتی شبا هم براش پوشک نمی‌بنده.😏 دیر شده...دیگه زودتر باید به فکر باشی🤔 و... . . یه لحظه حس کردم: عجب! من چه مامان بی‌مسئولیت و ناتوانی هستم که نتونستم مثل فلانی بچه‌مو زیر دو سال از پوشک بگیرم.😕 . بعد با خودم گفتم: خب من خودم انتخاب کردم و دوست داشتم بچه‌ی دومم زودتر بیاد تا هم‌بازی عباس بشه.🤗 ۱۸ ماهگی عباس، فاطمه به دنیا اومد. با نوزاد کوچیک سخت بود پروژه‌ی از پوشک گرفتن.🤷🏻‍♀️⁩ و نمی‌خواستم به خودم و عباس سختی بدم. . بعدشم به خاطر سرمای هوا و اینکه دستشوییمون توی حیاط بود، عملا ممکن نبود برامون.🙂 فاطمه⁦👧🏻⁩ هم به سن وابستگی رسیده بود و تا منو نمی‌دید، از گریه خودشو هلاک می‌کرد. . تعطیلات عیدم من⁦🧕🏻⁩ و باباشون⁦🧔🏻⁩ نیاز به استراحت و تفریحات سالم خونگی داشتیم و خودمون از نظر روحی آمادگیش رو نداشتیم. . بعدش توی ماه رمضون با ضعف😫 ناشی از روزه، همین که به کارای ضروری روزمره‌مون می‌رسیدم خداروشکر می‌کردم.😄 . بعدشم که اومدیم خونه‌ی مامانم اینا مشهد و توی سفر نمی‌شد این پروژه رو داشته باشیم. . حالا ان‌شاءالله وقتی برگردیم تهران قصد دارم پروژه رو شروع کنم.😆 . . خلاصه؛ از نظر خودم شرایطم برای از پوشک گرفتن تا الان مساعد نبوده و دلایلم برای خودم موجه بود. یعنی با اینکه دوست داشتم قبل دوسال از پوشک بگیرم پسرمو، ولی نتونستم و ناراحتم نیستم. . اما از حرف اون بنده خدا و مقایسه‌ی من و بچه‌م با فلانی که زود از پوشک گرفته، ناراحت شدم.🙁 البته سکوت کردم و بحثو ادامه ندادم. . . فقط این‌جور وقتا می‌فهمم چقدر این حرفا برای مادر مورد نظر می‌تونه اذیت‌کننده باشه و یاد می‌گیرم که خودم همچین حرفایی به بقیه مادرا نزنم. . . پ.ن: شما با چه روشی بچه‌هاتونو از پوشک می‌گیرید؟ توصیه‌ای، نکته کنکوری، چیزی دارید برام؟ می‌خوام از شنبه‌ی دیگه شروع کنم😂 . . #پ_شکوری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

21 خرداد 1399 17:00:08

0 بازدید

madaran_sharif

. #ف_اردکانی (مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله) #قسمت_نهم تا اینکه در یک صبح تعطیل که همسرم توی اتاق کارشون خوابشون برده بود و بچه‌ها هم نمی‌دونستن تعطیله! فکری به سرم زد. مترصد چنین فرصتی بودم.😈 سریع دست به کار شدم و کلیه‌ی نشانه‌های وجود پدر در خانه رو پنهان کردم. کفش، سوییچ ماشین، لباس بیرونی و... منتظر شدم تا بچه‌ها بیدار شن و قیامت به پا شد! یکی گریه می‌کرد. یکی پا به زمین می‌کوبید. یکی بهانه می‌گرفت. و... اما اون روز برخلاف روزهای دیگه، از این همه قیل و داد و هیاهو اذیت نشدم. چون قرار بود به همسرم ثابت کنم که من زود رنج نشدم.😆 بعد از ساعتی، همسرم که از فرط سروصدا بیدار شده بودن با چشمانی این‌جوری😳 از اتاق اومدن بیرون!😉 و پی به حقیقت بردن.🙃 بعد از مدتی حتی خانواده‌هامون هم پی به تفاوت رفتار بچه‌ها برده بودن. به طوریکه بدون بابا به سختی پذیرای ما می‌شدن.😂 اما درمورد اینکه چرا بچه‌ها رفتار دوگانه داشتن، من فکر می‌کنم که از فرط علاقه به پدرشون بود. در واقع خیلی از اون بهانه‌گیری‌ها منشأ دلتنگی داشت و این رو از آرامشی که بعد از ورود پدر می‌گرفتن می‌شد فهمید. اگر متهم به شوهر ذلیلی نمی‌شم،😁 باید بگم که خودم هم دست کمی از فرزندانم نداشتم. گاهی در نبودشون اینقدر گله و شکایت آماده می‌کردم که به محض ورودشون به خونه نثارشون کنم،😜 اما با دیدن چهره‌ی متبسم و آرامشون همه چی یادم می‌رفت.🤦🏻‍♀️ پس به بچه‌هام حق می‌دادم دلتنگشون بشن. و باز هم فکر می‌کنم راز این انتقال آرامش از سوی همسرم این بود که مشکلات بیرون از خونه رو به هیچ‌ وجه وارد خونه نمی‌کردن و نمی‌کنن. گردو غبار سختی‌ها و مشکلات روزانه رو پشت درب خونه از دوششون می‌تکوندن و با چهره‌ای آرام و تبسمی بر لب وارد خونه می‌شدن. با تمام وقایع با آرامش برخورد می‌کردن و بساط شوخی و بازی با بچه‌ها و بالا رفتن از سروکول بابا هم همیشه به راه بود.😇 کم‌کم من هم از ایشون این رفتار خوب رو یاد گرفتم و سعی می‌کردم به محض ورودشون شروع به گله و شکایت و آجر کردن اجرم نکنم.💚 و به جاش تبسمی در برابر تبسم تحویلشون بدم.😊 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

09 فروردین 1401 14:42:29

1 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله) . ✳️عبد باید برنامه‌ی عبادی داشته باشه⁦👌🏻⁩ اما من که نمی‌دونستم برنامه‌ی عبادی لازمه #ادب_بندگیم و با شرایط من(⁦🧒🏻⁩⁦👦🏻⁩⁦👶🏻⁩) چیه؟ . تو همون جعبه هه دنبال دکمه و نگین و... بودم که خداجونم یک تسبیح پر از مهره‌های قیمتی نشونم داد🤩 و اون جعبه رو گذاشتم کنار! . هر کدوم از این مهره‌ها رو که برداریم بقیه مهره‌ها باهاش میان بالا😇 چون به یه نخ تسبیح بند شدند❗️مهره‌های این تسبیح، انواع فضایل و عباداته، نخ تسبیح هم ایمانه⁦👌🏻⁩ پس باید دستی به سر و روی ایمانم می‌کشیدم تا بقیه فضایل باهاش بیان تو وجودم😍 . هدیه‌ای از جانب یه دوست این رو به من فهماند و شروع کردم: 💡کتاب #پله_پله_تا_ملاقات_خدا برای کنار گذاشتن رذایل اخلاقی و تقویت ایمان به خدا⁦👌🏻⁩ این کتاب، با زبان ساده و استفاده از آیات و روایات، عوامل نقصان در ایمان به خدا رو تشریح می‌کنه مثلا: غفلت، ناامیدی، حسد، بخل، ریا، پرخوری، تکبر، خشم و... درمان معنوی و عملی هم می‌ده🤩 اونم طبق توصیه‌ی ائمه هدی(ع) و علمای بزرگ⁦👌🏻⁩ روزی سه الی چهار صفحه! و نه بیشتر❌ . کتاب #نگاهی_به_رابطه_عبد_و_مولا از حجت‌الاسلام علیرضا #پناهیان هم نگرش عمیق و جدیدی بهم داد و انگیزه‌ی تقویت ایمانم رو بیشتر کرد. البته اونم پاره پوره شد تا تموم بشه ولی کوتاه و شیوا و شیرینه😍 . همه‌ی اینا کمکم کردن به استقبال #رنج_خوب برم و بیخودی خودمو درگیر #رنج_بد نکنم.☺️ . بندگی در همه‌ی ابعاد زندگیم باید نمود داشته باشه⁦👌🏻⁩ ✳️می‌دونستم همسری و مادری بستر فوق‌العاده ای برای ظهور #ادب_بندگیه😍 همچنین خدمت، محبت و احترام به والدین⁦👵🏻⁩⁦👴🏻⁩ . اما دو نکته: 1⃣ این حقیقت همیشه و هر لحظه یادم نبود❗️ از کجا فهمیدم؟ توقعاتم! اعتراضاتم! دلشوره‌هام! غصه‌هام! مثل وقتایی که همزمان یکی برای شیر منتظرمه⁦👶🏻⁩ اونیکی برای دستشویی⁦🧒🏻 دیگری برای پاسخ سوال🤔 و غذا هم برای ته نگرفتن😐 ✅سعی کردم دائم به خودم یادآور بشم که «دارم بندگی می‌کنم»، خوب و مؤدبانه هم بندگی کنم، لبخند بزنم و شکر نعماتش کنم😍 . 2⃣ این توجه رو باید همراه می‌کردم با #اصلاح_زیرساخت‌ها! مثلا اصلاح #سبک_تغذیه مطابق طبع و استفاده از تکنیک‌های مدون #سبک_مادری و همسری، نمی‌شه که هی کاکائو بدم بچه‌ها بعد از در و دیوار برن بالا بریزن بشکنن و من لبخند بزنم بگم دارم مؤدبانه بندگی می‌کنم☺️ . ⁦👇🏻⁩ادامه در قسمت نظرات⁦👇🏻⁩ . . پیشنهادات در پست بعد😊 . . #روزنوشت_های_مادری #قسمت_سوم #مادران_شریف_ایران_زمین #رابطه_عبد_و_مولا #ادب_بندگی

22 مرداد 1399 16:53:46

1 بازدید

مادران شريف

0

0

. سال ۷۳ توی شیراز تو یه خانواده معمولی و پرجمعیت به دنیا اومدم. بچه سوم خانواده بودم و تقریبا مستقل. دو تا خواهر👧👧 و دو تا برادر👦👦 داشتم. دوران مدرسه به شدت شیطون😈 و عاشق بچه👶 بودم طوریکه هر جا مهمونی می‌رفتیم موقع خداحافظی بچه‌ها گریه😭 می‌کردن و می‌خواستن با من بیان.🏃 . موقع انتخاب رشته دبیرستان، برای آینده #هدف خاصی نداشتم و فقط به خاطر علاقه زیاد به رشته‌های #مهندسی🔧 و #دانشگاه_شریف، رشته ریاضی رو انتخاب کردم. . سال کنکور شد و وقت انتخاب رشته، که با وجود خوب بودن رتبه‌م همون موقع پدرم🧔 با رفتن به شهر دیگه موافقت نکردن. . از طرفی دانشگاه🏫 فرهنگیان شیراز هم تازه تاسیس شده بود و مادرم خیلی دوست داشتن من برم تربیت معلم👩‍🏫 اما اون موقع با خودم می‌گفتم من باید خانوم مهندس بشم.👩‍🔧 و مهندسی نفت شد انتخاب اولم. شهریور سال ۹۱ مهندسی نفت دانشگاه شیراز قبول شدم. . روزهای اول خیلی خوشحال بودم😃 ولی این خوشحالی خیلی طول نکشید.😕 خیلی زود فهمیدم راه رو اشتباه رفتم🚶‍♀️ اما نمی‌دونستم چی کار کنم. حس میکردم این رشته راضیم نمی‌کنه😶 فضای غالب دانشکده رو هم دوست نداشتم😒 و اذیتم میکرد😥... . مشاورهای مختلفی که رفتم نظرشون این بود که بعد از اتمام کارشناسی، #تغییر_رشته بدم، تا اینکه برای آخرین بار رفتم مشاوره؛ آخرین مشاور، راهنمایی‌هاش فرق داشت و گفت؛ - وقتی فهمیدی راه رو اشتباه رفتی چرا دو سال دیگه هم اشتباه ادامه بدی؟! همین امروز  تغییر رشته بده. و این شد نقطه شروع تغییر رشته من.🔀 از #مهندسی_نفت به #فقه_و_مبانی_حقوق_اسلامی. . سال ۹۳ دانشگاه شیراز ورودی دختر فقه و مبانی نداشت. پیشنهاد دانشگاه هم انتقالی یا دو ترم تعلیق بود. بین دانشگاه‌هایی که این رشته رو داشتن، دانشگاه قم بهترین گزینه بود. این بار هم پدرم خیلی راضی نبود😔 ولی مادرم موافق بود😌 و به دلیل تفاوت هایی که تهران و قم داشتن در نهایت با رفتنم موافقت شد.😊 خداروشکر نیاز به #کنکور دوباره هم نبود و انتقالی گرفتم دانشگاه قم.🏫 . تا حالا دوبار بیشتر قم نرفته بودم🕌 به جز #حضرت_معصومه😍 و یکی از فامیل‌های پدرم که طلبه بودن، هیچ کسی رو تو قم نداشتم. . کلاس ها و دوران خوابگاه شروع شد. رشته جدید رو دوست داشتم 😍و تلاش میکردم.💪 تو نهاد های فرهنگی دانشگاه هم فعالیت می‌کردم گاهی هم به سبک دانشجویی👩‍🎓 خوابگاه، رو برای مراسمات تزئین میکردیم😅 مثلا یه بار مشک مراسم محرم رو با گلای💐 باغچه و یه سری وسایل دور ریختنی درست کردیم و انصافا هم خیلی خوب شد👌 . #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #ز_م_پ #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. سال ۷۳ توی شیراز تو یه خانواده معمولی و پرجمعیت به دنیا اومدم. بچه سوم خانواده بودم و تقریبا مستقل. دو تا خواهر👧👧 و دو تا برادر👦👦 داشتم. دوران مدرسه به شدت شیطون😈 و عاشق بچه👶 بودم طوریکه هر جا مهمونی می‌رفتیم موقع خداحافظی بچه‌ها گریه😭 می‌کردن و می‌خواستن با من بیان.🏃 . موقع انتخاب رشته دبیرستان، برای آینده #هدف خاصی نداشتم و فقط به خاطر علاقه زیاد به رشته‌های #مهندسی🔧 و #دانشگاه_شریف، رشته ریاضی رو انتخاب کردم. . سال کنکور شد و وقت انتخاب رشته، که با وجود خوب بودن رتبه‌م همون موقع پدرم🧔 با رفتن به شهر دیگه موافقت نکردن. . از طرفی دانشگاه🏫 فرهنگیان شیراز هم تازه تاسیس شده بود و مادرم خیلی دوست داشتن من برم تربیت معلم👩‍🏫 اما اون موقع با خودم می‌گفتم من باید خانوم مهندس بشم.👩‍🔧 و مهندسی نفت شد انتخاب اولم. شهریور سال ۹۱ مهندسی نفت دانشگاه شیراز قبول شدم. . روزهای اول خیلی خوشحال بودم😃 ولی این خوشحالی خیلی طول نکشید.😕 خیلی زود فهمیدم راه رو اشتباه رفتم🚶‍♀️ اما نمی‌دونستم چی کار کنم. حس میکردم این رشته راضیم نمی‌کنه😶 فضای غالب دانشکده رو هم دوست نداشتم😒 و اذیتم میکرد😥... . مشاورهای مختلفی که رفتم نظرشون این بود که بعد از اتمام کارشناسی، #تغییر_رشته بدم، تا اینکه برای آخرین بار رفتم مشاوره؛ آخرین مشاور، راهنمایی‌هاش فرق داشت و گفت؛ - وقتی فهمیدی راه رو اشتباه رفتی چرا دو سال دیگه هم اشتباه ادامه بدی؟! همین امروز  تغییر رشته بده. و این شد نقطه شروع تغییر رشته من.🔀 از #مهندسی_نفت به #فقه_و_مبانی_حقوق_اسلامی. . سال ۹۳ دانشگاه شیراز ورودی دختر فقه و مبانی نداشت. پیشنهاد دانشگاه هم انتقالی یا دو ترم تعلیق بود. بین دانشگاه‌هایی که این رشته رو داشتن، دانشگاه قم بهترین گزینه بود. این بار هم پدرم خیلی راضی نبود😔 ولی مادرم موافق بود😌 و به دلیل تفاوت هایی که تهران و قم داشتن در نهایت با رفتنم موافقت شد.😊 خداروشکر نیاز به #کنکور دوباره هم نبود و انتقالی گرفتم دانشگاه قم.🏫 . تا حالا دوبار بیشتر قم نرفته بودم🕌 به جز #حضرت_معصومه😍 و یکی از فامیل‌های پدرم که طلبه بودن، هیچ کسی رو تو قم نداشتم. . کلاس ها و دوران خوابگاه شروع شد. رشته جدید رو دوست داشتم 😍و تلاش میکردم.💪 تو نهاد های فرهنگی دانشگاه هم فعالیت می‌کردم گاهی هم به سبک دانشجویی👩‍🎓 خوابگاه، رو برای مراسمات تزئین میکردیم😅 مثلا یه بار مشک مراسم محرم رو با گلای💐 باغچه و یه سری وسایل دور ریختنی درست کردیم و انصافا هم خیلی خوب شد👌 . #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #ز_م_پ #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن