پست های مشابه

chamran_kids

🌱اردوهای جهادی 📝قسمت اول اولین بار نوروز ۸۸ بود که سفر جهادی را تجربه کردیم. با گروهی همراه شدیم. گروه جهادی رضوان که گروه با سابقه ای بود و بیشتر فارغ التحصیلان مدرسه مفید بودند. مقصد خراسان جنوبی بود، منطقه نهبندان. 🚃🚃🚃🚃🚃 قبل از سفر چند جلسه توجیهی گذاشتند. و بنا شد من در تیم بزرگسال فعالیت کنم یعنی کلاس داشتن برای خانم های متاهل با موضوعات همسرداری و بچه داری و ... و همسرم در قسمت مستندسازی و ساخت فیلم فعالیت کنند. مسیر نهبندان دور بود و به نظرم می آمد هیچ وقت نمی رسیم. به خصوص که با اتوبوس میرفتیم و من همیشه ی خدا تمام طول سفر در اتوبوس، حالت تهوع دارم.بالاخره با حالی نزار به یک مدرسه رسیدیم. تیم پشتیبانی از قبل، مدرسه را برای اسکان خانمها آماده کرده بودند. شرایط جالبی داشتیم که برای خودم تجربه متفاوتی بود. امکان حمام رفتن نبود، محدودیت استفاده از آب داشتیم، تعداد زیادی خانم در راهروها و کلاسهای یک مدرسه ساکن شده بودیم. روزی دو نوبت صبح و عصر، اعزام داشتیم. کلمه اعزام واقعا برازنده اردوهای جهادی است. صبح خیلی زود باید بلند میشدیم، آماده میشدیم، وسایلمان را جمع و جور می کردیم. و سوار مینی بوسهای قدیمی میشدیم. کلی روستا را رد می کردیم تا به روستایی که ما را برای آنجا در نظر گرفته بودند میرسیدیم. دو ساعتی آنجا بودیم و دوباره بر میگشتیم و عصر همین ماجرا تکرار میشد. حضور در جمع اهالی روستا برای ما فضایی در ذهنمان میساخت. مدل زندگی و روابطشان، مشکلات منطقه ای که زندگی می کردند و خلاصه تمام جزئیات زندگیشان ما را به فکر فرو می برد. در واقع من خیلی به آنها چیزی یاد نمیدادم و بیشتر از حرفهایشان سوالهای جدیدی در ذهنم ایجاد میشد. به خصوص که با خانمهای متاهل سر و کار داشتم. وقتی شغل همسرانشان را می پرسیدم و قریب به اتفاق می گفتند: قاچاق سوخت، من واقعا فکر می کردم زندگی چه مدلها که جریان ندارد و چه بازیهای متفاوتی که با هر آدمی دارد. به نظرم حضورحتی موقت در جاهایی غیر از تهران، و به خصوص روستاها، برای خود من دستاوردهای زیادی داشت و چراغهای متفاوتی را در ذهنم روشن کرد. چراغهای قدیمی ولی پرنور، نه از آن چراغهایی که در خانه ما شهریها روشن میشود.... قبل از رفتن به سفرهای جهادی، ما فصلهایی معمولی در هر سال را تجربه میکردیم. ولی با تجربه این اردوها انگار یک فصل جدید به زندگی ما باز شد. بعد از همان چهار فصل معمولی که در سال تجربه می کردیم یا حتی بین فصلهای معمولی... " فصل پنجم" #سفر_جهادی #اعزام #روستا #خاطرات_شیرین #اردوهای_جهادی #تاریخچه_چمران

04 خرداد 1399 22:04:31

0 بازدید

chamran_kids

ورود به کلاس پیش دبستانی ممنوع😳🚫😱 کپشن رو بخونید تا بدونید ماجرا از چه قراره👇🏻 . ماجرا از اونجایی شروع شد که پسرهای پیش دبستانی به مدرسه اومدند اما اجازه ورود به کلاس رو نداشتند! 😐 چون کنترل کولر خراب شده بود و یه گاز خطرناک سمی تو کلاس پخش شده بود (در کلاس عنبر نسارا دود کردیم که طبیعی جلوه کنه😉)، حتی یکی از عموها هم دچار گازگرفتگی شد و بچه ها براش یه داروی مخصوص اختراع کردند تا خوب بشه😊😁 . حالا خودتون فیلم رو ببینید⬆️😳 . ‼️باید بچه ها برای ورود به کلاس و خارج کردن دود از فضا، راهی پیدا میکردند اگرنه مجبور بودند تا آخر سال تو حیاط کلاس داشته باشن... 😄 پس کلی فکر کردند و دست به کار شدند و با ابزارهای مختلف، یه ماسک مخصوص درست کردند و بعدش هم وارد کلاس شدند و با میز و کارتن و صندلی اتاق اکسیژن ساختند...!😎 . پ. ن: این طرح درس هیجان انگیز و درگیرکننده، میتونه حسابی بچه ها رو به وجد بیاره و بهشون این توانایی رو بده که در شرایط سخت و بحرانی بتونند فکر وچاره اندیشی کنند، ایده های خلاقانه بدند و هم فکری و کارگروهی رو بهتر یادبگیرند😃🧐 . ✅این پست رو ذخیره کنید و برای معلم هایی که میشناسید بفرستید🤗 . #ادبستان_پسرانه_شهید_چمران #پیش_دبستانی #آموزش_پروژه_محور #آموزش_بازی_محور #بازی#درس#پیش_دبستان #معلم_خلاق#مدرسه #چمران_فقط_یک_مدرسه_نیست

24 فروردین 1401 17:36:45

0 بازدید

chamran_kids

ماموریت ویژه نجات رو ببینید❗❗❗😎⬆️ . ماجرا چیه؟ چه خبره؟🤔 . این فیلم ها یکی از فعالیت های کلاس آفلاین پسرهای پیش دبستانی هستن، که توسط عموهاشون تهیه و آماده شدن😊 . در این ماموریت عمو و بچه ها سوار قایق میشن و تو دریای خیالی شون حرکت می‌کنند، اما ناگهان صدایی میشنون: کمک! کمک!😰 و عملیات نجات از اینجا شروع میشه🤩 خودتون ورق بزنید و ببینید⬆️ . ✅ در این مدل فعالیت، بچه ها مرحله به مرحله فیلم رو میبینند و کاردستی و عملیاتی که عمو بهشون یاد میده رو انجام میدن🤗 . پ.ن: درواقع ماموریت نجات آدمک ها، علاوه بر اینکه یک فعالیت حرکتی و هیجانی هست، تمرکز و دقت بچه هارو هم حسابی تقویت میکنه😇 . #پیش_دبستانی_آنلاین#فعالیت #آموزش_بازی_محور #معلم #پیش_دبستانی_پسرانه #عملیات_نجات #پیش_دبستان#ادبستان_پسرانه_شهید_چمران #چمران_فقط_یک_مدرسه_نیست

21 مهر 1400 16:14:39

0 بازدید

chamran_kids

🥳 توپک و خمیرک قرار است مهمان بچه ها شوند. بچه ها باید به خمیرک کمک کنند تا مثل توپک بتواند قل بخورد... 🎉ماجراهای توپک و خمیر را در کارگاه مادر و کودک خمیر های رنگی رنگی دنبال کنید... ‌ 💡 ویژه کودکان چهارساله 📆 سه شنبه ۴تیر. ⏰ ۱۰ _ ۱۱:۱۵ ‌ ‌ 💳 هزینه کارگاه: ۳۵ هزار تومان ‌ 📲 برای ثبت نام، نام کودک و تاریخ تولد فرزندتان را به شماره زیر پیامک کنید. 👇 ‌ 💬۰۹۹۱۲۰۴۴۹۲۹ ‌ 📍آدرس: میدان خراسان، ابتدای خیابان خراسان، رو به روی مسجد نور، پ ۱۱. دبستان دخترانه حمزه دوران. ‌ ✅ همراه با فروش حضوری محصولات هاچین ‌ #کاچی #کارگاه_های_چمرانی #کارگاه_مادر_کودک #حسینیه_کودک_شهید_چمران #مجتمع_آموزشی_شهید_چمران

02 تیر 1398 05:10:41

0 بازدید

chamran_kids

🌷 حتما شنیدین که خیلی از خصوصیات و ویژگی های شخصیتی ما تو دوران کودکی شکل می گیره. یکی از این مهم ترین ویژگی ها اعتماد به نفسه. که برای نه گفتن به خیلی چیزها تو بزرگسالی بهش نیاز داریم. اعتماد به نفس چیزی نیست که بخوایم یه روزه یا با یه آموزش های خاص به بچه ها منتقل کنیم. ‌ اما می تونیم با یک‌سری کارها، اعتماد به نفس رو تو بچه ها تقویت کنیم. دیده شدن کودکان یکی از همین راه هاست. ‌ دخترهای پنج ساله یه تابلو تو حسینیه کودک دارند که قراره هرچی می کشند و هر چی می سازند بیاد و بشینه تو این خونه که همه ی بچه ها و خاله ها، دست سازه های بچه ها رو ببینند. ‌ شما چه راه هایی برای تقویت اعتماد به نفس تو بچه ها به ذهنتون میرسه؟ ‌ #اعتماد_به_نفس #پنج_ساله_ها #حسینیه_کودک_شهید_چمران #چمرانی_ها #مهد_کودک #مهارت #کودک

02 مهر 1398 17:15:52

0 بازدید

chamran_kids

این نامه، مخصوص شماست😊⬇️ . آدم باید خیلی فکر کنه که برای یک آدم خیلی مهم متن خوبی بنویسه. متنی که غلط نداشته باشه، مفهوم رو خوب برسونه و خلاصه به دل اون آدم خیلی مهم بشینه. به خصوص اگر کسی که میخوایم براش چیزی بنویسیم دو سال اخیر زندگیش رو کارهای خیلی مهمتر و سخت تر از همیشه انجام داده باشه. اون وقت ما اگر بخوایم بابت اون کارهای سخت دست مریزاد بگیم کارمون خیلی سخت میشه. اگر بخوایم بگیم قدرشو میدونیم دیگه انگار به کل نشدنی میاد🤔 . حالا حساب کنین به اون آدم مهم، بعد از دو سال کار سخت بخوایم در یک روز خیلی ویژه که سالروز به دنیا اومدن یکی از بزرگترین مخلوقات خلقته همراه با خداقوت تبریک هم بگیم. چرا؟ چون طرف حسابِ نامه ی ما اینقدر کاراش با ارزشه که روز تولد اون فرد ویژه، به نامشه! 🙃 . القصه... کلا آدم از نوشتن عاجز میشه، فقط میتونه بشینه و به خوبی های آدم های بزرگی که این سال ها دیده و شناخته فکر کنه و در دلش همه شون رو تحسین کنه....😇❤ . خانم های عزیز! مادرهای مهربون! روزتون مبارک🌸 💌از طرف عمواعلایی، خاله شاه حسینی و تمام عموها و خاله های چمرانی😊 ⏳به وقت روز مادرِ سال ۱۴۰۰ مصادف با تولد حضرت زهرا(س) . پ.ن: به روح مامان مهربونِ حسین آقای حبیبی که در بینمون نیستن ولی حتما حواسشون به پسرهاشون هست در این روز عید، سلام و رحمت میفرستیم، و برای مامانِ پسرمون آقامحمدعلی علمی که حتما داره از بهشت مامانش رو میبینه و از اون بالا برای دوست های چمرانیش دست تکون میده، آرزوی صبر و توان ویژه میکنیم🖤🍃 . #روز_مادر#ولادت_حضرت_زهرا #روزمادرمبارک #چمرانی_ها #مادر_و_کودک #مادرانه#مادران_آسمانی

03 بهمن 1400 11:40:18

0 بازدید

ادمین چمران

0

0

#ورق_بزنید . #تابستانی_برای_مرد_هزار_چهره 📝قسمت سوم . تابستان دوم/ از فیل اسباب‌بازی تا تابلوی دیواری . پسرعمه‌ام اره‌مویی و تخته سه‌لا گرفته بود، وسایل مختلف درست می‌کرد و بین اقوام و دوستان می‌فروخت. من و برادرم هم دیدیم عجب اتفاق جالبی است، هم کار می‌کنیم و پول درمی‌آوریم، هم می‌توانیم با چوب همه‌چیزهای خفنی را که دوست داریم تولید کنیم. روزهای اول وسایل خیلی ساده درست کردیم. طرحش را هم از پسرعمه‌ام گرفته بودیم. یک فیل ساده و یک اردک. هرکدام سه یا چهار قطعه داشتند و سرهم می‌شدند. بعد از اتمام ساخت، آن‌ها را فروختیم. مدتی که گذشت یک کتاب پیدا کردیم پر از الگو، البته مقوایی بود، ولی همه الگوها را می‌شد با تخته سه‌لا اجرا کرد. یادم است پیچیده‌ترین پروژه‌ای که انجام دادیم اسکلت یک دایناسور گیاهخوار بود که نزدیک به 100قطعه داشت. بعد از تمام شدن، دایناسور را به آزمایشگاه مدرسه‌مان فروختیم. البته یادم نیست پولش را دادند یا نه! من می‌ساختم و داداشم بازاریاب بود. بعد از مدتی دیدیم کسانی که از ما خرید می‌کنند، محدود به فامیل و همسایه‌ها هستند و آن‌هم به خاطر این است که دل ما نشکند. واقعیت این بود که همسایه‌ها و فامیل، به اسکلت دایناسور یا اردک نیاز نداشتند، پس رفتیم سراغ تولید وسایل کاربردی. زیر قابلمه‌ای، زیر استکانی و .... ساختیم که بازار نسبتاً خوبی داشت. روی چوب‌ها را روغن جلا می‌زدیم که هم زیباتر شوند و هم خراب نشوند. آخرین پروژه‌های آن تابستانمان هم تابلوی آیات، احادیث و اسامی الهی و ائمه بود. از کتاب‌های معماری پدرم، الگوی کتیبه‌ها، گِره‌ها و اسلیمی‌ها را کپی کردیم، روی چوب چسباندیم و اره کردیم. یک تابلوی مزین به اسم محمد رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله را آن موقع ( 20سال پیش) 5000تومان به یکی از همسایه‌هایمان فروختم. 5000 تومان خیلی پول بود برای ما! ساخت این تابلو نزدیک به یک ماه زمان برد. چون تابلواش 50تا حفره داشت که باید سر هرکدام، اره را باز می‌کردم و می‌بستم. یک‌بار پدرم ما را به کارگاه چوب حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه‌السلام برد. فوق‌العاده بود. درهای حرم را درست می‌کردند. بوی چوب گردو و عناب حس خوبی به آدم می‌داد. ابزارهایی که داشتند و کارهایی که انجام می‌دادند، خیلی پیچیده و عظیم بود. از آن روز یکی از رؤیاهایم این شد که یک روز بتوانم درِ یکی از حرم‌ها را درست کنم. جایی که زائرها آن را می‌بوسند. . ادامه مطلب در کامنت اول👇 #تابستانه #اوقات_فراغت #کار_مفید #سرگرم_کردن_بچه_ها #نجاری

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

chamran_kids

ادمین چمران

0

0

#ورق_بزنید . #تابستانی_برای_مرد_هزار_چهره 📝قسمت سوم . تابستان دوم/ از فیل اسباب‌بازی تا تابلوی دیواری . پسرعمه‌ام اره‌مویی و تخته سه‌لا گرفته بود، وسایل مختلف درست می‌کرد و بین اقوام و دوستان می‌فروخت. من و برادرم هم دیدیم عجب اتفاق جالبی است، هم کار می‌کنیم و پول درمی‌آوریم، هم می‌توانیم با چوب همه‌چیزهای خفنی را که دوست داریم تولید کنیم. روزهای اول وسایل خیلی ساده درست کردیم. طرحش را هم از پسرعمه‌ام گرفته بودیم. یک فیل ساده و یک اردک. هرکدام سه یا چهار قطعه داشتند و سرهم می‌شدند. بعد از اتمام ساخت، آن‌ها را فروختیم. مدتی که گذشت یک کتاب پیدا کردیم پر از الگو، البته مقوایی بود، ولی همه الگوها را می‌شد با تخته سه‌لا اجرا کرد. یادم است پیچیده‌ترین پروژه‌ای که انجام دادیم اسکلت یک دایناسور گیاهخوار بود که نزدیک به 100قطعه داشت. بعد از تمام شدن، دایناسور را به آزمایشگاه مدرسه‌مان فروختیم. البته یادم نیست پولش را دادند یا نه! من می‌ساختم و داداشم بازاریاب بود. بعد از مدتی دیدیم کسانی که از ما خرید می‌کنند، محدود به فامیل و همسایه‌ها هستند و آن‌هم به خاطر این است که دل ما نشکند. واقعیت این بود که همسایه‌ها و فامیل، به اسکلت دایناسور یا اردک نیاز نداشتند، پس رفتیم سراغ تولید وسایل کاربردی. زیر قابلمه‌ای، زیر استکانی و .... ساختیم که بازار نسبتاً خوبی داشت. روی چوب‌ها را روغن جلا می‌زدیم که هم زیباتر شوند و هم خراب نشوند. آخرین پروژه‌های آن تابستانمان هم تابلوی آیات، احادیث و اسامی الهی و ائمه بود. از کتاب‌های معماری پدرم، الگوی کتیبه‌ها، گِره‌ها و اسلیمی‌ها را کپی کردیم، روی چوب چسباندیم و اره کردیم. یک تابلوی مزین به اسم محمد رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله را آن موقع ( 20سال پیش) 5000تومان به یکی از همسایه‌هایمان فروختم. 5000 تومان خیلی پول بود برای ما! ساخت این تابلو نزدیک به یک ماه زمان برد. چون تابلواش 50تا حفره داشت که باید سر هرکدام، اره را باز می‌کردم و می‌بستم. یک‌بار پدرم ما را به کارگاه چوب حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه‌السلام برد. فوق‌العاده بود. درهای حرم را درست می‌کردند. بوی چوب گردو و عناب حس خوبی به آدم می‌داد. ابزارهایی که داشتند و کارهایی که انجام می‌دادند، خیلی پیچیده و عظیم بود. از آن روز یکی از رؤیاهایم این شد که یک روز بتوانم درِ یکی از حرم‌ها را درست کنم. جایی که زائرها آن را می‌بوسند. . ادامه مطلب در کامنت اول👇 #تابستانه #اوقات_فراغت #کار_مفید #سرگرم_کردن_بچه_ها #نجاری

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن