chamran_kids
دنبال کننده
10
پست
765
مجتمع آموزشی شهید چمران اینجا کودک سبک زندگی اسلامی را بازی می کند.
پست های مشابه
chamran_kids
🏴 رفتار با کودکان عراقی 👧🏻 معمولا در خانه ها و موکب های عراقی چندین کودک وجود دارد. کودکانی که با اشتیاق به استقبال ما می آیند و دوست دارند با ما ارتباط بگیرند. بهتر است در برخورد با کودکان عراقی: 😊 به آنها لبخند بزنیم. 🗣 سعی نکنیم با زبان فارسی با آنها صحبت کنیم. شما اگر فارسی را شمرده صحبت کنید، کودک عرب زبان متوجه آن نخواهد شد! 🥁 زبان مشترک تمام کودکان دنیا، بازی است. بهتر است از راه یک بازی ساده مثل توپ بازی ارتباط برقرار کنید. 🎁 می توانید به عنوان تشکر یک هدیه ی کوچک به آنها بدهید. ⏳ #روز_شمار اربعین 👈🏻 ۱۹ روز مانده #سرباز_حسینم #پیاده_روی_اربعین
08 مهر 1398 17:10:18
0 بازدید
chamran_kids
در این لایو در خدمت اقای محمد جواد روحی یکی از معلم های با سابقه چمرانی بودیم #لایو #فیلم #معلم #کودک #تربیت_کودک #تربیت #آموزش #طرح_درس #مدرسه #نوجوان #instagram #live #film #school #kids #study
12 شهریور 1401 11:47:16
6 بازدید
chamran_kids
👨👩👧👧 محفل خانوادگی، فرصتی است برای دور هم بودن خانواده ها و ارتباط بیشتر با مدرسه و حضور در طبیعت. این هفته نوبت خانواده های ادبستان دخترانه بود که دور هم جمع بشوند. دور هم دعای عهد خواندند. صبحانه با مشارکت دخترها آماده شد. بعد از صبحانه نوبت نقاشی پدرها و دخترها بود. قطار نقاشی مشهد الرضا. مادرها ها هم دور هم مشغول نقاشی شدند. در آخر هم یک آب بازی حسابی پدر و دختری داشتیم. #محفل_خانوادگی #طبیعت #خانواده #ادبستان_دخترانه_شهید_چمران #تربیت
29 تیر 1398 04:58:43
0 بازدید
chamran_kids
🎉 داشتند تمرین می کردند. صدای سرود خواندنشان تا طبقه ی بالا می آمد و نوید یک روز پر از جشن و شادی را می داد. نوبت درست کردن عیدی های امام رضایی رسید. برای بسته بندی شکلات ها هر کسی باید حساب می کرد تا داخل هر بسته چندتا شکلات جا میشود تا ۵بسته شکلات کامل شود. همه شروع به حساب و کتاب کردند. بعد از تقسیم شکلات ها، نوبت نقاشی ها و نوشتن جملاتی بود که دوست داشتند روی عیدی ها باشد. عیدی های تولد امام رضا علیه السلام آماده شد. بعضی هایش را بین بچه های حسینیه کودک پخش کردند و بعضی هایش را هم همراه خود بردند برای همسایه ها و مامان و باباهاشون تا جشن ادامه پیدا کند... 💡شما هم تا دیر نشده دست به کار بشین...تولد امام مهربونه... ✅ تیم ادبستان دخترانه و پسرانه و حسینیه کودک شهیدچمران آمادگی خود را برای خدمت در حرم امام رضا اعلام می کنند. @imamreza_ir #کلاس_دومی_ها #ادبستان_دخترانه_شهید_چمران #امام_رضا #عیدی #جشن #مجتمع_آموزشى_شهيد_چمران #حمزه_دوران #چمرانی_ها
23 تیر 1398 14:07:17
0 بازدید
chamran_kids
🌱اردوهای جهادی 📝قسمت اول اولین بار نوروز ۸۸ بود که سفر جهادی را تجربه کردیم. با گروهی همراه شدیم. گروه جهادی رضوان که گروه با سابقه ای بود و بیشتر فارغ التحصیلان مدرسه مفید بودند. مقصد خراسان جنوبی بود، منطقه نهبندان. 🚃🚃🚃🚃🚃 قبل از سفر چند جلسه توجیهی گذاشتند. و بنا شد من در تیم بزرگسال فعالیت کنم یعنی کلاس داشتن برای خانم های متاهل با موضوعات همسرداری و بچه داری و ... و همسرم در قسمت مستندسازی و ساخت فیلم فعالیت کنند. مسیر نهبندان دور بود و به نظرم می آمد هیچ وقت نمی رسیم. به خصوص که با اتوبوس میرفتیم و من همیشه ی خدا تمام طول سفر در اتوبوس، حالت تهوع دارم.بالاخره با حالی نزار به یک مدرسه رسیدیم. تیم پشتیبانی از قبل، مدرسه را برای اسکان خانمها آماده کرده بودند. شرایط جالبی داشتیم که برای خودم تجربه متفاوتی بود. امکان حمام رفتن نبود، محدودیت استفاده از آب داشتیم، تعداد زیادی خانم در راهروها و کلاسهای یک مدرسه ساکن شده بودیم. روزی دو نوبت صبح و عصر، اعزام داشتیم. کلمه اعزام واقعا برازنده اردوهای جهادی است. صبح خیلی زود باید بلند میشدیم، آماده میشدیم، وسایلمان را جمع و جور می کردیم. و سوار مینی بوسهای قدیمی میشدیم. کلی روستا را رد می کردیم تا به روستایی که ما را برای آنجا در نظر گرفته بودند میرسیدیم. دو ساعتی آنجا بودیم و دوباره بر میگشتیم و عصر همین ماجرا تکرار میشد. حضور در جمع اهالی روستا برای ما فضایی در ذهنمان میساخت. مدل زندگی و روابطشان، مشکلات منطقه ای که زندگی می کردند و خلاصه تمام جزئیات زندگیشان ما را به فکر فرو می برد. در واقع من خیلی به آنها چیزی یاد نمیدادم و بیشتر از حرفهایشان سوالهای جدیدی در ذهنم ایجاد میشد. به خصوص که با خانمهای متاهل سر و کار داشتم. وقتی شغل همسرانشان را می پرسیدم و قریب به اتفاق می گفتند: قاچاق سوخت، من واقعا فکر می کردم زندگی چه مدلها که جریان ندارد و چه بازیهای متفاوتی که با هر آدمی دارد. به نظرم حضورحتی موقت در جاهایی غیر از تهران، و به خصوص روستاها، برای خود من دستاوردهای زیادی داشت و چراغهای متفاوتی را در ذهنم روشن کرد. چراغهای قدیمی ولی پرنور، نه از آن چراغهایی که در خانه ما شهریها روشن میشود.... قبل از رفتن به سفرهای جهادی، ما فصلهایی معمولی در هر سال را تجربه میکردیم. ولی با تجربه این اردوها انگار یک فصل جدید به زندگی ما باز شد. بعد از همان چهار فصل معمولی که در سال تجربه می کردیم یا حتی بین فصلهای معمولی... " فصل پنجم" #سفر_جهادی #اعزام #روستا #خاطرات_شیرین #اردوهای_جهادی #تاریخچه_چمران
04 خرداد 1399 22:04:31
0 بازدید
chamran_kids
. بریم با سرآشپز کوچولو یه چیز خوشمزه درست کنیم😇👆🏻 . با یه آشپزی دیگه از کتاب مائده اومدیم پیشتون🤩 . بعضی غذا ها مثل نرگسی حسابی مقوی هستن و خوردن اون ها باعث میشه تو ماه رمضان قوت بیشتری تو طول روز داشته باشیم🤗 شاید تا حالا این ترکیب ساده و خوشمزه رو درست نکرده باشید اما اینبار با سرآشپز های کوچولو امتحان کنید چون... وقتی خود بچه ها تو تهیه ی افطار و سحر شریک میشن، انگیزه بیشتری برای خوردن غذا دارن و کلی اعتماد به نفس میگیرن😊 . ⭕این پست رو سیو کنید و برای مامان، باباها و معلم ها بفرستید❗ . #آشپزی#چمرانی_ها#ماه_بندگی #سرآشپز_کوچک#سرآشپز_کوچولو #ماه_رمضان#نرگسی_اسفناج
15 اردیبهشت 1400 13:28:51
6 بازدید
ادمین چمران
0
0
🖋 🖊 تو دوران سرخوش مجردی وقتی محرم میشد، برایم فرقی نمیکرد هیئتی که میخوام برم چقدر از خونمون دوره. همین که میشنیدم فلان سخنران یا فلان مداح مورد علاقم یک جا برنامه دارن، ازین سر شهر میرفتم اون کله ی شهر. خیلی شیک و مرتب نوت برمیداشتم و بعدم موقع مداحی مثل خانوما، چادرم مینداختم رو صورتمو اشک میریختم. ازدواج که کردم از خدا پنهون نیست از شمام پنهون نباشه، درسته که هنوز سخنران و مداح برام تو اولویت بودن، ولی دادن یا ندادن شام نذری هم برام مهم شده بود. چون هنوز دانشجو بودم و بلد نبودم هم درس بخونم غذا بپزم هم برم هیئت کلی گریه کنم. 💡از روزی که مامان شدم، هیئت برای من یا جایی برای گریه های از ته حلق و دل پیچه های شدید نوزاد یک ماهه ام بود یا تاتی رفتن های نوپای یک ساله ای که با کشف همه سوراخ سمبه های فضای هیئت، فکر میکنه داره دنیا رو مال خودش میکنه. این دومین محرمیه که نمیتونم هیئت های دلخواهمو برم و سرجام بشینم و چادرمو بندازم رو صورتمو گریه کنم. پارسال موقعی که آدم ها سرجایشان نشسته بودند و گریه میکردند، من با نی نی یک ماهه هی مسیر هیئت را چرخ میزدم و مستاصل گاهی بلند میشدم و گاهی مینشتم بلکه این شیرخوره آروم بشه. اما نمی شد... مثل خیلی از شیرخوره های دیگر. نمی دانم حال رباب را و شیرخواره اش را هرسال محرم اما. امسال دارم پا به پای این کوچولوی تاتی رو، راه میرم و هی لباس مشکیش را و هی قدش را و هی زمین خوردنش را برانداز میکنم. دست خودم نیست. هی ذهنم مقایسه میکند زمین خوردنش را با زمین خوردن هایشان... محرم، بچه که جلوی چشمت باشد، انگار نوار فقط روی روضه ی باز گیر میکند. حالا جوان رعنا که جای خود دارد. @good_mood_mom 🖋شما چه خاطراتی از مادرانگی هایتان در روضه ها دارید؟ #دلنوشته_مادرانه #سرباز_حسینم #محرم #هیئت #هیئت_کودک